تو نباشی من چیکار کنم؟
دیالوگ | از اینجا که منم.
[تو نباشی من چیکار کنم؟:))]
@Roozhayebarani❤️
@Roozhayebarani❤️
دلت برام تنگ شده؟ زنگ بزن
فکر میکنی از دستت ناراحتم؟ بپرس
بنظرت من عوض شدم؟ باهام درمیون بذار
هر قدمی از هیچ کاری نکردن تاثیرش بیشتره
@Roozhayebarani❤️
فکر میکنی از دستت ناراحتم؟ بپرس
بنظرت من عوض شدم؟ باهام درمیون بذار
هر قدمی از هیچ کاری نکردن تاثیرش بیشتره
@Roozhayebarani❤️
تو بذار من عاشقت باشم. من واست کودتا کنم. خیابونا رو ازینسر تا اونسر واست ببندم. تو بذار من توی لیستِ آدمات، اونی باشم که چشماتو باز میکنی و صبح با تصویر لبخندش واست شروع میشه و شب آخرین چیزی که مغزت پردازش میکنه، لمس گوشههای لباشه. تو بذار من الکلت بشم. خندهی مستیت بشم. نفسِ عمیقت بشم. هوایی باشم که از شیشهی نیمهپایینِ ماشینت، نصفهشب آروم آروم میخوره به صورتت و چینِ گوشههای چشمتو نوازش میکنه.
@Roozhayebarani❤️
@Roozhayebarani❤️
هر جا بهتر از من بود، به سلامت
هر جا مهربون تر از من بود، به سلامت
هرجا خوشگل تر از من بود، به سلامت
هرکی بیشتر از من براتون سود داشت، به سلامت
هر کی بیشتر از من بدردتون خورد، به سلامت
«منو با کسی مقایسه کردی و من اولویتت نبودم! پس به سلامت»
@Roozhayebarani❤️
هر جا مهربون تر از من بود، به سلامت
هرجا خوشگل تر از من بود، به سلامت
هرکی بیشتر از من براتون سود داشت، به سلامت
هر کی بیشتر از من بدردتون خورد، به سلامت
«منو با کسی مقایسه کردی و من اولویتت نبودم! پس به سلامت»
@Roozhayebarani❤️
براتون ارزو میکنم اگه آسمون روزهای زندگیتون خاکستریه، هیچی سر جاش نیست و همه چی یه کلاف گره خورده درهمه، کسی رو داشته باشین که بهتون بگه:
«بيا اينجا، بگذار سرت را بغل بگيرم و در گوشت زمزمه كنم: آسان مال قصه هاست، اينجا وضعيت سخت است، و ما هم سختيم اما جوانه میزنیم…»
@Roozhayebarani❤️
«بيا اينجا، بگذار سرت را بغل بگيرم و در گوشت زمزمه كنم: آسان مال قصه هاست، اينجا وضعيت سخت است، و ما هم سختيم اما جوانه میزنیم…»
@Roozhayebarani❤️
وحين تضحك شيئاًما
يعود إلى صدري مثل ذلك
السلام الذي يعود الى المدينة،
بعد هُدنة الحرب.
«و وقتی میخندی،
چیزی به سینهام بر میگردد
مثل آن آرامشی که بعد از
آتش بَس جنگ به شهر باز میگردد»
@Roozhayebarani❤️
يعود إلى صدري مثل ذلك
السلام الذي يعود الى المدينة،
بعد هُدنة الحرب.
«و وقتی میخندی،
چیزی به سینهام بر میگردد
مثل آن آرامشی که بعد از
آتش بَس جنگ به شهر باز میگردد»
@Roozhayebarani❤️
Cheshmaye Toosi | Mohsen Chavoshi
@waallkman
.
با تو هیچکس جز من.بی سپر نمیجنگه با تو هیچکس از این بیشتر نمیجنگه با جنون در افتادن باز کار دستم داد آه فاتح قلبم عشق ِ تو شکستم داد..
@Roozhayebarani❤️
با تو هیچکس جز من.بی سپر نمیجنگه با تو هیچکس از این بیشتر نمیجنگه با جنون در افتادن باز کار دستم داد آه فاتح قلبم عشق ِ تو شکستم داد..
@Roozhayebarani❤️
بیا دست های مرا بگیر مدتی است کسی دست هایم را در آغوش نگرفته .
از آخرین باری که روی بلوار های باران خورده پارک ریچموند راه رفتم یک سال و دوماه و بیست و پنج روز می گذرد .
اگر می خواهی بدانی این مدت چگونه گذشت ،باید بگویم جسم خوبی داشتم
هر روز صبحانه ام را کامل می خوردم ،دور شهر را دوچرخه سواری می کردم و کنار ساحل به تماشای پرستوهای دریایی می نشستم. به خانه که می رسیدم نوار کاست را داخل ضبط صوت می گذاشتم و با صدای لئوناردو کوهن پشت پنجره ی اتاق و رو به روی کلیسا چای می خوردم . پس باید بدانی که روزهای خوبی داشتم ،شب ها پیراهن های گلدار می پوشیدم موهایم را با ربان می بستم با تاکسی به مرکز شهر می رفتم و میان ازدحام نگاه های بی خیال و سرگردان، در کوچه های باریک و عطر آلود یاس دیوار خانه ها، قدم می زدم ،با نوازنده های کنار میدان شهر می رقصیدم و آواز می خواندم ،خوب بودم !
از روزی که مرا با این زندگی خو دادی یک سال و دو ماه و بیست پنج روز و یک دقیقه می گذرد !
باید بگویم جسم خوبی دارم اما روحم میان دو نفس گیر کرده ،میان دو مسیر،میان دو عضو !
میان عقل و دل ..
زمان زیادی گذشته از آخرین صدایت در گوش هایم ،از در آغوش نگرفتن دست هایم و زندانی نشدن میان بازوان تو...
می دانم که بر نمی گردی و درخت های کنار خانه، دیگر من و تو را زیر سایه بغل نمی گیرند می دانم که صدایم نمی کنی و یک جان در حنجره ام گیر می کند ..
اگر هنوز می خواهی بدانی روزگارم چگونه می گذرد، باید بگویم ،نمی گذرد !
هر چه می کنم یادم نمی روی و این یعنی زندگی بدون تو هر دو پایش می لنگد !
#زهرا_مصلح 🍃
@Roozhayebarani❤️
از آخرین باری که روی بلوار های باران خورده پارک ریچموند راه رفتم یک سال و دوماه و بیست و پنج روز می گذرد .
اگر می خواهی بدانی این مدت چگونه گذشت ،باید بگویم جسم خوبی داشتم
هر روز صبحانه ام را کامل می خوردم ،دور شهر را دوچرخه سواری می کردم و کنار ساحل به تماشای پرستوهای دریایی می نشستم. به خانه که می رسیدم نوار کاست را داخل ضبط صوت می گذاشتم و با صدای لئوناردو کوهن پشت پنجره ی اتاق و رو به روی کلیسا چای می خوردم . پس باید بدانی که روزهای خوبی داشتم ،شب ها پیراهن های گلدار می پوشیدم موهایم را با ربان می بستم با تاکسی به مرکز شهر می رفتم و میان ازدحام نگاه های بی خیال و سرگردان، در کوچه های باریک و عطر آلود یاس دیوار خانه ها، قدم می زدم ،با نوازنده های کنار میدان شهر می رقصیدم و آواز می خواندم ،خوب بودم !
از روزی که مرا با این زندگی خو دادی یک سال و دو ماه و بیست پنج روز و یک دقیقه می گذرد !
باید بگویم جسم خوبی دارم اما روحم میان دو نفس گیر کرده ،میان دو مسیر،میان دو عضو !
میان عقل و دل ..
زمان زیادی گذشته از آخرین صدایت در گوش هایم ،از در آغوش نگرفتن دست هایم و زندانی نشدن میان بازوان تو...
می دانم که بر نمی گردی و درخت های کنار خانه، دیگر من و تو را زیر سایه بغل نمی گیرند می دانم که صدایم نمی کنی و یک جان در حنجره ام گیر می کند ..
اگر هنوز می خواهی بدانی روزگارم چگونه می گذرد، باید بگویم ،نمی گذرد !
هر چه می کنم یادم نمی روی و این یعنی زندگی بدون تو هر دو پایش می لنگد !
#زهرا_مصلح 🍃
@Roozhayebarani❤️
ولی دوست داشتن واقعی اینجوریه که میگرده میگرده ببینه چی خوشحالت میکنه که انجام بده..
چی ناراحتت میکنه که حتی ناخوداگاهم انجام نده..
میگرده و میگرده ببینه مورد علاقه هات چیان که با اونا خوشحالت کنه.. همیشه سعی میکنه لبخند رو بیاره روی لبات،حتی با کارای کوچیک! چشماش جز تو کسیو نميبينه و دوس داره لحظه های خوبشو کنار تو سپری کنه..
اگه غیر از اینه که باعث بشه خودتو عوض کنی، شبا با اشکو ناراحتی بخوابی، عزت نفستو از دست بدی یا.. اون دوست داشتنو ساعت ۹ بزار دم در رفیق، خب؟
@Roozhayebarani❤️
چی ناراحتت میکنه که حتی ناخوداگاهم انجام نده..
میگرده و میگرده ببینه مورد علاقه هات چیان که با اونا خوشحالت کنه.. همیشه سعی میکنه لبخند رو بیاره روی لبات،حتی با کارای کوچیک! چشماش جز تو کسیو نميبينه و دوس داره لحظه های خوبشو کنار تو سپری کنه..
اگه غیر از اینه که باعث بشه خودتو عوض کنی، شبا با اشکو ناراحتی بخوابی، عزت نفستو از دست بدی یا.. اون دوست داشتنو ساعت ۹ بزار دم در رفیق، خب؟
@Roozhayebarani❤️
اگه الان اینجا بودی ،
میبردمت مینشوندمت رو
صندلیِ پارک ..
بهت میگفتم :
«این منم :
یه حجمِ خستگی ،
با یه لبخندِ واقعی ..
اگه یه روز تموم شم ،
چیکار میکنی ..؟»
#میثم_بهاران
@Roozhayebarani❤️
میبردمت مینشوندمت رو
صندلیِ پارک ..
بهت میگفتم :
«این منم :
یه حجمِ خستگی ،
با یه لبخندِ واقعی ..
اگه یه روز تموم شم ،
چیکار میکنی ..؟»
#میثم_بهاران
@Roozhayebarani❤️
▪️
من با آنکه انتقامجو و کینهتوز نیستم،
حافظهام در مورد جراحات و تحقیرها،
به رغم بزرگواریام، بسیار قوی است.
داستایفسکی/ جوان خام
@Roozhayebarani❤️
من با آنکه انتقامجو و کینهتوز نیستم،
حافظهام در مورد جراحات و تحقیرها،
به رغم بزرگواریام، بسیار قوی است.
داستایفسکی/ جوان خام
@Roozhayebarani❤️
Forwarded from روزهای بارانی
با آن همه پیچیدگی
با آن همه نگهبانِ منطق
چه راحت مغلوب دل میشود
این مغزِ بیمار شده از عشق!
#زهرا_مصلح
@Roozhayebarani👌❤️
با آن همه نگهبانِ منطق
چه راحت مغلوب دل میشود
این مغزِ بیمار شده از عشق!
#زهرا_مصلح
@Roozhayebarani👌❤️
گفتم: چند دقیقه اینجا بنشین و به من تکیه بده.
گفت: کارم از تکیه گذشته! دلم میخواهد توی بغلت بمیرم...
#عباس_معروفی
@Roozhayebarani❤️
گفت: کارم از تکیه گذشته! دلم میخواهد توی بغلت بمیرم...
#عباس_معروفی
@Roozhayebarani❤️