_*رمان ویدئو چک*_
15 subscribers
9 photos
1 video
12 links
بسم‌الله‌الرحمن‌رحیم
رمان‌ویدئوچک=آنلاین

به‌قلم:سارا راد و مهشید

پارت‌گذاری= هفتگی به تعداد نامعلوم

آیدی جهت سوال،درخواست وتبادل‌در رابطه‌با رمان وچنل👇
@moon_shidd

هرگونه کپی،پیگرد قانونی دارد
Download Telegram
نام رمان:ویدئوچک
#پارت_صد_پنجاه_و_هشت

غذاهامون رو که اوردن شروع به خوردن کردیم. رستوران غذاهای دریایی بود و میگو و ماهی سفارش داده بودیم. واقعا خیلی لذیذ و خوشمزه بود یادم باشه هروقت هوس غذای دریایی کردم بیام اینجا.
با علیهان و پسرا عادی رفتار میکردم یه کوچولو ناراحت شده بودم ولی اشکالی نداشت. چون خودمم حس میکردم یکمی مقصریم.ترنج هم که کلا هیچی انگار هیچ اتفاقی نیوفتاده کلا اخلاقش همین بود زود یادش میرفت.
ولی یکتا هنوزم سرسنگین بود حتی با محمد بدبخت. یکتا اینجوریه که اگه از کسی ناراحت یا دلخور بشه یا چند وقت سرسنگینه باهاشون جوری که خوده طرف به غلط کردن میوفته. بعد چند وقت شاید تازه اونم بعد اینکه یه چیزی ازشون بگیره آشتی میکنه. اینجوری بگم که دق میده.

بعد غذا خوردن موقع حساب کردن رسید. سهیل میخواست حساب کنه از اون ور یکتا زیر بار نمیرفت که نه تولد منه خودم حساب میکنم. این رفتارشم به خاطر این بود که هنوز از دستش ناراحته وگرنه موقعیت دیگه بود به هیجاشم حساب نمیکرد.

+نه خب تولد منه خودم حساب میکنم‌. دلیلی نداره شما حساب کنید همون هدیه ای که بهم دادید کافیه.

اینو یکتا درحالی که با کمی اخم به سهیل نگاه میکرد گفت و همه ی افعال هم جمع بست.
سهیل با کلافگی گفت:

+درسته تولد توعه ولی من دعوت کردم به اینجا. دلم میخواد به مناسبت تولدت این شام رو حساب کنم.

بعد از یکم کلکل که سهیل رو تا مرز جنون برد و یکتا هم قشنگ از این قضیه حالشو برد بالاخره رضایت داد که سهیل بره حساب کنه. یعنی جوری بود که کم مونده بود سهیل به خاطر اینکه تونست حساب کنه از یکتا تشکر کنه.
ماهم از اینور داشتیم از خنده میمردیم ولی جرئتش رو نداشتیم که بخندیم.

***

-وای نه من نمیام ولم کنید!

ترنج چند قدم جلو اومد و گفت:

+سارا بیا دیگه چیزی نمیشه که. اصلا تو پایینو نگاه نکن. تازه ببین چقد محکمه ترس نداره که.

دستام رو تو هوا تکون دادم و گفتم:

-عمرا!اصرار نکنید. بیام اونجا سکته رو زدم اون موقع خونم میوفته گردن شماها. برید شما تا وقتی برگردید...

نگاهم رو به اطراف چرخوندم و به چیزی اشاره کردم:

-ایناها من میشینم اینجا شما برید بیایید.

یکتا نگاه کلافه ای کرد و گفت:

+اه به ک....به کتفم. بیایید بریم نمیاد دیگه.

همه مون خندمون گرفته بود. معلوم بود میخواست یه چیز دیگه بگه که عوضش کرد اونم حتما به خاطر سهیل.که اونم از خنده ای که سعی در پنهان کردنش داشت معلوم بود فهمیده.

برگشت بره که اینبار علیهان گفت:

+صبر کن یکتا.

بعد یک قدم جلو اومد و نزدیکم شد:

+سارا.. منو نگاه کن

سرم رو بالا می گیرم و نگاهش می کنم، می دونم الان استرس و ترس رو توی چشمام می بینه.
دستاشو میاره  جلو، دستام رو بین دستای گرمش می گیره
و میگه:

+یادته قبلا همیشه میخواستی از جای مرتفع رد بشی یا به جاهای مرتفع بری، کنارت بودم و تو دیگه ترست یادت می رفت؟
سرم رو به علامت مثبت تکون میدم و ادامه میده:
+حالا مثل اون روزا بهم اعتماد کن، دستات رو بزار تو دستام و بیا بریم خوش بگذرونیم

شاید کمی اروم شده باشم، اما هنوز از اون ارتفاعی که شاید زیاد نباشه اما برای من خیلی ارتفاع بود میترسیدم.
با داغ شدن پیشونیم به علیهان نگاه می کنم ، بوسه اش مثل اب روی آتش بود؛ تمام حسای بد ازم دور شدن.

علیهان سرشو جلو میاره و شیطون در گوشم میگه:

+میای یا بیشتر پیش برم تا خانم خانما راضی بشن؟ نمیخوای که جلو دوستات حرکت بزنیم که؟ ها؟

با این حرفاش هجوم خون رو به گونه هام احساس می کنم و مشت ارومی به بازوش میزنم و برای اینکه بیشتر بی حیایی نکنه به سمت بچه ها رفتم.
ترنج که مثل این ندیده ها بهم نگاه می کرد و نیش تا بناگوش باز بود، خدا من رو بکش اما این من واینجور نگاه نکنه.
فکر کنم همه دیدن که علیهان چیکار کرد و که بهم یه اینجوری نگاه می کردن. نه تروخدا میخوام نبینن جلو این همه ادم نگاه چیکار کرد.
پرو پرو بهشون نگاه کردم و بدون توجه به اینکه اینا به چی فکر می کنن گفتم:

-چیه نگام می کنید؟ بریم دیگه مگه نمیخواستید بریم؟

🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻

آیدی چنل👇🏽
@roman_videochek