_*رمان ویدئو چک*_
15 subscribers
9 photos
1 video
12 links
بسم‌الله‌الرحمن‌رحیم
رمان‌ویدئوچک=آنلاین

به‌قلم:سارا راد و مهشید

پارت‌گذاری= هفتگی به تعداد نامعلوم

آیدی جهت سوال،درخواست وتبادل‌در رابطه‌با رمان وچنل👇
@moon_shidd

هرگونه کپی،پیگرد قانونی دارد
Download Telegram
نام رمان:ویدئو چک
#پارت_هشتاد_شش
میرم سمت پنجره و پرده رو کنار میزنم خداروشکر زیاد بالا نبودیم که نتونم ببینمش
علیهان سرشو بالا میگیره و چشاشو ریز میکنه تمام حالاتش رو میبینم
علیهان-سارا نمیبینمت با زور یه هاله میبینم ازت
+خب میگی چیکار کنم ولی من تو راحت میبینم
علیهان-پنجره رو باز کن ..ببینمت
+هوففف باش
پنجره رو باز میکنم هوا سرد نیست خداروشکر نسیم ملایمی به صورتم میخوره که چشامو میبیندم چقدر حس خوبی بود
علیهان-چرا چشاتو بستی دختر؟
یه خنده ای کردمو گفتم
+هیچی یه باد ملایم صورتم خورد بهم حال داد
علیهان- میدونی دیونم میکنی؟؟
+دیونه بودی الکی ننداز تقصیر من
علیهان-الان واسه من خوشمزه نشو ..
+من خوشمزه بودم
علیهان-دلم خواست
+چی؟؟
علیهان-این خوشمزه رو طمعش زیر زبونم بره
جریان خون رو تو صورتم حس کردم اهل خجالت نبودم اما این دیگه حیا رو قورت داده
+چه خبرا؟؟
خنده های علیهان گوشمو نوازش میده با صدایی که خنده توش موج میزد گفت:
-بحث و عوض نکن فسقله ...دلم تنگ شده واست
+وااا؟؟ دارم باهات حرف میزنم که
علیهان-سارا؟؟
اسممو یه جور صدا زد که قلبم تالاپ تولوپ کرد این سارا گفتنش منو دیونه تر از هر دیونه میکنه فقط دوست دارم اسممو اینجور از زبونش بشنوم تا دورش بگردم
+جاانم
این جانم گفتن هام دست خودم نبود ولی گفتنش هم عیبی نداشت
علیهان-یکی از دلتنگی هام همین جانم گفتنات بود
یه لبخندی میزنم از این دور هم برق چشماش مثل ستاره میدرخشه
علیهان-سارا این دوست معمولی که هیچ شبیه دوست معمولی نیست به درد نمیخوره ...بیا این ترس لعنتیت که باعث این فاصله شده کنار بزارش
به تک تک کلمه هاش که پر از حسرت بود گوش میدادم
دوست نداشتم انقدر با حسرت حرف بزنه ولی این ترس ول کن من نیست باید یکم بگذره تا بتونم مثل 9سال پیش بشه همه چی
+علیهان میترسم ..میترسم رابطه عاطفی مون شکل بگیره و یکی یا یه چیزی مارو از هم جدا کنه باز باعث ناراحتیمون بشه
علیهان-تو باش کنارم ..همه اینا پای خودم ..
+نمیتونم علیهان نمیتونم مثل 9سال پیش باشم ..نمیشه
علیهان-9 سال پیش و ول کن الان بچسب بیا از اول شروع کنیم
نمیتونستم اون هم خوشی و غم رو فراموش کنم و بیخیال باشم با یاداوری گذشته بغض این گلوم گرفت لعنت به این گذشته که باعث عذاب منه
با صدای لرزونم که نشات گرفته از بغضم گفتم
+علیهان..صدام ..میزنن..باید برم
علیهان -چیشده ..چرا بغض کردی؟؟
+هیچی ..خداحافظ
تنها اخرین حرفشو فهمیدم که گفت «لعنت به من » و گوشی قطع کرد
پنجره رو میبندم از پشت پنجره میبنم که پاشو با حرص به لاستیک ماشین میزنه که صدای ماشینش بلند میشه
سرشو بالا میگیره انگار اون هاله منو ازپشت پنجره دید
منو بعد چند ثانیه نگاه کردن سوار ماشین شدش و گازشو گرفت رفت
منم از پشت پنجر اومدم کنار و رفتم روی صندلی میز تحریر نشستم سرمو بین دستام میگیرم به صدای پر حسرت علیهان و اون چشماش که مثل ستاره میدرخشید فک میکنم ...دلم میلرزه ..نمیخوام علیهان اینجور ببینم
خدا کمکم کن این ترس لعنتی از بین بره
کتاب رو میبندم الان تمرکز ندارم کتابارو میزارم تو کتابخونه
میشنم روی زمین خیره میشم به یه جا دلم گرفته بود گوشیو میگیرم جلومو تصمیم میگیرم با بچه ها چت کنم تا حواسم پرت بشه
...
موقع چت صدای شکمم منو به خودش اورد ساعت 10 بود گشنمم بود ..چرا مامان نیومد بگه شام بخورم اصلا
دوباره شکمم صدا داد
پاشدم و تصمیم گرفتم برم یه چیز کوفت کنم باز بیام بخوابم فردا دانشگاه دارم
🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻

آیدی چنل 👇🏽
@roman_videochek