#پارت_158
جلوتر از من به سمت مغازه ی پالتوفروشی رفت.
هیچوقت با کسی جز غزاله به خرید نیامده بودم
که آن هم...
پوفی کشیدم و وارد مغازه شدم و به خودم تشر
زدم:
-"هیچی نیست، فقط توهم زدی"
همتا به سمتم برگشت. خودم را سرگرم دیدن زدن
پالتوها نشان دادم، اما خدا میدانست درونم چه
میگذرد.
_اون پالتو یشمی رنگِ خزدار، تک سایزه؟
نگاهم را چرخاندم سمت پالتویی که همتا نشان
میداد.
_تک سایزه اما فکر کنم بهتون بخوره. همین یه
دونه مونده. بدم امتحان کنید؟
پالتوی زیبایی بود. چرمی و بلند، کلاه و
آستین هایش خزدار بود.
همتا گفت:
_یه پالتوی رسمی ترم میخوام.
_خب من اینو بهتون پیشنهاد میکنم. مشکی و
رسمی.
_یه دونه سایز من بدید.
نمیدانم این دختر چه علاقه ای به رنگ مشکی
داشت؟ خودم را با گوشی مشغول کردم که
همانموقع پویان زنگ زد. اخم کمرنگی کردم
حالا جوابش را چه میدادم؟
_بله؟
پویان نگران گفت:
_علی رضا، همتا پیشته؟
همتا... ابرو بالا انداختم:
_آره.
_چرا جواب منو نمیده؟
همتا جواب پویان را نمیداد؟
کلافه شدم و گفتم:
_نمیدونم.
جلوتر از من به سمت مغازه ی پالتوفروشی رفت.
هیچوقت با کسی جز غزاله به خرید نیامده بودم
که آن هم...
پوفی کشیدم و وارد مغازه شدم و به خودم تشر
زدم:
-"هیچی نیست، فقط توهم زدی"
همتا به سمتم برگشت. خودم را سرگرم دیدن زدن
پالتوها نشان دادم، اما خدا میدانست درونم چه
میگذرد.
_اون پالتو یشمی رنگِ خزدار، تک سایزه؟
نگاهم را چرخاندم سمت پالتویی که همتا نشان
میداد.
_تک سایزه اما فکر کنم بهتون بخوره. همین یه
دونه مونده. بدم امتحان کنید؟
پالتوی زیبایی بود. چرمی و بلند، کلاه و
آستین هایش خزدار بود.
همتا گفت:
_یه پالتوی رسمی ترم میخوام.
_خب من اینو بهتون پیشنهاد میکنم. مشکی و
رسمی.
_یه دونه سایز من بدید.
نمیدانم این دختر چه علاقه ای به رنگ مشکی
داشت؟ خودم را با گوشی مشغول کردم که
همانموقع پویان زنگ زد. اخم کمرنگی کردم
حالا جوابش را چه میدادم؟
_بله؟
پویان نگران گفت:
_علی رضا، همتا پیشته؟
همتا... ابرو بالا انداختم:
_آره.
_چرا جواب منو نمیده؟
همتا جواب پویان را نمیداد؟
کلافه شدم و گفتم:
_نمیدونم.