تکست و نوشته رمانخونه❤️
222 subscribers
2.63K photos
46 videos
12.9K files
9.16K links
چقدر خوبه که وسط
شلوغی های این زندگی پیدات کردم
تا دوست داشته باشم  ♡
                   ♡
@romankhone_ir💖
                   ♡
Download Telegram
Forwarded from آمیـــن|amin (Sin Ranjbr🌿)
برای لحظه ای با تو ماندن
این دل چه ها که نمی‌کند؛
بیا، دگرگون کن و بمان...
بمان که من برای ماندنت
دلــــم را قربانی می‌کنم.

#باران_آسایش

https://t.me/joinchat/AAAAAEu5OXjr0itkTkHu8Q

متن شماره چهارده ازخانم باران اسایش
مسابقه‌نویسندگی«سودابه رنجبر»
Forwarded from عکس نگار
Forwarded from عکس نگار
‍ به نام خدایی که در این نزدیکی‌ست...

چنل اختصاصی #باران_آسایش
نویسنده رمان و دلنوشته و گوینده انجمن #رمانخونه

* حال دلم خوش نیست
روزهای آخر سال هم رسید... بهار نزدیک است و تو هنوز خیال آمدن نداری!چه دلی داری مرد! کاش دل من نیز مانند تو بود... همین قدر سرد، همین قدر سنگ... اما چه کنم که نه من " تو"می شوم و نه "تو" من!
مرد... بیا مردی کن و دل این دخترک پژمرده را شاداب کن.
بیا و روی بهار را کم کن! تو را جان عزیزت...بیا!*

#باران_آسایش

@baran_asayesh_f
@baran_asayesh_f
@baran_asayesh_f
Forwarded from |خَطّ و خَشْـ | (Baran Asayesh)
گذر فصل‌ها بدون تو بی‌معناست.
بی تو هنوز من در روزهای سرد دی‌ماه مانده‌ام.
بیا تا اردی"بهشت" برایم رقم بخورد.
#باران_آسایش

🆔 @Delvevis_nevesht
با سلام

ضمن تشکر از #نویسندگان عزیز و #نوقلمان گرامی و آرزوی موفقیت روز افزون برای همه عزیزانی که ما را در برگزاری #دوره_ششم_نظرسنجی
#رمان_برتر_مجازی همراهی کردند.
@romankhoneir
@romankhoneir

👌 نکته1:
در انجمن عضو شوید
🌐 www.romankhone.ir/register

و از قسمت پوستر و یا تاپیک به پست نظرسنجی مراجعه کنید.

👌 نکته2:
مهلت رای دادن به نظرسنجی (در کانال تلگرام) :
تا ساعت 23 چهارشنبه 97/02/12

لطفا با رای دادن به رمان محبوبتان از نویسنده حمایت کنید.

📝 پ.ن:
هرگونه سوال و راهنمایی در خصوص مسابقه
از اکانت پشتیبانی سوال فرمایید:
@romankhone_admin

باتشکر مدیریت انجمن

🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃

#بزرگترین_مسابقه_رمان_برتر_مجازی
@romankhoneir
@romankhoneir
در #انجمن_رمانخونه
www.romankhone.ir
www.romankhone.ir
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃


رمان شماره 46
📚 رمان: #روزهای_فراموش_نشدنی_من
📝 به قلم: #هلیا_اشراقی
https://telegram.me/romankhoneir/2066


رمان شماره 47
📚 رمان: #نفسام
📝 به قلم: #س_محمدی_نژاد
https://telegram.me/romankhoneir/2067


رمان شماره 48
📚 رمان: #خروشان_چون_سیل
📝 به قلم: #روشنک_ص
https://telegram.me/romankhoneir/2068


رمان شماره 49
📚 رمان: #پریناز
📝 به قلم: #پریا_ایوبی
https://telegram.me/romankhoneir/2069


رمان شماره 50
📚 رمان: #معامله_دوشس
📝 به قلم: #Setareshab
https://telegram.me/romankhoneir/2070


رمان شماره 51
📚 رمان: #کافه_راندوو
📝 به قلم: #ریحانه_رسولی
https://telegram.me/romankhoneir/2071


رمان شماره 52
📚 رمان: #راز_سکوت
📝 به قلم: #کوثر_جباری
https://telegram.me/romankhoneir/2072


رمان شماره 53
📚 رمان: #ایرن
📝 به قلم: #کارگروهی
https://telegram.me/romankhoneir/2073


رمان شماره 54
📚 رمان: #باران_عشق_و_غرور
📝 به قلم: #zeynab227
https://telegram.me/romankhoneir/2074


رمان شماره 55
📚 رمان: #انتقالی_لعنتی
📝 به قلم: #G_j
https://telegram.me/romankhoneir/2075


رمان شماره 56
📚 رمان: #میم_مثل_مسیح
📝 به قلم: #پریا_ایوبی
https://telegram.me/romankhoneir/2076


رمان شماره 57
📚 رمان: #گروه_خونی
📝 به قلم: #دانشمند_شبگرد
https://telegram.me/romankhoneir/2077


رمان شماره 58
📚 رمان: #هراس
📝 به قلم: #dokhtaranedarya
https://telegram.me/romankhoneir/2078


رمان شماره 59
📚 رمان: #نابغه
📝 به قلم: #سیدعلی_اژدری_خواه
https://telegram.me/romankhoneir/2079


رمان شماره 60
📚 رمان: #زنبق_عزا
📝 به قلم: #مژگان_فخار
https://telegram.me/romankhoneir/2080

🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
#بزرگترین_مسابقه_رمان_برتر_مجازی
@romankhoneir
@romankhoneir
در #انجمن_رمانخونه
www.romankhone.ir
www.romankhone.ir
Forwarded from |خَطّ و خَشْـ | (| سُلالهـ عُلیائیـ |)
~~~~~~~~
#دلنوشته_نویس

چندسال بعد
وقتی تو نیستی
وقتی لحظه های زندگیم سرشار از نبودنت است
وقتی چشمانم کم سو و قلبم کم نور می شود
وقتی نداشتنت دارد جانم را می گیرد
یکی می آید شبیه به تو
چهره ی زیبا و رفتار خاصش
لبخندها و اخم هایش
آخ صدایش را نگفتم، صدایی که انگار از لب های تو خارج میشود
آن موقع است که آرزو میکنم کاش چشمان و قلبم سو داشتند تا دوباره عاشق میشدم
اما حیف که دیگر توانش را ندارم
دیگر نای بار دیگر عاشق شدن را ندارم...

#باران_آسایش

Join us--> @Delnevis_nevesht

~~~~~~~~
به نام او

#نیمه_شب_سرد اثر #باران_آسایش

نویسنده ی انجمن #رمانخونه✔️
🚫🚫🚫🚫🚫🚫

_این چرندیات چیه که سرهم می کنی؟
_ببین دخترجون! من همه چی رو میدونم! سعی کن عاشق کسی بشی که هم قدوقواره ی خودت باشه. باربد برای دهن تو زیادی بزرگه!
این زن که بود؟ از این دخترک چه می خواست؟ او که در زندگی باربد جایی نداشت؟ اصلا باربد که از عشقش چیزی نمی‌دانست، پس...
_بهتره به اون دوستت هم بگی به بهونه ی دوستی با خواهر سعیدی، سعی نکنه تورو به باربد نزدیک کنه چون قول نمی‌دم بلایی سر جفتتون نیارم... حالیته؟!
خواست فریاد بزند تو دیگر از کجا پیدایت شد؟ اما قبل از آن صدای بوق ممتد درون گوشی پیچید.
کسی از ماجرای عشق نازی خبر نداشت. با یادآوری چیزی نفس هایش به شماره افتاد! یک نفر خبر داشت. یک نفر از شدت عشق نازی به باربد خبر داشت.
با نفرت شماره اش را گرفت، بعداز گذشت چند لحظه صدای کارن به گوش رسید:
_جانم نازی؟
ناگهان نازی فوران کرد:
_مگه نگفتم نمی خوامت؟ مگه نگفتم از زندگیم برو بیرون؟ پس چرا دست از سرم برنمی داری؟ چرا می خوای زندگی لعنتیم رو از اینی که هست بدتر کنی؟ها؟ چی بهت می رسه که حتی می خوای مهتاب رو هم از چشمم بندازی؟
_چی می گی نازی؟ چی شده؟
پوزخند نازی، قلب کارن را ریش کرد:
_بیخود ادای آدمای خوب رو درنیار. من به تو اعتماد کرده بودم لعنتی. به تو اعتماد کردم که از باربد و عشقم بهت گفتم. اینه رسم اعتماد کردن؟ اینه رسم مردونگی؟
_نازی بگو چی شده قربونت برم...
_خفه شو کارن. فقط خفه شو. حالم ازت بهم می خوره. من ساده رو بگو که می خواستم به پیشنهادت فکر کنم! خیلی بی لیاقتی!

💯درصد تضمین می‌کنم خوشتون بیاد.
عشق نازی به باربد و عشق کارن به نازی خیلی نابه و خاصه🚫
پس برای خوندن این رمان #والیبالی و #عاشقانه کافیه لینک زیر رو لمس کنید.
@baran_asayesh_f
@baran_asayesh_f
#نیمــه_شـــب_ســــرد

https://t.me/joinchat/AAAAAErE-5Gfoqee2LkJkA

با قلم پر از احساس #باران_آسایش✍🏻

#قسمتی‌ازرمان📖

سفیدی چشم‌های کارن را مویرگ‌های قرمز پوشانده و حالت چشم‌هایش خمار شده بود. نازی ترسید. نازی آن‌شب تابستانی، از امن‌ترین مرد دنیا ترسید.
_داره دیر می‌شه. بیا بریم خونه.
خنده‌ی پسرک جز غم و درد هیچ طعم دیگری نداشت.
_دل من‌، اجازه نمی‌ده بهت آسیب برسونم نازنین. نترس... از هیچی نترس!
یادش رفته بود کارن زیادی او را از بَر است.
_مهتاب نگرانم می‌شه.
پلکی بهم زد و آرام گفت:
_چشم. الان می‌ریم.
کارن که کمی جلو تر از او به راه افتاد و نازی با چشم‌هایی بسته از خدا کمک خواست. کارن حیف بود. کارن برای عشقی یک طرفه حیف بود.

کافیه برای خوندن این رمان عاشقانه و والیبالی لینک رو لمس کنی📛💯

https://t.me/joinchat/AAAAAErE-5Gfoqee2LkJkA
جمعه های بی تو
پُرم از دلتنگی
قدم می زنم در خودم
حتّی عطرم
بوی مرگ می دهد ...


#باران_قیصری



  ┅┄┅✶ @Romankhone_ir✶┄┅┄┅