_*رمان ویدئو چک*_
14 subscribers
9 photos
1 video
12 links
بسم‌الله‌الرحمن‌رحیم
رمان‌ویدئوچک=آنلاین

به‌قلم:سارا راد و مهشید

پارت‌گذاری= هفتگی به تعداد نامعلوم

آیدی جهت سوال،درخواست وتبادل‌در رابطه‌با رمان وچنل👇
@moon_shidd

هرگونه کپی،پیگرد قانونی دارد
Download Telegram
نام رمان : ویدئوچک
#پارت_هشتاد_هشت

سوار ماشین شدم و به سمت خونه راه افتادم.امشب شیفت ندارم و راحت میتونم بخوابم.وسط های راه بودم که گوشیم زنگ خورد همون جور که چشمم به جلو بود به گوشی نگاه کردم ترنج بود.جواب دادم
-به سلام ترنج خانم
+به سلام سارا خره.یه وقت خبری نگیری ها نگی یه دوستی دارم برم ببینم مرده یا زنده اس
-برو بینم بچه پررو خوبه همین دیشب باهم حرف زدیم ها
+عهههه راس میگی ها. حواسم نبود
بعدش هم خندید
-هی خدا این ترنج رو شفا بده یه پولی هم به من بده
+بسه بسه دیگه زیادی حرف زدی یادم رفت چیکار داشتم.

و بعد چند ثانیه سکوت کرد و منم منتظر که خانم حرف بزنن
-اه ترنج دِ بنال ببینم چیکار داری
+ایییش.ساراااجونننم
-هووووم
+میگم که
-میگی که
+راستش ترانه دایی شوهرش فوت کرده بعد اینا باید جمع کنن برن شهرستان تا سه روز دیگه برمیگردن.مادر شوهر و پدر شوهرش و مامان بابای منم میرن. بعد آرین خاله میمونه من باید نگهش دارم بعد امروزم خیلی خیلی کار دارم تو شرکت بخوام مرخصی بگیرم باید اول کار هامو راستوریس کنم تا بهم مرخصی بدن.

ترانه خواهر ترنج بود که چهار سال ازش بزرگتر بود و چند سال پیش ازدواج کرده بود اسم شوهرش هم حسام بود و یه پسربچه کوچولوی خوردنی یک ساله هم داشتن که اسمش آرین بود وحشتناک هم شیطون بود خیلی هم ترنج رو دوست داشت البته ترنج هم عاشقش بود اصلا جونش به آرین وصله.
چیزی از حرفاش نمیفهمیدم الان این ها رو برای چی به من میگفت
-خب ترنج چرا اینارو به من میگی؟
+خب اخه همون طور که گفتم ارین پیش من قراره بمونه منم الان شرکتم تازه ساعت ۱۰ صبح نمیتونم الان برم خونه قراره یه ساعت دیگه هم ترانه اینا بچه رو بیارن خونه من میگم میشه تو بری خونه من، وقتی ترانه آرین رو اورد تا شب ساعت ۸ که من میام البته سعی میکنم زودتر بیام. تا اون موقع ازش نگه داری کنی؟ها میشه؟
-اوف باشه ولی اخه ترنج من که چیزی نمیدونم از بچه داری چرا به یکتا نگفتی اون که عاشق بچه هاس
+اول به اون گفتم اون امروز خیلی کار داره وقت نمیکنه
-اوکی باشه خیله خب الان میرم خونه تو
+مرسی فرفری دستت درد نکنه جبران میکنم.من از قبل به نگهبان اسمتو دادم گفتم که کلید یدک واحد منو بده بهت تو فقط خودتو معرفی کن اون خودش کلید رو میده بهت.به ترانه هم گفتم که ارین رو تو میگیری خودش میدونه.
-وایسا ببینم تو که همه کار هارو کردی از کجا میدونستی من قبول میکنم
+معلوم بود دیگه چون سارا جونم روی منو هیچ وقت زمین نمیندازه.فعلا من برم کار دارم.بابای
-عه ترنج ترنج صبر کن
بوق بوق بوق
نخیر این دختره ادم نمیشه اوف برم خونه ترنج ببینم میتونم از آرین خان نگهداری کنم یا نه خدا بهم صبر بده این ارین هم تازه راه رفتن یاد گرفته از درودیوار میگیره راه میره تازه هم یک سالش شده فکر کنم یک ماه پیش بود تولدش.
بالاخره بعد یک ربع به خونه ترنج رسیدم ماشین رو تو کوچه پارک کردم و بعد به سمت ساختمون رفتم وارد که شدم مستقیم سمت نگهبانی رفتم .نگهبان یه مرد حدودا ۶۰ ساله بود منو یکتا رو هم کم و بیش میشناخت از بس اینجا رفت و امد داریم.به نگهبان رسیدم
-سلام حاج اقا. من سارام دوست خانم ترنج رمضانی
+سلام بابا جان. بله به جا اوردم ترنج خانم گفت که میایید کلید هارو بگیرید
بعد کلید رو از روی میزش برداشت و به سمتم گرفت
+بیا باباجان اینم کلید یدک
-ممنون. پس من بمیرم بالا.فعلا

به سمت اسانسور رفتم و از شانس خوبم خداروشکر همکف بود سوار شدم و طبقه هفتم رو زدم.وقتی به طبفه هفت رسیدم به سمت واحد ترنج رفتم و کلید رو تو قفل انداختم و در رو باز کردم.وارد شدم.
اخیش بالاخره رسیدم.در رو بستم و کلید رو روی جا کلیدی کنار در گذاشتم.خونه ترنج اینجوری بود که وارد خونه که میشدی سمت راست پذیرایی خوشگلش بود سمت چپ هم آشپزخونه. بعد سه تا پله به بالامیخورد و میرسید به حموم و دستشویی و دوتا اتاق خواب ها اصن وایسا ببینم الفا و بلو هم خونه ان یا نه.به سمت اتاق سگ ها رفتم در رو باز کردم و وارد شدم.عه نیستن که اینا ینی ترنج چیکارشون کرده.شونه ای بالا انداختم و به سمت اتاق ترنج رفتم تا لباس هام رو در بیارم.
رفتم تو اتاق و کیفم و مانتو و شالم رو در اوردم و گذاشتم رو تخت و با برداشتن گوشیم بیرون رفتم. وای چقد گشنمه برم ببینم ترنج چی داره بخورم . رفتم تو اشپزخونه و در یخچال رو باز کردم و به به همون طور که انتظار داشتم یخچالش پر بود ینی انقد این ترنج غذا دوست داشت از آشپزی هم بدش میومد بیشتر غذای حاضری میخورد البته مامانش هم بعضی وقتا غذا درست میکرد میداد بهش که نمیره.بزا ببینم از اون غذا های خوشمزه مامانش هست یا نه . چشمم به دوتا قابلمه افتاد اولی رو برداشتم و درش رو باز کردم برنج بود گذاشتمش روی اپن و قابلمه بعدی رو برداشتم و درش رو باز کردم . و بله با عشق جان روبه رو شدم قرمه سبزی بود.
🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻
آیدی چنل 👇🏽
@roman_videochek