رمان حاملگی ناخواسته
969 subscribers
1 video
1 file
1 link
Download Telegram
#پارت_176


با حرص دست بردم و صدای ضبط را کم کردم. او

هم ریلکس خم شد و صدایش را بلندتر از قبل

کرد و همراه‌ خواننده داد کشید.

جیغ زدم:

_این ضبط کوفتی رو خفه اش کن!

اما صدای جیغم در فریاد خواننده گم شد. دست

به سینه و معترض به بیرون نگاه کردم. چرا

اینگونه میکنی‌علی رضا؟ دردت چیست؟ آهی

کشیدم. بالاخره رسیدیم! درِ ماشین را به هم

کوبیدم و پیاده شدم و بدون توجه به علی رضا

خودم را به خانه رساندم. با حرص ماتیک قرمز

رنگ آتشین را روی لبم کشیدم، یکبار... دوبار... سه

بار...

نفس عمیقی کشیدم تا خشمم را کنترل کنم.

موهایم را سفت بالای سرم جمع کردم. چشمانم

کشیده‌ تر و زیباترشد. خط چشم را سخاوتمندانه

به روی چشمانم کشیدم و قسم خوردم زیباترین

چشم های آن مهمانی مال من باشد.

آخر علی رضا گفته بود چشمانت همچین مالی هم

نیست؛ باید به او ثابت میکردم.

مژه هایم را با بهترین ریملم حجم دادم و لبخندی

زدم. لباس مهمانی امشب را با احتیاط داخل کیفم

جا دادم. یک ماکسی مشکی رنگ براق بود. به

حلقه ی درون انگشتم نگاهی انداختم؛ اما فکر او

همانند خوره به جانم افتاده بود ورهایم نمیکرد.

سرم را جلو آوردم و با بغض نالیدم:

_علی رضا داری با من چیکار میکنی؟

و زیر لب چندبار نامش را زمزمه کردم:

_علی رضا... علی رضا... علی رضا.

دلم به هم پیچ خورد. اسمش هم مثل خودش

جذاب بود. با دست به دهانم کوبیدم. من چه

داشتم میگفتم؟

با صدای پیامک گوشی ام به خودم آمدم.

پویان نوشته بود:

_پائین منتظرتم.

لحن سردش از پیامک هم معلوم بود. شانه ای بالا

انداختم:

_خب به درک!