_*رمان ویدئو چک*_
15 subscribers
9 photos
1 video
12 links
بسم‌الله‌الرحمن‌رحیم
رمان‌ویدئوچک=آنلاین

به‌قلم:سارا راد و مهشید

پارت‌گذاری= هفتگی به تعداد نامعلوم

آیدی جهت سوال،درخواست وتبادل‌در رابطه‌با رمان وچنل👇
@moon_shidd

هرگونه کپی،پیگرد قانونی دارد
Download Telegram
نام رمان:ویدئوچک
#پارت_صد_شصت_و_دو

با شنیدن کلمه تصادف حس کردم روح از بدنم بیرون رفت. با هزار بدبختی تونستم حرف بزنم:

-ت..تص..تصاد..ف؟!!

+بله.
شما چه نسبتی با ایشون دارید؟
همسرشون هستید؟ شمارتون به اسم خانمم ذخیره شده.

حس میکردم قدرت تکلمم رو از دست دادم. اصلا حس میکردم دیگه حتی قدرت نفس کشیدنمم ازم گرفته شده.

ترنج گوشی رو از دستم کشید و شروع به صحبت کرد.
هیچی نمیفهمیدم.
زمان برام تو اون لحظه ایستاده بود.
نه نفهمیدم ترنج با اون خانم احتمالا پرستار چه حرفی زده نه اینو که چه جوری بلند شدم تا با ترنج همراه بشم نه حتی اینکه ترنج چه جوری تونست از دست مامان قسر در بره که گیر نده بهمون.
تنها زمانی به خودم اومدم که دیدم دوتا خانم پشت اتاق عمل روی صندلی های بیمارستان نشستن و درحال گریه کردنن و زمزمه علیهان گفتن و پسرم گفتن هاشون لحظه ای قطع نمیشه و دوتا مرد دیگه سعی در اروم کردن اون ها داشتن.
با فکر به اینکه کسی که پشت این در داره عمل میشه علیهان منه توان رو از تنم برد.
جوری که نتونستم بایستم و زانوهام نتونست وزنم رو تحمل  کنه و تا شد.
قبل از اینکه روی زمین بیوفتم ترنج سریع دست زیر بغلم انداخت و نگم داشت و بعد روی یکی از صندلی های ابی رنگ بیمارستان نشوندم.
تو اون لحظه اون صندلی های پلاستیکی ابی رنگ بیمارستان که بار ها تو بیمارستان خودمونم نمونه اش رو دیده بودم.
تبدیل به بدترین و نفرت انگیز ترین صندلی های دنیا شده بودن.
با گرفته شدن لیوان ابی جلوی دهنم. نگاهم رو بالا کشیدم و به صورت نگران و پریشون ترنج نگاه کردم.

+سارا جونم عزیزم بیا این اب قندو بخور. فشارت افتاده. بخور وگرنه مجبور میشی بری زیر سرم ها.

فقط به خاطر اینکه بتونم سرپا بمونم و مجبور به دور شدن از علیهان نشم دهنم رو باز کردم.حتی توان گرفتن لیوان یکبارمصرف سبک روهم نداشتم با کمک ترنج چند قلوپی از اب قند خوردم حس کردم حالم بهترشده.

-ترنج..برو..برو بپرس چه خبره؟
علیهان چش شده؟

با انداختن نگاه ناراحتی بهم به سمت پرستاری که حالا دورش توسط خانواده علیهان گرفته شده بود رفت.
ولی به ثانیه نکشید که پرستار چیزی بهشون گفت و رفت. احتمالا بهشون گفته بود که دکتر خودش میاد و توضیح میده.
همون طور که حدس زدم همون لحظه دکتر از بیرون اومد. خانم میانسالی که همچنان درحال گریه کردن بود احتمالا مادر علیهان بود با دیدن دکتر سریع به سمتش رفت و بقیشون هم به دنبالش.
ترنج هم کمی عقب ایستاده بود تا بعد از اونا بتونه با دکتر حرف بزنه.
نمیتونستم صبر کنم. طاقت نیاوردم و خودم از جا بلند شدم.هیچ کدومشون برام مهم نبود فقط میخواستم از حال جونم باخبر بشم.
ترنج با نزدیک شدنم با تعجب بهم نگاه کرد.اروم و زیرلب گفت:

+سارا تو کجا میای؟!...

نذاشتم ادامه بده و جلو رفتم.اونم دید اگه ادامه هم بده تاثیری نداره با گرفتن دستم همراهیم کرد.
جلوتر رفتم نزدیک طوری که بتونم حرفاشون رو بشنوم ایستادم.

+اقای دکتر...حال پسرم چطوره؟
تروخدا بگید خوب میشه؟

دکتر که مرد میانسالی بود با ارامش و خونسردی جوری که معلوم بود با تمام این صحنه ها بارها و حتی بدتر هم رو به رو میشه گفت:

+اروم باشید لطفا.
عمل موفقیت امیز بود. تونستیم جلوی خونریزی رو بگیریم.
فعلا بیهوش هستن تا چند دقیقه هم به بخش منتقل میشن.
نظرقطعی رو میتونیم وقتی بهوش اومدن بدیم.

بعد رفتن دکتر بغضم شکست و اشکام پایین ریخت.تو بغل ترنج کشیده شدم و سرم روی شونش قرار گرفت دستش به نوازش پشتم کشیده شد.

-خداروشکر..خداروشکر.

همین کلمه بود که هی به طور زمزمه وار زیرلب با گریه میگفتم.

+هیش اروم.
تموم شد دیگه. دیدی که حال علیهانم خوبه عملشم موفقیت امیز بود تا چند ساعت دیگه هم بهوش میاد.
بعد تورو ببینه از دست ما شاکی میشه که چرا حواستون به خانم من نبوده. تازه این قیافه داغونتم ببینه پا به فرار میزاره ها دیگه تو میمونی و بی شوهری.

از حرفاش خندم گرفت و تک خنده ای زدم.بعد اروم از بغلش بیرون اومدم. با کشیدن پشت دستام به صورتم اشکام رو پاک کردم.

🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻

آیدی چنل👇🏽
@roman_videochek