_*رمان ویدئو چک*_
14 subscribers
9 photos
1 video
12 links
بسم‌الله‌الرحمن‌رحیم
رمان‌ویدئوچک=آنلاین

به‌قلم:سارا راد و مهشید

پارت‌گذاری= هفتگی به تعداد نامعلوم

آیدی جهت سوال،درخواست وتبادل‌در رابطه‌با رمان وچنل👇
@moon_shidd

هرگونه کپی،پیگرد قانونی دارد
Download Telegram
نام رمان:ویدئو چک
#پارت_صد_شصت_و_شیش

با کنار کشیدنش رو بهش میکنم و با صدای خشداری میگم:

-کی من رو اورده اینجا؟ تو از کجا خبر دار شدی من اینجام؟

 صندلی رو کنارم می زاره و میشینه با کمی مکث میگه:

+انگار کسایی که اونجا بودن به اورژانس زنگ زدن اوردنت، به منم ترنج زنگ زد و فهمیدم. همه رو نگران خودت کردی از مامانت بگیر تا سارا.

-الان کجان؟ چقدر بیهوش بودم؟

+مامانت که از بس پشت اتاق عمل گربه کرد که فشارش افتاد و سرم بستن بهش و حالش خوب شد به زور بردنش خونه.
چون وقت ملاقات نیست بابات و عطیه خانم و همسرش هم رفتن خونه من اصرار کردم که شبو بمونم پیشت.
  ترنج هم تا یکم پیش اینجا بود رفت. بعدشم ۶ساعتی هست که بیهوشی.

شش ساعت؟!!
 قرار بود که امشب با سارا بریم‌ خونه ما که با اون تصادف کذایی نشد. با یاد اوری چیزی رو بهش میکنم و میگم:

-مامان و سارا همو دیدن؟
چه جوری بود برخودشون باهم؟

نفسش رو با فوت بیرون فرستاد:

+قبل اومدن من که انگار اصلا باهم هم کلام نشدن و مامانت هم نمیشناخت سارا رو. ولی وقتی من رسیدم باهم اشناشون کردم.
مامانت بهم ریخته بود تا فهمید سارا کیه یهو با حرفاش بهش پرید.

ناخوداگاه اخم غلیظی روی پیشونیم نقش بست و منتظر بهش نگاه کردم تا ادامه بده.با فهمیدن جریان و حرفایی که بین مامان و سارا گذشته کلافه شدم.
با بی حواسی خواستم با کمک دستهام خودم روی تخت با بالا بکشم که یهو با تیر کشیدن پهلوم نفسم از شدت درد برای لحظه ای رفت و سرم رو محکم روی بالش کوبیدم و چشمام رو روی هم فشار دادم.

+علیهان چیکار داری میکنی!
دیوونه تو عمل داشتی نباید تکون بخوری بخیه هات باز میشه.
مثلا خودت دکتری اینم من باید بهت بگم!

نفسم رو محکم بیرون میفرستم و تو همون حین میگم:

-خیله خب حالا کمتر غرغر کن!
حواسم نبود. حالا الان سارا کجاست؟

چشم غره ای به حرفم میره و بعد گفتن اینکه خیلی بی چشم و رو تشریف دارم جواب داد:

+اونم تا بعد عملت اینجا بود ولی انگار مامانش از بس زنگ زد مجبور شد بره.

بعد با شیطنت چشم و ابرویی اومد:

+ولی میاد نگران نباش.

بدون اینکه بزاره چیزی بگم با گفتن اینکه میره خبر بهشون اومدنمو بده از اتاق خارج میشه.
 با رفتنش ذهنم به چند ساعت قبل پرواز میکنه.

(بعداز ظهر همان روز قبل از تصادف)

اخرین بیمارم که رو معاینه می کنم و با پوشیدن کت تک اسپرت طوسیم از اتاق بیرون میام.
به سمت پذیرش میرم و بعد از نوشتن گزارش ، جلوی اسانسور منتظر می ایستم.
 با نگاهی به ساعت تو دستم به چند ساعت بعد فکر میکنم امشب قراره با سارا بریم خونه ما امیدوارم به خیر بگذره.
همون لحظه با شنیدن صدایی که اسمم رو صدا میزد به عقب برمیگردم.

+دکتر خانی زاده.

به سمت صدا بر میگردم با دیدن دکتر رویا رادان پوف کلافه و نامحسوسی می کشم.
 همون دختر آویزون بیمارستان بود که به شدت این چند وقته هم سارا رو حساس کرده هم خودشو با رفتارهاش و اتفاقات شب یلدا بد نام.
نفس نفس زنان بهم نزدیک میشه و چند تا نفس عمیقی میکشه و با صدای نازکش که سعی داشت با عشوه صحبت کنه میگه:

+اقای دکتر ببخشید...میخواستم صحبتی با شما داشته باشم.
نصف حرفش رو ول کرده بود نفس عمیقی می کشه
با کمی جدیت بهش میگم:

-بله بفرمایید. امرتون؟

+میخواستم بگم که اگه بشه فردا به مهمونی من بیاید.

با نگاه سرشار از خواهش و تمنا بهم خیره میشه.
و من چشمام از حرفش گرد شده بود و یکه خورده نگاهش میکردم. مهمونی؟!!
خداروشکر که سارا اینجا نیست وگرنه هم منو هم این دخترو تیکه تیکه میکرد!
🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻
@roman_videochek