تکست و نوشته رمانخونه❤️
229 subscribers
2.63K photos
46 videos
12.9K files
9.16K links
چقدر خوبه که وسط
شلوغی های این زندگی پیدات کردم
تا دوست داشته باشم  ♡
                   ♡
@romankhone_ir💖
                   ♡
Download Telegram
پایان های خوش
#پایان_های_خوش
نویسنده: #مارگارت_اتوود
مترجم: آراز بارسقیان
#داستان_کوتاه
به روزترین کانال رسمی رمانخونه✔️

🆔 @romankhone_ir

گپ و گفتمان رمانخونه⬇️

https://t.me/joinchat/AAAAAD7xU0s4BlLcW7HGCw
محبوبترین کانال رمان💯
📔کتاب: #شهرش_گوسفندان

نویسنده: #هوراکی_موراکامی

#داستان_کوتاه

به روزترین کانال رسمی رمانخونه✔️

🆔 @romankhone_ir

گپ و گفتمان رمانخونه⬇️

https://t.me/joinchat/AAAAAD7xU0s4BlLcW7HGCw
محبوبترین کانال رمان💯
📔کتاب: #سی_دو_سال_مسافر_روزگار

نویسنده: #هوراکی_موراکامی

@romankhone_ir
خلاصه:
هاروکی موراکامی (متولد 1949) از معروف ترین نویسندگان امروز ادبیات ژاپن و جهان است.طیف خوانندگان موراکامی را تمامی گروه های سنی از نوجوان 16 ساله گرفته تا میانسال پنجاه-شصت ساله را در بر می گیرد.داستان های کوتاه او به طور مداوم در نشریات معتبری نظیر نیویورکر، گرانتا، هارپرز، و پلؤشرز به چاپ می رسد.آثار خود موراکامی نیز (که بیش از سی عنوان کتاب داستانی و غیر داستانی را در بر می گیرد) به 16 زبان دنیا ترجمه شده است. موراکامی را با نویسندگان زیادی (نظیر کافکا، کارور، دلیلو، پینچون، چندلر، سالینجر، استر، و بورخس) مقایسه کرده اند ولی حقیقت این است که او نویسنده ای اصیل است با صدایی منحصر به فرد. هاروکی موراکامی فقط هاروکی موراکامی است با نثر و سبک مسحور کننده و جادویی بی نظیرش. طرفداران بیشمار او مصرانه اعتقاد دارند که او روزی جایزه ی نوبل ادبیات را از آن خود خواهد کرد.
#داستان_کوتاه
به روزترین کانال رسمی رمانخونه✔️

🆔 @romankhone_ir

گپ و گفتمان رمانخونه⬇️

https://t.me/joinchat/AAAAAD7xU0s4BlLcW7HGCw
محبوبترین کانال رمان💯
#داستان_کوتاه


❄️ @romankhone_ir📚 ❄️

روزی روزگاری در روستایی در هند مردی به روستایی‌ها اعلام کرد که برای خرید هر میمون
20 دلار به آنها پول خواهد داد ، روستایی‌ها هم که دیدند اطراف‌شان پر است از میمون

به جنگل رفتند و شروع به گرفتن‌شان کردند

و مرد هم هزاران میمون به قیمت 20 دلار از آنها خرید ولی با کم شدن تعداد میمون‌ها روستایی‌ها دست از تلاش کشیدند

به همین خاطر مرد این‌بار پیشنهاد داد برای هر میمون به آنها 40 دلار خواهد پرداخت
با این شرایط روستایی‌ها فعالیت خود را از سر گرفتند. پس از مدتی موجودی باز هم کمتر و کمتر شد

تا روستاییان دست از کار کشیدند و برای کشاورزی سراغ کشت زارهایشان رفتند

این بار پیشنهاد به 45 دلار رسید و در نتیجه تعداد میمون ها آن قدر کم شد
که به سختی می‌شد میمونی برای گرفتن پیدا کرد

این‌بار نیز مرد تاجر ادعا کرد که برای خرید هر میمون 60 دلار خواهد داد

ولی چون برای کاری باید به شهر می‌رفت کارها را به شاگردش محول کرد تا از طرف او میمون‌ها را بخرد

در غیاب تاجر، شاگرد به روستایی‌ها گفت :

این همه میمون در قفس را ببینید!

من آنها را به 50 دلار به شما خواهم فروخت تا شما پس از بازگشت مرد آنها را به 60 دلار به او بفروشید
روستایی‌ها که [ احتمالا مثل شما ] وسوسه شده بودند پول‌هایشان را روی هم گذاشتند و تمام میمون‌ها را خریدند

البته از آن به بعد دیگر کسی مرد تاجر و شاگردش را ندید و تنها روستایی‌ها ماندند و یک دنیا میمون …



❄️ @romankhone_ir📚 ❄️
#داستان_کوتاه



❄️ @romankhone_ir📚 ❄️

⭕️ در یکی از رستوران هایی که در کوهپایه های اسکاتلند قرار دارد، گروهی ماهیگیر دور هم جمع شده و در حال خوردن قهوه و گپ زدن بودند. درست در لحظه ای که یکی از ماهیگیران با دستش در حال نشان دادن اندازۀ ماهی بزرگی بود که از تورشان در رفته بود، پیشخدمتی از کنار او گذشت و ضربۀ دست او باعث شد که قهوۀ داخل لیوان به دیوار سفید رستوران پاشیده شود و لکۀ سیاه آن شروع به پایین آمدن از روی دیوار کند. پیشخدمت با دیدن منظره بی درنگ دستمالی از پیش بند خود بیرون کشید و به تمیز کردن آن پرداخت، اما لکۀ سیاه قهوه از روی دیوار زدوده نشد. در آن لحظه، مردی از پشت یکی از میزهای رستوران بلند شد و به سمت لکۀ سیاه رفت. او یک مداد شمعی از جیب خود درآورد و در حالی که همه به او خیره شده بودند، شروع به کشیدن طرحی روی لکۀ سیاه کرد. چند دقیقه ای نگذشته بود که تصویر زیبایی از یک گوزن با شاخهای بلند روی آن دیوار نقش بست. این هنرمند فرزانه کسی جز ادوین لندسر نبود. او در زمان خود از پیشگامان نقاشی حیوانات در انگلیس بود. مرتکب اشتباه شدن در زندگی همۀ ما وجود دارد، اما در زندگی هستند کسانی که اشتباه را با آغوش باز می پذیرند، آن را تغییر می دهند و به چیزی دلپذیر تبدیل می کنند.


❄️ @romankhone_ir📚 ❄️

منبع اصلی: خودت باش/جلد دوم/سعید گل محمدی/انتشارات آسیم
چــــــــــرا اصــــــــــفهانے خســــــــــیس شد !!!

اصفهانے ها سالیان سال براے مسافران در کاروانسراهاے اطراف شهرشون بدستور حاکم شهر آذوقہ می گذاشتند و همیشہ مسافرانے کہ از این شهر مےگذشتند بصورت رایگان از این امکانات استفاده مےکردند و این بہ شکل یک عادت و رسم ثابت در آمده بود تا اینکہ اصفهان دچار خشکسالے و قحطے شد و دیگر نتوانست آذوقہ رایگان بہ کاروانسراها بفرستد و حاکم شهر هم دستور لغو این قانون را داد و همین شد کہ بعد از این مسافران بد عادت و ناسپاس دم از خساست اصفهانیها زدند و این لطف آنان را بعنوان یک وظیفہ و حق قانونے برای خود مے دانستند و مردم مهمان نواز این شهر را انساهاے خسیس معرفے کردند.


" نیکی چو از حد بگذرد * نادان خیال بد کند

#داستان_کوتاه
#پند_آموز
❄️ @romankhone_ir ❤️❄️
#داستان_کوتاه


❄️ @romankhone_ir📚 ❄️


ﻳﻪ ﺧﺎﻧﻢ ﺳﻔﻴﺪ ﭘﻮﺳﺖ ﭘﻨﺠﺎﻩ ﻭ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﺍﻯ، ﺗﻮﻯ ﻳﻜﻰ ﺍﺯ ﭘﺮﻭﺍﺯﻫﺎﻯ ﺷﻠﻮﻍ ﻫﻮﺍﭘﻴﻤﺎﻳﻰ ﺍﻳﺮﻓﺮﺍﻧﺲ ، ﺑﻪ ﻣﺤﺾ ﺭﺳﻴﺪﻥ ﺑﻪ ﺻﻨﺪﻟﻴﺶ، ﺍﺯ ﻧﺸﺴﺘﻦ ﺑﺮ ﺭﻭﻯ ﺁﻥ ﺧﻮﺩﺩﺍﺭﻯ ﻛﺮﺩ. ﺟﺎﻯ ﺧﺎﻧﻢ ﻛﻨﺎﺭ ﻳﻚ ﺁﻗﺎﻯ ﺳﻴﺎﻩ ﭘﻮﺳﺖ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺧﺎﻧﻢ ﺍﺯ ﻧﺸﺴﺘﻦ ﺩﺭ ﺁﻧﺠﺎ ﺣﺎﻟﺶ ﺧﺮﺍﺏ می شد. ﺧﺎﻧﻢ ﻓﻮﺭﺍ ﺧﺪﻣﻪ ﭘﺮﻭﺍﺯ ﺭﺍ ﺻﺪﺍ ﻣﻴﺰﻧﻪ ﻭ ﺩﺭﺧﻮﺍﺳﺖ ﻳﻚ ﺟﺎﻯ ﺟﺪﻳﺪ ﻣﻴﻜﻨﻪ. ﺧﺎﻧﻤﻪ ﮔﻔﺖ: ﻣﻦ ﺍﺻﻼ ﺣﺎﺿﺮ ﺑﻪ ﻧﺸﺴﺘﻦ ﻛﻨﺎﺭ ﺍﻳﻦ ﻣﺮﺩ ﺳﻴﺎﻩ ﭘﻮﺳﺖ ﻧﻴﺴﺘﻢ. ﻣﻬﻤﺎﻧﺪﺍﺭ ﻫﻮﺍﭘﻴﻤﺎ ﮔﻔﺖ: ﺍﺟﺎﺯﻩ ﺑﺪﻳﺪ ﻛﻪ ﻣﻦ ﺑﺮﺍﻯ ﻳﻚ ﺟﺎﻯ ﺩﻳﻜﺮ ﻧﮕﺎﻫﻰ ﺑﻪ ﻟﻴﺴﺖ ﻣﺴﺎﻓﺮﺍﻥ ﺑﻜﻨﻢ. ﺑﻌﺪ ﻣﺪﺕ ﻛﻮﺗﺎﻫﻰ ﻣﻬﻤﺎﻧﺪﺍﺭ ﺑﺮﮔﺸﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ ﻛﻪ ﺩﺭ ﻗﺴﻤﺖ ﺩﺭﺟﻪ ﺩﻭ ﻫﻮﺍﭘﻴﻤﺎ ﻫﻴﭻ ﺟﺎﻯ ﺧﺎﻟﻰ ﺩﻳﮕﺮﻯ ﻧﻴﺴﺖ. ﻭﻟﻰ ﻣﻴﺘﻮﺍﻧﺪ ﺑﺎ ﺧﻠﺒﺎﻥ ﺻﺤﺒﺖ ﻛﻨﺪ ﺑﻠﻜﻪ ﻳﻚ ﺟﺎﻯ ﺧﺎﻟﻰ ﺩﺭ ﻗﺴﻤﺖ ﺩﺭﺟﻪ ﻳﻚ ﺑﺎﺷﺪ. ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺩﻩ ﺩﻗﻴﻘﻪ ﻣﻬﻤﺎﻧﺪﺍﺭ ﺑﺮﮔﺸﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺟﻨﺎﺏ ﺧﻠﺒﺎﻥ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﻛﻪ ﻳﻚ ﺟﺎﻯ ﺧﺎﻟﻰ ﺩﺭ ﻗﺴﻤﺖ ﺩﺭﺟﻪ ﻳﻚ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ، ﻭﻟﻰ ﺩﺭ ﻗﻮﺍﻧﻴﻦ ﺍﻳﻦ ﺷﺮﻛﺖ ﻫﻮﺍﭘﻴﻤﺎﺋﻰ ﺑﻪ ﻫﻴﭻ ﻭﺟﻪ ﺍﻣﻜﺎﻥ ﺍﻧﺘﻘﺎﻝ ﻳﻚ ﻣﺴﺎﻓﺮ ﺍﺯ ﻗﺴﻤﺖ ﺩﺭﺟﻪ ﺩﻭ ﺑﻪ ﻗﺴﻤﺖ ﺩﺭﺟﻪ ﻳﻚ ﻧﻴﺴﺖ.



ﻭﻟﻰ ﺍﺯ ﻃﺮﻓﻰ ﻫﻢ ﻧﺸﺎﻧﺪﻥ ﻳﻚ ﻣﺴﺎﻓﺮ ﻣﺤﺘﺮﻡ ﺩﺭ ﻛﻨﺎﺭ ﻳﻚ ﺷﺨﺺ ﻧﺎﺧﻮﺷﺎﻳﻨﺪ ﻭ ﺑﻰ ﺷﻌﻮﺭ، ﻳﻚ ﺟﻨﺠﺎﻝ ﻭ ﺍﻗﺪﺍﻣﻰ ﻏﻴﺮ ﺍﻧﺴﺎﻧﻴﺴﺖ. ﺑﻪ ﻫﻤﻴﻦ ﺩﻟﻴﻞ ﺟﻨﺎﺏ ﺧﻠﺒﺎﻥ ﺑﺎ ﺍﻧﺘﻘﺎﻝ ﺍﺯ ﻗﺴﻤﺖ ﺩﺭﺟﻪ ﺩﻭ ﺑﻪ ﺩﺭﺟﻪ ﻳﻚ ﻣﻮﺍﻓﻘﺖ ﻛﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ. ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﺧﺎﻧﻢ ﻣﺴﺎﻓﺮ ﺑﺘﻮﺍﻧﺪ ﺟﻮﺍﺑﻰ ﺑﺪﻫﺪ، ﻣﻬﻤﺎﻧﺪﺍﺭ ﻫﻤﻮﺍﭘﻴﻤﺎ ﺭﻭ ﺑﻪ ﻣﺮﺩ ﺳﻴﺎﻩ ﭘﻮﺳﺖ ﻧﻤﻮﺩ ﻭ ﺑﺎ ﻟﺤﻦ ﻣﺤﺘﺮﻣﺎﻧﻪ ﺍﻯ ﮔﻔﺖ: ﺁﻗﺎﻯ ﻣﺤﺘﺮﻡ، ﺍﮔﺮ ﻟﻄﻒ ﻛﻨﻴﺪ ﻭ ﻭﺳﺎﻳﻞ ﺷﺨﺼﻰ ﺧﻮﺩﺗﻮﻥ ﺭﻭ ﺟﻤﻊ ﻛﻨﻴﺪ ﺗﺎ ﻣﻦ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻗﺴﻤﺖ ﭘﺮ ﺭﻓﺎﻩ ﺩﺭﺟﻪ ﻳﻚ ﻫﺪﺍﻳﺖ ﻛﻨﻢ. ﻫﻤﺎﻧﻄﻮﺭ ﻛﻪ ﺟﻨﺎﺏ ﺧﻠﺒﺎﻥ ﮔﻔﺘﻨﺪ، ﺍﺻﻼ ﻛﺎﺭ ﻏﻴﺮ ﺍﻧﺴﺎﻧﻴﺴﺖ ﻛﻪ ﺷﻤﺎ ﺩﺭ ﻛﻨﺎﺭ ﻳﻚ ﺷﺨﺺ ﺑﻰ ﺷﻌﻮﺭ ﺑﻨﺸﻴﻨﻴﺪ. ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺑﻴﺎﻥ ﺍﻳﻦ ﺟﻤﻼﺕ، ﺗﻤﺎﻡ ﻣﺴﺎﻓﺮﺍﻥ ﻛﻪ ﺷﺎﻫﺪ ﺍﻳﻦ ﻣﺎﺟﺮﺍ ﺑﻮﺩﻧﺪ، ﺍﻳﻦ ﻋﻤﻞ ﺭﻭ ﺑﺎ ﺩﺳﺖ ﺯﺩﻥ ﻫﺎﻯ ﻃﻮﻻﻧﻰ ﺗﺎﺋﻴﺪ ﻭ ﺗﺸﻮﻳﻖ ﻛﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﺁﻥ ﺧﻠﺒﺎﻥ ﻧﻴﺰ ﺑﻪ ﺩﻟﻴﻞ ﺍﻳﻦ ﺣﺮﻛﺖ ﺯﻳﺒﺎ ﻭ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺩﻭﺳﺘﺎﻧﻪ ﺑﻪ ﺳِﻤﺖ ﺭﺋﻴﺲ ﺷﺮﻛﺖ ﻫﻮﺍﭘﻴﻤﺎﻳﻰ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﺷﺪ.


❄️ @romankhone_ir📚 ❄️
#داستان_کوتاه



❄️ @romankhone_ir📚 ❄️


روزی معلممون از ما خواست که فردا هر کدوم یک کیسه پلاستیکی برداشته و درون اون به تعداد آدمایی که از اونها بدمون میاد، سیب زمینی ریخته و با خودمون به دبستان ببریم. فرداي اون روز بچه ها با کیسه هاي پلاستیکی اومده بودند. در کیسه بعضی ها 2 تا، بعضی ها 3 تا، و بعضی ها حتی تا 5 و 6 عدد سیب زمینی هم بود. معلم گفت: از امروز تا یک هفته، هر کجا که می روید باید کیسه پلاستیکی سیب زمینی را هم با خودتون ببرید. چند روز گذشت و کم کم بچه ها شروع کردند به شکایت از بوي بد سیب زمینی هاي گندیده. به علاوه، کسانی که سیب زمینی هاي بیشتري داشتند از حمل اونها خسته شده بودند. ولی معلم هر روز تکرار می کرد که هر بازي یه قانونی داره و این هم قانون این بازي است. بالاخره پس از گذشت یک هفته بازي تمام شد و بچه ها راحت شدند.


معلم از بچه ها پرسید: از اینکه یک هفته سیب زمینی ها را با خود حمل می کردید چه احساسی داشتید؟ بچه ها از اینکه مجبور بودند سیب زمینی هاي بدبو و سنگین را همه جا با خود حمل کنند، شکایت داشتند. آنگاه معلم توضیح داد: این درست شبیه زمانی است که شما کینه آدم هایی را که دوستشان ندارید، در دل خود نگه می دارید و همه جا با خود می برید. بوي بد کینه و نفرت، قلب شما را فاسد می کند و شما آن را همه جا به همراه خود حمل می کنید. حالا که شما بوي بد سیب زمینی ها را فقط براي یک هفته نتوانستید تحمل کنید، چطور می خواهید بوي بد نفرت را براي تمام عمر در دل خود تحمل کنید؟ دوستان عزیز کینه مثل اینه که شما خودت زهر بخوری ولی انتظار داشته باشی دیگران کشته بشن. بیایید کینه ها را به خاطر خودمان هم که شده کنار بگذاریم و از زندگی لذت ببریم.


❄️ @romankhone_ir📚 ❄️
شانزده سالم بود که پول توجيبی و کادوی تولد و عيدی های دو سالم را جمع کردم گيتار برقی بخرم
بابا اجازه نداد
خيلی که اصرار کردم .. قبول کرد
گيتار و يک آمپلی فاير کوچک خريدم
همه ی تهران را گشتم تا معلم گيتار زن پيدا کنم پيدا نشد
بابا اجازه نداد پيش معلم مرد بروم
خودم تمرين می کردم فايده نداشت
سيم های گيتار خيلی سفت بود
دستم را درد می آورد .. نميتوانستم کوک اش کنم صدايش بلند بود و خانواده را اذيت ميکرد
نااميد شدم .. دو سال گذشت
گيتار کنار اتاق ماند و خاک خورد .. برايش که مشتری پيدا شد به اصرار مامان و بابا فروختم اش
مامان گفت پول گيتار را دست بند طلا بخر و نگه دار برايت بماند
دست بند را هنوز دارم حتی بعد ازدواج که برای خريد خانه همه ی طلاهايم را فروختم نگه اش داشتم .. هميشه هم دستم است
گاهی دختر دو سال و نيمه ام سرش را روی دستم می گذارد و لبخند می زند
می گويد
مامان چرا از دستت صدای آهنگ می آد؟

👤 #ضحی_کاظمی
#داستان_کوتاه
#زنان_سرزمینم
❄️ @romankhone_ir ❤️❄️
پادشاهی هنگام پوست کندن سیبی با یک چاقوی تیز انگشت خود را قطع کرد. وقتی که نالان طبیبان را می‌طلبید وزیرش گفت: «هیچ کار خداوند بی‌حکمت نیست.» . پادشاه از شنیدن این حرف ناراحت‌تر شد و فریاد کشید: «در بریده شدن انگشت من چه حکمتی است؟» و دستور داد وزیر را زندانی کنند.

روزها گذشت تا اینکه پادشاه برای شکار به جنگل رفت و آن جا آن قدر از سربازانش دور شد که ناگهان خود را میان قبیله‌ای وحشی تنها یافت. آنان پادشاه را دستگیر کرده و به قصد کشتنش به درختی بستند. اما رسم عجیبی هم داشتند که بدن قربانیانشان باید کاملاً سالم باشد و چون پادشاه یک انگشت نداشت او را رها کردند و او به قصر خود بازگشت. در حالی که به سخن وزیر می‌اندیشید دستور آزادی وزیر را داد.

وقتی وزیر به خدمت شاه رسید٬ شاه گفت: «درست گفتی، قطع شدن انگشتم برای من حکمتی داشت ولی این زندان رفتن برای تو جز رنج کشیدن چه فایده‌ای داشته؟» وزیر در پاسخ پادشاه لبخند زد و پاسخ داد: «برای من هم پر فایده بود چرا که من همیشه در همه حال با شما بودم و اگر آن روز در زندان نبودم حالا حتماً کشته شده
بودم

#داستان_کوتاه
❄️ @romankhone_ir ❤️❄️