_*رمان ویدئو چک*_
15 subscribers
9 photos
1 video
12 links
بسم‌الله‌الرحمن‌رحیم
رمان‌ویدئوچک=آنلاین

به‌قلم:سارا راد و مهشید

پارت‌گذاری= هفتگی به تعداد نامعلوم

آیدی جهت سوال،درخواست وتبادل‌در رابطه‌با رمان وچنل👇
@moon_shidd

هرگونه کپی،پیگرد قانونی دارد
Download Telegram
نام رمان:ویدئوچک
#پارت_صد_هفتاد_و_دو

^سارا^

با بیرون رفتن سهیل از اتاق با یاد اوری چیزی رو به ترنج میکنم و اروم میپرسم:

-راستی ترنج اون موقع که سهیل تصادف کرده بود و رفته بودیم ملاقاتش و اونجا خانوادش یه دختره رو به عنوان نامزدش معرفی کردن بعد این عصبی شد و بهم ریخت،من یادم رفت بپرسم. اصلا اون موقع هم یکم اوضاع مشکوک به نظر میرسید. جریان چی بود؟!

با نیم نگاه نامحسوسی به یکتا که داشت با اتنا حرف میزد و امیدوارم بودم چیز به درد بخوری ازش بکشه بیرون، سرش رو نزدیک تر کرد و اروم گفت:

+راستش جریان تصادف سهیل همش نقشه بود.

وقتی نگاه متعجب و حیرت زدم رو میبینه با تشر میگه:

+زهرمار قیافتو درست کن ببینم. الان بقیه فکر میکنن چه خبره.

بعد ادامه میده:

+اره اینجوری شد که...

وقتی تمام جریان رو برام تعریف کرد.تنها کاری که تونستم بکنم این بود که دهنم از تعجب باز بمونه بعد اروم لب بزنم:

-پشمام.

دستش رو زیر چونم میزاره و با وارد کردن فشاری دهنم رو میبنده.

-چرا به من نگفته بودید؟ها؟
الان باید بفهمم؟ اگه خودم نمیگفتم معلوم نبود کی میخواستی بگی اصلا شایدم نمیگفتی.

میخنده و برای اینکه از شدت گرفتن خندش جلوگیره کنه دستش رو جلوی دهنش میگیره:

+چیکار کنم خب!
گفتیم هرچی ادم های کمتری بدونن بهتره، به گوش یکتام نمیرسه.

چشم غره ای بهش رفتم دیگه چیزی نگفتم.ولی بعدا حسابشو میرسم.من نمیدونم این که تا یه چیزی رو میفهمه تا به کسی نگه اروم نمیشه چه جوری این موضوع رو تا الان نگه داشته خدا میدونه.

**

بادستم خیسی دور لبم رو پاک میکنم و همون طور که اب رو تو بغل ترنج که ریز ریز درحال خندیدن بود پرت میکنم با حرص دستام رو مشت میکنم:

-زهرمار هر هر میخنده.
عه عه عه عه! دختره عنتر خجالتم نمیکشه جلو اون همه ادم میره میچسبه به علیهان.
ینیا شانس اورد همون موقع مامانش اینا اومدن وگرنه از گیساش میگرفتم تو کل بیمارستان میگردوندمش.
تازه حالا مامانش و باباشم اومدن بازم حیا نکرد ادامه داد اویزون بازیاشو.
نمیدونم کمپوت باز کن با ناز و ادا بکن تو حلق علیهان،ابمیوه رو با عشوه بگیر جلو دهنش و چه گوه بازیایی.خجالتم خوب چیزیه والا.
مامان علیهان چه خوشش اومده بود چپ و راست قربون صدقه جفتشون میرفت.
دختره حتی میبینه علیهان هی داره خودشو میکشه کنار، نگاش نمیکنه بازم کار خودشو میکرد....

یهو یکتا شروع میکنه به بلند بلند خندیدن جوری تمام ادمای اطرافمون سمت ما برمیگردن و بهش نگاه میکنن.
ترنج شوکه و من با حرص و تعجب بهش نگاه میکنیم.
کم کم وقتی خندش اروم میشه افتخار میدن تا صحبت کنن:

+وای خیلی خوب بووووود!
عالی حرص خوردی سارا،عالی.

بعد دوباره شروع به خندیدن کرد.ترنج رو بهش کرد و سوالی که سوال منم بود رو ازش پرسید:

+وای یکتا بگو دیگه چرا میخندی؟!
چرا حرص خوردن این بدبخت عالی بود؟!

بالاخره تمون کرد خندش رو و همون جور که اشک گوشه چشمش رو پاک میکرد با صدایی که هنوز ته مایه های خنده توش شنیده میشد گفت:

+باشه دیگه دلم سوخت براتون زیاد حرص خوردی سارا.
این دختره اتنا که تا الان داشتی نفرینش میکردی خودش شوهر داره اون بنیامین شوهرش بود نه داداشش.
علیهانم جای داداش نداشتشه.

🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻
@roman_videochek