@ketabaneh
.
#برشی_از_کتاب
.
روزی همسر ملانصرالدین از او پرسید: فردا چه میکنی؟ گفت: اگر هوا آفتابی باشد به مزرعه میروم و اگر بارانی باشد به کوهستان میروم و علوفه جمع میکنم. همسرش گفت: بگو ان شاءا…
او گفت: ان شاءا… ندارد فردا یا هوا آفتابی است یا بارانی.
از قضا فردا در میان راه راهزنان رسیدند و او را کتک زدند.
ملانصرالدین نه به مزرعه رسید و نه به کوهستان و مجبور شد به خانه بازگردد.
همسرش گفت: کیست؟
او جواب داد: ان شاا… منم.
.
📙 #زیرکی_های_ملا_نصرالدین
.
👤 #شاهد_قمشه_ای
.
📑 #انتشارات_روزنه
.
http://ytre.ir/c1X
@rowzanehnashr
.
#برشی_از_کتاب
.
روزی همسر ملانصرالدین از او پرسید: فردا چه میکنی؟ گفت: اگر هوا آفتابی باشد به مزرعه میروم و اگر بارانی باشد به کوهستان میروم و علوفه جمع میکنم. همسرش گفت: بگو ان شاءا…
او گفت: ان شاءا… ندارد فردا یا هوا آفتابی است یا بارانی.
از قضا فردا در میان راه راهزنان رسیدند و او را کتک زدند.
ملانصرالدین نه به مزرعه رسید و نه به کوهستان و مجبور شد به خانه بازگردد.
همسرش گفت: کیست؟
او جواب داد: ان شاا… منم.
.
📙 #زیرکی_های_ملا_نصرالدین
.
👤 #شاهد_قمشه_ای
.
📑 #انتشارات_روزنه
.
http://ytre.ir/c1X
@rowzanehnashr
#برشی_از_کتاب
روزی از روزهای تابستان در سرداب خانه رو به سینه، دمَر در خواب و بیداری بودم، همان که خواب شیطانش گویند. صدای پایی بشنیدم که نرم نرمک از رازینه سوی پایین میشد. در آغاز پنداشتم یکی از کنیزان است و از جای برنخاستم، لیک نزدیکتر که شد، دانستم از آن کنیزکان نیست و گمان بردم شاید از اجنه باشد. آن سالها در بغداد جنی هدوک نام بر علما ظاهر میشد و به اقسام حیلتها ایشان را ریشخند میساخت. حکیمی نبود در بغداد مگر وصف این جن شنیده باشد. اما آن عطرکه در سرداب پیچید، نمییارست رایحه جن باشد. چشمانم هنوز بسته بود که دستی لطیف، چونان که نقل دست پریان کنند بر ساق پایم کشید و قبایم بالا زد.
📖 #اسرار_شیخ_خجند
✍️#عبادس_یزدی
#انتشارات_روزنه #داستان #داستان_فارسی
🆔 @rowzanehnashr
https://goo.gl/Zn38Hh
روزی از روزهای تابستان در سرداب خانه رو به سینه، دمَر در خواب و بیداری بودم، همان که خواب شیطانش گویند. صدای پایی بشنیدم که نرم نرمک از رازینه سوی پایین میشد. در آغاز پنداشتم یکی از کنیزان است و از جای برنخاستم، لیک نزدیکتر که شد، دانستم از آن کنیزکان نیست و گمان بردم شاید از اجنه باشد. آن سالها در بغداد جنی هدوک نام بر علما ظاهر میشد و به اقسام حیلتها ایشان را ریشخند میساخت. حکیمی نبود در بغداد مگر وصف این جن شنیده باشد. اما آن عطرکه در سرداب پیچید، نمییارست رایحه جن باشد. چشمانم هنوز بسته بود که دستی لطیف، چونان که نقل دست پریان کنند بر ساق پایم کشید و قبایم بالا زد.
📖 #اسرار_شیخ_خجند
✍️#عبادس_یزدی
#انتشارات_روزنه #داستان #داستان_فارسی
🆔 @rowzanehnashr
https://goo.gl/Zn38Hh
#برشی_از_کتاب
📖 #سرگشتگان
✅پدرم به من گفت یکی از موضوعات بحث و جدلهای ما بر میگشت به موضوع اسامی و اسم. مثلاً چرا باید تمامی مسیحیان اسمهای مسیحی داشته باشند و مسلمانان اسمهای مسلمانی و یهودیان اسمهای یهودی؟ چرا باید انسان همیشه برای خودش طوری اسم انتخاب کند که به نحوی نمایشگر دین و مذهبش باشد؟ بهتر نیست به جای اینکه روی بعضی اسم میشل و یا جورج بگذاریم و روی کسان دیگر اسم محمود و عبدالرحمن و یا رومی مثل مائی که یهودی هستند اسم سالومون و موسی بگذاریم بیاییم و از یک سری اسمهایی استفاده کنیم که حاوی معنای کلّی و فراگیری شوند که با همه دینها و مذاهب هم سازگار باشد اسمهایی مثل سلیم و یا فؤاد و یا امین یا سامی یا رمزی و یا نعیم
✍️نویسنده #امین_معلوف
📝 ترجمه #سیدحمیدرضا_مهاجرانی
📚#انتشارات_روزنه
📖 #سرگشتگان
✅پدرم به من گفت یکی از موضوعات بحث و جدلهای ما بر میگشت به موضوع اسامی و اسم. مثلاً چرا باید تمامی مسیحیان اسمهای مسیحی داشته باشند و مسلمانان اسمهای مسلمانی و یهودیان اسمهای یهودی؟ چرا باید انسان همیشه برای خودش طوری اسم انتخاب کند که به نحوی نمایشگر دین و مذهبش باشد؟ بهتر نیست به جای اینکه روی بعضی اسم میشل و یا جورج بگذاریم و روی کسان دیگر اسم محمود و عبدالرحمن و یا رومی مثل مائی که یهودی هستند اسم سالومون و موسی بگذاریم بیاییم و از یک سری اسمهایی استفاده کنیم که حاوی معنای کلّی و فراگیری شوند که با همه دینها و مذاهب هم سازگار باشد اسمهایی مثل سلیم و یا فؤاد و یا امین یا سامی یا رمزی و یا نعیم
✍️نویسنده #امین_معلوف
📝 ترجمه #سیدحمیدرضا_مهاجرانی
📚#انتشارات_روزنه
📖
#برشی_از_کتاب
محمود...
جانم؟
تا حالا دقت کردی دنيا چقدر بزرگه؟ چقدر ابر هست، آسمون هست، خورشيد ستارهها جانورا... واقعاً حيرت ميکنه گربه!
عجب! من فکر میکردم تو فقط به گربهها فکر میکنی.
خب آره. ولی واقعاً اونی که اين همه چيزهای عجيب و بزرگ و قشنگ رو درست کرده که به گربهها خدمت کنن واقعاً خيلی خوبه... خيلی بزرگه... خيلی باهوشه. قبول نداری؟
والا چه عرض کنم!
چه عرض کنم یعنی چى؟ این همه میشینی کلهتو میکنى توى لپتاپ و کتاب، یه کمى هم به این چیزهاى خیلى مهم توى زندگیت فکر کن. هیچوقت به این فکر نکردى که اصلاً چطور به وجود اومدى و چرا به این دنیا اومدى؟ واقعاً برات جالب نیست بدونى وظیفهات در این دنیا چیه؟
والا اینجورى که شما میفرمایید وظیفه من و کل آدمها اینه که در خدمت گربهها باشیم... دیگه فکر کردن و سؤال پرسیدن نداره!
خب اون که بعله... ولى ارزشش به اینه که خودت به جواب برسى نه اینکه من بهت بگم.
کتابهما (ماجرای گربه و آدمش)
نوشتهی محمود فرجامی
#انتشارات_روزنه
#کسی_تنهاست_که_کتاب_نمیخواند
#هما #گربه #طنز #داستان_طنز
#گربه_خانگی #گربه_من #گربه_ایرانی #گربه_اشرافی
#کتاب_خوب #کتاب_خوب_بخوانیم
#برشی_از_کتاب
محمود...
جانم؟
تا حالا دقت کردی دنيا چقدر بزرگه؟ چقدر ابر هست، آسمون هست، خورشيد ستارهها جانورا... واقعاً حيرت ميکنه گربه!
عجب! من فکر میکردم تو فقط به گربهها فکر میکنی.
خب آره. ولی واقعاً اونی که اين همه چيزهای عجيب و بزرگ و قشنگ رو درست کرده که به گربهها خدمت کنن واقعاً خيلی خوبه... خيلی بزرگه... خيلی باهوشه. قبول نداری؟
والا چه عرض کنم!
چه عرض کنم یعنی چى؟ این همه میشینی کلهتو میکنى توى لپتاپ و کتاب، یه کمى هم به این چیزهاى خیلى مهم توى زندگیت فکر کن. هیچوقت به این فکر نکردى که اصلاً چطور به وجود اومدى و چرا به این دنیا اومدى؟ واقعاً برات جالب نیست بدونى وظیفهات در این دنیا چیه؟
والا اینجورى که شما میفرمایید وظیفه من و کل آدمها اینه که در خدمت گربهها باشیم... دیگه فکر کردن و سؤال پرسیدن نداره!
خب اون که بعله... ولى ارزشش به اینه که خودت به جواب برسى نه اینکه من بهت بگم.
کتابهما (ماجرای گربه و آدمش)
نوشتهی محمود فرجامی
#انتشارات_روزنه
#کسی_تنهاست_که_کتاب_نمیخواند
#هما #گربه #طنز #داستان_طنز
#گربه_خانگی #گربه_من #گربه_ایرانی #گربه_اشرافی
#کتاب_خوب #کتاب_خوب_بخوانیم
#برشی_از_کتاب
اشپیگل: آیا این فیلم نقدی بر ایالات متحده هم هست؟
بهطور خاص قصد نداشتم چیزی راجعبه آمریکا بگویم، ولی فیلم چیزی از شرایط آمریکا را منعکس میکند، با همهی دسیسهها و رسواییهایش، اگرچه در هر کشوری که پول و قدرت مهم باشد، از اینجور چیزها پیدا میشود. فیلمی که هیچ حرفی به هیچوجهی راجعبه جامعه _ و خودمان _ نداشته باشد، کاملاً توخالی خواهد بود. اگر محلهی چینیها پشت این سطح ظاهرش، ویژگیهای اخلاقی و انتقادی مشخصی نداشت، من فیلم را نمیساختم. فیلم در مورد سختی پی بردن به حقیقت هم هست، چه در مورد سیاست و چه در مورد رابطهی یک مرد و زن.
#نشر_روزنه #انتشارات_روزنه
#سینما #رومن_پولانسکی #کارگردان #مصاحبه
#کتاب_خوب_بخوانیم #پیشنهاد_کتاب #محله_ی_چینی_ها
🛒خرید اینترنتی کتاب اینجا کلیک کنید
☎️02188853730
🌍 www.rowzanehnashr.com
instagram: rowzanehnashr
اشپیگل: آیا این فیلم نقدی بر ایالات متحده هم هست؟
بهطور خاص قصد نداشتم چیزی راجعبه آمریکا بگویم، ولی فیلم چیزی از شرایط آمریکا را منعکس میکند، با همهی دسیسهها و رسواییهایش، اگرچه در هر کشوری که پول و قدرت مهم باشد، از اینجور چیزها پیدا میشود. فیلمی که هیچ حرفی به هیچوجهی راجعبه جامعه _ و خودمان _ نداشته باشد، کاملاً توخالی خواهد بود. اگر محلهی چینیها پشت این سطح ظاهرش، ویژگیهای اخلاقی و انتقادی مشخصی نداشت، من فیلم را نمیساختم. فیلم در مورد سختی پی بردن به حقیقت هم هست، چه در مورد سیاست و چه در مورد رابطهی یک مرد و زن.
#نشر_روزنه #انتشارات_روزنه
#سینما #رومن_پولانسکی #کارگردان #مصاحبه
#کتاب_خوب_بخوانیم #پیشنهاد_کتاب #محله_ی_چینی_ها
🛒خرید اینترنتی کتاب اینجا کلیک کنید
☎️02188853730
🌍 www.rowzanehnashr.com
instagram: rowzanehnashr
📖
.
#برشی_از_کتاب
پرتوهای آفتاب مانند سوزن پوست را میدریدند و بایرامخان برای سومین روز همچنان زیر هُرم آفتابِ تابستان نشسته بود و بیخوراک خیره شده بود به سیبزمینیهای پوستْ نازکی که تنبلانه روی هم تلنبار شده بودند. سه روز گذشته بود و پیرمرد لب به چیزی نزده بود. تنها آب مینوشید و باور داشت که برای زنده ماندن به چیز دیگری نیاز ندارد. شگفت اینکه دیگر دردی هم نداشت و از زُقزُق پاهاش خبری نبود. در این سه روز شکمش فربه شده بود و همینجور داشت بزرگ و بزرگتر هم میشد. آب چنان زیر پوستش رفته بود که دیگر برجستگیِ رگها و چین و چروک دست لاغرش پیدا نبود. انگار چهل سال جوانتر شده بود؛ انگار برگشته بود به روزگاری که میتوانست از سپیده دم تا شامگاه یکسره روی زمین کار کند و دم نزند...
(بخشی از داستان: سپیدخوانی یک رخداد شگفت انگیز)
نیمهی تاریک نیمهروشن
مهدی ابراهیمیلامع
#مجموعه_داستان #داستان_ایرانی
#انتشارات_روزنه
🛒خرید اینترنتی کتاب اینجا کلیک کنید
☎️02188853730
🌍 www.rowzanehnashr.com
instagram: rowzanehnashr
.
#برشی_از_کتاب
پرتوهای آفتاب مانند سوزن پوست را میدریدند و بایرامخان برای سومین روز همچنان زیر هُرم آفتابِ تابستان نشسته بود و بیخوراک خیره شده بود به سیبزمینیهای پوستْ نازکی که تنبلانه روی هم تلنبار شده بودند. سه روز گذشته بود و پیرمرد لب به چیزی نزده بود. تنها آب مینوشید و باور داشت که برای زنده ماندن به چیز دیگری نیاز ندارد. شگفت اینکه دیگر دردی هم نداشت و از زُقزُق پاهاش خبری نبود. در این سه روز شکمش فربه شده بود و همینجور داشت بزرگ و بزرگتر هم میشد. آب چنان زیر پوستش رفته بود که دیگر برجستگیِ رگها و چین و چروک دست لاغرش پیدا نبود. انگار چهل سال جوانتر شده بود؛ انگار برگشته بود به روزگاری که میتوانست از سپیده دم تا شامگاه یکسره روی زمین کار کند و دم نزند...
(بخشی از داستان: سپیدخوانی یک رخداد شگفت انگیز)
نیمهی تاریک نیمهروشن
مهدی ابراهیمیلامع
#مجموعه_داستان #داستان_ایرانی
#انتشارات_روزنه
🛒خرید اینترنتی کتاب اینجا کلیک کنید
☎️02188853730
🌍 www.rowzanehnashr.com
instagram: rowzanehnashr