#راه_موفقیت
✅ در سالی که قحطی بیداد کرده بود و مردم همه زانوی غم بقل کرده بودند ،مرد #عارفی از کوچه ای می گذشت #غلامی را دید که بسیار شادمان و خوشحال است ،و به او گفت :
چه طور در چنین وضعیتی می خندی و شادی می کنی
جواب داد که :من غلام اربابی هستم که چندین گله و رمه داردو تا وقتی برای او کار می کنم روزی مرا تامین می کند ،پس چرا غمگین باشم در حالی که به او اعتماد دارم ؟
آن مرد که عارف بزرگی بود ،می گوید از خودم شرم کردم یک غلامی به یک ارباب با چند گوسفند توکل کرده و غم به دل راه نمی دهد و من #خدایی دارم که #مالک تمام #دنیاست و #نگران #روزی خود هستم..!🔰
#آموزنده
🟢 https://t.me/robbinstreders
✅ در سالی که قحطی بیداد کرده بود و مردم همه زانوی غم بقل کرده بودند ،مرد #عارفی از کوچه ای می گذشت #غلامی را دید که بسیار شادمان و خوشحال است ،و به او گفت :
چه طور در چنین وضعیتی می خندی و شادی می کنی
جواب داد که :من غلام اربابی هستم که چندین گله و رمه داردو تا وقتی برای او کار می کنم روزی مرا تامین می کند ،پس چرا غمگین باشم در حالی که به او اعتماد دارم ؟
آن مرد که عارف بزرگی بود ،می گوید از خودم شرم کردم یک غلامی به یک ارباب با چند گوسفند توکل کرده و غم به دل راه نمی دهد و من #خدایی دارم که #مالک تمام #دنیاست و #نگران #روزی خود هستم..!🔰
#آموزنده
🟢 https://t.me/robbinstreders