_*رمان ویدئو چک*_
14 subscribers
9 photos
1 video
12 links
بسم‌الله‌الرحمن‌رحیم
رمان‌ویدئوچک=آنلاین

به‌قلم:سارا راد و مهشید

پارت‌گذاری= هفتگی به تعداد نامعلوم

آیدی جهت سوال،درخواست وتبادل‌در رابطه‌با رمان وچنل👇
@moon_shidd

هرگونه کپی،پیگرد قانونی دارد
Download Telegram
نام رمان:ویدئوچک
#پارت_صد_هشتاد_و_پنج
#185

وارد سالن بزرگ خونه میشیم. خداروشکر اصلا از این مهمونی هایی که همه تو هم باشن و و بیشتر از ظریفتشون مشروب بخورن نبود.
اتفاقا مهمون های خیلی زیادی نبود و معلوم بود بیشتر جمع خودمونی بود و توی گروه های دو نفره و چند نفره دور سالن نشسته بودن و چند نفر هم وسط در حال رقص بودن.
من زیاد پارتی نمی‌رفتم ولی همون جاهایی هم که به اصرار ترنج و یکتا رفتم با اینجا خیلی فرق داشت. اونجاها بیشتر شبیه دیسکو و کلاب بود.

بالاخره به جایی که علیهان و سهیل نشسته بودن رسیدیم.ولی نمیدونم چرا امیرعلی پیششون نبود.
همون طور که نگاهم رو به علیهان و پایی که هنوز توی کچ بود میدادم جواب سلام پر تعجب سهیل رو هم دادم.

جواب دادن به سوال علیهان و سهیل که میپرسیدن ما اینجا چیکار میکنیم رو به عهده ترنج و یکتا گذاشتم کنار علیهان روی مبل دونفره راحتی ای که نشسته بود،نشستم.
صورتم و جلو بردم بوسه نرمی روی گونش کاشتم

-حالت چطوره؟بهتری؟

از این بوسه ناگهانی لبخند محوی روی لبش اومد

+بهترم.شماها اینجا چیکار میکنید؟!دیدمتون خیلی تعجب کردم!

-ترنج که گفت حوصلمون سر رفته بود و از اونجایی که امیرعلی به ترنج گفته بود میایید اینجا ماهم اومدیم که تنها نباشید

و بعد با مکث اضافه کردم

-ببینم...نکنه خوشت نیومد که من اومدم اینجا؟!!

میدونست که جدی نمیگم و برای همین با اخمی مصنوعی بهم نگاه کرد

+من هیچ وقت از دیدن تو ناراحت نمیشم و دست خودم باشه همین الان دستت رو میگیرم و میبرم سر خونه زندگیمون. اینو تو اون مغز کوچولوت فرو کن مغز فندقیه من.

با شعف و عشق بهش خیره شدم.جوری تو نگاهش غرق شدم که با چند بار صدا شدنم توسط یکتا بالاخره تونستم نگاهم رو از چشم های عسلیش بگیرم.
سرم رو که چرخوندم با چند جفت چشم شیطون که بهم خیره شده بودن رو به رو شدم. حتی علیهان هم داشت به سختی خندش رو کنترل میکرد.

یکتا و سهیل کنار هم نشسته بودن و ترنج و مازیار هم کنار هم و همه به جز مازیار داشتن منظور دار نگاهم میکردن. و محسن هم انگار رفته بود.

بالاخره مازیار رو یادم اومد. این پسره همون کسی بود که دو سال وقتی که ترنج سه سال پیش برای یه دوره آموزشی دوساله رفته بود ایتالیا باهاش بود.
من و یکتا هم چندباری موقع ویدئوکال که با ترنج می‌گرفتیم مازیار رو دیده بودیم ولی چون چند سال گذشته بود چهرش رو فراموش کرده بودم.و با نگاهی به یکتا فهمیدم که اونم مازیار رو یادش اومده.
برای اینکه بحث رو هم عوض کرده باشم گلوم رو صاف کردم و گفتم

-امیرعلی کو؟نمیبینمش‌.

قبل از اینکه کسی بتونه چیزی بگه امیر علی با یه گیلاس توی دستش و کنارش هم محسن نزدیکمون شدن.
تا نگاهش به ترنج و مازیار کنار هم افتاد لبخندش محو شد ولی باز زود به خودش اومد و با خنده به سمتمون اومد

+ببین کیا اومدن!شما عجوزه های اینجا چیکار میکنید؟!

سریع سمت ترنج برگشت و گفت

+البته به جز عشقم. شما هم فرشته ای هم رو چشم ما جا داری.

ترنج همون جور که سعی می‌کرد قیافه جدی به خودش بگیره ولی زیاد توش موفق نبود بلند شد و به سمت امیرعلی اومد.با حلقه کردم دستاش دور گردن امیرعلی بوسه ای کوتاه روی ته ریش های لپش کاشت.

+با این زبون بازیا نمیتونی از عصبانیتم نسبت به خودت کم کنی
.
با اخم محوی از سر سردرگمی به چشم های ترنج نگاه کرد

+عصبانی چرا؟!چیزی شده؟!

ترنج که حالا از امیرعلی جدا شده بود و دستش رو سمت مازیار گرفت

+چرا بهم نگفتی مازیار برگشته؟
توکه میدونی چقد میخواستم ببینمش.

حالا دیگه لبخندی روی لب امیرعلی نبود کوتاه گفت

+حتما فراموش کردم.

ترنج معلوم بود میخواست ادامه بده ولی سکوت کرد سرجاش نشست و امیرعلی هم روی تنها صندلی تک نفره باقی مونده که دقیقا روبه روی ترنج و مازیار بود نشست و یک نفس محتویات گیلاس توی دستش رو بالا رفت.

🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻
@roman_videochek