_*رمان ویدئو چک*_
15 subscribers
9 photos
1 video
12 links
بسم‌الله‌الرحمن‌رحیم
رمان‌ویدئوچک=آنلاین

به‌قلم:سارا راد و مهشید

پارت‌گذاری= هفتگی به تعداد نامعلوم

آیدی جهت سوال،درخواست وتبادل‌در رابطه‌با رمان وچنل👇
@moon_shidd

هرگونه کپی،پیگرد قانونی دارد
Download Telegram
نام رمان:ویدئوچک
#پارت_صد_هفتاد_و_سه

هم من و هم ترنج با دهن باز و چشمای قد هندونه بهش زل زده بودیم.

+همون پس علیهانم از رفتارای دختره پشماش ریخته بود نمیدونست چیکار کنه.
و بقیه هم رو حساب اینکه جای داداششه هیچی نمیگفتن.

با حرفای ترنج کم کم موضوع برام واضح تر شد.
بریده بریده گفتم:

-ول..ولی چرا اون کارارو...میکرد؟!

+به خاطر اینکه شماها دیگه خیلی پررو شده بودید و کرم میریختید. هی به سهیل اشاره میزدید و چشم و ابرو میومدید و منو حرص میدادید،منم گفتم یه گوش مالی بدم بهتون. البته این مخصوص برای سارا بود.

بعد با یه لبخند مرموز و شیطانی به ترنج زل زد که باعث شد بیچاره اب دهنش رو از ترس پر سروصدا قورت بده.
من و ترنج لبخند پر حرصی بهم زدیم و بعد به یکتا خیره شدیم.
ثانیه بعد من و ترنج درحال دویدن دنبال یکتا دور پارک همیشگیمون بودیم و بلند بلند ازش میخواستیم که سره جاش بمونه.

*****************

^علیهان^

خودم رو روی تخت بالاتر کشیدم و از مامان که برامون چای اورده بود تشکر کردم.
یه هفته از تصادف گذشته بود.اتاق قدیمیم اصلا تغییر نکرده بود هنوز اون میز مطالعه ای که روز ها و شب های پشتش میشستم و درس میخوندم گوشه اتاق بود. همین طور تخت یه نفره ام که کنار پنجره بود و هر روز صبح مامان با کنار زدن پرده ها از خواب بیدارم میکرد. من اینجا خاطرات بدی نداشتم،ولی اون زمان شرایط خونه جوری شد که ترجیح دادم تمام خاطرات خوبم رو پشت سر بزارم و برم.

-خب چه خبر بچه ها؟ اوضاع رو به راهه؟

امیرعلی همون طور که چایش رو توی دستش میگرفت با خنده گفت:

+من که دیگه همه چی بر وفق مرادمه.
وقتی دیگه ترنج رو دارم چی میتونه کم باشه.

+خوشحالم برات داداش.
خوبه حداقل حال تو خوبه و به چیزی که میخواستی رسیدی.

هر دو کمی اخم هامون از سر نامفهومی در هم رفت.

-منظورت چیه سهیل؟!اتفاقی افتاده؟

با کلافگی دستش رو روی صورتش کشید و نفسش رو محکم بیرون داد:

+اگه بشه اسمشو اتفاق گذاشت.چی بگم اخه؟!این یه باتلاقه که هر لحظه بیشتر دارم توش فرو میرم.

-چی میگی پسر درست تعریف کن ببینیم چه خبره؟
داری نگرانمون میکنی.

تکیش رو به کاناپه راحتی ای که تو اتاقم بود میده:

+هیچی داداش همون جریان همیشگی ازدواج من با صبا و تلاش من برای خلاصی از این موضوع.
همون طور که براتون گفته بودم برای باز کردن اون گره فقط ۲ نیاز دارم و تو این یک هفته که با کمک مامان برای خودم وقت جور کردم،هیچ فکری برای زمان خریدن به ذهنم نرسید.دیگه دارم دیوونه میشم. فکر کنم دیگه چاره ای جز تسلیم شدن و ازدواج با صبا ندارم.

نچی میگم و بعد کمی فکر کردن با زدن بشکنی به حرف میام:

-تو چرا نمیری حست رو به یکتا اعتراف کنی؟!
اینجوری همه چی به صورت خودجوش اوکی میشه.هم وقت کافی برای حل کردن مشکلت داری هم از این بلاتکلیفی خلاص میشی و شاید یکتا قبول کرد باهات باشه.

با تردید نگاهی بهمون میندازه:

+راستش نمیدونم خیلی مطمئن نیستم در این مورد. میدونم بالاخره یه روز باید حرف دلمو بهش بزنم چه شانسی باشه چه نباشه. ولی حس میکنم هنوز زوده‌.

امیرعلی هم سری تکون میده:

+درسته.
به نظر منم الان برای اعتراف زوده هنوز. چون به احتمال خیلی زیاد اگه بره با یکتا حرف بزنه کلا شاید ۲۰ درصد احتمال داشته باشه که یکتا قبول کنه.
و سهیل شانسشو از دست میده و یکتا هم سعی میکنه ازش دوری کنه.
🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻
@roman_videochek