_*رمان ویدئو چک*_
15 subscribers
9 photos
1 video
12 links
بسم‌الله‌الرحمن‌رحیم
رمان‌ویدئوچک=آنلاین

به‌قلم:سارا راد و مهشید

پارت‌گذاری= هفتگی به تعداد نامعلوم

آیدی جهت سوال،درخواست وتبادل‌در رابطه‌با رمان وچنل👇
@moon_shidd

هرگونه کپی،پیگرد قانونی دارد
Download Telegram
نام رمان:ویدئوچک
#پارت_صد_هفتاد_شیش

امیرعلی معلوم بود از رفتارای یکتا تعجب کرده بود بدون توجه به حرف هام به در اتاق یکتا نگاهی میکنه و میشینه.
من هم کلافه تر روی صندلی کنارش می شینم.
منو بگو اخه به حرف این پسر گوش میدم.معلومه که دختره وسط مریضاش با ما حرف نمیزنه. پووووف مسخره هم شدیم جلو اینا.

+اقای رئوف ناراحت نشین.
شما همیشه قبل اومدن به خانم دکتر خبر میدادید ایشون هم به من میگفتن که براتون وقت خالی کنم که میایین منتظر نشین. ولی خب...اینبار خبری ندادید و اینجوری شد.

امیر سری تکون میده و دستی به پشت سرش میکشه:

+اوهوم درسته تقصیر خودم بود باید خبر میدادم.مشکلی نیست صبر میکنیم.

سری به تاسف تکون میدم و گوشیم رو از جیبم بیرون میارم تا کمی خودم رو سرگرم کنم، با یکی از همکارا داشتم چت می کردم که با صدای نازکی سرم رو بالا میارم.
همون منشی نعمتی بود، اولش فکر کردم با من نیست اما با سوراخ شدن پهلوم توسط امیرعلی متوجه شدم با من.
گوشی رو داخل جیبم می ذارم  و میگم:

-بله؟ با من بودید؟

انگشت های نازکش رو لای موهای رنگ شدش می بره و تاری از موهاش رو دور انگشتش میچرخونه.

+بله با شما بودم.
اومممم....می خواستم بدونم که شما با خانم دکتر نسبتی دارید؟

از سوالش یکم تعجب کردم. تو جواب دادن مکث کردم نمیدونستم یکتا دوست داره مارو بقیه باهم دوست بدونن یا نه؟!

-یکی از همکاراشون هستم.

به همین پاسخ کوتاه اکتفا کردم و دوباره گوشیمو دست میگیرم.اما انگار این منشی دست بردار نبود که نبود:

+اهاا.. یعنی شما هم روانشناسید؟ اگه جسارت نیست چند سالتونه؟

صدای خنده های ریز امیرعلی به گوشم میومد و سوالای این دختره هم کلافم کرده بود ،نمی دونم منشی بود یا گزارشگر.

-خانم محترم، انگار کارای مهم تری دارید شما.

با این حرفم از جام بلند میشم و به طرف امیر علی میگم:

-من برم یه مغازه یه اب معدنی بگیرم بیام

خواستم به سمت در قدم بردارم که نخود آش یهو میپره وسط:

-اقای دکتر اگه اب می خواید از ابدارخونه براتون بیارم.

اخمام از این همه فضولیش تو هم میره و با اعصبانیت بهش میگم:

-به نظرم شما باید گوشتون به زنگ تلفنا باشه نه به حرفای من.

امیر علی خنده ای می کنه و با کشیدن دستم اروم میگه:

-بیا بشین بابا...الان تموم میشه مریضاش، اینم یکم لاس بزنه حوصلش سر نره.دلش خوش بشه مختو زده.
منم همیشه میومدم با منم همین جوری بود ولی این اواخر با ترنج یه بار اومدم ترنجم یه رفتاری کرد که بدبخت حتی وقتی ترنجم همرام نیس جز رئوف چیزی نمیگه بهم.

روی صندلی میشینم و همراه رفتن چشم غره ای بهش میخندم. سرم رو پایین می ندازم به کاشی ها خیره میشم و تو فکر میرم.
با قرار گرفتن یه لیوان اب جلوم سرم رو بالا میارم و به منشی که نیشش رو تا بناگوش باز کرده بود نگاه می کردم.

-این چیه؟

+اب دیگه.

با حرص نگاهش می کنم و پوف کلافه ای می کشم.

-ایا من اب خواستم.

هول می کنه و با استرس میگه:

-اخه.. می خواستید برید اب معدنی بگیرید..گفتم حتما تشنتونه به خاطر همین اوردم.

لیوان میگرم و به دست امیرعلی میدم و خودم پا میشم به سمت راهرو میرم.
اینجا بهتر از این اون توئه دختره روانی انگار پسرخالشم با من اینجور راحت رفتار می کنه بدم میاد از این دخترای گیر.
خب وقتی میبینی پا نمیدم بکش کنار دیگه.
🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻
@roman_videochek