#پارت_146
_ خب؟
گیج گفتم:
_خب؟
خشم به صدایش جذابیت بیشتری داد:
_ادامه اش؟
خدایا مرا از این مخمصه نجات بده.دارم دیوانه
میشوم! پوفی کشیدم. ماشین را روشن کرد و
دور زد و گفت:
_منتظرم.
_ادامه نداره.
تند گفت:
_اُ... نه مثل اینکه یه چیزی هم بدهکار شدم. پویان
میدونه؟
از همین قسمتش میترسیدم! پویان!
_شما اونجا چیکار میکردید؟
داد کشید:
_ گفتم پویان میدونه؟
از صدای دادش به خودم لرزیدم و سریع گفتم:
_ نه! میشه بهش نگید!
برگشت سمتم و خشمگین نگاهم کرد. زل زدم در
چشمانش و آب دهانم را قورت دادم. نگاهش را
خیلی سریع با همان اخم گرفت و گفت:
_ چی داری میگی؟ نکنه حرفای یارو یادت رفته؟
نشنیدی چی گفت! چه جوری زد تو دهنت. من
نمیرسیدم معلوم نبود چه اتفاقی میافتاد!
صدایم رنگ عجز به خود گرفت:
_ خواهش میکنم بهش چیزی نگو! من پویانو
میشناسم، میدونم تا خون به پا نکنه ولکن ماجرا
نمیشه نگاه به ظاهر آرومش نکن!
_ خب؟
گیج گفتم:
_خب؟
خشم به صدایش جذابیت بیشتری داد:
_ادامه اش؟
خدایا مرا از این مخمصه نجات بده.دارم دیوانه
میشوم! پوفی کشیدم. ماشین را روشن کرد و
دور زد و گفت:
_منتظرم.
_ادامه نداره.
تند گفت:
_اُ... نه مثل اینکه یه چیزی هم بدهکار شدم. پویان
میدونه؟
از همین قسمتش میترسیدم! پویان!
_شما اونجا چیکار میکردید؟
داد کشید:
_ گفتم پویان میدونه؟
از صدای دادش به خودم لرزیدم و سریع گفتم:
_ نه! میشه بهش نگید!
برگشت سمتم و خشمگین نگاهم کرد. زل زدم در
چشمانش و آب دهانم را قورت دادم. نگاهش را
خیلی سریع با همان اخم گرفت و گفت:
_ چی داری میگی؟ نکنه حرفای یارو یادت رفته؟
نشنیدی چی گفت! چه جوری زد تو دهنت. من
نمیرسیدم معلوم نبود چه اتفاقی میافتاد!
صدایم رنگ عجز به خود گرفت:
_ خواهش میکنم بهش چیزی نگو! من پویانو
میشناسم، میدونم تا خون به پا نکنه ولکن ماجرا
نمیشه نگاه به ظاهر آرومش نکن!