Forwarded from عکس نگار
داستانک ❤قلب نارنجی فرشته❤
نویسنده: مرتض برزگر
گوینده: لیلی حشمتی
تنظیم و میکس: خدیجه سیاحی
نشر از #سایت_رمانخونه
متن داستانک:
یکی از پیشخدمت ها، کاسههای چینی و سفید سالاد شیرازی، ترشی لیته، سیر و پیاز بشقاب سبزی خوردن را روی میز دونفرهمان چید. فوری شروع کردم به ترید کردن نان سنگگ. گفتم«دیر بجنبی سهم تو رو هم می خورما.» لبخند زد و چشمهای خاکستری وسرخش را چرخاند سمت دیوارها که پر از تابلوهای نقاشی قدیمی بود. یکی از ترب های قاچ خورده را برداشتم و شروع کردم به قرچ قرچ «قرار بود با هم...»
پیشخدمت که آمد، بقیه حرفم را خوردم. اجازه دادم از ظرفهای سنگی، آبگوشت سرخِیکدست را توی کاسههای چینیمان خالی کند و دنبهاش را بکوبد. گفتم «مگه ماها چه مشکلی با هم داشتیم؟ بیا دوباره همه چیو درستش کنیم.» به پیشخدمت اشاره کردم ظرف ها را ببرد و گوشت و سیب زمینی و نخودها را بکوبد.
تا وقتی که گوشتکوبیدهء دارچینی را توی پیشدستیهای دایرهای آورد، مرتب با سارا حرف زدم. همه خاطرات مان را از روز اول برایش تعریف کردم. گاهی وقتها میخندید و بعضی وقتها، مفش را میکشید بالا. دور لبش حسابی نارنجی شده بود.
گفتم «تو هم یه چیزی بگو. همش که شد من.» گفت «ببین مرتضا جان.» گفتم «نگو بقیشو.» میدانستم جملهای که با ببین شروع می شود، چطور جلو می رود. پیشخدمت دوباره آمد و دو فنجان کمر باریک چای و یک ظرف کوچک بامیه را گذاشت روی میز. حسابی سردم شده بود. دستم را حلقه کردم دور استکان. گفت «رابطه ما، مثل همین آبگوشت بود.» یک قورت از چایی اش را خورد و بامیه کوچکی را گذاشت گوشه لپش.
گفت «خیلی خوشمزه بود مرتضا. همه اتفاقا. همه روزهامون. همه عشق و حالامون. اما، همین آبگوشت خوشمزه به معده همه نمیسازه. به من نمیسازه. پشتش باید تا صبح عرق نعنا بخوری و شربت معده سر بکشی. می فهمی چی میگم؟»
سرم را الکی تکان دادم پایین. «می فهمم.»
بلند شد و وسایلش را جمع کرد. از میز جلوی ورودی، دو تا آدامس نعنایی برداشت. یکیش را داد به من. گفت «بخور. بوش می پره اینطوری.» پرسیدم «بوی آبگوشت. یا رابطمون؟» خاکستری نگاهش، تنم را می لرزاند. خواستم بگویم «به امید دیدار» که انگشتش را گذاشت روی لبم. گفت «خدا نگهدارت.»
حالا هر وقت بوی آبگوشت می آید، دلم برایش تنگ می شود. برای سالادشیرازی فیلمهایی که با هم دیدیم، برای نان سنگگ کنجدی قرارهای یواشکیمان، برای گوشت کوبیده سفرهای یک روزه، برای چای کمرباریکش، وقتی دستش را می انداخت دورم و برای بامیه لبهاش که شیرین بود
#مرتضی_برزگر
#قلب_نارنجی_فرشته
دریافت از لینک زیر:
http://romankhone.ir/forums/topic/6939-داستانک-صوتی/
نویسنده: مرتض برزگر
گوینده: لیلی حشمتی
تنظیم و میکس: خدیجه سیاحی
نشر از #سایت_رمانخونه
متن داستانک:
یکی از پیشخدمت ها، کاسههای چینی و سفید سالاد شیرازی، ترشی لیته، سیر و پیاز بشقاب سبزی خوردن را روی میز دونفرهمان چید. فوری شروع کردم به ترید کردن نان سنگگ. گفتم«دیر بجنبی سهم تو رو هم می خورما.» لبخند زد و چشمهای خاکستری وسرخش را چرخاند سمت دیوارها که پر از تابلوهای نقاشی قدیمی بود. یکی از ترب های قاچ خورده را برداشتم و شروع کردم به قرچ قرچ «قرار بود با هم...»
پیشخدمت که آمد، بقیه حرفم را خوردم. اجازه دادم از ظرفهای سنگی، آبگوشت سرخِیکدست را توی کاسههای چینیمان خالی کند و دنبهاش را بکوبد. گفتم «مگه ماها چه مشکلی با هم داشتیم؟ بیا دوباره همه چیو درستش کنیم.» به پیشخدمت اشاره کردم ظرف ها را ببرد و گوشت و سیب زمینی و نخودها را بکوبد.
تا وقتی که گوشتکوبیدهء دارچینی را توی پیشدستیهای دایرهای آورد، مرتب با سارا حرف زدم. همه خاطرات مان را از روز اول برایش تعریف کردم. گاهی وقتها میخندید و بعضی وقتها، مفش را میکشید بالا. دور لبش حسابی نارنجی شده بود.
گفتم «تو هم یه چیزی بگو. همش که شد من.» گفت «ببین مرتضا جان.» گفتم «نگو بقیشو.» میدانستم جملهای که با ببین شروع می شود، چطور جلو می رود. پیشخدمت دوباره آمد و دو فنجان کمر باریک چای و یک ظرف کوچک بامیه را گذاشت روی میز. حسابی سردم شده بود. دستم را حلقه کردم دور استکان. گفت «رابطه ما، مثل همین آبگوشت بود.» یک قورت از چایی اش را خورد و بامیه کوچکی را گذاشت گوشه لپش.
گفت «خیلی خوشمزه بود مرتضا. همه اتفاقا. همه روزهامون. همه عشق و حالامون. اما، همین آبگوشت خوشمزه به معده همه نمیسازه. به من نمیسازه. پشتش باید تا صبح عرق نعنا بخوری و شربت معده سر بکشی. می فهمی چی میگم؟»
سرم را الکی تکان دادم پایین. «می فهمم.»
بلند شد و وسایلش را جمع کرد. از میز جلوی ورودی، دو تا آدامس نعنایی برداشت. یکیش را داد به من. گفت «بخور. بوش می پره اینطوری.» پرسیدم «بوی آبگوشت. یا رابطمون؟» خاکستری نگاهش، تنم را می لرزاند. خواستم بگویم «به امید دیدار» که انگشتش را گذاشت روی لبم. گفت «خدا نگهدارت.»
حالا هر وقت بوی آبگوشت می آید، دلم برایش تنگ می شود. برای سالادشیرازی فیلمهایی که با هم دیدیم، برای نان سنگگ کنجدی قرارهای یواشکیمان، برای گوشت کوبیده سفرهای یک روزه، برای چای کمرباریکش، وقتی دستش را می انداخت دورم و برای بامیه لبهاش که شیرین بود
#مرتضی_برزگر
#قلب_نارنجی_فرشته
دریافت از لینک زیر:
http://romankhone.ir/forums/topic/6939-داستانک-صوتی/
Forwarded from عکس نگار
تیم هنرمند و فعال #انجمن_رمانخونه در ادامهی فعالیتهای خود دلنوشته، شعر و داستانهای گوناگونی از نویسندگان به صورت فایل #صوتی در آورده اند.
صوتها با صدای زیبای #گویندگان انجمن ضبط شده است.
تنظیم و میکس تمامی صوتها توسط خانمها #سلاله_علیایی و #سمانه_زارعی صورت گرفته و خانم #خدیجه_سیاحی سرپرستی و هدایت گویندگان را برعهده دارند.
📖داستانکها از نویسندگانی نظیر:
#مرتضی_برزگر
#علی_سلطانی
#لیلی_حشمتی
#روزبه_معین
#ملیکا_عبدلی
#زهرا_ابراهیم_زاده
#الی_روشنایی
#حمید_جدیدی
📥برای دانلود به لینک زیر مراجعه نمایید:
http://romankhone.ir/forums/forums/topic/6939-داستانک-صوتی/
♨️طنز نوشتههای زیبا از #سید_ابوالفضل_طاهری
📥برای دانلود به لینک زیر مراجعه کنید:
http://romankhone.ir/forums/forums/topic/8503-ابوالطنز-رادیو-رمانخونه/
صوتها با صدای زیبای #گویندگان انجمن ضبط شده است.
تنظیم و میکس تمامی صوتها توسط خانمها #سلاله_علیایی و #سمانه_زارعی صورت گرفته و خانم #خدیجه_سیاحی سرپرستی و هدایت گویندگان را برعهده دارند.
📖داستانکها از نویسندگانی نظیر:
#مرتضی_برزگر
#علی_سلطانی
#لیلی_حشمتی
#روزبه_معین
#ملیکا_عبدلی
#زهرا_ابراهیم_زاده
#الی_روشنایی
#حمید_جدیدی
📥برای دانلود به لینک زیر مراجعه نمایید:
http://romankhone.ir/forums/forums/topic/6939-داستانک-صوتی/
♨️طنز نوشتههای زیبا از #سید_ابوالفضل_طاهری
📥برای دانلود به لینک زیر مراجعه کنید:
http://romankhone.ir/forums/forums/topic/8503-ابوالطنز-رادیو-رمانخونه/