_*رمان ویدئو چک*_
15 subscribers
9 photos
1 video
12 links
بسم‌الله‌الرحمن‌رحیم
رمان‌ویدئوچک=آنلاین

به‌قلم:سارا راد و مهشید

پارت‌گذاری= هفتگی به تعداد نامعلوم

آیدی جهت سوال،درخواست وتبادل‌در رابطه‌با رمان وچنل👇
@moon_shidd

هرگونه کپی،پیگرد قانونی دارد
Download Telegram
نام رمان : ویدئوچک
#پارت_نود_هفت

^علیهان^

پرونده ی بیماری که رو به روم بود رو بستم.
خیلی خسته شده بودم از نظر روحی. یاد حرفایی که دیشب با سارا زدم افتادم من اون حرفارو با تمام وجودم و از ته قلبم زده بودم و یه ذره هم توش تردیدی نداشتم. من حرفام رو به سارا زده بودم امیدوارم اونم یه تصمیم درست و خوب بگیره. البته اون حتی اگه قبولم نکنه من که بیخیالش نمیشم. چون دیگه نمیتونم دوری از سارا رو تحمل کنم. اندفعه که بالاخره خدا مارو دوباره رو به روی هم قرار داده و یه فرصت دوباره بهمون داده رو از دست نمیدم.این بار دیگه نه.

رو به روی تلویزیون نشسته بودم و همون جور که داشتم قهوه ام رو میخوردم توی افکارم غرق بودم.
یهو سرم رو به چپ و راست تکون دادم داشتم از فکر و خیال سارا کلافه میشدم. شاید یه حواس پرتی چیز خوبی باشه.
گوشیم رو برداشتم و به امیرعلی زنگ زدم
بعد چند بوق برداشت و صدای جدیش که خیلی کم ازش میشنیدی تو گوشم پیچید

+بله.بفرمایید؟

فکر کنم تو جلسه ای چیزی بود. و چون شماره من رو دید جواب داد. شنیدم که از چند نفر عذر خواست و گفت یه تماس مهم داره و بعد صدای باز و بسته شدن در

+الو. سلام دادش

-سلام امیر. چطوری پسر؟ انگار بد موقع زنگ زدم نه؟!

اروم خندید

+نه بابا چیز مهمی نبود. آرش خودش حل میکنه. حالا بگو چرا زنگ زدی کار داشتی؟

-امروز تو بیمارستان کاری نداشتم خونه ام. زنگ زدم بریم بیرون یه ذره حال و هوامون عوض بشه.

+عه چه خوب. اتفاقا منم نیاز دارم این چن وقته یه ذره از دست بعضی ها کلافه ام.

-بزار حدس بزنم....
بازم ترنج

پوف کلافه کشید. به تایید گفت

+بازم ترنج.هووووف ولش کن حالا رفتیم بیرون صحبت میکنیم حال تو هم انگار زیاد تعریفی نیست.

-اوکی باش حرف میزنیم. تا یه ساعت دیگه بیا همون جای همیشگی. به سهیل هم میخوام زنگ بزنم بیاد

+اره فکر خوبیه بالاخره باید بفهمم کی آبجی یکتامو میخواد

به حرفش خندیدم

-خیله خب پس فعلا من برم زنگ بزنم به سهیل. میبینمت

+میبینمت

آرش یکی از دوست های دانشگاهی و شریک کاری امیرعلیه.
که تقریبا دو سه سال پیش که مدرک دکتری شون رو تو رشته معماری گرفتن شرکت خودشون رو راه اندازی کردن اون موقع شرکتشون بزرگ نبود و ناشناخته بود ولی با زحمت ها و سختی هایی که جفتشون کشیدن تونستن بالا بکشنش و الان بین شرکت های معماری تقریبا خوب اسمی در کردن به عنوان دوتا جوون سی ساله که خودشون شرکت رو به اینجا رسوندن.

گوشی رو قطع کردم و شماره سهیل رو گرفتم و بعد چند ثانیه جواب داد

+الو سلام علیهان

-سلام. چطوری خوبی ؟

+من حالم خیلی زیاد تعریفی نداره سردرگمم. تو چطوری؟

اروم خندیدم

-خب انگاری امروز هیچ کی حالش خوب نیست.

+منظورت چیه؟!

-هیچی میفهمی. راستش زنگ زده بودم بگم امشب با امیرعلی میریم بیرون یه ذره حال و هوامون بیاد سره جاش این جور که معلومه تو هم بیای برات بد نیست.

+خب پیشنهاد خوبیه. اوکی میام. کجا و چه ساعتی؟

-آدرس رو برات میفرستم تا یه ساعت دیگه اونجا باش

+باشه . خدافظ

بعد از خدافظی با سهیل گوشی رو قطع کردم و رفتم حموم تا یه دوش بگیرم.
وقتی دوش۱۰ دقیقه ایم رو گرفتم و موهام رو خشک کردم و کمدم رو باز کردم تا لباس بپوشم.
لباس های مدنظرم رو که یه شلوار مشکی و پلیور مشکی با یه پالتو اسپرت قهوه ای سوخته روش بود از کمد بیرون اوردم و پوشیدم و بعد از برداشتن گوشی و کیف پول و سویچم از خونه بیرون زدم.

🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻

آیدی چنل👇🏽
@roman_videochek