در پیشِ کومهام
در صحنهی تمشک
بیخود ببسته است
مهتاب بیطراوت، لانه.
.
یک مرغِ دلنهادهی دریادوست
با نغمههایش دریایی
بیخود سکوتِ خانهسرایم را
کردهست چون خیالش، ویرانه.
.
بیخود دویده است
بیخود تنیده است
«لَم» در حواشیِ «آییش»
باد از برابر جاده
کآنجا چراغِ روشن تا صبح
میسوزد از پیِ چه نشانه.
.
ای یاسمن تو بیخود پس
نزدیکی از چه نمیگیری
با این خرابم آمده خانه؟
.
پانوشت:
لَم: گیاهی خاردار نظیر تمشک
آییش: زمینی که یک سال کشت نکرده باشند.
از: دفتر «اشعار دیگر»- مجموعه اشعار نیما یوشیج، بهمراقبت شراگیم یوشیج- نشر «رشدیه» چاپِ زمستانِ ۹۷
#نیما_یوشیج #شراگیم_یوشیج #انتشارات_رشدیه
@rochdie
در صحنهی تمشک
بیخود ببسته است
مهتاب بیطراوت، لانه.
.
یک مرغِ دلنهادهی دریادوست
با نغمههایش دریایی
بیخود سکوتِ خانهسرایم را
کردهست چون خیالش، ویرانه.
.
بیخود دویده است
بیخود تنیده است
«لَم» در حواشیِ «آییش»
باد از برابر جاده
کآنجا چراغِ روشن تا صبح
میسوزد از پیِ چه نشانه.
.
ای یاسمن تو بیخود پس
نزدیکی از چه نمیگیری
با این خرابم آمده خانه؟
.
پانوشت:
لَم: گیاهی خاردار نظیر تمشک
آییش: زمینی که یک سال کشت نکرده باشند.
از: دفتر «اشعار دیگر»- مجموعه اشعار نیما یوشیج، بهمراقبت شراگیم یوشیج- نشر «رشدیه» چاپِ زمستانِ ۹۷
#نیما_یوشیج #شراگیم_یوشیج #انتشارات_رشدیه
@rochdie
«بخوان اي همسفر با من!»
.
رهِ تاريک با پاهاي من پيکار دارد
به هر دم زيرِ پايم راه را با آب، آلوده
به سنگ آکنده و دشوار دارد
به چشمِ پا ولي من راهِ خود را ميسپارم.
جهان تا جنبشي دارد، رَوَد هرکس به راهِ خود
عقاب پير هم غرق است و مست اندر نگاه خود.
نباشد هيچ کارِ سخت،
کآن را درنيابد فکرِ آسانساز
شب از نيمه گذشتهست
خروس دهکده برداشتهست آواز
چرا دارم رهِ خود را رها من؟
بخوان اي همسفر با من
...
فسونِ اين شبِ ديجور را بر آب ميريزند
در اينجا، روي اين ديوار، ديوارِ دگر را ساخت خواهند
فزايند و نميکاهند.
کِه ميخندد؟ براي ماست؟
کِه تنها در شبستان، ديده بر راه است؟
به چشمِ دل نشسته در هواي ماست؟
..
چراغِ دوستان ميسوزد آنجا ديدمش خوب
نگاريني به رقصِ قرمزانِ صبحخيزان
نشسته در شبستان، مهوشي
هنوز آن شمع ميتابد،
هنوزش اشک ميريزد.
درختِ سيبِ شيريني در آنجا هست، من دارم نشانه
به جاي پايِ من بگذار پايِ خود، ملنگان پا!
مپيچان راه را دامن!
بخوان اي همسفر با من!
.
۲۶ خردادماه ۱۳۲۴
از: مجموعه اشعار نیما یوشیج، بهمراقبت شراگیم یوشیج، نشر «رُشدیه»
#نیما_یوشیج #شراگیم_یوشیج #انتشارات_رشدیه
@rochdie
.
رهِ تاريک با پاهاي من پيکار دارد
به هر دم زيرِ پايم راه را با آب، آلوده
به سنگ آکنده و دشوار دارد
به چشمِ پا ولي من راهِ خود را ميسپارم.
جهان تا جنبشي دارد، رَوَد هرکس به راهِ خود
عقاب پير هم غرق است و مست اندر نگاه خود.
نباشد هيچ کارِ سخت،
کآن را درنيابد فکرِ آسانساز
شب از نيمه گذشتهست
خروس دهکده برداشتهست آواز
چرا دارم رهِ خود را رها من؟
بخوان اي همسفر با من
...
فسونِ اين شبِ ديجور را بر آب ميريزند
در اينجا، روي اين ديوار، ديوارِ دگر را ساخت خواهند
فزايند و نميکاهند.
کِه ميخندد؟ براي ماست؟
کِه تنها در شبستان، ديده بر راه است؟
به چشمِ دل نشسته در هواي ماست؟
..
چراغِ دوستان ميسوزد آنجا ديدمش خوب
نگاريني به رقصِ قرمزانِ صبحخيزان
نشسته در شبستان، مهوشي
هنوز آن شمع ميتابد،
هنوزش اشک ميريزد.
درختِ سيبِ شيريني در آنجا هست، من دارم نشانه
به جاي پايِ من بگذار پايِ خود، ملنگان پا!
مپيچان راه را دامن!
بخوان اي همسفر با من!
.
۲۶ خردادماه ۱۳۲۴
از: مجموعه اشعار نیما یوشیج، بهمراقبت شراگیم یوشیج، نشر «رُشدیه»
#نیما_یوشیج #شراگیم_یوشیج #انتشارات_رشدیه
@rochdie
به یادِ نیما در زادوزش؛
«اگر برای شما شعر امروز را نگویم، جای آن است و نوبت رسیده است که به شما بخندم. ولی شما وکالتِ نسل آینده را ندارید و من برای نسل آینده که برومند خواهد بود، شعر میگویم.»
.
از یادداشتهای روزانهی نیما یوشیج، بههمت شراگیم یوشیج
#نیما_یوشیج #شراگیم_یوشیج #انتشارات_رشدیه
@rochdie
«اگر برای شما شعر امروز را نگویم، جای آن است و نوبت رسیده است که به شما بخندم. ولی شما وکالتِ نسل آینده را ندارید و من برای نسل آینده که برومند خواهد بود، شعر میگویم.»
.
از یادداشتهای روزانهی نیما یوشیج، بههمت شراگیم یوشیج
#نیما_یوشیج #شراگیم_یوشیج #انتشارات_رشدیه
@rochdie
«سیلِ فغان درآمده در شهر و راهِ شهر
برکَند سودِ خسّت و پریشان به جان گذشت.
بسیار خفتگانِ غمی را
بگشاد گوش
شوریدگان ز هر ستمی را
افکند در خروش
دریا نمود غلغله، افکند آن زمان
آورده کف به لب، ز کران تا کران گرفت.
.
سیل فغان، نهان بگذشت اول از هر آن
جا کو بروبد و برآوَرد بال و پر
بغضِ نهفته بود، یک آتشفشان که بود
در سینههای مردم و در این مخوفکوه
کس را خبر نبود از او..
.
سیل فغان برآمده چون تیغ از غلاف
با زهرآبِ لبِ خود
بگریخته ز تیرگی دل
پس پشت کرده سوی شب خود
رو میکند به عالمِ صبحی ز هر شکاف..»
.
تکهای از شعر «سیلِ فغان»-سرودهی ۱۶ تیرماه ۱۳۲۴، از اشعار تازهیابِ نیما، منتشرشده در مجموعه اشعار نیما یوشیج، بهمراقبت شراگیم یوشیج، نشر «رُشدیه»
طرح: آیدین آغداشلو
#نیما_یوشیج #شراگیم_یوشیج #انتشارات_رشدیه
@rochdie
برکَند سودِ خسّت و پریشان به جان گذشت.
بسیار خفتگانِ غمی را
بگشاد گوش
شوریدگان ز هر ستمی را
افکند در خروش
دریا نمود غلغله، افکند آن زمان
آورده کف به لب، ز کران تا کران گرفت.
.
سیل فغان، نهان بگذشت اول از هر آن
جا کو بروبد و برآوَرد بال و پر
بغضِ نهفته بود، یک آتشفشان که بود
در سینههای مردم و در این مخوفکوه
کس را خبر نبود از او..
.
سیل فغان برآمده چون تیغ از غلاف
با زهرآبِ لبِ خود
بگریخته ز تیرگی دل
پس پشت کرده سوی شب خود
رو میکند به عالمِ صبحی ز هر شکاف..»
.
تکهای از شعر «سیلِ فغان»-سرودهی ۱۶ تیرماه ۱۳۲۴، از اشعار تازهیابِ نیما، منتشرشده در مجموعه اشعار نیما یوشیج، بهمراقبت شراگیم یوشیج، نشر «رُشدیه»
طرح: آیدین آغداشلو
#نیما_یوشیج #شراگیم_یوشیج #انتشارات_رشدیه
@rochdie
«پیکِ اجل نشسته به بالای بامِ ما
یک فاتحه مینخوانَد
از دور ناظر است به ویرانههای دور
بر طاقهای زرد و میانِ شکافِ ما
در چیزهای گنگ که در آن
صدها هزار دختر و فرزندهای ما
مُردهاند و خونشان را
یک جمع خوردهاند.
در زیرِ یک درخت که پیداست
فانوسِ نیمروشن
وندر شعاعِ او
مردی به روی راه
جایی که بس بد و نیک
افتاده سرنگون
بر سنگهای آن
شیرازه بسته خون
بشکسته کاسههای سفالین
بنهاده ژندهپوشیتیمی
سر، جانگداز به بالین.
.
پیک اجل از این مناظر حظ میبَرَد به دل
از این منظر هرگز نمیشود
افسرده و کسل،
او بالِ خود سیه بگشادهست سوی ما
با بینیِ درازش، سرمستِ بوی ما
در کاسههای چشمش، گردنده حرص و کین
چشمش برای ما نگران است هر دمی
اما برای اوست در این لحظه ماتمی؛
میترسد او به جان
اندر تناش تکان، میافتد از هراس!
میگردد او غمین
وآن از نهیبِ تیرِ نگاهیست از کمین!
.
طهران- آبانماهِ ۱۳۱۸
.
«پیکِ اجل»؛ از اشعار تازهیابِ نیما، منتشرشده در مجموعه اشعار نیما یوشیج، بهمراقبت شراگیم یوشیج، انتشارات «رُشدیه»
عکس: پُرترهی نیما به قلم خودش
#نیما_یوشیج #شراگیم_یوشیج #انتشارات_رشدیه
@rochdie
یک فاتحه مینخوانَد
از دور ناظر است به ویرانههای دور
بر طاقهای زرد و میانِ شکافِ ما
در چیزهای گنگ که در آن
صدها هزار دختر و فرزندهای ما
مُردهاند و خونشان را
یک جمع خوردهاند.
در زیرِ یک درخت که پیداست
فانوسِ نیمروشن
وندر شعاعِ او
مردی به روی راه
جایی که بس بد و نیک
افتاده سرنگون
بر سنگهای آن
شیرازه بسته خون
بشکسته کاسههای سفالین
بنهاده ژندهپوشیتیمی
سر، جانگداز به بالین.
.
پیک اجل از این مناظر حظ میبَرَد به دل
از این منظر هرگز نمیشود
افسرده و کسل،
او بالِ خود سیه بگشادهست سوی ما
با بینیِ درازش، سرمستِ بوی ما
در کاسههای چشمش، گردنده حرص و کین
چشمش برای ما نگران است هر دمی
اما برای اوست در این لحظه ماتمی؛
میترسد او به جان
اندر تناش تکان، میافتد از هراس!
میگردد او غمین
وآن از نهیبِ تیرِ نگاهیست از کمین!
.
طهران- آبانماهِ ۱۳۱۸
.
«پیکِ اجل»؛ از اشعار تازهیابِ نیما، منتشرشده در مجموعه اشعار نیما یوشیج، بهمراقبت شراگیم یوشیج، انتشارات «رُشدیه»
عکس: پُرترهی نیما به قلم خودش
#نیما_یوشیج #شراگیم_یوشیج #انتشارات_رشدیه
@rochdie
«از قزوین تا طهران همینطور آفتاب خوردم. سرپوشِ سنگینی از آتش روی خود دارم. در پشت میز خود یادداشت میکنم که بدبختانه به جای اینکه شهرها را کُن فیکون کنم، معلمی بیش نیستم. یک میز کوچکِ پشتافتاده در یک بندر غمانگیز و فقر و چند طفل تُرک.. این هم تخت من است و هم بارگاه و مملکت من..»
.
تکهای از اثرِ منتشرنشدهی «سفرنامه لاهیجان»- نوشتهی نیما یوشیج، بهمراقبت شراگیم یوشیج، بهزودی در نشر «رُشدیه»
.
سال نو به شادی و بهبودی..
#نیما_یوشیج #شراگیم_یوشیج #انتشارات_رشدیه
@rochdie
.
تکهای از اثرِ منتشرنشدهی «سفرنامه لاهیجان»- نوشتهی نیما یوشیج، بهمراقبت شراگیم یوشیج، بهزودی در نشر «رُشدیه»
.
سال نو به شادی و بهبودی..
#نیما_یوشیج #شراگیم_یوشیج #انتشارات_رشدیه
@rochdie
برادر عزیزم
امیدوارم تو پاینده باشی و در خدمتگزاری به عالم انسانیت موفق بشوی.
خوشبخت شو و دیگران را خوشبخت کن. رفتم و وقتی در میدان جنگ آخرین نگاه خود را به عالَم و تمام محسناتش میاندازم، آرزوی من این خواهد بود که مدفنِ من در وسط یک جنگل تاریک که ابداً محل عبور و مرور انسان نباشد، واقع شود. آفتاب اشعهی طلاییرنگِ خود را از شکاف شاخهها روی مدفنِ ساده و بیآرایشِ یک جوان حقپرستِ ناکام بیاندازد و وزش نسیم همیشه از روی آن عبور کند.. آه، آرزو دارم! آرزوی من یکی این است و آرزوی دوم آنکه بعد از من تا جان داری برای پیشرفت کلمهی «حق» سعی کن.. سعی داشته باش! جان من! که ضُعفا چشم به راه تو و امثال تواند..
.
از نامهی نیما به لادبُن
نور- ۱۳۰۰ شمسی
#نیما_یوشیج #لادبن_اسفندیاری #شراگیم_یوشیج #انتشارات_رشدیه
@rochdie
امیدوارم تو پاینده باشی و در خدمتگزاری به عالم انسانیت موفق بشوی.
خوشبخت شو و دیگران را خوشبخت کن. رفتم و وقتی در میدان جنگ آخرین نگاه خود را به عالَم و تمام محسناتش میاندازم، آرزوی من این خواهد بود که مدفنِ من در وسط یک جنگل تاریک که ابداً محل عبور و مرور انسان نباشد، واقع شود. آفتاب اشعهی طلاییرنگِ خود را از شکاف شاخهها روی مدفنِ ساده و بیآرایشِ یک جوان حقپرستِ ناکام بیاندازد و وزش نسیم همیشه از روی آن عبور کند.. آه، آرزو دارم! آرزوی من یکی این است و آرزوی دوم آنکه بعد از من تا جان داری برای پیشرفت کلمهی «حق» سعی کن.. سعی داشته باش! جان من! که ضُعفا چشم به راه تو و امثال تواند..
.
از نامهی نیما به لادبُن
نور- ۱۳۰۰ شمسی
#نیما_یوشیج #لادبن_اسفندیاری #شراگیم_یوشیج #انتشارات_رشدیه
@rochdie