_*رمان ویدئو چک*_
14 subscribers
9 photos
1 video
12 links
بسم‌الله‌الرحمن‌رحیم
رمان‌ویدئوچک=آنلاین

به‌قلم:سارا راد و مهشید

پارت‌گذاری= هفتگی به تعداد نامعلوم

آیدی جهت سوال،درخواست وتبادل‌در رابطه‌با رمان وچنل👇
@moon_shidd

هرگونه کپی،پیگرد قانونی دارد
Download Telegram
نام رمان:ویدئوچک
#پارت_صد_سی_و_نه

^سارا^

خونه یکتا اینا بودم که زنگ زدم ترنج هم بیاد اینجا پیشمون که گفت بیمارستانه سهیل تصادف کرده و با امیرعلی اونجان. همون بیمارستانی که من و علیهان کار میکنیم.
سریع با یکتا حاضر شدیم و با ماشین یکتا راه افتادیم.
یکتا ماشین رو پارک کرد و هر دو پیاده شدیم.همون جور که میومد گفت:

+من نمیدونم ما چرا بدو بدو پاشدیم اومدیم.

-عه مگه دوستمون نیست. تازه معلم روسی توهم که هست.

ناراضی سری تکون داد و دیگه چیزی نگفت.وارد شدیم و من مستقیم سمت اورژانس رفتم و یکتا هم پشت سرم.سر راه خانم حقی رو دیدم سمتم اومد و گفت:

+عه سارا تو اینجا چیکار میکنی؟ شیفت نداشتی که.نکنه مریض شدی.

-نه من چیزیم نیست.یکی دوستامون تصادف کرده اومدیم اونو ببینیم.

از خانم حقی جدا شدیم و جلو رفتیم که نگام به ترنج و امیرعلی و علیهان خورد.کنارشون هم خانواده سهیل افتاد با چند نفر دیگه که نمیشناختم. قیافه نگران و ترسیده و گریونشون به ظاهر و صورت آرایش کردشون نمیومد. ظاهرشون جوری بود که انگار از وسط جشن پاشدن اومدن.
جلو رفتیم و بعد از اینکه اروم سلام کردیم و اروم تر جواب گرفتیم من کنار علیهان و یکتا هم کنار ترنج ایستادیم.
یکتا پیش قدم شد و پرسید:

+اینجا چه خبره؟اینا کین؟

ترنج جواب داد:

+سهیل تصادف کرده و علیهان هم چون اینجا بوده سهیل رو میبینه و به امیرعلی زنگ میزنه.منم چون باهاش بودم اومدم و بعد به خانوادش خبر دادیم.

+حالا حال این گلابی چطوره؟

از دست این یکتا این اسم رو این پسره هم موند.علیهان خندش رو جمع کرد و گفت:

+حالش خوبه.فقط سرش شکسته و دست چپش در رفته و باید تو گچ بمونه.الانم منتقلش کردن بخش براش اتاق خصوصی گرفتیم.استراحت میکنه.به خاطر سرش باید فعلا تحت نظر باشه تا فرداشب اینجا میمونه اگه خطری نبود فردا شب مرخص میشه.

من و یکتا ناراحت سری تکون دادیم و چیزی نگفتیم.همون موقع سهیلا جلو اومد و گفت:

+اقا علیهان ما میتونیم سهیل رو ببینیم؟

علیهان رو بهش کرد و گفت:

+الان چون وقت ملاقات نیست نمیشه. ولی من میتونم صحبت کنم اگه بشه فقط یک یا دونفر میتونن برن ببیننش بقیه باید برن فردا که ملاقات از ۲ شروع میشه بیان.

تشکر کردن و علیهان رفت تا با دکتر سهیل حرف بزنه.بعد چند دقیقه برگشت و گفت فقط دو نفر اونم ۵ دقیقه میتونن بمونن شب یک نفر هم همراه میتونه باهاش بمونه.
پدر مادرش رفتن و بعد از حدود ده دقیقه برگشتن.وقتی اومدن لیلا خانم داشت گریه میکرد‌. همشون ترسیده سمتش رفتن و پرسیدن چیشده. لیلا خانم هم با گریه گفت وقتی بچمو اونجوری تو اون حال دیدم نتونستم دلم کباب شد.

همه ناراحت شدیم. من که کم مونده بود بغضم بگیره‌.
پرسدار اومد و همه مون رو بیرون کرد قرار شد سهیلا شب به عنوان همراه بمونه.
تو حیاط ایستاده بودیم قرار بود علیهان شب بمونه شیفت داشت.خداحافظی کردیم و من و ترنج سوار ماشین یکتا شدیم و امیرعلی هم با ماشین خودش.
یکتا ماشین رو راه انداخت و پرسید:

+خب بچه ها میریم خونه ما دیگه؟

به عقب برگشتم و به ترنج که پشت نشسته بود نگاه کردم.سری تکون داد و گفت:

+ نه من برم خونه بهتره فردا باید برم سرکار. از اونجا نمیتونم.ولی اگه میخوایین بیایین امشب بریم خونه من.

من و یکتا سری به نشونه نه تکون دادیم. یکتا هم اول من و رسوند و بعد رفت ترنج رو برسونه.

^یکتا^

امشب به خاطر سهیل واقعا یه ذره نگران شده بودم که نکنه یه وقت گلابی پوکیده باشه و تبدیل به یه گلابی خراب شده باشه البته خراب ک هست ولی باز.
ظاهر خانوادش هم یه ذره عجیب بود همشون خیلی خوشگل کرده بودن انگار تو یه مهمونی بودن.
یه دختر جوون و خوشگلی هم بود که مدام گریه میکرد و بقیه دلداریش میدادن
نکنه نامزد داره نمیگه!!!
به خودم اومدم. به من چه اصلا داشته باشه بهتر مبارکه صاحابش. چرا نیاوردش ما ببینیم آشنا شیم که سارا و ترنج گیر ندن هعی به من و این گلابی. بیچاره دختره که گیر این گلابی نیمه خراب قراره بیوفته‌ ایح ایح.
برخلاف حرفایی که میزدم یه حس عجیبی رو اون ته مه های دلم حس میکردم که درکش نمیکردم. ترجیح دادم بهش فکر نکنم و بال و پر ندم.

🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻

آیدی چنل👇🏽
@roman_videochek