_*رمان ویدئو چک*_
15 subscribers
9 photos
1 video
12 links
بسم‌الله‌الرحمن‌رحیم
رمان‌ویدئوچک=آنلاین

به‌قلم:سارا راد و مهشید

پارت‌گذاری= هفتگی به تعداد نامعلوم

آیدی جهت سوال،درخواست وتبادل‌در رابطه‌با رمان وچنل👇
@moon_shidd

هرگونه کپی،پیگرد قانونی دارد
Download Telegram
نام رمان:ویدئوچک
#پارت_صد_هشتاد_و_شیش
#186

فضای جو بینمون زیادی سنگین شده بود و کسی هم به خودش جرئت شکستن این سکوت سنگین رو نمی‌داد.
همون لحظه یکی محسن رو صدا زد و اونم با گفتن اینکه یکی رو می‌فرسته تا بریم لباسمون رو عوض کنیم سریع ازمون دور شد.
با اومدن یه خانم دنبالش راه افتادیم. اول از یه راه رو تقریبا کوتاه رد شدیم و به چند تا پله که به بالا می‌خورد رسیدیم و بعد وارد یکی از ۴ تا اتاق اونجا شدیم.
خانمه بعد اینکه از اینکه پرسید چیزی نیاز داریم یا نه رفت.
هرسه پالتو هامون رو در آوردیم توی کمدی که اونجا بود و پر از لباس های مختلف آویزون کردیم.
من برخلاف یکتا و ترنج شالم رو درنیاورده بودم و موهام رو که ساده بافته بودم از زیر شال بیرون انداختم.زیر پالتوم یه بافت ساده قرمز ولی جذب که پایین آستینش یه سوراخ داشت و میتونستم شستم رو ازش رد کنم.
یکتا هم مثل همیشه یکی از هودی های قشنگش تنش بود و ترنج هم که اینبار باز رنگ موهاش به آبی تیره که به صورت هایلایت رنگ کرده بود تغییره کرده بود و یه بافت یقه اسکی کاملا گشاد رنگی رنگی پوشیده بود و هممون هم کتونی پامون بود.

بعد از مرتب کردن سرو ریختمون بیرون رفتیم و سر جامون کنار پسرا نشستیم.
مازیار روش به سمت ترنج میکنه

+راستش خیلی تعجب کردم وقتی فهمیدم تو و امیرعلی باهمید.
اون دوسالی که ایتالیا بودیم اصلا متوجه اینکه به امیرعلی علاقه داری نشدم.
چیشد که متوجه علاقتون شدید و اعتراف کردید؟!

ترنج خندید و شروع به تعریف اتفاقات شب تولد من کرد که چیشد و چه اتفاقاتی افتاد.

"یکتا"

نگاهم تو نگاه سهیل گره خورد و با دیدن شیطنت پنهان توی چشم هاش فهمیدم که اونم مثل من یاد اتفاقات اون شب افتاده و خندش گرفته.
ناخواگاه ذهنم سمت شب تولد کشیده شد

(شب تولد یکتا،قبل از مسابقه ماست خوری)

عصبی دست هاش رو تکون میده

+دیگه بسه. میخوام بهش بگم همه چیو.تو که اصلا کاری نمیکنی

با صدایی که حالا بالا رفته بود ولی نه درحدی که بقیه رو که تو حال و هوای خودشون بودن متوجه ما کنه ادامه میده

+همش بهم گفتی این کارو کن اون کارو کن صبر کن باهاش حرف میزنم.کو؟اصلا تاثیری داشته؟
ما باهمیم؟نه.هیچی تغییر نکرده.

چطور جرئت میکرد اینجوری سرم داد بزنه؟میدونستم من یه روانشناسم و باید تو همچین مواقعی آروم باشم و سعی کنم طرف مقابلم روهم آرون کنم.
ولی این روش ها روی موقعیت الان ما و همین طور امیرعلی جواب نمی‌داد و باید باهاش مثل خودش رفتار میکردم.
مثل خودش عصبی و با صدای بالا گفتم

-به من چه؟ها؟من چیکار میتونم بکنم وقتی آنقدر بی‌عرضه ای که نمیتونی احساساتت رو بهش بگی و از عکس العملش می‌ترسی.
من فقط به خاطر اینکه تو آروم و با خیال راحت جلو بری بهت گفتم صبر کنی تا مزه دهنش رو بفهمم.
اصلش هم همینه اینکه اگه واقعا یه عاشق واقعی هستی بدون توجه به چیزی جلو بری و از چیزی نترسی.
حالا هم دیگه به من اصلا مربوط نیست برو هر غلطی دلت میخواد بکن و مثل آدم با عواقبش رو به رو شو.

میخواد جوابم رو بده که سهیل سریع کنارمون میاد

+چتونه شما دوتا؟دیوونه شدید؟یکتا خجالت بکش مهمون هست چرا داد میزنی؟

سریع به حرف میام

-چی میگی؟مگه فقط من بودم که داد زدم. نشنیدی اینم صداشو انداخته بود رو سرش؟
چرا همه حرفاتو به من میگی به اینم بگو ایشون اول از همه شروع کرده داد زدن و بحث،وگرنه من اونجا داشتم خوش میگذرونم منو کشونده اورده اینجا کلی داد زده حرف زده منو مقصر میدونه ک چرا نمیتونه به ترنج حسشو بگه.
مگه تقصیر منه ک شماها نمیتونید مثل ادم رفتار کنید ؟ هیچیش به من ربط نداره از الان به بعد خودتونید و خودتون هرجور مایلید
عوضش برام روی بعضیا مشخص شد که با هرکی پسرخاله نشم ابجی ابجی راه بندازه من فکنم واقعا منو به چشم خواهرش میبینه
تا الانم اشتباه میکردم همتون کارتون گیر میشه خوبید به تهش که میرسید من براتون ادم بده میشم.

بعد بدون توجه بهشون از کنارشون می‌گذرم و به اون سمت سالن،پیش ترنج و سارا که داشتن حرف میزدن و میخندیدن میرم.

🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻
@roman_videochek