رمان حاملگی ناخواسته
933 subscribers
1 video
1 file
1 link
Download Telegram
#پارت_169


توجهی نکرد و پرسید:

_چیشده اتفاقی افتاده؟

با بغض نالیدم:

_میخوام پیاده شم!

با حرص آرام کوبید روی فرمان:

_پرسیدم چیزی شده؟

با غیظ نگاهش کردم و گفتم:

_به تو ربطی نداره.

_با پویان حرفت شد؟ اون چیزی گفت؟

اون ناراحتت کرد؟

_میگم به تو ربطی نداره!

_سر چی دعوا کردید؟

_به تو مربوط نیست

_چرا لج میکنی. بهم بگو چیشده شاید تونستم

کمکت کنم.

و دوباره تکرار کرد: 
_با پویان دعوات شده؟

با خشم داد کشیدم:

_آره دعوامون شد، آره... آره... میتونی بری گوش

برادرتو بپیچونی بذاره برم مسافرت، میتونی

گوششو بپیچونی و‌ بگی چرا ناراحتم کرد...

میتونی؟

خشک شده نگاهم کرد. خودم هم نمیدانستم چه

مرگم است. دوباره اشکهایم راهشان را پیدا

کردند. اشکهای‌سمج من!

با صدای لرزانی گفتم:

_میخوام پیاده شم.

و او هنوز مات بود و به شیشه ماشین نگاه

میکرد. حرکت سیب گلویش را دیدم که تکان

خورد، که بالا و پائین شد...

و نفس سنگینش که آرام رهایش کرد.