رمانخونه romankhone.ir
380 subscribers
802 photos
8 videos
7 files
738 links
کانالها در پیام رسان ها🇮🇷
#تلگرام #سروش‌ #ایتا #گپ #آی_گپ

کانال فایل رمان
@romankhone_ir

کانال نویسندگان
@mahfel_roman

ارتباط با ادمین
@romankhone_admin

متعلق به سایت رمانخونه
www.romankhone.ir
Download Telegram
Forwarded from عکس نگار
🛍فروش اختصاصی🛍

📙کتاب: #بلاگردون
🍁اثر: #م_بهارلویی
📄تعداد صفحات: 834
📁چاپ: سوم
📰انتشارات #برکه_خورشید
💳قیمت: 45,000 تومان
🎁با ۱۰ تا ۲۰ درصد تخفیف

♥️قسمتی از داستان:
هنوز چشم به دانلود آهنگ داشت و زیر لب آرام با خود خواند: نذر کردم سال بعد یلدا کنار پنجره/ حافظم را با نگاه تو به معنا بکشم. هنوز در عالم خود و دانلود آهنگ بود که تند پیامی آمد، ”من خیلی حوصله پیام نوشتن ندارم، می‌دونم بد موقع است اما می‌تونم زنگ بزنم؟ کار مهمی دارم!“ سودا نفسش را سنگین بیرون داد و فقط به نوشتن ”اوهوم“ بسنده کرد. هنوز پیام درست نرسیده بود که گوشی زنگ خورد. آن را وصل کرد و با دلی که می‌لرزید کنار گوش گرفت و با صدای آرام سلام کرد.

🛒برای خرید این کتاب با #تخفیف_ویژه به #فروشگاه انجمن #رمانخونه مراجعه نمایید:
http://romankhone.ir/forums/store/product/11-بلاگردون/
Forwarded from عکس نگار
🛍فروش اختصاصی🛍

📙کتاب: #نامهربان_من_کو ؟!
✏️اثر: #م_بهارلویی
📄تعداد صفحات: 832
📁چاپ: اول
📰انتشارات #برکه_خورشید
💳قیمت: 52000 تومان
🎁با ۱۰ تا ۲۰ درصد تخفیف

♥️قسمتی از داستان:
از پشت یخچال ایستاده، سرکی توی سالن کشیدم و لبخندی روی لبم نشست! این‌جا بود، پشت میز وسط سالن، درست روبه‌‌روی پیشخوان! با سگرمه‌‌هایی در هم و ابروهایی که نشسته بود تنگ دل هم! نگاهش با همان ابروهای گره‌‌دار چسبیده بود به سطح چوبی میز. انگار سنگینی نگاهم را حس کرد که سرش آرام بلند شد. تند سرم را پس کشیدم! همین کار باعث شد که جای زخم پیشانی‌‌ام تیر بکشد! زخمی که زیر باند و پانسمان نشسته بود.
- حساب ما چند می‌‌شه؟!
با شنیدن صدای مشتری، موقتا مجبور شدم از کنار دستگاه قهوه‌‌ساز دور شوم و برگردم پشت پیشخوان. قصد نداشت نگاه سنگینش را از رویم بردارد. مشتری حساب میزشان را پرداخت و رفت. ساعت داشت به ده نزدیک می‌‌شد! سابقه نداشت کافه تا این ساعت باز باشد، اما میلم کشیده بود که زود در آن را نبندم!
- من کم‌‌کم باید برم خانم پیرنیا!
برگشتم سمت صدیق‌‌خانوم! کاش زودتر رفته بود، تا کِی می‌توانستم روسری را تا روی ابروهایم پایین بکشم مبادا باند دور پیشانی‌ام را ببیند؟! همین که راهی‌‌اش کردم، نفس راحتی کشیدم و روسری را درست کردم و برگشتم سمت قهوه‌ساز! روسری کله‌غازی رنگ ساتنم سُر بود و مرتب عقب می‌رفت و همین کلافه‌ام کرده بود، به خصوص در حضور صدیق‌خانمِ راپورتچی!

🛒برای خرید این کتاب با #تخفیف_ویژه به #فروشگاه انجمن #رمانخونه مراجعه نمایید:
http://romankhone.ir/forums/store/product/145-نامهربان-من-کو-؟/