_*رمان ویدئو چک*_
15 subscribers
9 photos
1 video
12 links
بسم‌الله‌الرحمن‌رحیم
رمان‌ویدئوچک=آنلاین

به‌قلم:سارا راد و مهشید

پارت‌گذاری= هفتگی به تعداد نامعلوم

آیدی جهت سوال،درخواست وتبادل‌در رابطه‌با رمان وچنل👇
@moon_shidd

هرگونه کپی،پیگرد قانونی دارد
Download Telegram
نام رمان:ویدئوچک
#پارت_صد_هشتاد_و_دو

#‌182

 اونم تو این هیری ویری.
 مامان و بابام میخوان برن ترکیه.

با بیخیالی خندیدم:

-برن خب ترنج.یه چند هفته برای تفریح میرن دیگه.تا الان تو و ترانه سرخر بودید بیچاره ها دوتایی جایی نمیتونستن برن.
توام تا وقتی خونه پیدا کنی میتونی بری اونجا بمونی.

ترنج یه نگاه عاقل اندر سفیه بهم کرد:

+خانم دکتر به نظرت اگه فقط برای تفریح و به مدت چند هفته بود اینجوری عزا میگرفتم!؟
نخیر...میخوان کلا مهاجرت کنن اونجا برای همیشه.یکی از دوست های بابام اونجا زندگی میکنه از بس تو گوشش خونده بابامم راضی شده برن اونجا. دو هفته دیگه میرن.
این ورم همه چیو گذاشتن برای فروش برای خونه هم مشتری پیدا شده وگرنه میرفتم اونجا میموندم.
باورم نمیشه.هیچی هم به من نگفتن.همش هم به خاطر بابام.مبدونید بابام از همون اول سر اینکه من میخوام خونه جدا بگیرم مخالف بود جنگ و دعوا داشتیم تو خونه.
سر همینم دنبال فرصته هی تلافی کنه.
بهشم میگم چرا به من نگفتید.برمیگرده میگه مگه تو تواین خونه ای که بهت بگیم.

با یکتا هردو با غصه بهش نگاه میکنیم.
بهمون نگاه میکنه و با دیدن قیافه هامون برای عوض کردم جو تک خنده ای که مصنوعی بودنش از صد فرسخی هم پیدا بود میزنه:

+پاشید پاشید بببنم. دیوونه ها نشستن برای من عزا گرفتن.
سارا زود پاشو بپوش دوساعت میخوای ارایش کنی.
بریم امشب مهمون منیدا.الان باید نقشه بکشید چه جوری جیبمو خالی کنید.

با فکری مشغول به سمت اتاقم میرم و اماده میشم.هرسه از خونه بیرون میریم و سوار ماشین ترنج میشیم و راه میوفته.
همون جور که کمربندم رو میبستم رو به ترنج میکنم:

-این ماشینتم خیلی خوبه که.خیلی قشنگه.

+اوهوم ماشین خوبیه...

با اهی که از سینش بیرون میده ادامه داد:

+ولی بازم هیچی اون عروسک نمیشد.
حالا بیخیال کجا بریم بچه ها؟!

یکتا سرش رو از بین دوتا صندلی جلو میاره:

+بریم دربند هم میگردیم هم شامو اونجا میخوریم.

با تایید من ترنج فرمون رو میچرخونه و از دوربرگردون دور میزنه.

+پس بزن بریم.


*****************

+بچه ها؟

هردو رومون رو سمت یکتا میکنیم:

-هوم

+من دارم ازدواج میکنم.

منو ترنج هردو با قیافه های پوکر هم رو نگاه میکنیم:

+باز شوخی خرکیاش شروع شد.
یکتا تو که اینجوری نبودی یه شوخی رو دوباره انجام بدی اونم روی ما.

-همینو بگو.
دیگه مزش پریده.دوباره نمیتونی یه پسره رو برداری بیاری و یه انگشترم بندازی دستت بگی نامزد کردم اینم نامزدم.
تازه با مامانت اینام هماهنگ شی که وقتی بهشون زنگ زدیم همینو بگن بهمون.

یکتا که معلوم بود شدید خندش گرفته میگه:

+خداییش قبول کنید خیلی باحال بود.
بعدشم من شوخی نمیکنم واقعا قراره سهیل بیاد خواستگاریم نامزد کنیم.
البته نامزدی واقعی نه صوری الکی.
میخواد نقش بازی کنیم تا خانوادش دست از سرش بردارن و به زور نخوان زنش بدن.

بعد زیر لب بدون توجه به ما که هاج و واج موندیم غر میزنه:

+حالا انگار پسره کیه. نحفه.
حالا اگه خلافکاری چیزی بود ادم میگفت یه چیزی.

-ب..ببینم یکتا...واقعا راست میگی؟!!!

ترنج هم به حرف میاد:

+یکتا چرت و پرت نگو.
اخه مگه دیوونه ای میخوای الکی نامزد کنی.تازه بعد اینکه بهم زدین نامزدی رو جواب پدرمادرتو میخوای چی بدی؟!
🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻
@roman_videochek