رمان حاملگی ناخواسته
969 subscribers
1 video
1 file
1 link
Download Telegram
#پارت_164



_ علی رضا‌  اینجا چیکار میکنی؟

علی رضا چیزی نگفت؛ فقط اخمش غلیظ تر شد و

دوباره سمت پنجره برگشت!

پویان هم که علی رضا را میشناخت. حالی به حالی

بود و دیوانه؛ پس توجهی نکرد و رو به من

گفت:

_بشین همتا!

نشستم. خودش هم کنارم نشست. حضور

علی رضا معذبم کرده بود. پویان در آغوشم کشید

و زیر لب با لحن مظلومانه ای گفت:

_دل بیچاره ی من!

از خودم خجالت کشیدم و دلم برایش سوخت؛

اما تنها عکس العملم این بود پسش بزنم. نمیدانم

به خاطر حضور علی رضا بود یا...

پویان خیره در چشمانم لبخندی زد و گفت:

_خب خانمم خوبی؟

_خوبم.

لبخندش عمق گرفت. پویان همیشه لبخند میزد و

علی رضا همیشه اخم میکرد!

وای خدایا... دارم دیوانه میشوم!

_خسته که نیستی عزیزم؟

صدای پوف کلافه ی علی رضا را شنیدم و آب

دهانم را قورت دادم و گفتم:

_نه، چطور؟

_امشب مهمونی آقای شایگان دعوتیم.

آه از نهادم بلند شد. کی حال داشت برود آن

مهمانی؟ مهمانی تجملاتی آنها؟

ادامه داد:

_حتما باید بریم؛ البته آقاجونو مادرجونو

علی رضا هم دعوت دارن. آقاجون اینا که زیاد

اهل این مهمونیا نیستن، علی رضا هم نمیاد...

علی رضا تند وسط حرفش پرید و گفت:

_چی واسه خودت میبری و میدوزی؟ منم میام.