#پارت_157
زن حتی به حرف من توجهی نکرد. مقنعه ها را از
قفسه بیرون کشید. علی رضا رو به من ابرویی
بالاانداخت.چپ_چپ نگاهش کردم که محو خندی
زد. زن فروشنده که مسن بود مقنعه ها را روی
میز گذاشت و گفت:
_هرچی شوهرت میگه گوش بده. همینه دیگه
انقدر طلاق زیاده. همین لجبازیاست دخترم!
دلم پیچ خورد و مغزم سوت کشید. سریع گفتم:
_ایشون شوهرم نیست.
علی رضا اخمهایش در هم شد و عصبانی پوفی
کشید. زن که ضایع شده بود گفت:
_دوست پسرته؟ دیگه بدتر...!
علی رضا غرید:
_خانم شما به اونش چیکار داری؟ چقدر میشه؟
زن آرام غر زد:
_واهواه، اینم از وضع جوون های امروزی که
نمیشه چهار کلمه درست درمون باهاشون حرف
زد!
گلویم خشک شده بود. دستی به چشمانم کشیدم.
علی رضا پولش را حساب کرد و خارج شدیم!
علی رضا زمزمه کرد:
_مردم چقدر فضولن؟ تا دماغ درازشونو نکنن
توی مسائل دیگران آروم نمیگیرن.
چند تا اَه هم زیر لب گفت که باعث شد لبخندی
بزنم.
_فقط مونده دو دست پالتو بخرم. مانتوام
بیخیال.
*علی رضا*
از خودم منزجر بودم، نمیدانستم دقیقا دارم چه
غلطی میکنم! کارهایم دست خودم نبود و کنترل
از دستم خارج شده بود و همین عصبانی ام
میکرد. دستی به ته ریشم کشیدم تا نگاهم بند
نگاهش نشود. تا دوباره حرف ابلهانه ای نزنم.
کجایش قشنگ بود؟ لابد تاثیر
داروهایم بود. درستش همین است!
زن حتی به حرف من توجهی نکرد. مقنعه ها را از
قفسه بیرون کشید. علی رضا رو به من ابرویی
بالاانداخت.چپ_چپ نگاهش کردم که محو خندی
زد. زن فروشنده که مسن بود مقنعه ها را روی
میز گذاشت و گفت:
_هرچی شوهرت میگه گوش بده. همینه دیگه
انقدر طلاق زیاده. همین لجبازیاست دخترم!
دلم پیچ خورد و مغزم سوت کشید. سریع گفتم:
_ایشون شوهرم نیست.
علی رضا اخمهایش در هم شد و عصبانی پوفی
کشید. زن که ضایع شده بود گفت:
_دوست پسرته؟ دیگه بدتر...!
علی رضا غرید:
_خانم شما به اونش چیکار داری؟ چقدر میشه؟
زن آرام غر زد:
_واهواه، اینم از وضع جوون های امروزی که
نمیشه چهار کلمه درست درمون باهاشون حرف
زد!
گلویم خشک شده بود. دستی به چشمانم کشیدم.
علی رضا پولش را حساب کرد و خارج شدیم!
علی رضا زمزمه کرد:
_مردم چقدر فضولن؟ تا دماغ درازشونو نکنن
توی مسائل دیگران آروم نمیگیرن.
چند تا اَه هم زیر لب گفت که باعث شد لبخندی
بزنم.
_فقط مونده دو دست پالتو بخرم. مانتوام
بیخیال.
*علی رضا*
از خودم منزجر بودم، نمیدانستم دقیقا دارم چه
غلطی میکنم! کارهایم دست خودم نبود و کنترل
از دستم خارج شده بود و همین عصبانی ام
میکرد. دستی به ته ریشم کشیدم تا نگاهم بند
نگاهش نشود. تا دوباره حرف ابلهانه ای نزنم.
کجایش قشنگ بود؟ لابد تاثیر
داروهایم بود. درستش همین است!