رضا موسوی طبری
🔸تمرّغ پر میزند دلم همه شب در هوای مرغ ای جان هر چه مفلس و مسکین فدای مرغ ترسم ز خونبهای بشر نیز بگذرد زینسان که دم به دم شود افزون بهای مرغ هر جا سخن ز سینه و ران است و قیمتش کو غیرت خروس؟ کجا شد حیای مرغ؟ زین پیشتر همیشه کسان میگزیدهاند عضوی به…
این ابیات طنز را در دورۀ احمدی نژاد سرودم و همان زمان در جریدهای منتشر شد. اکنون دیدم بار دیگر مناسبت یافته، فلذا در کمال شرمساری و با پوزش فراوان تقدیم حضور عزیزانش کردم.
🔸غسّال ابربدهکار بانکی
این قصّه شنیدهام که شبگیر
رحلت فرمود زاهدی پیر
میشست به تخته پیکرش را
آن کو نشمرد کس زرش را
از حیرت بیحساب، مرده
وا کرد دو چشمِ آبخورده
گفت آه ز روزگار غدّار
غسّال و چنین ابَربدهکار!؟ 😳😄
https://t.me/rezamousavitabari
این قصّه شنیدهام که شبگیر
رحلت فرمود زاهدی پیر
میشست به تخته پیکرش را
آن کو نشمرد کس زرش را
از حیرت بیحساب، مرده
وا کرد دو چشمِ آبخورده
گفت آه ز روزگار غدّار
غسّال و چنین ابَربدهکار!؟ 😳😄
https://t.me/rezamousavitabari
Telegram
رضا موسوی طبری
پارههایی از مکتوبات و منشورات نگارنده در ادب و تاریخ و سیاست
@mousavitabari
@mousavitabari
پس از مشاهدۀ فیلم عذرخواهی دیرهنگام و تصنعی نمایندۀ مجلس شورای اسلامی بابت غلطی که در نسبت با سرباز راهور مرتکب شده بود با خودم عهد کردم در اولین فرصت بر سر مزار میرزادۀ عشقی حاضر شوم و دستهگلی به احترام بر مرقدش بگذارم و برای شادی روان خلدآشیانش فاتحهای بخوانم.
رضا موسوی طبری
Photo
تا کنون سه نوبت به مناسبتهایی در خصوص محمدعلی فروغی صحبت داشتهام که عناوین آن بدین قرار است:
الف) فروغی و بهار؛ فرهنگ و سیاست/ دانشگاه کاشان/ به دعوت دکتر علی میرانصاری
ب) آیا فروغی یهودی بود؟/ کتابخانۀ ملی/ به دعوت دکتر مجید تفرشی
ج) فروغی و تصحیح متون فارسی/ مرکز پژوهشی میراث مکتوب (اینستاگرامی)/ به دعوت دکتر اکبر ایرانی
بارها صورت مکتوب هر سه گفتار از سوی دوستان و سرورانم از من طلب شد اما مجالی برای این کار نیافتم. خوشبختانه فایل صوتی و تصویری دو گفتار اخیر در دسترس است و اوّلی هم شاید عنقریب به دست بیاید. عجالةً آنچه مقدور است تقدیم میشود تا بعد. بنا دارم از این پس پارههایی هرچند مختصر از گفتارهای مختلف خود را در این کانال به اشتراک بگذارم که گفتهاند: المیسور لا یسقط بالمعسور.
الف) فروغی و بهار؛ فرهنگ و سیاست/ دانشگاه کاشان/ به دعوت دکتر علی میرانصاری
ب) آیا فروغی یهودی بود؟/ کتابخانۀ ملی/ به دعوت دکتر مجید تفرشی
ج) فروغی و تصحیح متون فارسی/ مرکز پژوهشی میراث مکتوب (اینستاگرامی)/ به دعوت دکتر اکبر ایرانی
بارها صورت مکتوب هر سه گفتار از سوی دوستان و سرورانم از من طلب شد اما مجالی برای این کار نیافتم. خوشبختانه فایل صوتی و تصویری دو گفتار اخیر در دسترس است و اوّلی هم شاید عنقریب به دست بیاید. عجالةً آنچه مقدور است تقدیم میشود تا بعد. بنا دارم از این پس پارههایی هرچند مختصر از گفتارهای مختلف خود را در این کانال به اشتراک بگذارم که گفتهاند: المیسور لا یسقط بالمعسور.
Forwarded from مجید تفرشی/ Majid Tafreshi
فايل صوتي دومين سخنراني همايش فروغي:
آقاي عبدالرضا موسوي طبري
آيا محمد علي فروغي يهودي بود؟
https://t.me/majidtafreshi
آقاي عبدالرضا موسوي طبري
آيا محمد علي فروغي يهودي بود؟
https://t.me/majidtafreshi
Telegram
مجید تفرشی/ Majid Tafreshi
يادداشتهايى از ديروز و امروز و شايد مفيد براى فردا
نوشته شده يا برگزيده مجید تفرشی
تاريخ نگار، سندپژوه و پژوهشگر مسايل معاصر
Email: mtafreshi@gmail.com
Twitter: @majidtafreshi
نوشته شده يا برگزيده مجید تفرشی
تاريخ نگار، سندپژوه و پژوهشگر مسايل معاصر
Email: mtafreshi@gmail.com
Twitter: @majidtafreshi
Forwarded from مجید تفرشی/ Majid Tafreshi
بسیاری فروغی را یهودی، یهودیزاده یا یهودیتبار خواندهاند. از جمله مستندات این افراد مطالب مئیر عزری سفیر اسرائیل در ایران است. او مینویسد: "نام خانوادگی ذکاء الملک یادآور نام یهودی ذکائیم است که از خانوادههای بزرگ یهودی در اصفهان بودند. ...همۀ نوشتههایش یا برگردانهایش در زمینههای ادب و فرهنگ ایران از زبان روسی و دیگر زبانها در چاپخانۀ بروخیم (یکی از پایگاههای فرهنگ یهودی در ایران) به چاپ رسیدهاند." (یادنامه، مترجم: ابراهام حاخامی، اورشلیم 2000م، دفتر یکم، ص 97)
نمیخواهم اصل موضوع را تأیید یا تکذیب کنم فقط تذکر چند نکته:
1. ذکاء الملک لقب پدر فروغی است که از دربار ناصری دریافت کرده بود و پدربزرگش محمدمهدی به "ارباب" شهرت داشت.
2. فروغی هیچگاه اثری از روسی ترجمه نکرد و اساساً روسی نمیدانست.
3. او هرگز از زبانهای دیگر (فرانسه و عربی و...) هم در زمینۀ ادب و فرهنگ ایران، متنی ترجمه نکرد.
4. از میان منشورات فراوان فروغی، تنها آثار سعدی در چاپخانۀ بروخیم منتشر شد.
5. بسیاری از آنچه در بروخیم چاپ شده.... بگذریم. خواستم بگویم اطلاعات این آقای سفیر چندان معتبر نیست. همین.
نمیخواهم اصل موضوع را تأیید یا تکذیب کنم فقط تذکر چند نکته:
1. ذکاء الملک لقب پدر فروغی است که از دربار ناصری دریافت کرده بود و پدربزرگش محمدمهدی به "ارباب" شهرت داشت.
2. فروغی هیچگاه اثری از روسی ترجمه نکرد و اساساً روسی نمیدانست.
3. او هرگز از زبانهای دیگر (فرانسه و عربی و...) هم در زمینۀ ادب و فرهنگ ایران، متنی ترجمه نکرد.
4. از میان منشورات فراوان فروغی، تنها آثار سعدی در چاپخانۀ بروخیم منتشر شد.
5. بسیاری از آنچه در بروخیم چاپ شده.... بگذریم. خواستم بگویم اطلاعات این آقای سفیر چندان معتبر نیست. همین.
فروغی دولتمردی ادیب بود برخلافِ مثلاً بهار که ادیبی دولتمرد بود. و اهل فن به اهمیت این تقدیم و تأخیر واقفند. فروغی البته از جوانی در کار ادبیات بود. در جوانی شعر هم میگفت اما بیشتر در واپسین سالهای حیاتش به کار تصحیح متن پرداخت. او چهار متن منظوم از آثار قدما را تصحیح کرد که از ارکان ادب فارسی به شمار میآیند:
رباعیات خیام
خلاصۀ شاهنامه
کلیات سعدی
زبدۀ دیوان حافظ
چهار اثر شناخته شده برای جهانیان و البته نیازمند معرفی و جلب نظر دوباره. جالب اینکه این هر چهار را به نوعی پیراست و تقریباً هیچ یک را کامل منتشر نکرد؛ حتی کلیات سعدی هم از پیرایش بینصیب نماند. رباعیات خیام را در ترازوی عقل و ذوق سنجید و سره را از ناسره جدا کرد. شاهنامه را که حجمی فوق طاقت جوانان کمحوصله داشت تلخیص کرد و دیوان حافظ را نیز از اشعار بیکیفیت یا کمکیفیت زدود. با وجود اینکه از هر حیث صاحب صلاحیت بود هر بار همکاری برای خود برگزید. خیام را با دکتر غنی کار کرد؛ فردوسی را با مینوی، سعدی را با حبیب یغمایی و حافظ را با برادرش ابوالحسن و نصرالله تقوی. و علاوه بر همۀ اینها میرزا محمدخان قزوینی همواره برای او راهنمایی مشفق و مطمئن در کارهای علمی بود.
در کنار تصحیح، برنامههای مهمی هم برای تبلیغ و ترویج این آثار داشت. جشن هزارۀ فردوسی را برگزار کرد و در ساخت مقبرۀ فردوسی نقش اساسی داشت. مقبرۀ حافظ هم در دورۀ او به این شکل درآمد و حتی ابیات گرداگرد بنا را خودش انتخاب کرد. بر مزار خیام نیز بنایی مختصر احداث شد که مدتی بعد تغییر یافت. سعدیه هم که کار محسن فروغی است و سالها پس از فوت فروغی بنا شد در واقع تلاش در جهت تحقق آرزوی پدر بود. غرض اینکه در کار احیاء این آثار سیاست میورزید و تنها مصحح نبود.
داریوش شایگان پنج اقلیم حضور ایرانیها را اندیشۀ حافظ و سعدی و خیام و فردوسی و مولوی میداند. شاید فروغی پیش از او به این درک و دریافت رسیده بود. چهار تن از این پنج تن را مورد التفات قرار داد و یک بار دیگر توجهات را به سوی آنان جلب کرد. از اهمیت مولوی نیز آگاه بود اما شاید به سبب وجود مقبرۀ مولوی در قونیه شخصاً چندان بدان نپرداخت اگرچه هیچگاه او را از نظر دور نداشت. لابد همان نگاه دولتمردیاش سبب شد که مولوی را در اولویت قرار ندهد.
شاید این خلاصۀ مطالبی باشد که در فیلم زیر میبینید. مسائل بسیار دیگر هم طرح شده است. فقط لازم است موردی را اصلاح کنم. به واسطۀ ضعف حافظه در این نشست مجازی جایی اشاره کردهام که چرا در لغتنامۀ دهخدا ذیل مدخلی، هنگام ارجاع به منابع برای مطالعۀ بیشتر نوشتهاند: فنّ سماع طبیعی/ تقریر فاضل تونی/ تحریر محمدعلی فروغی. اما پس از مراجعه دیدم عین عبارت این نیست. نوشتهاند ترجمۀ فاضل تونی و نگارش محمدعلی فروغی. اگرچه این هم خطاست و نباید چنین کرد اما در هر حال از اینکه عین عبارت را نقل نکردم عذرخواهم. از اواسط فیلم میتوانید سخنان کمترین را در این نشست مجازی که با مدیریت فاضل ارجمند دکتر بهرام پروین گنابادی صورت گرفت ببینید. پیش از بنده استادم دکتر معصومی همدانی سخنان دقیق و عمیقی فرمودهاند که ملاحظه خواهید کرد. دیشب هم فایل را اشتباه بارگذاری کردم. اکنون آن را حذف کرده و فایل درست را جایگزین میکنم.
https://t.me/rezamousavitabari
رباعیات خیام
خلاصۀ شاهنامه
کلیات سعدی
زبدۀ دیوان حافظ
چهار اثر شناخته شده برای جهانیان و البته نیازمند معرفی و جلب نظر دوباره. جالب اینکه این هر چهار را به نوعی پیراست و تقریباً هیچ یک را کامل منتشر نکرد؛ حتی کلیات سعدی هم از پیرایش بینصیب نماند. رباعیات خیام را در ترازوی عقل و ذوق سنجید و سره را از ناسره جدا کرد. شاهنامه را که حجمی فوق طاقت جوانان کمحوصله داشت تلخیص کرد و دیوان حافظ را نیز از اشعار بیکیفیت یا کمکیفیت زدود. با وجود اینکه از هر حیث صاحب صلاحیت بود هر بار همکاری برای خود برگزید. خیام را با دکتر غنی کار کرد؛ فردوسی را با مینوی، سعدی را با حبیب یغمایی و حافظ را با برادرش ابوالحسن و نصرالله تقوی. و علاوه بر همۀ اینها میرزا محمدخان قزوینی همواره برای او راهنمایی مشفق و مطمئن در کارهای علمی بود.
در کنار تصحیح، برنامههای مهمی هم برای تبلیغ و ترویج این آثار داشت. جشن هزارۀ فردوسی را برگزار کرد و در ساخت مقبرۀ فردوسی نقش اساسی داشت. مقبرۀ حافظ هم در دورۀ او به این شکل درآمد و حتی ابیات گرداگرد بنا را خودش انتخاب کرد. بر مزار خیام نیز بنایی مختصر احداث شد که مدتی بعد تغییر یافت. سعدیه هم که کار محسن فروغی است و سالها پس از فوت فروغی بنا شد در واقع تلاش در جهت تحقق آرزوی پدر بود. غرض اینکه در کار احیاء این آثار سیاست میورزید و تنها مصحح نبود.
داریوش شایگان پنج اقلیم حضور ایرانیها را اندیشۀ حافظ و سعدی و خیام و فردوسی و مولوی میداند. شاید فروغی پیش از او به این درک و دریافت رسیده بود. چهار تن از این پنج تن را مورد التفات قرار داد و یک بار دیگر توجهات را به سوی آنان جلب کرد. از اهمیت مولوی نیز آگاه بود اما شاید به سبب وجود مقبرۀ مولوی در قونیه شخصاً چندان بدان نپرداخت اگرچه هیچگاه او را از نظر دور نداشت. لابد همان نگاه دولتمردیاش سبب شد که مولوی را در اولویت قرار ندهد.
شاید این خلاصۀ مطالبی باشد که در فیلم زیر میبینید. مسائل بسیار دیگر هم طرح شده است. فقط لازم است موردی را اصلاح کنم. به واسطۀ ضعف حافظه در این نشست مجازی جایی اشاره کردهام که چرا در لغتنامۀ دهخدا ذیل مدخلی، هنگام ارجاع به منابع برای مطالعۀ بیشتر نوشتهاند: فنّ سماع طبیعی/ تقریر فاضل تونی/ تحریر محمدعلی فروغی. اما پس از مراجعه دیدم عین عبارت این نیست. نوشتهاند ترجمۀ فاضل تونی و نگارش محمدعلی فروغی. اگرچه این هم خطاست و نباید چنین کرد اما در هر حال از اینکه عین عبارت را نقل نکردم عذرخواهم. از اواسط فیلم میتوانید سخنان کمترین را در این نشست مجازی که با مدیریت فاضل ارجمند دکتر بهرام پروین گنابادی صورت گرفت ببینید. پیش از بنده استادم دکتر معصومی همدانی سخنان دقیق و عمیقی فرمودهاند که ملاحظه خواهید کرد. دیشب هم فایل را اشتباه بارگذاری کردم. اکنون آن را حذف کرده و فایل درست را جایگزین میکنم.
https://t.me/rezamousavitabari
Telegram
رضا موسوی طبری
پارههایی از مکتوبات و منشورات نگارنده در ادب و تاریخ و سیاست
@mousavitabari
@mousavitabari
🔸آن پیرِ قلندرِ صفاهانی
هو
كُلُّ مَنْ عَلَيْهَا فَانٍ وَيَبْقَىٰ وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلَالِ وَالْإِكْرَامِ
استاد ارجمند جمشیدِ مظاهری (رحمة الله علیه) مردِ عزیزِ نجیبِ بزرگوارِ بسیاردانِ کمگویِ قلندرمشربِ باصفایی بود. وصف او را از دوستان صفاهانی علیالخصوص دکتر مهرداد چترایی شنیده بودم و چند مقاله نیز که گواه مراتب فضل و دانش مؤلف بود از ایشان خوانده بودم تا این که به زیارت جمال مبارک حضرتش در منزل صوفی صافی آقامجید زهتاب (متعناالله بطول بقائه) نائل شدم و حجّت موجّهش یافتم. آن دیدار تجدید شد و نوبتی هم به پایمردی دکتر رضا ضیا و میزبانی دکتر اصغر دادبه (ادام الله ظلهم) شبی را با ایشان به سحر رساندم و توفیق صحبت با جنابش در راه کاشان به تفصیل دست داد. چندان که دانستم "به دیده بیش از شنیده هاست".
همین ابتدا عرض کنم که یادکرد این حقیر بیمایه در خصوص آن عزیز از شائبۀ تکلّف و تعارف و حتّی متابعت از حکمِ "اذکروا موتاکم بالخیر" به دور است و آنچه مینگارم گواهانِ بسیار دارد و نگارنده تنها در مقام مصدّق و مؤیّد قصد دارد آنچه را که دوستان و شاگردان آن مرحوم لابد خواهند گفت به حکایتی و روایتی مزیّن کند.
ادامه 👇
هو
كُلُّ مَنْ عَلَيْهَا فَانٍ وَيَبْقَىٰ وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلَالِ وَالْإِكْرَامِ
استاد ارجمند جمشیدِ مظاهری (رحمة الله علیه) مردِ عزیزِ نجیبِ بزرگوارِ بسیاردانِ کمگویِ قلندرمشربِ باصفایی بود. وصف او را از دوستان صفاهانی علیالخصوص دکتر مهرداد چترایی شنیده بودم و چند مقاله نیز که گواه مراتب فضل و دانش مؤلف بود از ایشان خوانده بودم تا این که به زیارت جمال مبارک حضرتش در منزل صوفی صافی آقامجید زهتاب (متعناالله بطول بقائه) نائل شدم و حجّت موجّهش یافتم. آن دیدار تجدید شد و نوبتی هم به پایمردی دکتر رضا ضیا و میزبانی دکتر اصغر دادبه (ادام الله ظلهم) شبی را با ایشان به سحر رساندم و توفیق صحبت با جنابش در راه کاشان به تفصیل دست داد. چندان که دانستم "به دیده بیش از شنیده هاست".
همین ابتدا عرض کنم که یادکرد این حقیر بیمایه در خصوص آن عزیز از شائبۀ تکلّف و تعارف و حتّی متابعت از حکمِ "اذکروا موتاکم بالخیر" به دور است و آنچه مینگارم گواهانِ بسیار دارد و نگارنده تنها در مقام مصدّق و مؤیّد قصد دارد آنچه را که دوستان و شاگردان آن مرحوم لابد خواهند گفت به حکایتی و روایتی مزیّن کند.
ادامه 👇
باری، جمشید مظاهری بسیاردان بود و طرفه آنکه این تنها هنرش نبود. دانستههایش منحصر به مشهورات نبود. عمیق بود و در عین حال وسیع. بسیاری از اساتید صاحبِ معلوماتند. به بیان دیگر آنچه را معلوم است میدانند. اما او به تعبیری عالِمِ مجهولات نیز بود. یک روز در جمع اساتید و فضلای اصفهان در فضای مجازی از محمدتقی حسنی حسینی گلستانه که خود را مُخبِر غیبی مینامید سراغ گرفتم. کسی حتی نام این مرد را نشنیده بود چرا که اساساً چهرۀ مهمّی نبود و هشتاد یا نود سال پیش از این، در روزنامه میهن خزعبلاتی به هم میبافت. چند روز بعد از طرح این پرسش دکتر چترایی تماس گرفت و گفت خدمت استاد بودم و از ایشان پرسیدم. فرمودند که این شخص کتابی هم دارد با فلان عنوان و در بهمان جا چاپ شده. به غایت مسرور شدم.
گفتهاند و میگویند که کمنویس بود. آری، کم مینوشت و احساس من این است که آنچه را میدانست به چیزی نمیگرفت که شوق ثبت و ضبطش را داشته باشد. شاید عزیزانی که با او همنشین بودند تصدیق بفرمایند که احوال آن مرحوم اقتضاء دلبستگی به مطالب معمول و رایج در مجلات علمی-پژوهشی را نداشت و این بیت عرفی شیرازی عقیدۀ آن بزرگوار نیز بود:
سخنی نیست که خاموشی از آن بهتر نیست
نیست علمی که فراموشی از آن بهتر نیست
هم از این رو بسیاری از یافتههایش را شاگردانش (با ذکر مأخذ یا بیذکر مأخذ) نوشتهاند و مینویسند. گواه این مدعاست موردی که عرض میکنم. همین چندی پیش مقالهای در نشریۀ فرهنگستان زبان و ادب فارسی دیدم در خصوص واژۀ مهوِّس. مؤلف معنایی از این واژه را بیان کرده بود که در لغتنامهها نشانی از آن نیست و مغفول مانده است. این معنای مغفول، "کیمیاگر" است. جا خوردم و دلم گرفت. چرا که چند سال پیش از آن همین موضوع مورد توجه من قرار گرفته بود و در مقالهای در گزارش میراث طرح شده بود. از طرفی سابقۀ انتحال از مقالاتم در آن نهاد محترم سوء ظنم را بیشتر میکرد. ناگاه چشمم به پانوشتی افتاد و آرام شدم. مؤلف مقاله نوشته بود که این نکته را از استاد جمشید مظاهری شنیده است و خود در پی شواهد آن رفته است. جمشید مظاهری امانتدار بود و هیچ ابایی نداشت از این که مطلبی را با نام قائلش طرح کند؛ حتی اگر آن شخص، بیمقداری چون راقم این سطور باشد. اما این یافته از خود او بود. فلذا آرام گرفتم که این مطلب همچون بعضی مطالب دیگر منتحل نبوده است و از برکت نفس حضرت استادی صورت تألیف یافته است (رحمة الله علیه). گواه این مدّعا را نیز عرض میکنم؛ بعد از دو سه دیداری که رخ داد گاه گاه میدیدم کسانی که افتخار آشنایی با ایشان را نداشتهام در تلگرام با بندۀ هیچمدان پرسشهای علمی مطرح میکنند. منشأ این حسن ظن را نمیدانستم تا این که یک روز خانم دکتر گلپر نصری پیامی برای بنده فرستادند که دانستم "اینهمه آوازها از شه بود" و این آدرس غلط را استاد مظاهری به ایشان داده است. مبادا گمان کنید اینها را گفتم که خود را ستوده باشم. اگرچه لطف آن بزرگ افتخار هم دارد اما اینجا جای مفاخره نیست. اگر خوانندۀ گرامی این سطور از نحافت جسم و جان منبنده و مسکنت علمی و صغارت نسبی سنّ نگارنده آگاه باشد در این حکایت جز عظمت روح آن عزیز را نمیبیند.
سخی هم بود. خدا رحمت کند آن نازنین را. سخاوتش محدود به تعلیم و تشویق نبود. هم در منزل آقامجید زهتاب احساس کرد که احتیاجی برای بنده روی داده است. (شما تصور بفرمایید مالی، اگرچه موضوع این نبود) در لحظهای که در اتاقی تنها شده بودم یکباره غافلگیرم کرد و دور از چشم همۀ میهمانان ده چندان از آنچه را تصور میکرد نیاز من است، به من هبه کرد. هرچه تلاش کردم منصرفش کنم موفق نشدم. به زور آن مرحمتی را در جیبم جای داد. سخی بود و این شمهای بود از آنچه من دیدم.
بسیار فروتن و قلندر و باصفا بود. طوری رفتار کرده بود که هم درنخستین دیدار جسارت یافتم تا از هرچه نگفتنی و نخواندنی در خدمت ایشان و دوستان باصفای صفاهانی قرائت کنم. البته که دوست شفیقم دکتر سعید شفیعیون که انجمن فضل و هنر است پیشتر خیالم را از هر حیث راحت و خاطرم را جمع کرده بود و البته که نصیحت مولانا جلال الدین محمد بلخی در گوشم بود:
شاه اگر با تو نشیند بر زمین
خویشتن بشناس و نیکوتر نشین
اما این مایه از گستاخی را به اذن و ارادۀ ایشان مرتکب شدم و نیک دریافته بودم که ادب در محضر ایشان تعریفی دیگر دارد فراتر از مشهورات زمانه. چنانکه ابوالمعانی بیدل دهلوی میگوید:
ادب نه کسب عبارت نه سعی حقطلبی ست
به غیر خاک شدن هر چه هست بیادبی ست
و من پا از دایرۀ ادب بیرون ننهاده بودم و به رغم شیوه و شیمهام که از دستبوسی اعظم رجال دینی و سیاسی سر باز زده بودم دست استاد را بوسیدم و در آن بوسه معنی این بیت سعدی نهفته بود که
گفتی ز خاک بیشترند اهل عشق من
از خاک بیشتر نه که از خاک کمتریم
گفتهاند و میگویند که کمنویس بود. آری، کم مینوشت و احساس من این است که آنچه را میدانست به چیزی نمیگرفت که شوق ثبت و ضبطش را داشته باشد. شاید عزیزانی که با او همنشین بودند تصدیق بفرمایند که احوال آن مرحوم اقتضاء دلبستگی به مطالب معمول و رایج در مجلات علمی-پژوهشی را نداشت و این بیت عرفی شیرازی عقیدۀ آن بزرگوار نیز بود:
سخنی نیست که خاموشی از آن بهتر نیست
نیست علمی که فراموشی از آن بهتر نیست
هم از این رو بسیاری از یافتههایش را شاگردانش (با ذکر مأخذ یا بیذکر مأخذ) نوشتهاند و مینویسند. گواه این مدعاست موردی که عرض میکنم. همین چندی پیش مقالهای در نشریۀ فرهنگستان زبان و ادب فارسی دیدم در خصوص واژۀ مهوِّس. مؤلف معنایی از این واژه را بیان کرده بود که در لغتنامهها نشانی از آن نیست و مغفول مانده است. این معنای مغفول، "کیمیاگر" است. جا خوردم و دلم گرفت. چرا که چند سال پیش از آن همین موضوع مورد توجه من قرار گرفته بود و در مقالهای در گزارش میراث طرح شده بود. از طرفی سابقۀ انتحال از مقالاتم در آن نهاد محترم سوء ظنم را بیشتر میکرد. ناگاه چشمم به پانوشتی افتاد و آرام شدم. مؤلف مقاله نوشته بود که این نکته را از استاد جمشید مظاهری شنیده است و خود در پی شواهد آن رفته است. جمشید مظاهری امانتدار بود و هیچ ابایی نداشت از این که مطلبی را با نام قائلش طرح کند؛ حتی اگر آن شخص، بیمقداری چون راقم این سطور باشد. اما این یافته از خود او بود. فلذا آرام گرفتم که این مطلب همچون بعضی مطالب دیگر منتحل نبوده است و از برکت نفس حضرت استادی صورت تألیف یافته است (رحمة الله علیه). گواه این مدّعا را نیز عرض میکنم؛ بعد از دو سه دیداری که رخ داد گاه گاه میدیدم کسانی که افتخار آشنایی با ایشان را نداشتهام در تلگرام با بندۀ هیچمدان پرسشهای علمی مطرح میکنند. منشأ این حسن ظن را نمیدانستم تا این که یک روز خانم دکتر گلپر نصری پیامی برای بنده فرستادند که دانستم "اینهمه آوازها از شه بود" و این آدرس غلط را استاد مظاهری به ایشان داده است. مبادا گمان کنید اینها را گفتم که خود را ستوده باشم. اگرچه لطف آن بزرگ افتخار هم دارد اما اینجا جای مفاخره نیست. اگر خوانندۀ گرامی این سطور از نحافت جسم و جان منبنده و مسکنت علمی و صغارت نسبی سنّ نگارنده آگاه باشد در این حکایت جز عظمت روح آن عزیز را نمیبیند.
سخی هم بود. خدا رحمت کند آن نازنین را. سخاوتش محدود به تعلیم و تشویق نبود. هم در منزل آقامجید زهتاب احساس کرد که احتیاجی برای بنده روی داده است. (شما تصور بفرمایید مالی، اگرچه موضوع این نبود) در لحظهای که در اتاقی تنها شده بودم یکباره غافلگیرم کرد و دور از چشم همۀ میهمانان ده چندان از آنچه را تصور میکرد نیاز من است، به من هبه کرد. هرچه تلاش کردم منصرفش کنم موفق نشدم. به زور آن مرحمتی را در جیبم جای داد. سخی بود و این شمهای بود از آنچه من دیدم.
بسیار فروتن و قلندر و باصفا بود. طوری رفتار کرده بود که هم درنخستین دیدار جسارت یافتم تا از هرچه نگفتنی و نخواندنی در خدمت ایشان و دوستان باصفای صفاهانی قرائت کنم. البته که دوست شفیقم دکتر سعید شفیعیون که انجمن فضل و هنر است پیشتر خیالم را از هر حیث راحت و خاطرم را جمع کرده بود و البته که نصیحت مولانا جلال الدین محمد بلخی در گوشم بود:
شاه اگر با تو نشیند بر زمین
خویشتن بشناس و نیکوتر نشین
اما این مایه از گستاخی را به اذن و ارادۀ ایشان مرتکب شدم و نیک دریافته بودم که ادب در محضر ایشان تعریفی دیگر دارد فراتر از مشهورات زمانه. چنانکه ابوالمعانی بیدل دهلوی میگوید:
ادب نه کسب عبارت نه سعی حقطلبی ست
به غیر خاک شدن هر چه هست بیادبی ست
و من پا از دایرۀ ادب بیرون ننهاده بودم و به رغم شیوه و شیمهام که از دستبوسی اعظم رجال دینی و سیاسی سر باز زده بودم دست استاد را بوسیدم و در آن بوسه معنی این بیت سعدی نهفته بود که
گفتی ز خاک بیشترند اهل عشق من
از خاک بیشتر نه که از خاک کمتریم
شاعر هم بود و البته من از این هنر ایشان همین روزها مطلع شدم اما بیدرنگ به یاد آن قطعۀ انوری افتادم که این ابیاتش را در خاطر دارم:
من اگر شعر نگویم پی کاری گیرم
که خلاصی دهد از جاهلی و بدخویی
من همه شب ورق زرق فرو میشویم
تو همه روز رخ زرق به خون میشویی
قیمت عمر من و عمر تو یکسان نبود
کانچه من جویم ازین عمر، تو آن کی جویی
ضایع از عمر من آن است که شعری گویم
حاصل از عمر تو آن است که شعری گویی
آزادمرد بود و این افضل فضایلش بود. ولی بنده صلاحیت ندارم در این خصوص مطلبی بگویم جز این که گمان میکنم اینهمه مهر و محبت که از هر جانب نسبت به آن عزیز بیان میشود پاسخ حرّیت اوست که ایرانیان احرار را میستایند؛ چنانکه فردوسی را. مگر فردوسی شعرش از حیث فنی تا چه اندازه برتر از عنصری و عسجدی و دیگر مداحان محمود است؟ اگر هم باشد که هست مگر کسانی که او و کلامش را ارج مینهند به اعتبار تفوّق ادبی فردوسی او را میستایند؟ جز این است که حرّیت او را پاس میدارند؟ مظاهری هم از احرار علما بود و بهای این فضیلت را نیز پرداخت. حتی از آن دست احرار نبود که انوری گفت:
بر در دونان احرار حزین و حیران
در کف رندان ابرار اسیر و مضطر
چه او بر در دونان نرفت اگرچه زمانه همان گونه بود که انوری توصیف کرده است.
روزی که خبر رهایی آن عزیز را از حبس دنیا دریافتیم کسی گفت البته سن و سالش بالا بود. در جوابش عرض کردم و اینک مینگارم امروزه برای انسانها سنّ سلامت مشخص میکنند. یعنی شاید شخصی سنّش هفتاد باشد اما سنّ سلامتش پنجاه. و عکس این هم محتمل است و شواهد بسیار دارد. گفتم خوب است معمول شود سنّ فایده و برکت هم تعیین شود. چرا وفات استاد در پیری اینقدر اندوهزاست؟ چون او هنوز هم میتوانست بیاموزاند، مهربانی کند، نامهربانی ببیند و گذشت کند، آزار ببیند و نیازارد، شمع محفل باشد، راهنما باشد و....باری، به فرمودۀ حضرت سنایی:
آنچنان زی که بمیری، برهی
نه چنان زی که بمیری، برهند
او اینگونه زیست و رهید.
دیگر کسی گفت چرا اینهمه را بعد از وفات ایشان میگویند؟
البته قدرشناسی در زمان حیات انسانهای بزرگ کاری است شایسته و به قول مولانا:
گهی خوشدل شوی از من که میرم
چرا مردهپرست و خصم جانیم؟
اما معمول است وقتی حادثهای (فرض بفرمایید زلزلهای) رخ میدهد کارشناسان امر میزان خسارات وارده را میسنجند. میگویند فردای روزی که حضرت امیرالمؤمنین علی (علیه آلاف التحیة والثناء) به تعبیر خود آن حضرت رستگار شدند و رهیدند، فرزند بزرگوار ایشان در خطبهای فرمودند: "لقد فارقکم بالامس رجل لم یسبقه الاوّلون ولاتدرکه الآخرون" . میفرماید دیروز مردی از شما جدا شد که نه پیشینیان از او پیشی گرفتهاند و نه آیندگان نظیر او را خواهند دید. این میزان خسارتی بود که مردم در آن زمان و در این زمان از فقدان امیرالمؤمنین دیدند. امروز هم ستایش و یادآوری فضایل و خصایل آن عزیز برای آن است که معلوم شود خسارت چقدر است که البته بعید میدانم به این زودیها بتوان حدود و ثغور این خسارت را تعیین کرد.
دیگر کسی گفت چرا بیشتر شعر در رثای استاد گفته میشود و بهتر است مطالب علمی نوشته شود. به نظرم این اتفاق هم اتفاقی نیست. جمشید مظاهری علم عشق میآموخت و عشق به علم را. طبعاً با جان و دل افراد سر و کار داشت. "همه بر سر زبانند و تو در میان جانی". شعر نیز از جان برمیآید.
آیینه همه چیز نماید بجز از جان
وین آینه جز صورت جان میننماید
کمتر کسی اینگونه و به تعبیری چونان الف در میان جانِ خلق جا میکند و اینهمه "جاننوشته" در سوگش قلمی میشود.
گفته شد اگر اینهمه علم داشت که میگویند پس چرا تعداد آثارش با میزان دانشش تناسب ندارد؟ بیتعارف باید گفت مظاهری اهل تظاهر نبود. یکی از انگیزههای نوشتن خودنمایی است. حضرت مولوی در فیه ما فیه (گویا این نام زیبا از آن این کتاب نیست و عنوان تصنیفی از ابوسهل انماری بوده است) میگوید زمخشری کشّاف را برای اظهار فضل خود نوشت اما مقصود حق دیگر بود. باری، کم نوشتن استاد فقید ما نیز هنر او بود نه عیبش. او اهل خودنمایی نبود. اگرچه این پرهیز از جلوهگری برای ما موجب خسران است.
دیگر چه نویسم؟
افسوس که حاصل از جهان جز غم نیست
هر کس ز خِرد بهره برد، خرّم نیست
بعد از یک عمر زندگی دانستم
جز مرگ حقیقتی درین عالم نیست
خداوند روح آن پیر قلندر صفاهانی را غریق رحمت واسعۀ خویش گرداند و وجود نازنین و شریف سیّد جلیلالقدر استاد مهدی نوریان را برای اصفهان، این پایتخت جاودانۀ ایران و قاطبۀ اهل فضل محفوظ بدارد.
بهمن ماه هزار و سیصد و نود و شش
https://t.me/rezamousavitabari
من اگر شعر نگویم پی کاری گیرم
که خلاصی دهد از جاهلی و بدخویی
من همه شب ورق زرق فرو میشویم
تو همه روز رخ زرق به خون میشویی
قیمت عمر من و عمر تو یکسان نبود
کانچه من جویم ازین عمر، تو آن کی جویی
ضایع از عمر من آن است که شعری گویم
حاصل از عمر تو آن است که شعری گویی
آزادمرد بود و این افضل فضایلش بود. ولی بنده صلاحیت ندارم در این خصوص مطلبی بگویم جز این که گمان میکنم اینهمه مهر و محبت که از هر جانب نسبت به آن عزیز بیان میشود پاسخ حرّیت اوست که ایرانیان احرار را میستایند؛ چنانکه فردوسی را. مگر فردوسی شعرش از حیث فنی تا چه اندازه برتر از عنصری و عسجدی و دیگر مداحان محمود است؟ اگر هم باشد که هست مگر کسانی که او و کلامش را ارج مینهند به اعتبار تفوّق ادبی فردوسی او را میستایند؟ جز این است که حرّیت او را پاس میدارند؟ مظاهری هم از احرار علما بود و بهای این فضیلت را نیز پرداخت. حتی از آن دست احرار نبود که انوری گفت:
بر در دونان احرار حزین و حیران
در کف رندان ابرار اسیر و مضطر
چه او بر در دونان نرفت اگرچه زمانه همان گونه بود که انوری توصیف کرده است.
روزی که خبر رهایی آن عزیز را از حبس دنیا دریافتیم کسی گفت البته سن و سالش بالا بود. در جوابش عرض کردم و اینک مینگارم امروزه برای انسانها سنّ سلامت مشخص میکنند. یعنی شاید شخصی سنّش هفتاد باشد اما سنّ سلامتش پنجاه. و عکس این هم محتمل است و شواهد بسیار دارد. گفتم خوب است معمول شود سنّ فایده و برکت هم تعیین شود. چرا وفات استاد در پیری اینقدر اندوهزاست؟ چون او هنوز هم میتوانست بیاموزاند، مهربانی کند، نامهربانی ببیند و گذشت کند، آزار ببیند و نیازارد، شمع محفل باشد، راهنما باشد و....باری، به فرمودۀ حضرت سنایی:
آنچنان زی که بمیری، برهی
نه چنان زی که بمیری، برهند
او اینگونه زیست و رهید.
دیگر کسی گفت چرا اینهمه را بعد از وفات ایشان میگویند؟
البته قدرشناسی در زمان حیات انسانهای بزرگ کاری است شایسته و به قول مولانا:
گهی خوشدل شوی از من که میرم
چرا مردهپرست و خصم جانیم؟
اما معمول است وقتی حادثهای (فرض بفرمایید زلزلهای) رخ میدهد کارشناسان امر میزان خسارات وارده را میسنجند. میگویند فردای روزی که حضرت امیرالمؤمنین علی (علیه آلاف التحیة والثناء) به تعبیر خود آن حضرت رستگار شدند و رهیدند، فرزند بزرگوار ایشان در خطبهای فرمودند: "لقد فارقکم بالامس رجل لم یسبقه الاوّلون ولاتدرکه الآخرون" . میفرماید دیروز مردی از شما جدا شد که نه پیشینیان از او پیشی گرفتهاند و نه آیندگان نظیر او را خواهند دید. این میزان خسارتی بود که مردم در آن زمان و در این زمان از فقدان امیرالمؤمنین دیدند. امروز هم ستایش و یادآوری فضایل و خصایل آن عزیز برای آن است که معلوم شود خسارت چقدر است که البته بعید میدانم به این زودیها بتوان حدود و ثغور این خسارت را تعیین کرد.
دیگر کسی گفت چرا بیشتر شعر در رثای استاد گفته میشود و بهتر است مطالب علمی نوشته شود. به نظرم این اتفاق هم اتفاقی نیست. جمشید مظاهری علم عشق میآموخت و عشق به علم را. طبعاً با جان و دل افراد سر و کار داشت. "همه بر سر زبانند و تو در میان جانی". شعر نیز از جان برمیآید.
آیینه همه چیز نماید بجز از جان
وین آینه جز صورت جان میننماید
کمتر کسی اینگونه و به تعبیری چونان الف در میان جانِ خلق جا میکند و اینهمه "جاننوشته" در سوگش قلمی میشود.
گفته شد اگر اینهمه علم داشت که میگویند پس چرا تعداد آثارش با میزان دانشش تناسب ندارد؟ بیتعارف باید گفت مظاهری اهل تظاهر نبود. یکی از انگیزههای نوشتن خودنمایی است. حضرت مولوی در فیه ما فیه (گویا این نام زیبا از آن این کتاب نیست و عنوان تصنیفی از ابوسهل انماری بوده است) میگوید زمخشری کشّاف را برای اظهار فضل خود نوشت اما مقصود حق دیگر بود. باری، کم نوشتن استاد فقید ما نیز هنر او بود نه عیبش. او اهل خودنمایی نبود. اگرچه این پرهیز از جلوهگری برای ما موجب خسران است.
دیگر چه نویسم؟
افسوس که حاصل از جهان جز غم نیست
هر کس ز خِرد بهره برد، خرّم نیست
بعد از یک عمر زندگی دانستم
جز مرگ حقیقتی درین عالم نیست
خداوند روح آن پیر قلندر صفاهانی را غریق رحمت واسعۀ خویش گرداند و وجود نازنین و شریف سیّد جلیلالقدر استاد مهدی نوریان را برای اصفهان، این پایتخت جاودانۀ ایران و قاطبۀ اهل فضل محفوظ بدارد.
بهمن ماه هزار و سیصد و نود و شش
https://t.me/rezamousavitabari
Telegram
رضا موسوی طبری
پارههایی از مکتوبات و منشورات نگارنده در ادب و تاریخ و سیاست
@mousavitabari
@mousavitabari
🔸بهلول و انتخابات
محمدتقی نظام الدینی معروف به بهلول از ارباب عمائم در خراسان بود. عناوینی چون شیخ و آیة الله و علامه را سزاوار مینمود اما غالباً بهلول یا بهلول گنابادی خطاب میشد. سی سال پیش توفیق زیارت او را در مراسمی یافتم. شعر مطوّلی خواند که همۀ حضار را شگفت زده کرد. جماعت مستمع جملگی از قریحۀ عجیب و حافظۀ غریب او متحیر شده بودند. بهلول مردی معمّر بود. سال 1384 در 95 سالگی فوت کرد. لابد میدانید که او در واقعۀ گوهرشاد در عهد رضاشاه نقش اصلی را به عهده داشت. او بود که خطبهای آتشین خواند و مردم را به اعتراض نسبت به قانون تغییر کلاه و محدودیتهای اعمال شده در خصوص آیة الله میرزا حسین قمی برانگیخت. خبر به شاه که رسید دستور برخورد شدید داد. اختلافات بین مسئولین استانی منجر به بگومگوها و توطئه و تبانیهایی شد و در نهایت اسدی نایب التولیۀ آستان قدس که با فروغی رئیس الوزراء پیوند خویشی داشت اعدام شد. در همین ماجرا بود که شاه فروغی را مکلف به استعفا کرد و به مدت شش سال خانهنشین ساخت. بهلول گریخت ولی بالاخره دستگیر و روانۀ زندان شد. سالها در افغانستان و هند و مصر و... آواره بود تا بالاخره به وطن بازگشت. خراسانیها حکایات بسیاری از او نقل میکنند که شنیدنی است. مجملی از آن حکایتها در دیوانی که از اشعار او منتشر ساختهاند روایت شده است. اما بخوانید ابیاتی از مثنوی او را در خصوص انتخابات و جمهوریت:
هست جمهوریّت آرامیّ مُلک
باعث حفظ و نکونامیّ مُلک
لیک آن سان که در امریکا بود
نه چنان کاندر بلاد ما بود
هست در آنجا خلایق خاص و عام
عارف معنای جمهوری تمام
رأی از روی بصیرت میدهند
پیش پا را دیده، پا را مینهند
نه خورند از مکر هر مکّار گول
نه شود آرایشان سودا به پول
در دیار ما به وقت انتخاب
گردد اوّل خان و ملّا کامیاب
هر که میخواهد امارت لاجرم
خوش کند شیخ و ملک را با درم (دیوان اشعار بهلول گنابادی، ص 196)
و در ادامه ابیاتی دارد که توصیف وضع و حال آن روزگار ایران است. صرفاً جهت اهمیتی که از حیث تاریخی دارد چند بیتی نقل میکنم:
هر که در کف داشت تسبیح دراز
یا به مسجد خواند هر وعده نماز
یا رکوع و سجدهاش باشد طویل
یا مدوّر ریش و محرابی سبیل
یا بود گرد و کلان عمّامهاش
یا سفید و شسته باشد جامهاش
خلق گویند این ولیّ اکبر است
رأس جمهوری شدن را در خور است
میتواند رأی ده میلیون بشر
با تقدّس جمع سازد یک بقر (همان، ص 197)
https://t.me/rezamousavitabari
محمدتقی نظام الدینی معروف به بهلول از ارباب عمائم در خراسان بود. عناوینی چون شیخ و آیة الله و علامه را سزاوار مینمود اما غالباً بهلول یا بهلول گنابادی خطاب میشد. سی سال پیش توفیق زیارت او را در مراسمی یافتم. شعر مطوّلی خواند که همۀ حضار را شگفت زده کرد. جماعت مستمع جملگی از قریحۀ عجیب و حافظۀ غریب او متحیر شده بودند. بهلول مردی معمّر بود. سال 1384 در 95 سالگی فوت کرد. لابد میدانید که او در واقعۀ گوهرشاد در عهد رضاشاه نقش اصلی را به عهده داشت. او بود که خطبهای آتشین خواند و مردم را به اعتراض نسبت به قانون تغییر کلاه و محدودیتهای اعمال شده در خصوص آیة الله میرزا حسین قمی برانگیخت. خبر به شاه که رسید دستور برخورد شدید داد. اختلافات بین مسئولین استانی منجر به بگومگوها و توطئه و تبانیهایی شد و در نهایت اسدی نایب التولیۀ آستان قدس که با فروغی رئیس الوزراء پیوند خویشی داشت اعدام شد. در همین ماجرا بود که شاه فروغی را مکلف به استعفا کرد و به مدت شش سال خانهنشین ساخت. بهلول گریخت ولی بالاخره دستگیر و روانۀ زندان شد. سالها در افغانستان و هند و مصر و... آواره بود تا بالاخره به وطن بازگشت. خراسانیها حکایات بسیاری از او نقل میکنند که شنیدنی است. مجملی از آن حکایتها در دیوانی که از اشعار او منتشر ساختهاند روایت شده است. اما بخوانید ابیاتی از مثنوی او را در خصوص انتخابات و جمهوریت:
هست جمهوریّت آرامیّ مُلک
باعث حفظ و نکونامیّ مُلک
لیک آن سان که در امریکا بود
نه چنان کاندر بلاد ما بود
هست در آنجا خلایق خاص و عام
عارف معنای جمهوری تمام
رأی از روی بصیرت میدهند
پیش پا را دیده، پا را مینهند
نه خورند از مکر هر مکّار گول
نه شود آرایشان سودا به پول
در دیار ما به وقت انتخاب
گردد اوّل خان و ملّا کامیاب
هر که میخواهد امارت لاجرم
خوش کند شیخ و ملک را با درم (دیوان اشعار بهلول گنابادی، ص 196)
و در ادامه ابیاتی دارد که توصیف وضع و حال آن روزگار ایران است. صرفاً جهت اهمیتی که از حیث تاریخی دارد چند بیتی نقل میکنم:
هر که در کف داشت تسبیح دراز
یا به مسجد خواند هر وعده نماز
یا رکوع و سجدهاش باشد طویل
یا مدوّر ریش و محرابی سبیل
یا بود گرد و کلان عمّامهاش
یا سفید و شسته باشد جامهاش
خلق گویند این ولیّ اکبر است
رأس جمهوری شدن را در خور است
میتواند رأی ده میلیون بشر
با تقدّس جمع سازد یک بقر (همان، ص 197)
https://t.me/rezamousavitabari
Telegram
رضا موسوی طبری
پارههایی از مکتوبات و منشورات نگارنده در ادب و تاریخ و سیاست
@mousavitabari
@mousavitabari
از شنیدن خبرهای غیر رسمی به یاد حکایتی افتادم:
روزی انوشروان به دادرسی نشسته بود. مردی کوتاهقامت روی بدو نهاد و بانگ دادخواهی برداشت. کسری گفت هیچ کس بر کوتاهقامتان ستم نتواند کرد. گفت شهریارا آن که بر من ستم رانده از من کوتاهتر است. خسرو بخندید و بفرمود تا دادش بدادند.
(کلیات عبید زاکانی، به اهتمام محمدجعفر محجوب، ص 269)
t.me/rezamousavitabari
روزی انوشروان به دادرسی نشسته بود. مردی کوتاهقامت روی بدو نهاد و بانگ دادخواهی برداشت. کسری گفت هیچ کس بر کوتاهقامتان ستم نتواند کرد. گفت شهریارا آن که بر من ستم رانده از من کوتاهتر است. خسرو بخندید و بفرمود تا دادش بدادند.
(کلیات عبید زاکانی، به اهتمام محمدجعفر محجوب، ص 269)
t.me/rezamousavitabari
🔸چگونه مردهای را زنده کنیم
این روزها میان عموم دغدغهمندان این پرسش تکرار میشود که جامعۀ سرد و بیروح و بیتفاوت به انتخاباتی سرنوشتساز را چگونه میتوان به حرکت درآورد؟
نگارنده با متون جامعهشناختی مدرن آشنایی ندارد (بیگمان این علم راه حلهایی برای چنین مواقعی پیشنهاد میدهد که اهل فن از آن آگاهی دارند) اما با متون کهن فارسی مأنوس است. گذشتگان ما قرنها پیش گاه نسخههایی برای علاج بعضی دردها پیچیدهاند که تا به امروز کارآیی دارد. از حسن اتفاق در خصوص افراد و اجتماع نیز نسخهای تجویز کردهاند که نه فقط انسان خفته را بیدار میکند یا شخص افسرده را به هیجان میآورد بلکه مرده را زنده میکند. بله، تعجب نکنید. اگرچه حکایتی که میخواهم عرض کنم کمی عجیب است و از کتابی به نام "عجایب المخلوقات". به طور کلی مطالب مندرج در عجایبنامههای کهن از سه وجه بیرون نیست: گاه دور از واقعیت است، گاه عین واقعیت و گاه ورای واقعیت. آنچه نقل میشود از دستۀ سوم است، یعنی ورای واقعیت است؛ حقیقت است. عنایت بفرمایید:
روزی سلیمان طعام می خورد. آصف [وزیر سلیمان] حاضر بود. بلقیس [همسر سلیمان] گفت: "هیچ ممکن بوَد که این ماهی بریان زنده گردد؟"
گفت: "هر جا که انصاف رود مرده زنده گردد و ما هر یکی انصافی بگوییم تا این ماهی زنده شود."
آصف گفت: "هر چه در مملکت توست در زیر قلم من است ولیکن من آن دوستتر دارم که من سلیمان بودمی و تو آصف"
ماهی در حرکت آمد.
بلقیس گفت: "در عالم چنین شوهر که مراست کس را نباشد، همه عالم از آن وی است و شوهر از آن من است. ولیکن هر گه یکی را جوانتر از وی بینم گویم کاشک سلیمان چنین جوان بودی"
ماهی حرکتی دیگر بکرد.
پس سلیمان گفت: "همه عالم با گنجها و مالها از آن من است. در برّ و بحر رسولم، همه ملک جنّ و انس در حکم مناند و با اینهمه چون دو شخص پیش من آیند با یکی هدیهای بود و یکی هیچ ندارد، من آن شخص را دوستتر دارم که هدیهای دارد"
چون این سخن بگفت ماهی زنده شد و در کوزۀ آب رفت.
(عجایب المخلوقات و غرایب الموجودات، تألیف محمد بن محمود بن احمد طوسی، به اهتمام منوچهر ستوده، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، تهران 1382، ص 13)
باری،
این سخن نیست بیگمان به گزاف
مرده را زنده میکند انصاف
نیز عطار نیشابوری گفته است:
از تو گر انصاف آید در وجود
به که عمری در رکوع و در سجود
و حضرت امیر (علیه السلام) فرموده است:
الانصاف افضل الفضائل
براستی اگر حاکمان ما در نسبت با خویش، خدا و خلق، یک جو انصاف به خرج میدادند جامعه چنان زنده و تپنده میشد که جهانی به نشاط و خرّمدلی ما خیره میماند اما دریغ و دو صد دریغ....
https://t.me/rezamousavitabari
این روزها میان عموم دغدغهمندان این پرسش تکرار میشود که جامعۀ سرد و بیروح و بیتفاوت به انتخاباتی سرنوشتساز را چگونه میتوان به حرکت درآورد؟
نگارنده با متون جامعهشناختی مدرن آشنایی ندارد (بیگمان این علم راه حلهایی برای چنین مواقعی پیشنهاد میدهد که اهل فن از آن آگاهی دارند) اما با متون کهن فارسی مأنوس است. گذشتگان ما قرنها پیش گاه نسخههایی برای علاج بعضی دردها پیچیدهاند که تا به امروز کارآیی دارد. از حسن اتفاق در خصوص افراد و اجتماع نیز نسخهای تجویز کردهاند که نه فقط انسان خفته را بیدار میکند یا شخص افسرده را به هیجان میآورد بلکه مرده را زنده میکند. بله، تعجب نکنید. اگرچه حکایتی که میخواهم عرض کنم کمی عجیب است و از کتابی به نام "عجایب المخلوقات". به طور کلی مطالب مندرج در عجایبنامههای کهن از سه وجه بیرون نیست: گاه دور از واقعیت است، گاه عین واقعیت و گاه ورای واقعیت. آنچه نقل میشود از دستۀ سوم است، یعنی ورای واقعیت است؛ حقیقت است. عنایت بفرمایید:
روزی سلیمان طعام می خورد. آصف [وزیر سلیمان] حاضر بود. بلقیس [همسر سلیمان] گفت: "هیچ ممکن بوَد که این ماهی بریان زنده گردد؟"
گفت: "هر جا که انصاف رود مرده زنده گردد و ما هر یکی انصافی بگوییم تا این ماهی زنده شود."
آصف گفت: "هر چه در مملکت توست در زیر قلم من است ولیکن من آن دوستتر دارم که من سلیمان بودمی و تو آصف"
ماهی در حرکت آمد.
بلقیس گفت: "در عالم چنین شوهر که مراست کس را نباشد، همه عالم از آن وی است و شوهر از آن من است. ولیکن هر گه یکی را جوانتر از وی بینم گویم کاشک سلیمان چنین جوان بودی"
ماهی حرکتی دیگر بکرد.
پس سلیمان گفت: "همه عالم با گنجها و مالها از آن من است. در برّ و بحر رسولم، همه ملک جنّ و انس در حکم مناند و با اینهمه چون دو شخص پیش من آیند با یکی هدیهای بود و یکی هیچ ندارد، من آن شخص را دوستتر دارم که هدیهای دارد"
چون این سخن بگفت ماهی زنده شد و در کوزۀ آب رفت.
(عجایب المخلوقات و غرایب الموجودات، تألیف محمد بن محمود بن احمد طوسی، به اهتمام منوچهر ستوده، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، تهران 1382، ص 13)
باری،
این سخن نیست بیگمان به گزاف
مرده را زنده میکند انصاف
نیز عطار نیشابوری گفته است:
از تو گر انصاف آید در وجود
به که عمری در رکوع و در سجود
و حضرت امیر (علیه السلام) فرموده است:
الانصاف افضل الفضائل
براستی اگر حاکمان ما در نسبت با خویش، خدا و خلق، یک جو انصاف به خرج میدادند جامعه چنان زنده و تپنده میشد که جهانی به نشاط و خرّمدلی ما خیره میماند اما دریغ و دو صد دریغ....
https://t.me/rezamousavitabari
Telegram
رضا موسوی طبری
پارههایی از مکتوبات و منشورات نگارنده در ادب و تاریخ و سیاست
@mousavitabari
@mousavitabari
🔸ابیات ارتجالی زیر را سالها پیش خطاب به تعدادی از دوستان نخبۀ جوان نوشتم که عزمشان برای ترک ایران و اقامت دائم در فرنگ جزم شده بود. اکنون با وضع و حالی که دست داده است یادآوری آن ابیات را مناسب دیدم:
دستِ نادان فُتاد کارِ وطن
ای دِریغا ز روزگارِ وطن
نیک دانم که جای ماندن نیست
گر نیاریش در شمارِ وطن
نیک دانم به اختلاس و ربا
چون درآمد ز جان دمارِ وطن
نیک دانم ز جور و تبعیض است
که نداری به دل شرارِ وطن
نیک دانم خزانِ غربت را
از چه خوانی به از بهارِ وطن
لیک آگاه باش کاین بار است
اختیارِ تو اختیارِ وطن
گرچه علّاف و مفلسی اکنون
شدهای بارِ خلق و بارِ وطن
میرسد لیک عنقریب آن روز
که بیایی تو هم به کارِ وطن
دوستان! تَرکِ مامِ خود مکنید
مامِ در بسترِ فگارِ وطن
اینک ایّامِ سختِ بیماریست
هان! بمانید در کنارِ وطن
هان! بمانید تا به روی شما
بنشیند کمی غبارِ وطن
خاکِ میهن به سیم و زر ندهد
گر شناسد کسی عیارِ وطن
هان! بمانید تا - زبانم لال -
خون بگرییم بر مزارِ وطن
هان! بمانید تا که آب دهیم
به گلِ اشکِ خویش، خارِ وطن
هان! بمانید تا که سبز کنیم
بذرِ غیرت به شورهزارِ وطن
هان! بمانید تا به هم بافیم
جامهای نو ز پود و تارِ وطن
هان! بمانید تا بیفزاییم
از کمِ خود به اعتبارِ وطن
هان! بمانید تا به جا مانند
کودکانِ امیدوارِ وطن
https://t.me/rezamousavitabari
دستِ نادان فُتاد کارِ وطن
ای دِریغا ز روزگارِ وطن
نیک دانم که جای ماندن نیست
گر نیاریش در شمارِ وطن
نیک دانم به اختلاس و ربا
چون درآمد ز جان دمارِ وطن
نیک دانم ز جور و تبعیض است
که نداری به دل شرارِ وطن
نیک دانم خزانِ غربت را
از چه خوانی به از بهارِ وطن
لیک آگاه باش کاین بار است
اختیارِ تو اختیارِ وطن
گرچه علّاف و مفلسی اکنون
شدهای بارِ خلق و بارِ وطن
میرسد لیک عنقریب آن روز
که بیایی تو هم به کارِ وطن
دوستان! تَرکِ مامِ خود مکنید
مامِ در بسترِ فگارِ وطن
اینک ایّامِ سختِ بیماریست
هان! بمانید در کنارِ وطن
هان! بمانید تا به روی شما
بنشیند کمی غبارِ وطن
خاکِ میهن به سیم و زر ندهد
گر شناسد کسی عیارِ وطن
هان! بمانید تا - زبانم لال -
خون بگرییم بر مزارِ وطن
هان! بمانید تا که آب دهیم
به گلِ اشکِ خویش، خارِ وطن
هان! بمانید تا که سبز کنیم
بذرِ غیرت به شورهزارِ وطن
هان! بمانید تا به هم بافیم
جامهای نو ز پود و تارِ وطن
هان! بمانید تا بیفزاییم
از کمِ خود به اعتبارِ وطن
هان! بمانید تا به جا مانند
کودکانِ امیدوارِ وطن
https://t.me/rezamousavitabari
Telegram
رضا موسوی طبری
پارههایی از مکتوبات و منشورات نگارنده در ادب و تاریخ و سیاست
@mousavitabari
@mousavitabari
🔸بدون شرح
لطیفهای کنم از قول شاعری تضمین
که در لطیفه مر او را کسی نبود عدیل
"اگر خدای بداند که زندهای تو هنوز
هزار مشت زند بر دهان عزرائیل"
(دیوان غالب دهلوی، انتشارات روزنه، ص 391)
https://t.me/rezamousavitabari
لطیفهای کنم از قول شاعری تضمین
که در لطیفه مر او را کسی نبود عدیل
"اگر خدای بداند که زندهای تو هنوز
هزار مشت زند بر دهان عزرائیل"
(دیوان غالب دهلوی، انتشارات روزنه، ص 391)
https://t.me/rezamousavitabari
Telegram
رضا موسوی طبری
پارههایی از مکتوبات و منشورات نگارنده در ادب و تاریخ و سیاست
@mousavitabari
@mousavitabari
🔸از افغانستان خبر میرسد که طالبان راهها را بر پنجشیر (این آخرین سنگر مبارزه با زور و تزویر) بسته، و برق و تلفن و اینترنت و دارو را از دسترس مردمِ ساکن در آن درّۀ زیبا خارج کرده است. با این حال مبارزۀ جانانۀ پنجشیریها درس خوبی به این سازمان تروریستی چندملّیتی داده است تا جایی که کثیری از ایشان اسیر شده و بسیاری پا به فرار گذاشتهاند.
اما شایسته است چند سطر زیر را که از سطرهای شیرین تاریخ ایران، و مربوط به رخدادهای عهد مشروطه است تقدیم کنیم اولاً به مبارزان سلحشور افغانستانی و ثانیاً به انگشتشمار کسانی که در ایران خاموش ننشستند و در این روزگار آخرالزمانی برای آگاهی مردم از کم و کیف ماجرا صادقانه قلم زدند و سخن گفتند. در یکی دو هفتۀ گذشته فشار افکار عمومی ملت بیداردل ایران چنان بود که بالاخره (ظاهراً و موقتاً) زعما و رؤسا را وادار به کاستن از غلظت پروژۀ تطهیر طالبان کرد و بر زبانشان جاری ساخت که حمایت ایران تنها شامل دولتی برخاسته از رأی مردم آن سرزمین میشود و بس.
به امید آنکه در آیندۀ نزدیک شاهد آرامشی پایدار در کشور همسایه و همزبانمان افغانستان عزیز و مظلوم باشیم که اینک مردمانش به یمن توافق و تبانی قدرتهای منفعتطلب منطقه و جهان بر سر اجرای سناریویی منافقانه و بیرحمانه، به تماشای ذبح جمهوریت نداشتۀشان نشستهاند.
🔸باری، این چند سطر را فراموش نکنیم:
"از ايران آذربايجان ماند، از آذربايجان تبريز، از تبريز كوی اميرخيز، از كوی اميرخيز يك كوچه باقی ماند كه در آن ستّارخان مقاومت میكرد. اما بعد، آن كوچه به كوی و آن كوی به شهر و شهر به ولايت و ولايت به كشور بدل شد."
ایدون باد در مجاورت ایران نیز؛ به یاری حق.
https://t.me/rezamousavitabari
اما شایسته است چند سطر زیر را که از سطرهای شیرین تاریخ ایران، و مربوط به رخدادهای عهد مشروطه است تقدیم کنیم اولاً به مبارزان سلحشور افغانستانی و ثانیاً به انگشتشمار کسانی که در ایران خاموش ننشستند و در این روزگار آخرالزمانی برای آگاهی مردم از کم و کیف ماجرا صادقانه قلم زدند و سخن گفتند. در یکی دو هفتۀ گذشته فشار افکار عمومی ملت بیداردل ایران چنان بود که بالاخره (ظاهراً و موقتاً) زعما و رؤسا را وادار به کاستن از غلظت پروژۀ تطهیر طالبان کرد و بر زبانشان جاری ساخت که حمایت ایران تنها شامل دولتی برخاسته از رأی مردم آن سرزمین میشود و بس.
به امید آنکه در آیندۀ نزدیک شاهد آرامشی پایدار در کشور همسایه و همزبانمان افغانستان عزیز و مظلوم باشیم که اینک مردمانش به یمن توافق و تبانی قدرتهای منفعتطلب منطقه و جهان بر سر اجرای سناریویی منافقانه و بیرحمانه، به تماشای ذبح جمهوریت نداشتۀشان نشستهاند.
🔸باری، این چند سطر را فراموش نکنیم:
"از ايران آذربايجان ماند، از آذربايجان تبريز، از تبريز كوی اميرخيز، از كوی اميرخيز يك كوچه باقی ماند كه در آن ستّارخان مقاومت میكرد. اما بعد، آن كوچه به كوی و آن كوی به شهر و شهر به ولايت و ولايت به كشور بدل شد."
ایدون باد در مجاورت ایران نیز؛ به یاری حق.
https://t.me/rezamousavitabari
Telegram
رضا موسوی طبری
پارههایی از مکتوبات و منشورات نگارنده در ادب و تاریخ و سیاست
@mousavitabari
@mousavitabari
گزارشگرانِ ما در رسانۀ ملی به گونهای تبلیغِ طالبان میکنند که گویی تنها اگر ثابت شود اعضای این گروه دیگر وسطِ خیابان سرِ خلقِ خدا را نمیبُرند صلاحیتِ حکمرانی بر میلیونها انسان را واجدند. این سطح از تنزّلِ مطالباتِ مردم در نسبت با حکمرانان در طولِ تاریخ بشریت بیسابقه است. در حالی که همگان شاهدند در این عصر و زمان، حتی در ممالک مترقی، گاه داناترینِ مردمان از ادارۀ امور عاجزند. براستی این جماعت با کدام دانش و تدبیر بناست گره از کار خلق بگشایند؟ علم سیاست و تدبیر مُدُن که صرفاً به الگو گرفتن از حیلهگریهای برخی جریاناتِ سیاسی در ایران خلاصه نمیشود. حکومت کردن ملزومات دیگری هم دارد.
https://t.me/rezamousavitabari
https://t.me/rezamousavitabari
✍🏻از ابراهیم عادلشاه به ابراهیم رئیسی
🔸اکنون که کارزار درخواست بازگشت دکتر بیژن عبدالکریمی به دانشگاه، روی سخن را از ریاست دانشگاه آزاد به ریاست قوۀ مجریه گردانده است نگارنده نیز به سهم خود و به جای امضای آن بیانیه، خطاب به جناب رئیسی (البته از جانب همنام او که اتفاقاً لقبش نیز با شعار وی یعنی "عدالت" اشتراک لفظی دارد) نکتهای را عرض میکند.
با این مقدمه که اساساً ادبیات روشنفکری ما در طرح مباحث مختلفِ مرتبط با جامعۀ مدنی و حقوق شهروندی ترجمهزده است. به نحوی که گویی مفهومی مستحدث و بیگانه یکباره وارد فرهنگ ما شده بیآنکه جای پای آن را بتوانیم در مسیر سنت و تاریخ خودمان دنبال کنیم. فیالمثل همین موضوع تحملِ مخالف یا منتقد بعضاً به عالیترین شکل ممکن در فرهنگ و آيین ما جاری و ساری بوده است تا جایی که شهید مطهری روزی مطرح کرده بود "اینکه حافظ میگوید:
با دوستان مروت با دشمنان مدارا
حرف حکیمانهای است اما اسلام از این هم فراتر میرود؛ آن هم نه در عالم نظر، بلکه در عمل. اسلام میگوید: با دوستان مروت، با دشمنان هم مروت. نمونهاش هم رفتار امام حسین (ع) است که حضرت با اینکه خود در مضیقه بود از دادن آب به دشمنش مضایقه نکرد. این مروت است نه مدارا. یا رفتار حضرت امیر (ع) در جنگ صفّین و حتی واپسین لحظات زندگیاش جز به مروت تعبیر نمیشود." (نقل به مضمون)
چون مدارا بالاخره تحمل یک امر ناخوشایند است. به قول نظیری نیشابوری:
نوازشی اگرم میکند محبّت نیست
توان شناختن از دوستی مدارا را
🔸از مقصود دور نیفتیم. ابراهیم عادلشاه ثانی از سلاطین دورۀ اسلامی فلات دکن است. او در کودکی به سلطنت رسید اما به عقل پیر بود و خدمات کمنظیری به فرهنگ و زبان فارسی کرد. "حیدر ذهنی" به هر دلیل به او دشنام میدهد. نه اینکه لحظهای عصبانی شود و در هنگام عبور شاه حرف تندی به او بزند، خیر. بلکه قلم و دوات برداشته، نشسته و خوب فکر کرده و او را هجو گفته است. آن وقت ابراهیم عادلشاه به مکافاتش حکم نمیکند که هیچ، بابت این عمل به او پاداش هم میدهد. ماجرا را عیناً ملاملک محمد قمی به نظم کشیده است. (مثنوی منبع الانهار، به تصحیح علیرضا قوجهزاده) انصافاً زیباست و آموختنی. واقعیت این است که اگر تاریخ ما از ظلم و ستم سلاطین، بسیار حکایت دارد از مهر و عطوفت و حکمت و شرافت ایشان نیز طرفههای منثور و منظوم کم ندارد. غرض اینکه از گذشتگانمان بیاموزیم و منتقد و مخالف را تشویق کنیم نه تنبیه. آن هم نه در شعار بلکه در عمل، تا "دیگران" حکایتش را بگویند نه "ما" فقط ادعایش را داشته باشیم. بگذریم از اینکه عبدالکریمی نه دشمن است و نه مخالف و منتقد صرف. دوستی است که البته گلایههایی هم دارد.
🔸اما بخوانیم روایت ملک قمی را:
در شیرینزبانی آن تلخبیان که نرمی دعا به درشتی دشنام داد و حلم پادشاه نورس که به قیمت تمام، دشنام را به دعا خریده، رسم نو نهاد:
حیدر ذهنی که شکرلهجه بود
رایت کلکش گهرینمهجه بود
گرچه دعا را به ضمان داشتی
لیک به دشنام زبان داشتی
تلخی و شیرینی گفتار او
بود می و نقل گزکدار او
گر به دعا کار نرفتی ز پیش
خوان ثنا برنگرفتی ز پیش
رنگ دگر مائده پیراستی
لقمه به دشنام بیاراستی
شاه سخندوست براهیمشاه
بود سخن را همه نوعی پناه
تا نشود خجلت دشنامگر
شست خوی چهرۀ او را به زر
هون به حساب جمل آمد به کار
زر نشمرده است کسی زین شمار
بهر خریداری دشنام او
گشت چو زر کامده کام او
شاه که دشنام به رغبت خرد
نقد دعا را به چه قیمت خرد؟ (مهنّدات، به اهتمام رضا موسوی طبری، ص 486 و 487)
https://t.me/rezamousavitabari
🔸اکنون که کارزار درخواست بازگشت دکتر بیژن عبدالکریمی به دانشگاه، روی سخن را از ریاست دانشگاه آزاد به ریاست قوۀ مجریه گردانده است نگارنده نیز به سهم خود و به جای امضای آن بیانیه، خطاب به جناب رئیسی (البته از جانب همنام او که اتفاقاً لقبش نیز با شعار وی یعنی "عدالت" اشتراک لفظی دارد) نکتهای را عرض میکند.
با این مقدمه که اساساً ادبیات روشنفکری ما در طرح مباحث مختلفِ مرتبط با جامعۀ مدنی و حقوق شهروندی ترجمهزده است. به نحوی که گویی مفهومی مستحدث و بیگانه یکباره وارد فرهنگ ما شده بیآنکه جای پای آن را بتوانیم در مسیر سنت و تاریخ خودمان دنبال کنیم. فیالمثل همین موضوع تحملِ مخالف یا منتقد بعضاً به عالیترین شکل ممکن در فرهنگ و آيین ما جاری و ساری بوده است تا جایی که شهید مطهری روزی مطرح کرده بود "اینکه حافظ میگوید:
با دوستان مروت با دشمنان مدارا
حرف حکیمانهای است اما اسلام از این هم فراتر میرود؛ آن هم نه در عالم نظر، بلکه در عمل. اسلام میگوید: با دوستان مروت، با دشمنان هم مروت. نمونهاش هم رفتار امام حسین (ع) است که حضرت با اینکه خود در مضیقه بود از دادن آب به دشمنش مضایقه نکرد. این مروت است نه مدارا. یا رفتار حضرت امیر (ع) در جنگ صفّین و حتی واپسین لحظات زندگیاش جز به مروت تعبیر نمیشود." (نقل به مضمون)
چون مدارا بالاخره تحمل یک امر ناخوشایند است. به قول نظیری نیشابوری:
نوازشی اگرم میکند محبّت نیست
توان شناختن از دوستی مدارا را
🔸از مقصود دور نیفتیم. ابراهیم عادلشاه ثانی از سلاطین دورۀ اسلامی فلات دکن است. او در کودکی به سلطنت رسید اما به عقل پیر بود و خدمات کمنظیری به فرهنگ و زبان فارسی کرد. "حیدر ذهنی" به هر دلیل به او دشنام میدهد. نه اینکه لحظهای عصبانی شود و در هنگام عبور شاه حرف تندی به او بزند، خیر. بلکه قلم و دوات برداشته، نشسته و خوب فکر کرده و او را هجو گفته است. آن وقت ابراهیم عادلشاه به مکافاتش حکم نمیکند که هیچ، بابت این عمل به او پاداش هم میدهد. ماجرا را عیناً ملاملک محمد قمی به نظم کشیده است. (مثنوی منبع الانهار، به تصحیح علیرضا قوجهزاده) انصافاً زیباست و آموختنی. واقعیت این است که اگر تاریخ ما از ظلم و ستم سلاطین، بسیار حکایت دارد از مهر و عطوفت و حکمت و شرافت ایشان نیز طرفههای منثور و منظوم کم ندارد. غرض اینکه از گذشتگانمان بیاموزیم و منتقد و مخالف را تشویق کنیم نه تنبیه. آن هم نه در شعار بلکه در عمل، تا "دیگران" حکایتش را بگویند نه "ما" فقط ادعایش را داشته باشیم. بگذریم از اینکه عبدالکریمی نه دشمن است و نه مخالف و منتقد صرف. دوستی است که البته گلایههایی هم دارد.
🔸اما بخوانیم روایت ملک قمی را:
در شیرینزبانی آن تلخبیان که نرمی دعا به درشتی دشنام داد و حلم پادشاه نورس که به قیمت تمام، دشنام را به دعا خریده، رسم نو نهاد:
حیدر ذهنی که شکرلهجه بود
رایت کلکش گهرینمهجه بود
گرچه دعا را به ضمان داشتی
لیک به دشنام زبان داشتی
تلخی و شیرینی گفتار او
بود می و نقل گزکدار او
گر به دعا کار نرفتی ز پیش
خوان ثنا برنگرفتی ز پیش
رنگ دگر مائده پیراستی
لقمه به دشنام بیاراستی
شاه سخندوست براهیمشاه
بود سخن را همه نوعی پناه
تا نشود خجلت دشنامگر
شست خوی چهرۀ او را به زر
هون به حساب جمل آمد به کار
زر نشمرده است کسی زین شمار
بهر خریداری دشنام او
گشت چو زر کامده کام او
شاه که دشنام به رغبت خرد
نقد دعا را به چه قیمت خرد؟ (مهنّدات، به اهتمام رضا موسوی طبری، ص 486 و 487)
https://t.me/rezamousavitabari
Telegram
رضا موسوی طبری
پارههایی از مکتوبات و منشورات نگارنده در ادب و تاریخ و سیاست
@mousavitabari
@mousavitabari