_*رمان ویدئو چک*_
15 subscribers
9 photos
1 video
12 links
بسم‌الله‌الرحمن‌رحیم
رمان‌ویدئوچک=آنلاین

به‌قلم:سارا راد و مهشید

پارت‌گذاری= هفتگی به تعداد نامعلوم

آیدی جهت سوال،درخواست وتبادل‌در رابطه‌با رمان وچنل👇
@moon_shidd

هرگونه کپی،پیگرد قانونی دارد
Download Telegram
نام رمان:ویدئوچک
#پارت_صد_هشتاد_و_چهار

#184

نگهبان که مرد حدود چهل ساله بود با دیدنمون به حرف میاد:

+سلام.
با کدوم واحد کار داشتید؟

ترنج جلو میره:

+سلام
ما مهمون محسن قاضی هستیم.

سری به احترام خم میکنه:

+خوش اومدید بفرمایید.

هر سه به سمت اسانسور میریم بعد از اینکه مطمئن میشیم در بسته میشه و نگهبان نمیتونه مارو ببینه.هرسه نفسمون رو از سر اسودگی بیرون میدیم.

+اوف‌.خوب شد نخواست زنگ بزنه بهش خبر بده ها
وگرنه لو میرفتیم.

با رسیدن اسانسور به طبقه مورد نظر. بیرون میاییم و به سمت تنها واحدی که اونجا بود میریم.

-میگم بچه ها هیچ صدایی نمیادا.
ترنج مطمئنی مهمونی اینجاس؟!

قبل اینکه ترنج چیزی بگه یکتا رو بهم میکنه:

+خانم دکتر. این همه در و دیوارا به حدی عایق صدان که بمبم بترکه صدا بیرون نمیره.

قبل از اینکه بتونم جوابشو بدم در باز میشه و هم زمان صدای اهنگ هم به گوشمون میرسه.
کسی که در رو باز کرد یه پسر حدود ۲۷ ۲۸ ساله بود با هیکل رو فرم و قد بلند و موهایی که تراشیده شده بود و در حد چند سانت رو سرش داشت و همینم به جذابیتش اضافه کرده بود.

ترنج جلوی ما بود و باید اول اون میرفت تا ماهم میتونستیم بریم تو.با دستم اروم بهش میزنم:

-ترنج برو دیگه چرا خشکت زده؟!

با صدام به خودش میاد و بدون توجه به منو یکتا به پسره که اونم قیافش کم از قیافه خشک شده ترنج نداشت نگاه میکنه:

+ما..مازی..مازیار...

جیغ هیجان زده ای میزنه و سمت پسره بدبخت حمله میکنه و دوباره ولی این بار با جیغ و هیجان میگه:

+مازیاارررر!!!!

خودشو سمت پسره که انگار اسمش مازیار بود پرت میکنه و با حلقه کردن دستاش دور گردنش بهش اویزون میشه.
مازیار هم که انگار اونم به خودش اومده بود ترنج رو که همون جور بپر بپر میکرد تو اغوش میکشه.

من و یکتا که دیدیم اینا حالا حالا ها قصد جدا شدن ندارن یکتا جلو میره و به زور ترنج رو عقب میکشه.

+مازیار؟ کی بود جلوی در؟!...

با دیدن ترنج و ما حرفش نصفه میمونه.
پسری که تازه اومده بود و از روی شباهتشون میتونستم حدس بزنم نسبتی باهم دارن ولی پسر تازه وارد موهایی بلند تر از مازیار داشت.جلو میاد:

+ترنج تو اینجا چیکار میکنی؟!

ترنج با حرص رو به پسر جدیده میکنه:

+محسن واقعا که! خجالت نمیکشی مازیار اومده و تو به من خبر نمیدی؟!
بزنم همینجا شل و پل شی؟!

پس صاحب مهمونی ایشونن.
محسن دستی به گردنش میکشه:

+امیرعلی میدونست گفت که بهت گفته.ولی تو گفتی چون کار داری نمیتونی بیای.

ترنج اخماش غلیظ تر میشه.

+حالا بیایید بریم تو جلوی در وایستادید.
دوستات هم نگه داشتی‌

رو به من و یکتا میکنه:

+سلام خانما خوش اومدید بفرمایید تو.

من و یکتا جوابش رو میدیم و داخل میشیم.ترنج دستش رو دور بازوی مازیار میندازه و همون جور که داره باهاش حرف میزنه پشت سر محسن به سمت پذیرایی راه میوفتیم.
🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻
@roman_videochek