_*رمان ویدئو چک*_
14 subscribers
9 photos
1 video
12 links
بسم‌الله‌الرحمن‌رحیم
رمان‌ویدئوچک=آنلاین

به‌قلم:سارا راد و مهشید

پارت‌گذاری= هفتگی به تعداد نامعلوم

آیدی جهت سوال،درخواست وتبادل‌در رابطه‌با رمان وچنل👇
@moon_shidd

هرگونه کپی،پیگرد قانونی دارد
Download Telegram
نام رمان:ویدئوچک
#پارت_صد_پنجاه_و_شیش

^سارا^

قرار شد ما دخترا با ماشین یکتا بریم و پسرا هم چون سهیل گفت یه رستوران خیلی خوب میشناسه با ماشین اون.
همه سوارشدیم و همون اول کاری ترنج از پشت خم شد جلو و سیستم رو روشن کرد و صدا رو تا ته داد.
با ریتم اهنگ تکون میخوردیم و میخوندیم. یکتا هم با زیاد کردن سرعت و گاهی هم لایی کشیدن باعث بلند شدن جیغمون از هیجان میشد.پسرا از ما عقب افتاده بودن و پشتمون میومدن.
یهو با شنیدن صدای بوق بوقی که از کنار ماشین میومد حواسمون جمع شد. سهیل ماشین رو کنارمون اورده و یه چیزایی میگفتن.چون سمت من که جلو کنار یکتا نشسته بودم،بود.
سرم رو از شیشه ای که پایین بود کمی به بیرون بردم و گفتم:

-چی؟ چی میگین؟ نمیفهمم.

یهو دستی اومد و زد پس کله ام و بعدش هم صدای ستاره:

+خانم دکتر کم اون صدای اهنگو بشنویم چی میگن بدبختا.

دستمو روی سرم گذاشتم و چون دیدم راست میگه فقط چشم غره ای بهش رفتم. قبل از من یکتا دست برد و اهنگ رو قطع کرد. بعد همون طور که رانندگی میکرد سرش رو به سمتشون چرخوند و گفت:

+چیه؟ چیکار دارین؟

سهیل با عصبانیتی که از صورتش هم معلوم بود گفت:

+اروم تربرین خطرناکه. صدای ضبطم کم کنید اروم بشینید سرجاتون اینجاها پلیس راه زیاد داره اگه ببیننتون نگهتون میدارن جریمه میشید.

و بعدش صدای غرغرهای عصبی علیهان و امیرعلی و محمد شوهر ستاره که حرفای سهیل رو تایید میکردن.
یکتا یه نگاه بیخیالی بهشون کرد. دستش رو بالا اورد و تکون داد و گفت:

+بای بای پسرا.

بعدم پاشو گذاشت رو گاز و برو که رفتیم. با این حرکتش دست و جیغ مون بلند شد.

-هووووو. ایول یکتا.

داشتیم همین جور با ادرسی که سهیل فرستاده بود تا اگه گمشون کردیم بتونیم بریم رستوران میرفتیم که یهو چشمتون روز بد نبینه.
پلیس بهمون ایست داد و اشاره زد که بزنیم بغل. از ترس خشکمون زده بود. صدای ضبط رو قطع کرده بودیم و سریع شال هامون رو که افتاده بود رو سرمون انداختیم. بینمون فقط یکتا بیخیال بود و ترنج که همیشه تو موقعیت های حساس اون رنگ بیخیالی دلقکیش میزد بالا ولی نه به اندازه یکتا ترنج حداقل یه ذره میترسید. ولی من و ستاره که داشتیم سنگ کوپ میکردیم. تاحالا تو همچین موقعیت قرار نگرفته بودم و میترسیدم خوب شد حالا من اون کسی نیستم که پشت فرمونه وگرنه تشنج کردنم حتمی بود. به خاطر سرعت بالا دقیقا کنارشون نتونستیم نگه داریم به خاطر همین پلیس داشت از پشت میومد سمتمون. صدای ریز ترنج رو شنیدم که مثلا با صدای ترسیده ای گفت:

+مواد هارو قایم کنید تا نیومده چوب بکنه تو...
یه جامون.

نمیدونستم بخندم یا بزنمش. این یکتا هم که خل تر از این تو همه چی همراهی میکنن همو گفت:

+ای وای راست میگی؟ اونم این همه اگه بگیرن اعدام مهربون ترین کاریه که میتونن بکنن باهامون.بدویید بچه ها هرچی دارید بزارید تو شورتتون اینا مامور خانم ندارن فعلا نمیتونن بگردنمون.

ترنج الکی و اروم زد روی پیشونیش و گفت:

+واای!حالا اینو حلش کردیم.
اونی که کشتیم تو صندوق گذاشتیمو چیکار کنیم؟!

تمام این حرفارو با صدای اروم و ادا دراوردن میزدن. انقد جدی بودن که هرکی نمیدونست فک میکرد واقعا دارن میگن. انگار این کارشون باعث اروم شدن جو شده بود من که عادت داشتم ولی ستاره استرسش رو فراموش کرده بود و داشت میخندید.
همون لحظه نزدیک شدن اقای پلیس به ماشین اجازه ادامه پیدا کردن خل و چل بازیاشونو نداد. پلیس یه اقای قد بلند و حق نگذریم خوش برو رو جای برادری خوب چیزی بود حداداً سی و خورده ای سن داشت. همه اینا رو تونستم با وجود چراغ ماشین که روشن کرده بودیم ببینم وگرنه تو این تاریکی چشم چشمو نمیبینه.
کنار ماشین قرار گرفت و سرش رو کمی خم کرد و از پنجره ماشین بهمون نگاه کرد. همزمان هر چهارنفرمون باهم سلام کردیم. وای خیلی ضایع بود. پلیسه که خندش گرفته بود سری تکون داد و بعد رو به یکتا با صدای جدی گفت:

+سلام.
خانم لطفا مدارکتون رو بردارید و تشریف بیارید پایین.

بعد کمی از ماشین فاصله گرفت.یکتا بعد از اینکه چشم غره ای به خاطر گروه سرود بودنمون بهمون رفت مدارکش رو از داشبورد برداشت و پیاده شد و سمت پلیسه رفت.
دیگه بهشون نگاه نکردم و به عقب چرخیدم. ترنج داشت از خنده میترکید ولی به زور جلوی خودش رو با زدن رو پاها و در و دیوار ماشین گرفته بود. خودمم بدجور خندم گرفته بود ولی میدونستم اگه یه ذره هم صدای خندم بیاد دیگه نمیشد صدای خنده های ترنج رو کنترل کرد. ستاره هم معلوم بود خندش گرفته بود قبل از اینکه صدای خندش بلند بشه با چشم و ابرو بهش اشاره کردم فکر کنم منظورم رو گرفت که سری تکون داد و روش رو به سمت دیگه چرخوند.
همون لحظه ماشین دیگه ای اومد و جلوتر نگه داشت. با چیزی که دیدم کم مونده بوده بود چشمام بزنه بیرون. یا خدا بدبخت شدیم!

🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻

آیدی چنل👇🏽
@roman_videochek