_*رمان ویدئو چک*_
14 subscribers
9 photos
1 video
12 links
بسم‌الله‌الرحمن‌رحیم
رمان‌ویدئوچک=آنلاین

به‌قلم:سارا راد و مهشید

پارت‌گذاری= هفتگی به تعداد نامعلوم

آیدی جهت سوال،درخواست وتبادل‌در رابطه‌با رمان وچنل👇
@moon_shidd

هرگونه کپی،پیگرد قانونی دارد
Download Telegram
نام رمان:ویدئوچک
#پارت_صد_بیست_و_سه

^سارا^

شب خیلی خوبی بود.بعد خوردن شام که انصافا خیلی خوشمزه بود و کمی گپ زدن بلند شدیم و تا بریم.فقط یه چیزی به نظرم مشکوک اومد وقتی ترنج رفت اب بخوره که یه ذره طول کشید حالا اونو میتونیم به فضولیش ربط بدیم یکتا رفت ببینه به قول خودش چه غلطی میکنه که هنوز نیومده.تا یکتا بره و بیاد من با سهیلا جون و لیلا خانم حرف  زدم.
یکتا بعد ۲ دقیقه برگشت اما چه برگشتنی اخماش تو هم و توی فکر فرو رفته بود به خاطر همین نتونستم چیزی بپرسم.
چیزی که بیشتر باعث مشکوک شدنم شد این بود که وقتی ترنج هم برگشت رفت مستقیم کنار امیرعلی نشست و همش هم نگاش رو از سمت ما میدزدید.بعد ترنج هم سهیل اومد اونم به نظر کلافه و عصبی میومد.این ها همه دلیل بر این شد که من بهشون شک کنم.
معلوم نیست چی شده که اینجوری رفتار میکنن هر سه.
از یکتا که چیزی نمیشه کشید بیرون سهیل هم که هیچی پس ترنج بهترین گزینه س خداکنه دوباره اون رگ دهن قفلیش بالا نزده باشه و مثل همیشه همه چی رو بگه.ترنج بعضی وقتا دهنش همچین چفت و بست میشه و هیچی رو تعریف نمیکنه که انگار دهنشو قفل زدن.و اگه همچین چیزی بشه یعنی حتما موضوع مهمیه.

تو ماشین نشسته بودم و هنوز کمو بیش توی فکر بودم که با صدای علیهان به خودم اومدم دستم رو بالا اورد و بعد زدن بوسه ای روش گفت:

+چی باعث شده که عزیزه دلم اینجوری بره تو فکر.

بوسه اش باعث شد لبخند بزنم و برای نمیدونم چندمین بار ایمان بیارم که چقدر دوسش دارم.

-چیزی نشده عزیزم.فقط حس میکنم ترنج و یکتا یه چیزی رو دارن ازم مخفی میکنن.بعد از اینکه ترنج رفت اشپزخونه و بعد یکتا رفتم دنبالش و برگشتن یه ذره مشکوک رفتار میکردن.
تو هم متوجه شدی؟

همون جور که دستم توی دستش بود و داشت با انگشت شستش اروم پشت دستم رو ناز میکرد متفکر گفت:

+نمیدونم راستش خیلی دقت نکردم. فقط وقتی ترنج و سهیل برگشتن انگار هر دو کلافه بودن.

سری تکون دادم:

-اره دقیقا.منم به همین فکر میکنم که یعنی چی شده.

جلوی در رسیدیم هر چی بهش میگم که سر کوچه پیادم کن یکی میبینه هیچ وقت گوش نمیده و میاره دمه خونه.
فشاری به دستم وارد کرد:

+چیزی نشده عزیزم نگران نباش. مطمئن باش اگه چیز مهمی باشه حتما بهت میگن.

ناراحت سری به تایید تکون دادم.
همون موقع خودشو یکم به سمتم کشید و با شیطنت ریزی که باعث هیجان زدگیم میشد گفت:

+حالا بهتره دیگه خودتو ناراحت نکنی و بوسه شب بخیر منو بدی.

سریع دستم رو از دستش کشیدم بیرون و خودمو عقب کشیدم:

-هیییییین!!معلوم هست چی میگی؟ الان جای اینکاراس جلوی در خونمون یهو یکی ببینه چی ؟

+یعنی اگه جلوی خونتون نبودیم بوس منو میدادی؟

حرصی گفتم:

-نخیر.عمرا

دستم رو به در گرفتم تا پیاده بشم که یهو از پشت کشیده شدم و روی لبم گرمی و داغی کوتاه اما تا ابد موندگاری رو حس کردم.
قرمز شدم صورتم رو حس کردم عصبی شدم و گفتم:

-چیکار میکنی علیهان اگه کسی میدید چی ؟

سرخوش خندید:

+مهم نیست کسی ببینم تازه این موقع شب هم کسی اینجا نیست.اصلا کسی هم میدید چی میخواست بگه هر چی هم میگفت میگفتم زنمه اقا زنمه دوس داشتم زنمو بوسیدم.انقدر دوسش دارم که حتی وقتایی هم که کنارمه بازم دلتنگشم چه برسه اینکه میخواد ازم جدا بشه.

تنها کاری که تونستم بکنم این بود که با ناز ناخوداگاهی اسمش رو صدا بزنم.که جواب جون دلمش ،جون شد و رفت تو تنم.
بدون اینکه چیزی بگیم ثانیه ها بهم خیره شدیم.با صدای بوق یه ماشین به خودم اومدم.
نگاهی به ساعت انداختم و با دیدنش حس کردم روح از تنم رفت ساعت ۱۱ هم گذشته بود اون وقت من اینجا نشستم دل میدم قلوه میگیرم.

-وای علیهان دیر شد من برم دیگه.

اروم لبخند زد:

+با اینکه دلم نمیخواد حتی برای ثانیه ای ازم جدا بشی و برو عزیزم. به زودی همه چی درست میشه و اون وقت برای همیشه مال هم میشیم.

با عشق تو چشماش نگاه کردم و با دیدن اطمینان توش بدون پرسیدم هیچ سوالی با یه شب بخیر از ماشین پیاده شدم و به طرف در رفتم.
کلید رو از کیفم در اوردم و در رو باز کردم.قبل از تو رفتن چرخیدم و بوسه ای با دستم براش فرستادم و بابای کردم.
اونم با لبخندی جواب دست تکون دادنم رو داد.
وقتی در رو بستم بعد از چند ثانیه صدای روشن شدن ماشین و رفتنش رو شنیدم.
با لبخند و انرژی خوب با اسانسور به خونه رفتم و در برابر تمام غر غر کردن های مامان لبخند زدم.
جوری شد که مامانم نگران اومد تبم رو چک کرد و فکر کرد مریض شدم برای همین دعوا کردن و غر غر کردن رو فراموش کرد و فرستادم استراحت کنم.

🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻

آیدی چنل👇🏽
@roman_videochek