_*رمان ویدئو چک*_
14 subscribers
9 photos
1 video
12 links
بسم‌الله‌الرحمن‌رحیم
رمان‌ویدئوچک=آنلاین

به‌قلم:سارا راد و مهشید

پارت‌گذاری= هفتگی به تعداد نامعلوم

آیدی جهت سوال،درخواست وتبادل‌در رابطه‌با رمان وچنل👇
@moon_shidd

هرگونه کپی،پیگرد قانونی دارد
Download Telegram
نام رمان:ویدئوچک
#پارت_صد_چهل_و_چهار

بعد از حدود ۱۰ دقیقه با صدای ترمز ماشین علیهان که پشت ماشینم پارک کرده بود سرم رو بلند میکنم.
از ماشین پیاده میشه و به طرفم میاد.تکیه ام رو از ماشین میگیرم.

+سلام.خوبی؟

سری تکون میدم و میگم:

-سلام. خوبم من مرسی که اومدی.

به ماشین اشاره میکنم و ادامه میدم:

-ولی انگار حال این خوب نیست.

سری تکون میده و به طرف چرخ پنچر شده میره.خم میشه و چرخ رو بررسی میکنه.بعد یک دقیقه کمر صاف میکنه و میگه:

+خب این باید عوض بشه.چرخ یدک داری؟

تند سری تکون میدم و میگم:

-اره اره دارم.

به سمت صندوق عقب میرم و بازش میکنم.کنارم میاد و چرخ رو از صندق برمیداره و روی زمین میزاره.

+جک و وسایل دیگه رو داری؟

کمی فکر میکنم و میگم:

-نه فکر نمیکنم.ندارم

به طرف ماشین خودش میره و جک و وسایل مورد نیاز دیگش رو میاره و مشغول میشه. بالای سرش می ایستم و میگم:

-چقدر طول میکشه؟

جک رو زیر ماشین میزاره شروع میکنه ماشین رو بیاره بالا و در همون حین جواب میده:

+حدود ۱۰ دقیقه اینا. چطور؟عجله داری؟

به ساعتم نگاه میکنم و بعد با استرس لبم رو میگزم و میگم:

-اره دیرم شده باید برم بیمارستان و فقط ۲۰ دقیقه وقت دارم.با این ترافیک اگه بخوام صبر کنم کار ماشین تموم بشه دیر میرسم.

دست از کار میکشه و بلند میشه:

+با ماشین من برو. سوییچت هم بده به من بعد اینکه اینو عوض کردم با ماشین تو میبرم.
راستش میخواستم امشب شام بریم بیرون یه خبر خوب میخوام بهت بدم.

یه ذره هول شدم:

-اوووم....با ماشین تو برم یعنی؟!!خب اگه میگی امشب شام بریم بیرون ماشینو چیکار کنم تو که نمیتونی ببری خونه ممکنه ببیننت.

چند ثانیه برای فکر کردن مکث میکنم و بعد یهو میگم:

-اهااان! میتونی ماشین رو بزاری دم خونه ترنج شب میتونم برم پیش اون.

سری به نشونه موافقت تکون میده:

+باشه پس شب میام دنبالت.سوییچ رو ماشینه.برو تا دیر نشده

یهو یادم میاد که ای وای من دیرم شده.زود سوییچ ماشینم رو به علیهان میدم و بعد خداحافظی باهاش سریع سوار ماشین خوشگلش میشم و پیش به سوی کار.

**************

توی آیینه نگاهی به خودم میندازم اه کاش صبح لباس بهتری میپوشیدم حس میکنم زیادی ساده ام علیهانم که گفت یه خبر خوب میخواد بهم بده.
رژ لبم رو پررنگ میکنم و با خط چشمی که تو کیفم داشتم به خط چشم پشت پلکهام میکشم.
خب بهترشد. صبح وقتی با ماشین علیهان اومده بودم بقیه با تعجب نگام میکردن. ماشین علیهان رو میشناختن و اینکه من پشت فرمونش نشسته بودم عجیب بود. ولی خداروشکر کسی ازم چیزی نپرسید.
فقط وقتی که ستاره رو تو بیمارستان دیدم و حال سهیل رو ازش پرسیدم و گفت خوبه. یکم شیطنت و کرد سربه سرم گذاشت که اون خودش جریان رو میدونست و نیازی نبود من بهش توضیحی بدم.
الانم قرار بود تا چند دقیقه دیگه علیهان بیاد و بریم شام.دل تو دلم نبود که بفهمم اون خبر خوبی که میخواد بهم بده چیه.
همون لحظه با پیامکی که به گوشیم اومد به سمتش رفتم و برش داشتم.
علیهان گفته بود که جلوی در ورودی پارکینگ منتظرم ایستاده.کیفم رو برمیدارم و از اتاق استراحت خارج میشم و به سمت پارکینگ میرم.علیهان رو کنار در پارکینگ که برای کارکنان بود و از ساختمون هم راه داشت دیدم.

🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻

آیدی چنل👇🏽
@roman_videochek