رضا موسوی طبری
3.13K subscribers
130 photos
15 videos
2 files
193 links
پاره‌هایی از مکتوبات و منشورات نگارنده در ادب و تاریخ و سیاست
@mousavitabari
Download Telegram
🔸به بهانۀ زادروز پهلوی اوّل

🔸از جمله سفارش‌های سعدی علیه الرّحمه در رسالۀ نصیحة الملوک خطاب به حاکم این است که آثار خیر پادشاهان قدیم را محو نگرداند. اهمیت این جمله را خصوصاً کسانی درک می‌کنند که فی المثل از جنایات فجیع ظلّ السلطان در اصفهان آگاهی دارند؛ بیمار مستبدّ سفّاکی که بسیاری از ابنیۀ بی‌نظیر عهد صفوی را معدوم ساخت.

🔸به بهانۀ زادروز رضاشاه نقل خاطره‌ای می‌کنم که با این جمله به گونه‌ای معکوس مرتبط است؛ یعنی حاکی از محو برخی آثار شرّ پادشاهان گذشته است. برخلاف امروز که شرّ پادشاهان تاریخ ایران را مکرّر بیان می‌کنند و خیرشان را به کلّی منکر می‌شوند. به طوری که مدام ادعا می‌شود تنها در دورۀ ماست که حاکمان مصدر خیر و عدل و آسایش برای خلق‌اند و در گذشته از قرن‌ها پیش از اسلام تا انقلاب ۵۷ جز ظلم و جور و غارت و جنایت، مردم نصیبی از حاکمیت نداشتند. بنیانگذار انقلاب بارها انوشیروان عادل را ظالم خواند و گفت احادیثی که در آن از قول پیامبر، انوشیروان، پادشاهی عادل لقب یافته نامعتبر است. امروزه روز هم که خود آگاهید رسانه‌های رسمی با تاریخ چه می‌کنند. خصوصاً با پهلوی که به روایت رسانۀ ملی سرتاسر جنایت و خیانت بوده است. تنها در سال‌های اخیر کسانی استثنائاً به تطهیر عهد قاجار علاقۀ وافری پیدا کرده‌اند که بی‌شک علت اصلی آن از طرفی کین‌کشی از پهلوی و از سویی تخطئۀ مشروطه‌خواهی است. بر این‌ها علاوه کنید بکّایی فلان شاه و مقتل‌نویسی بهمان شاهزاده را که مستمسک خوبی است برای ثناگویی امرای قاجار با رنگ و لعاب دینی.

🔸بنای دفاع از کارنامۀ پهلوی اول ندارم. نه خطاهای کسی را می‌توان با در نظر گرفتن خدماتش نادیده گرفت و نه رواست خدمات کسی را به واسطۀ خطاهایش منکر شویم. تنها به مناسبتی تقویمی نقل خاطره‌ای می‌کنم که شاید کمتر گفته و شنیده شده و اگر باور نداشتم که مخاطب از سلطنت‌خواهی با هر طعم و بویی (تاج یا دستار) عبور کرده‌ است از ذکر آن صرف نظر می‌کردم و از فواید آن چشم می‌پوشیدم؛ از جملۀ این فواید آن است که تفاوت رفتار حاکمیتی را که گویا دشمن دارد با حاکمیتی که اساساً احتیاج به دشمن دارد برای ما روشن می‌کند. نظامی که البته دشمنی آن با قدرت‌ها و دشمنی قدرت‌ها با آن واقعیتی است اما آنچه موجب تعجب و افسوس است نیازمندی این سیستم به وجود خصم کینه‌توز است. چرا که در صورت فقدان چنین دشمنی نمی‌تواند به حیات خود ادامه دهد و بالتبع باید پاسخگوی ملت و مطالبات به‌حقش باشد که اقلّ آن آبادانی و رفاه است که بیرون از عهدۀ مدّعی است.

🔸الغرض ماجرا چنین است که در اوایل دهۀ پنجاه مجلۀ خاطرات وحید شروع به درج مطالبی در خصوص بعضی رجال قاجاری و فضایح ایشان کرد. مهندس محسن فروغی طی نامه‌ای به مدیر مجله دکتر وحیدنیا خاطره‌ای را از قول سپهبد یزدان‌پناه یادآور شد. سردبیر مجله ضمن درج این خاطره می‌نویسد از نوشتۀ جناب فروغی و نقل این خاطره ما هم درسی و نتیجه‌ای می‌گیریم که مِن‌بعد نوشته‌های تند نسبت به رجال گذشته درج نکنیم تا موجبات سرافکندگی نسل جوان را در برابر دیگران فراهم نیاوریم. ش ۱۷ ص ۲۹.

🔸و اما خاطره:

در اوایل سلطنت روزی اعلیحضرت رضاشاه کبیر جناب سپهبد یزدان‌پناه را برای کاری فوری احضار فرمودند. پس از ورود ایشان کسی جرأت خبر دادن نداشت چون شاهنشاه فوق العاده عصبانی بودند. جناب یزدان‌پناه آهسته به محل نزدیک شده ملاحظه فرمودند که شخصی با چکش وسط باغ ایستاده و صندوقی در پیش دارد و به دستور رضاشاه شیشه‌هایی را بیرون آورده می‌شکند. معلوم شد یک نفر این شیشه‌های عکس را که از زمان سلطنت قاجار مانده بود در انبارهای قصر گلستان پیدا کرده و از نظر خوش‌آمد چاپ آن‌ها را در مجلات و کتاب‌ها پیشنهاد کرده بوده است (این عکس‌ها بعضی سلاطین قاجار را در حالت‌هایی با اشخاص دیگر نشان می‌داده است) رضاشاه با غضب و صدای بلند می‌فرمودند اگر این‌ها چاپ شده به دست خارجی‌ها بیفتد نخواهند گفت این ملت چه گوساله‌هایی بودند که قریب دو قرن تحمل حکومت این‌ها را کردند؟
..
با عرض ارادت محسن فروغی

🔸گفتنی است مقبرۀ همین رضاشاه که نویسندۀ خاطرۀ مذکور معمار آن بوده بعد از انقلاب به دست خلخالی و اصحابش تخریب شد. نگارنده نه احداث چنین بناهایی را -برای شاه فقید باشد یا دیگری- در عداد ضرورت‌های ملّی و میهنی می‌شمارد و نه آن را به قول سعدی از آثار خیر پادشاهان (واجد منفعتی عمومی) تلقی می‌کند. لذا در خصوص تخریبش آن هم در فضای اول انقلاب اعجاب و انکاری ندارد. در آینده نیز مقابری تخریب می‌شود. اما حال که بعد از سال‌ها جسد مومیایی رضاشاه در همان حوالی یافت شده چرا با سنگ قبری ساده در جای خود قرار نمی‌گیرد؟ البته پاسخ روشن است. عملکرد نظام ج.ا به گونه‌ای بوده که حضرات بیم دارند مردم چنان برای تشرّف به قبر شاه پهلوی هجوم ببرند که زیارت مشاهد متبرکه تحت الشعاع واقع شود.

https://t.me/rezamousavitabari
🔸تبریک نوروزی 
🔸با تضمین شعر قطران تبریزی

ز فرّ ایزدی ۱ ارچه نشان نمانده کنون
اگرچه بر تن دین گشته پوستین، وارون ۲

وگرچه نیست به احکامِ عالِمِ تنجیم ۳
چهارشنبه و نوروز را قِران، میمون ۴

سخن نگویَمَت اینک مگر ز صبحِ امید
که بَثّ شِکوه ۵ ندارد به نوبهار شگون

به ماه صوم، سرِ فروَدین ز کَتمِ ۶ زمان
هزار و چارصد و سه قدم نهاد برون

هزارسال ازین پیش کس به ارث نهاد
اواسط سدۀ چارُم این سه گوهرگون ۷:

"همیشه تا مَهِ نیسان ۸ بِه آید از تشرین ۹
همیشه تا مَهِ تشرین خوش آید از کانون
۱۰

خجسته بادت نوروز و روزه و هموار
۱۱
هزار روزه و نوروز بگذران ایدون
۱۲

یکی به توبه و طاعت به عهد پیغمبر
یکی به رامش و رادی
۱۳ به رسم افریدون ۱۴"

🔹توضیحات:
1. پادشاهان به فرّ ایزدی و روشنی جان و پاکی تن و بزرگی اصل و دولت که در خاندان ایشان در قدیم الایام بوده باشد پادشاهی توانند کرد. (مناهج اللطالبین، علاء قزوینی)
2. مقتبس از گفتار امام علی (ع) است: و لبس الاسلام لبس الفرو مقلوبا. ترجمه: و اسلام پوستین باژگونه پوشد. (نهج البلاغه، ترجمۀ سید جعفر شهیدی، ص 102) 
3. تنجیم: به نجوم حکم کردن (تاج المصادر زوزنی)، وقت و ستاره‌شناسی کردن (منتهی الارب)
4. در کتب مختلفی مشابه این عبارات آمده است:
اگر نوروز چهارشنبه باشد ...سیل‌ها بسیار بود، و احوال سلاطین متغیر بود و گاه‌گاه ظلم به رعیت برسد، و رعایا بر سلطان عاصی شوند و کِهتران بر مِهتران کینه پیدا نمایند، و بعضی ‌از میوه‌ها را آفت برسد. 
اگر نوروز چهارشنبه باشد... علما و اهل‌ صلاح را نیک نبود و ایشان را غم و کدورت بود و با یکدیگر کینه و حسد برند و فوت بعضی‌ از مشاهیر ایشان باشد.
..دلیل بود بر آن‌که سال فتنه و تشویش و حرب و مصاف و جنگ بسیار بود، و نرخ‌ها گران باشد، و بیماری مردم بیش‌تر از گرمی باشد، و درد گلو پر بود. (مفاتیح الارزاق، ج 1، ص 122)

و نیز جعفر شهری از باورهای کهن چنین گزارش می‌کند:
اگر اول نوروز چهارشنبه باشد خدواند آن سال ستارۀ عطارد باشد. دلالت کند که در آن سال فتنه و آشوب زیاد باشد و ارسال مراسلات خصمانه و اعزام رسول و رسل تهدیدآمیز بسیار افتد و نرخ‌ها گران، اما جو و گندم و ارزن و ماش و باقلا و عدس و برنج و کنجد بسیار تحصیل شود و درد و اندیشه و وهم و بیماری زیاد باشد و درد سینه و گلو فراوان شود و بلاد طبرستان را آشوب و کودکان را بدحالی باشد و احتکار و قحطی و تنگی پدید آید و دل‌های مردم پر غم و تشویش و ترس و بیم طبقات زیاد باشد و قراردادهای بدعاقبت امضا شود... (طهران قدیم، ج 4، ص 53)
5. بث شکوه: بث الشکوی؛ آشکار کردن گله و شکایت. درد دل کردن.
6. کتم: اختفا و پوشیدگی.
7. گوهرگون: مانند گوهر. گران‌بها. هزار و چارصد و سه در این بیت به تفکیک آمده الا اینکه صد را به صاد و سده را به سین می‌نویسند.
8. ماه نیسان ماه هفتم از ماه‌های سریانی و ماه دوم بهار است. 
9. تشرین نام دو ماه است از ماه‌های رومی.  (منتهی الارب) تشرین اول و آخر ماه دوم و سوم پاییز (السامی فی الاسامی).
10. کانون اول و آخر دو ماه زمستانی که سرما در آن ظاهر گردد. (رک: حاشیۀ برهان قاطع) 
11. هموار: همواره، همیشه.
12. ایدون: اینچنین.
13. رامش: سرود و آواز و عیش و طرب. رادی: سخاوت و جوانمردی. 
14. افریدون: فریدون. نسبت نوروز علاوه بر جمشید به فریدون نیز کمابیش در متون کهن دیده شده است. چنانکه طالب آملی در غزلی می‌گوید:

دریغ کاش فریدون درین زمان بودی
که در زمان تو دیدی زمان زمان نوروز (کلیات طالب آملی، ص 614)

و نیز در قصیده‌ای در همین زمین:

دواسبه تاخت ز یک‌ساله ره که زود رسد
به بزم عیش فریدونِ جم‌نشان نوروز (همان، ص 1016)

سلطان سلاطین عجم جشن نوروزی را به آیین فریدون و جم به سر رسانید. (فارسنامۀ ناصری، ج 1، ص 796)

عبدالحسین زرّین‌کوب در این باره می‌نویسد:
...بنای نوروز تجسم یک جنگ اسطوره‌ای بین نور و ظلمت باید بوده باشد و منجر به مقهور شدن دیو به وسیلۀ جمشید که یک نمونۀ اولین انسان ایزدی‌شده است. یک روایت کهنۀ دیگر اولین نوروز را مربوط به غلبۀ فریدون پادشاه افسانه‌ای و پهلوان ایزدی بر ضحاک اژدها نشان می‌دهد... (نقش بر آب، ص 450)
15. سه بیت اخیر از قطران تبریزی است. (به تصحیح محمد نخجوانی، ص 332)

http://t.me/Anjomanara
🔸سه دیدار
خاطراتی از شعر و شور جوانی در محفلی رمضانی

اگرچه پیشتر در همین کانال به تفاریق از سه دیدارم با رهبری در ۱۵ رمضان یاد کردم با خود گفتم یک بار هم که شده به اجمال این هر سه دیدار را نه با ادعای مضحک ثبت در تاریخ که برای دل خودم و تنی چند از دوستان گزارش کنم. تفصیلش بماند برای بعد.

🔸دیدار اوّل، سال ۸۰:
جوانی بیست و دو ساله بودم. برحسب اتفاق به آن مجلس راه یافتم و قصیده‌ای در هشتاد بیت خواندم. با این سرآغاز:

رسید ماه صیام از پی تجلّی یار
شتاب کن که تجلّی نمی‌شود تکرار

جمال حضرت سبحان چنان نمودار است
که بی‌محل شده خود فانظروا الی الآثار

تنها چند بیتی از ابیات اصلی آن نقل می‌کنم:

ايا عزيز اميرا، سپهر منزلتا
مرا ببخش كه تصديع می‌دهم بسيار

قصيده كارِ هوس‌پيشگان بود، آری
ولی نه زان كه رساند حقی به استحضار

من از قبيلۀ عشقم، وظيفه‌ام غزل است
مرا به مشغلۀ بوالهوس نباشد كار

ولی چه چاره كنم روزگار جور و جفاست
غزل نيارد تابِ حديثِ شِكوه‌مدار

به حقّ ماه مبارك ببخش بر من اگر
مكرّرات عزيزان نمی‌كنم تكرار

نمی‌توانم با حضرتت سخن گفتن
از اعتدال بهار و شكنج طرّة يار

مرا دلی‌ست بس آزرده، پر ز خون، افگار
مرا دلی‌ست بس آزرده از صغار و كبار

مرا دلی‌ست همه خون ز دين‌فروشی شيخ
مرا دلی‌ست همه خون ز فسق سبحه‌شمار

مرا دلی‌ست همه كينه از جناح يمين
مرا دلی‌ست همه نفرت از جناح يسار

ز بی‌مروّتی شحنگان رشوه‌ستان
ز بی‌عدالتی قاضيان دعوی‌دار

ز كبر مفتی پرمدّعای كوته‌فكر
ز خبط محتسب بدسگال كج‌رفتار

ز بی‌حسابی اهل فساد در خلوت
ز بی‌شماری اهل صلاح در انظار

ز بی‌حيايی ارباب وعده‌های دروغ
ز بی‌لياقتی عاملان كارگزار

هزار دعوی امّا نه يك جو انديشه
هزار حرف و‌ليكن نه يك قدم رفتار

سخن هميشه از او دل ولی پر از من و ما
سخن مدام ز دين ليك بندۀ دينار

نمی‌رود به فلك زين حوادث الّا آه
نمی‌رسد به كسان زين قبيله جز آزار

اگر حقيقت دين است اين نباشد دور
كه خلق جمله ببندند بر كمر زنّار...الی آخر

آقای خامنه‌ای در پایان شعرخوانی من در حضور شاعران و گویا خلاف انتظار جمع تفقد بسیار کرد و بعد از جلسه هم در خصوص نگارنده به "فامیل نزدیک" سفارش‌ها فرمود. به طوری که چند روز بعد فامیل نزدیک تماس گرفت و دعوت کرد و جلسۀ گزینش نامحسوسی ترتیب داد (با حضور همسرش) و از سیگارکشیدن و ورزش‌کردن و دوستان من پرسید... باری، حکایت آن جلسه را روزی به تفصیل خواهم نوشت.

🔸دیدار دوم، سال ۸۲:
دو سال بعد البته دعوت شدم اما تا پایان مجلس نامم برای شعرخوانی اعلام نشد. ناچار در انتهای جلسه از جای برخاستم و از آقای خامنه‌ای خواستم حضور داشته باشند. ایشان لطف کرده نشستند و بالتبع دیگران هم. پس قصیده‌ای را که برخلاف قصیدۀ قبل مخاطبش "ساقی" بود، خواندم:

ساقيا وقفه روا نيست بگردان ساغر
كه بياراست فلك بهر دل از غم لشكر

آن‌چنان فوج مهيبی به دل آورده هجوم
كه به جز می نتواند كه بر او يافت ظفر

باده‌ام ده كه در اين معركۀ كفر و ريا
جرعه‌ای می ز دوصد كوثر و زمزم خوش‌تر

عالَم از اوست منافق نتوان زيست در آن
عمر از اوست مزوّر نتوان برد به سر

باده‌ام ده كه به مستی‌ست اگر راستی است
صبح صادق از شب نيست سيه‌مست مگر؟

باده‌ام ده كه دوام شب تار آن‌قدر است
كه دگر نيست مرا بيم خماریّ سحر

باده‌ام ده كه به مستيش دماغی سازم
همچو دامانِ اميرانِ قدر‌قدرت، ‌تر

سال‌ها پيش فرستاد حكيمی شاعر
نامه‌ای سوی پسر‌خواندۀ سلطان‌ سنجر

كای فلان بن فلانی كه چنينی و چنان
«تويی امروز جهان را بدلِ اسكندر

قصۀ اهل خراسان بشنو از سر لطف
چون شنيدی ز سر رحم به ايشان بنگر

بر بزرگان زمانه شده خُردان سالار
بر كريمان جهان گشته لئيمان مهتر

بر درِ دونان احرار حزين و حيران
در كف رندان ابرار اسير و مضطر»

نيستم من گيرم سايۀ آن شاعر فحل
نيستی ليك تو ساقی ز سلاطين كمتر

به كرامات تو آزاد شود صد بنده
به خرابات تو آباد شود صد كشور

من ولی از تو نه سامان خراسان خواهم
كه نه تنهاست بدان‌جا دمِ احرار هدر

در همه ايران احراركشی محمود است
در همه عالم ابرار‌ستيزی‌ست هنر

نه فقط اهل زمين دشمن اين طايفه‌اند
كه فلك نيز همی گردد بر اين محور

قول خاقانی در معذرت از شروانشاه
با چنو از خط ترساست فلك كژروتر

هم از اين كژ‌رَفتاری‌ست كه حافظ در فارس
گاه و بيگاه فغان می‌كند از سوز جگر

«معرفت نيست در اين قوم خدا را سببی
تا برم گوهر خود را به خريدار دگر»

اف بر این مردم آزاده‌کش سفله‌پرست
تف بر این زاویۀ زانیۀ دون‌پرور

معرفت را نه كسی فاتحه خواند به مزار
مهر را كس به عيادت نرود بر بستر

ادامه👇
👆

مُرد ايثار و رمق نيست كنون در انفاق
شفقت رفت و مداراست مهيّای سفر

همه مدّاح محمّد، همه وصّاف علی
ليك دلبستۀ دنيا و پرستندۀ زر

زير پا دارند حق را و شريعت برپا
زير سر دارند صد فتنه و مصحف بر سر

به زبان پيشتر از عيسی مريم رفته
به نهان در وحل افتاده فروتر از خر

هر يكی باطن بوجهل و به ظاهر احمد
هر يكی ثانی حجّاج و به دعوی حيدر

اينك از بهر حسين‌اند حزين و گريان
آزمون چون رسد امّا ز يزيدند بتر

همه هنگام ستم‌سوزی مظلومان، كور
همه در وقت تمنّای تهيدستان، كر

بتر از امّت نوح‌اند ولی كو طوفان؟
بتر از عاد و ثمودند ولی كو صرصر؟

ساقيا باده بياور كه فراموش كنم
قصّۀ بخت سياه خود و احوال بشر

باده‌ام ده كه بشويم ز دل آشوب جهان
باده‌ام ده كه بنوشم عوض خون جگر

گفت: می‌آيد تا عشق بگيرد پاداش
گفت: می‌آيد تا ظلم ببيند كيفر

گفت: می‌آيد و غم می‌برد از خاطر ما
ساقيا باده بياور كه ندارم باور

این بار هم آقای خامنه‌ای تحسین بسیار کرد و در پاسخ مرحوم احمد عزیزی که مرا فی المجلس به انکار امام زمان متهم کرده بود گفت: "نخیر، نخیر، نخیر، ایشان از دل پُردردش سخن می‌‌گوید". و بعد از جلسه نیز رو به بنده گفت: "آقاجون شما چرا اینقدر عصبانی هستی؟" و در آغوشم گرفت و بوسید و به زعم خودش دلجویی کرد. باز بعد از یکی دو روز از جایی تماس گرفتند و دعوت کردند و رفتم و از هر دری سخن گفتیم و... سال‌ها گذشت تا دانستم آن همه سراب بود و تنها برای فروکش‌کردن عصبانیت امثال من.

🔸دیدار سوم، سال ۸۶:
سال ۸۶ یک‌دو شب قبل از پانزده رمضان خدمت مرحوم استاد مظاهر مصفا رسیده بودم و شعری در اقتفاء قصیدۀ "هیچ"، بی‌اطلاع ایشان نوشتم. همان را در حضور آقای خامنه‌ای و اصحابش که جملگی در جریان طرد محترمانۀ مصفا از دانشگاه بودند، خواندم:

گفتی ز شهر هرگزم از روزگار هيچ
من ليك چون نهم همه را در كنار هيچ

گردون به كام چون تو نگرديده هيچ‌گاه
نفرين به گردشی كه بود بر مدار هيچ

يك چون تو را خرد نهد اندر شمار الف
الف از معاندان تو را در شمار هيچ

كس نيست بدسگال تو در عالم وجود
با من بگو چگونه بسنجم عيار هيچ

تو عندليب خلدی و اين خرتبارها
در ضرطه و نهيق در اين مرغزار هيچ

حمّال پر‌افادۀ اوراق باطل‌ا‌ند
مثل حمارِ لاغرِ بر دوش بار هيچ

كلبند و در قبال يكی استخوان پوك
دشنام‌گوی نيكی و مدحت‌نگار هيچ

من بندۀ توام كه امام تواضعی
نی بندۀ تكبّر پروردگار هيچ

كار تو كار حافظ و خيّام و مولوی‌ست
ملّاست آنكه هست سرش گرم كار هيچ

هرگز نمی‌رسد به دو پای پياده‌ات
تا روز حشر اگرچه بتازد سوار هيچ

فخر زبان طوس و ری و اصفهان تويی
بی‌تو جماعت‌اند همه پاسدار هيچ

سير خزانِ باغِ مصفّا بلا خلاف
صدبار خوشتر است مرا از بهار هيچ

باز هم استقبال گرم کردند و تشویق و تحسین. اما مدیران و دست اندرکاران برنامه به شدت از من شاکی بودند و می‌گفتند "حضرت آقا قصه را همچون دفعات پیش جمع کرد".

🔸قطعۀ تبرّی، سال ۸۷:
و اما با وجود آنچه نقل شد کسی خبر آورد که فامیل نزدیک در جایی گفته "آقای موسوی طبری در جلسۀ امسال، قصیده‌ای در مدح حضرت آقا خواند و آقا خوشش نیامد و ضایعش کرد."
صورت کامل هر سه قصیده‌ای که بنده در آن محفل خواندم (و خلاصۀ آن را از نظر گذراندید) هم چاپ شده و هم فیلمش موجود است (اگرچه گویا در ردیف محرمانه و مجرمانه است). آن کسی که قصیده در ثنای حضرت ایشان گفته و خوانده بود شخص دیگری بود که وجه اشتراکش با نگارنده فقط و فقط علاقه به قالب قصیده می‌نمود. به هرحال در پاسخ فامیلِ نزدیک نوشتم:

شنيدم كه فرموده شيخی به شابی
كه من بنده مدح فلان هم ‌نويسم

سزاوار باشد كزين ناسزايش
تبرّا ز امثال "بیغم" نويسم

بود مدح اعلی به نزد من اسفل
از آن هجو و هزلی كه درهم نويسم

اگرچه معمّم‌تبارم من امّا
نه آنم كه مدح معمّم نويسم

حسين است جدّ من و خود نزيبد
كه جز در هوای محرّم نويسم

مگر در پی نام احمد نشاید
که صلّی علیه و سلّم نویسم

چو احثوا التّراب است در گوش جانم
نَمی را چه وجهی‌ست تا يَم نويسم

چرا مدح ارباب قدرت كنم سر
كه هر سست را سخت و محكم نويسم

مسلّم‌ترين را مشكّك شمارم
مشكّك‌ترين را مسلّم نويسم

كمِ دوستان را فراوان نگارم
فراوانِ بيگانه را كم نويسم

كه ممدوح خود را به جنّت فرستم
جز او را به قعر جهنّم نويسم

بُزَشم تنِ خلق یک لاقبا را
خوشايند ايشان بريشم نويسم

رهی را كه مطلوب حضرت نباشد
اگر راست، پر‌پيچ و پر‌خم نويسم

منم سبطِ چون مصطفی و نشاید
که از بهر دینار و درهم نویسم


از آن پس دیگر هرگز در محفل پانزده رمضان حاضر نشدم؛ خصوصاً بعد از وقایع ۸۸. خدا عاقبت همۀ ما را ختم به خیر کند.


https://t.me/rezamousavitabari
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
هر وقت توانستید این تعداد نمازگزار در پارک قیطریه جمع کنید (که محال است بتوانید) آن وقت مسجد بسازید. اینجا تنها پارک کوچکی در یکی از محلات استانبول است که محله مذهبی هم به شمار نمی‌رود. از قدیم اینجا مسجدی بوده که در حال بازسازی است و با اینکه چادر بزرگی به جایش زده‌اند، تعدد نمازگزاران بیش از گنجایش چادر است و نمازگزاران در سرمای زمستان و گرمای تابستان در فضای باز نماز می‌خوانند.
🔸سرتاسر پارک قیطریه را مسجد بسازید

دیروز مهرداد فرهمند در واکنش به برنامۀ احداث مسجد در پارک قیطریه ذیل تصویری از نماز جماعت مردم ترکیه در پارکی (در استانبول) یادداشتی نوشته و گفته "هر وقت اینقدر نمازگزار جمع کردید آن‌جا مسجد بسازید."
به این می‌گویند حرف حساب. به نظرم تمامِ سخن و سخنِ تمام همین است. اگرچه دوست فاضل و محققم دکتر حسن حضرتی که تألیفاتش در حوزۀ تاریخ عثمانی شناخته شده است در گروهی تلگرامی بر این یادداشت حاشیه‌ای افزود که آن هم مفید است. عین نوشتۀ ایشان را جهت مزید فایده نقل می‌کنم:
"جالب است که مردم متدین و نه البته حزب اللهی استانبول هیچ علاقه‌ای به نمازگزاردن در مسجد باشکوهی که اردوغان در بلندترین قسمت استانبول ساخته و از همه جای شهر دیده می‌شود نشان نمی‌دهند و با کنایه از آن به مسجد رجب یاد می‌کنند. این مسجد عموماً محل رفت و آمد حکومتی‌هاست."

باری، دیشب با خود می‌اندیشیدم که چرا علی رغم توصیه‌های بسیار به قرآن و نماز و تقوی، در مذمّت مسجد و قاری و عالم دین اینقدر حکایت و روایت داریم؟ از جمله، این عباراتِ حضرت امیر (ع) که فرمود:

یأتی علی النّاس زمان لا یبقی فیه من القرآن الا رسمه ومن الإسلام الا اسمه. مساجدهم یومئذ عامرة من البناء خراب من الهدی. سکّانها و عمّارها شرّ اهل الارض. منهم تخرج الفتنة والیهم تأوی الخطیئة یردّون من شذّ عنها فیها. ویسوقون من تأخّر الیها...

مردم را روزگاری رسد که در آن از قرآن جز نشان نماند و از اسلام جز نام آن. در آن روزگار بنای مسجدهای آنان از بنیان آبادان است و از رستگاری ویران. ساکنان و سازندگان آن مسجدها بدترین مردم زمین‌اند، فتنه از آنان خیزد و خطا به آنان درآویزد. آن که از فتنه به کنار ماند بدان بازش گردانند، و آن که پس افتد به سویش برانند. (نهج البلاغه، ترجمۀ سیدجعفر شهیدی، ص 426)

اصلا خوب است باورمندان به اسلام در این شب‌ها از خود بپرسند حضرت امیر (ع) در زمان حیات خود چه تعداد مسجد ساخت؟ و چه مقدار از همت خود را صرف کارهای دیگر همچون آبادانی زمین کرد؟ چرا در روایات مربوط به غیبت و آخرالزمان بناست حضرت بیاید و این همه مسجد را ویران کند؟ و چرا مقرر نیست که مسجد بسازد؟ چرا در دولت انقلابی و اسلامی از وزیر بهداشت و آموزش و پرورش گرفته تا شهردار تهران و حومه همه با هم مسابقۀ احداث مسجد و نمازخانه گذاشته‌اند؟ نمازگزار کو؟ این وضع مصداق آن مثل معروف است که "آفتابه لگن هفت دست، شام و ناهار هیچی".
البته آقایان دغدغۀ نمازگزار ندارند و نیِّت‌شان از این کار روشن است. نماینده‌ای گفت: ساختن مسجد در قیطریه تیری است در چشم دشمنان. علناً می‌گویند برای دشمنی و روکم‌کنی می‌خواهند مسجد بسازند نه برای نیایش و رضای خدا. لذا کاری به رونق و کسادی آن هم ندارند.
بسازید. تمام قیطریه را مسجد بسازید. مجموعه‌مساجد زنجیره‌ای چشمِ‌دشمن‌کورکُنِ جیبِ‌رفیق‌پُرکن.
حالا می‌فهمیم که چرا اینقدر در متون کهن ما در مذمّت مسجد سخن گفته‌اند. فرقی هم نمی‌کند. عارف و ذاکر و فقیه و شاعر جملگی در شِکوه از مسجد و اهل مسجد داد سخن داده‌اند. مثلا سنایی غزنوی که گویا با جمعی شبیه همین دسته‌جات آماده برای اعزام به غزّه مواجه بوده، گفته است:

ننگ این مسجدپرستان را درِ دیگر زنیم
چون که مسجد لافگه شد قبله را ویران کنیم

شاید بگویید سنایی، عارف که نه، صوفی بود، یا شافعی که نه، حنفی بود... چه می‌دانم؟ یک وجهی برای تکذیبش بتراشید، با صغیر اصفهانی که ذاکر اهل بیت و مرثیه‌خوان خاندان بوده چه می‌کنید:

ببخش ای شیخ ما را گر برون رفتیم از مسجد
ز مسجد آنچه می‌جستیم در میخانه پیدا شد

لابد خواهید گفت "این که تکلیفش روشن است، نامش صغیر است"، آن وقت با خمینی کبیر چه خواهید کرد؟

در میخانه گشایید به رویم شب و روز
که من از مسجد و از مدرسه بیزار شدم

تازه این اندازه مذمّت "مسجد و تظاهر به دیانت" از سوی متدینین زمانی بود که مساجد غالباً با سرمایۀ مردم پاکدل و مستضعف یا با هزینۀ فردی زحمت‌کش و متمکّن که مال حلال اندوخته بود بنا می‌شد چه رسد به اینکه ساختش بی اطلاع و رضایت از جیب خلق بی‌نوا باشد و محلّش در جایی که خلاف نیّت واقف است و در نهایت هم برای احداثش ناچار به حذف یا قطع چندین درخت (یا به چشم باریک‌بین فلانی؛ نهال) باشند. راستی سعدی چه خوب گفته:

رعیت چو بیخ‌اند و سلطان درخت
درخت ای پسر باشد از بیخ سخت

مکُن تا توانی دلِ خلق ریش
وگر می‌کُنی، می‌کَنی بیخ خویش



https://t.me/rezamousavitabari
🔸بی‌عنوان و بی‌غرض

دیشب یا پریشب بود که مجری برنامه‌ای تلویزیونی خطاب به بعضی مخالفان ج.ا گفت: "چرا از اسراییل دفاع می‌کنید؟ شما می‌توانید با اسراییل و جمهوری اسلامی هر دو مخالف باشید."
راستش این جمله‌ به دلم نشست. به طوری که پس از هفته‌ها شوق نوشتن را در من زنده کرد. کلمۀ "می‌توانید" در عبارتِ فوق، گواهی است بر قبول نقاط مشترکی که در عین تقابل میان دو مقوله، انکارناپذیر است و به یک چشم در آن نگریستن و از ناروایی‌های هر دو تبرِّی‌جُستن را ممکن می‌سازد.

خصوصاً متدیّنان و متشیّعان باید هشیار باشند که ائمه (ع) در طول حیات مبارکشان بارها در اطراف خود شاهد حضور کسانی بودند که می‌خواستند دمار از روزگار ظالمان و غاصبان عهد درآورند و از جانب مقتولی، مظلومی، مغبونی، انتقام بگیرند. طرف مقابل هم جدّاً باطل و ظالم بود. سلوک امامان به شیعیان می‌آموخت چطور می‌توان هم برای مظلوم دل سوزاند و هم از صدماتی که به ظالم می‌رسد شاد و خرسند بود و هم با قیام‌کنندگان مدّعی اقامۀ حق همراهی نکرد. به نظرم امروز هم مسائل بسیار پیچیده است و لاجرم نباید ساده‌انگارانه عمل کرد. باید با مظلوم همدل بود و به حقانیتش اذعان کرد. از ضرباتی که به ظالم وارد می‌شود شادمان شد و در عین حال با هیاهوی مدّعیان مبارزه با ظلم همراهی نکرد چرا که نیّت‌ ناصاف‌شان افزودنی‌های مجاز و غیر مجاز کم ندارد.

چند هفته است که آسمان را به زمین دوخته‌اند که چنین و چنان کردیم. عصای موسی افکندیم و سحر سامری را باطل کردیم. البته که به یک اعتبار عملشان را جز به اعجاز تعبیر نتوان کرد. بسیار دشوار و قریب به ناممکن است صدها موشک و پهپاد هواکردن و خون از دماغ کسی نریختن. با این حال امثال بنده به سهم خود همچون کودکان غزه شاد شدند. اگرچه صدام ملعون که سی سال پیش در جریان اشغال کویت بیش از چهل موشک به اسرائیل زد، چند صد اسرائیلی را کشت و مجروح کرد و به صدها ساختمان‌ آسیب جدّی رساند. در واقع عملیات وعدۀ صادق ج.ا مصداق طنزآمیز این ضرب المثل بود که:

اگر تیغ عالم بجنبد ز جای
نبرّد رگی تا نخواهد خدای

نمی‌خواهم بگویم به گفتۀ خودشان با اطلاع شیطان بزرگ این سکانس اجرا شد و حضرات هنوز مشغول به تفاخرند. این به خودشان مربوط است. اما به این واسطه خود را صادق الوعد نامیدن واقعاً خجالت‌آور است. کدام صدق؟ گیرم که یک بار آن هم در نسبت با دشمن به وعده عمل کردید، در نسبت با ملت چه؟ هزار شبانه‌روز از روی کارآوردن دولت خودی و مطیع و هماهنگ می‌گذرد. از وعده‌های ارتقاء ارزش پول ملی و ساخت میلیونی مسکن و اشتغال جوانان و مهار تورم به کدام یک وفا کردید که خود را صادق الوعد می‌خوانید.

حاکمی مستقر به طهران بود
تربیت‌یافته به مشهد و قم

صادق الوعد بود با دشمن
کاذب الوعد بود با مردم

دیگر باید فهمیده باشید که اگر تمام تل آویو را با خاک یکسان کنید ملت ایران (منهای عده‌ای که غالباً مزدبگیر حکومت‌اند) تره هم برای شما خُرد نمی‌کنند. پس جمع کنید این بساط را. تشت رسوایی‌تان از بام فلک افتاده است. فرقه‌ای ساخته‌اید و هر نفله‌ و نجاستی را که زیر پرچم شما سینه بزند ارج می‌نهید؛ از آخوند زمین‌خوار و مدیر لواط‌کار گرفته تا رزمندۀ زرسالار و هواخواه پورن‌استار. جوانی را به جرم خواندن چند سطرِ اعتراضی حکم اعدام می‌دهید و فساد معظمی چون چای دبش را فسادنمایی می‌خوانید. دختر نوجوان این سرزمین را به جرم نداشتن روسری بازداشت می‌کنید و معروفه‌ای را با افتخار در پایتخت ام القراء اسلام پذیرا می‌شوید.

تا که دیدم عکس آن مه‌پاره را در سایت‌ها
آفرین گفتم بر استعداد "ویتنی رایت"‌ها

کس چو ایشان جبهۀ اهل ولا را یار نیست
ناصری دین شما را به ز پورن استار نیست

کیست که نداند روسری برای شما نشانۀ حیات حکومت و تثبیت قدرت است وگرنه از منظر شرع پوشیده‌نبودن یک وجب موی زن با تمام آن، چه تفاوتی دارد؟

دوستی می‌گفت: "چرا بیهوده و بی‌حاصل می‌نویسی؟ این حرف‌ها از جانب امثال تو بغض و عداوت تلقی می‌شود و بس." حرفی نیست. لااقل گزارش‌های مراکز حکومتی را بخوانید. آمار مهاجرت‌ها، فسادها، خودکشی‌ها، اعتیادها، دین‌گریزی‌ها و بی‌خانمانی‌ها را...
همین چند روز پیش معاون شرکت عمران شهرهای جدید گفت: "تا پنج دهک از جامعه، نه توانِ خریدِ خانه که حتی توان اجارۀ مسکن را هم ندارند. در مسکن مهر افرادی هستند که از پرداخت پول شارژ ساختمان ناتوانند. یعنی با مردمی مواجه هستیم که حتی اگر مسکن‌شان را تأمین کنیم توان نگهداری از آن را ندارند."
می‌دانید شارژ چیست؟ هزینۀ همان آب و برقی که بنا بود رایگان به مردم بدهید. به هرحال تا اینجای کار باید گفت:

ای آنکه به خطبه‌ات نبرد آسان است
خلقی به زر و سیم تو در فرمان است

آن را که تو با خاک برابر کردی
حیفا و تل آویو نه، بَل ایران است

https://t.me/rezamousavitabari
🔸احتراز از تشبّه به یهود؟

ظاهراً کمیسیون اجتماعی مجلس بالاخره تعطیلی شنبه‌ در عوض پنجشنبه‌ را مقرون به صواب تشخیص داد. لذا رغم همۀ اختلاف نظرها، در صورت تصویب در صحن علنی مجلس و شورای نگهبان، این طرح به زودی اجرا خواهد شد.

عمدۀ مخالفت‌ها ناظر به اجتناب از تشبّه به یهود است. آقایان می‌گویند چون یهودی‌ها شنبه تعطیل‌اند ما نباید باشیم. می‌گویند مسأله تمدنی و فرهنگی است. در مقابل، موافقان اعلام نگرانی می‌کنند که با تعطیلی پنجشنبه چهار روز در هفته از ارتباط با دنیا محروم می‌شویم چرا که غالب کشورها شنبه و یکشنبه تعطیل‌اند و ما پنجشنبه و جمعه. تنها سه روز مفید جهت ارتباط با سایر کشورها می‌ماند که برای اقتصاد ما زیان‌بار است.
این در حالی است که تقریبا تمام ممالک مسیحی و مسلمان هم شنبه را تعطیل کرده‌اند و مقصود موافقان طرح هماهنگی با قاطبۀ دول دنیاست نه آن کشور نصفه-نیمه که گاه بیم یا امیدِ زوالش می‌رود. اگرچه بدیهی است که تعطیلی یک روز در هفته آن هم شنبه ریشه در آیین یهود دارد و روایتی توراتی از آفرینش است.

بدان که ایام هفته که او را ایام الاسابیع خوانند عادت اهل شام و اهل مغرب بوده است که پیغامبران (ص) خبر دادند از اسبوع اول که عالم در او موجود شد و اندر توریت این معنی مذکور است. (گیهان‌شناخت، ص ۱۸۵)

کدام معنی؟ اینکه بنا بر روایت تورات در سِفر پیدایش خداوند عالم را در شش روز آفرید و روز هفتم استراحت کرد. در قرآن هم عبارتی مشابه دیده می‌شود: خلق السموات والارض فی ستة ایام (آیۀ ۳ سورۀ یونس) الّا اینکه از منظر اسلام خستگی و از پی آن نیاز به استراحت در خدا راه ندارد.
حالا چطور روز هفتم می‌شود شنبه؟ بخوانیم:

و عرب چون این سخن از جهودان می‌شنیدند در میان ایشان نیز عام شد و نام ایام هفته این است: یوم الاحد، الاثنین، الثلاثا، الاربعا، الخمیس، الجمعه، السّبت. (همان)

پس شنبه آخر هفته بوده است نه اوّل آن. چنانکه ابوریحان بیرونی هم در کتاب التفهیم می‌نویسد:
"چون روز یکشنبه اول روزهای هفته است از نخستین ساعات او آغاز کردند" (التفهیم، ص ۳۶۲)
در مأثورات ائمه (ع) هم (مثلا در مفاتیح الجنان، ملحقات صحیفۀ سجادیه) دیده شده که دعاهای هفته را از یکشنبه آغاز می‌کردند.
شاعران فارسی زبان ما نیز (مثل مسعود سعد و فضولی و دیگران) که دستور روزهای هفته را به نظم کشیده‌اند از یکشنبه شروع و به شنبه ختم کرده‌اند.
لابد خواهید گفت این دلیل نمی‌شود که شنبه تعطیل باشد.
عرض می‌کنیم بله، اما توجه داشته باشید که به یک اعتبار در گذشته جمعه هم تعطیل نبوده است. تعریف ما از تعطیلی امروز به کلی متفاوت است با گذشته.
مشهور است که پیامبر فرمود: "سَیِّدُ الایّام یَوم الجُمعَه" و برای این روز مناسکی در نظر گرفت که اهمّ آن گردهمایی مسلمانان است. در آیین یهود نیز برای شنبه (همان سبت یا شبّات) احکامی هست که به این قوم می‌گوید در این روز آشپزی، شستشو، شکار، آتش‌افروختن، نمک زدن به گوشت و... حرام است و یک یهودی معتقد از انجام این اعمال پرهیز می‌کند. در حالی که ما ایرانیان در روزهای تعطیل به احتمال قوی همۀ این کارها را صورت می‌دهیم و تعطیلی برای ما صرفاً به معنی انجام همین اعمال است.

مع هذا اگر به هر قیمتی بناست تشبّه به یهود صورت نبندد بهتر است همواره محاسن خود را بتراشیم و اَشکالی از دعا و تلاوت قرآن هم نداشته باشیم و کودکان خود را ختنه نکنیم و... چرا که منشأ همۀ این‌ها آیین یهود است.
نیاز به یادآوری نیست که چه مقدار از قرآن با عبارات و مفاهیم تورات مشترک است.
کاش کسی به این بزرگواران ماجرای صفیه همسر پیامبر را بگوید که وقتی از طعن دیگرهمسران پیامبر نسبت به خود غمگین بود و نزد ایشان از آنها به سبب فخرفروشی‌شان گله کرد، پیامبر به او گفت: به آنها بگو پدر من هارون و عمویم موسی بن عمران است.
کاش کسی به آن‌ها نهیب بزند که اگر می‌خواهید مثل بعضی یهودیان نباشید (نوشتم "بعضی" تا حساب یهودیان شریف و پاکدل و آزاده را جدا کنم) عوض این ادا و اطوارها خانه و کاشانۀ دیگران را مصادره نکنید. بی‌جهت شهروندان ایرانی را در کشور خودشان در خیابان بازداشت نکنید. با دروغ و دغل مردم داخل و خارج را فریب ندهید. خود را قوم برگزیده و محبوب خدا تصور نفرمایید. اینهاست که قبیح است و باید از آن اجتناب کرد وگرنه تعطیلی شنبه کراهتی ندارد که هیچ، به حال ملک و ملت مفید و بالتبع عملی خداپسندانه است.

ضمناً مگر شما نمی‌گفتید با یهودیت عداوت نداریم و مشکل ما با صهیونیسم است؟ خب، این فرصت و بهانه‌ای است تا صداقت خود را در این موضوع به همه نشان دهید. ممالک اسلامی هم که شنبه را تعطیل کرده‌اند. خود را به دست خویش کسی حبس می‌کند؟

البته اگر مراوده‌ای با جهان ندارید همان بهتر که درک کودکان را از این مصراع صائب و موارد مشابه در تاریخ مختل نسازید:

فکر شنبه تلخ دارد جمعۀ اطفال را

https://t.me/rezamousavitabari
🔸حماسۀ انتخابات مجلس

وزیر کشور در توییتی دور دوم انتخابات مجلس را "حماسه" خواند. بسیاری به او طعنه زدند که آخر چگونه می‌توان مشارکت ۸ درصدی در پایتخت را حماسه نامید؟ ضمن آنکه حجم قابل توجهی از این ۸ درصد، آراء باطله بوده است، به طوری که نماینده‌ای تنها با کسب ۲ درصد و اندی از آراء واجدین شرایط (تقریباً برابر با تعداد دست‌اندرکاران برگزاری انتخابات) بر مسند نمایندگی تهران تکیه زده است. شاید قیاس منطقیی نباشد اما درست عکس سال ۵۸ که ۹۸ درصد از مردم به جمهوری اسلامی رأی "آری" دادند اکنون پس از ۴۵ سال ۹۸ درصد از مردم دست کم به بعضی اشخاص "نه" گفتند و این خود به اعتباری "حماسه" نام تواند گرفت. فی الواقع طاعنانِ وزیر کشور، مغزِ سخنِ نغز او را درنیافته‌اند. مشهور است این لطیفه از عبید زاکانی که: شخصی هرچه تیر به سوی مرغی می‌انداخت خطا می‌رفت. رفیقش مرتّب می‌گفت: "احسنت". شخصِ تیرانداز آشفته شد و با عصبانیت به دوستش گفت: مرا مسخره می‌کنی؟ رفیقش گفت: نه والله. آن مرغ زیرک را تحسین می‌کنم. (نقل به مضمون)
حال به نظر می‌رسد افاضۀ اخیر جناب وزیر ناظر به عدم مشارکت نود و چند درصدی مردم پایتخت بوده است که الحق ستودنی است.

https://t.me/rezamousavitabari
🔸نان و شراب

به دنبال نشر فیلم فوق در توییت‌هایی به زبان فارسی و ترکی نوشته‌اند:
خامنه‌ای در بازدید از نمایشگاه کتاب در تهران ظاهراً به تصادف ولی در اصل به صورت برنامه‌ریزی شده از یک کتاب که علیه تورک‌های عثمانی نوشته شده تمجید کرد.

لازم است یادآور شویم رمان نان و شراب هیچ دخلی به آن داستان ندارد و گویا کتاب یا کتاب‌های دیگری در ذهن گوینده با آن مشتبه شده که از همین مترجم یعنی محمد قاضی است.
دو تن از دوستان حدس زده‌اند که کتاب مدّ نظر ایشان "آزادی یا مرگ" یا "مسیح بازمصلوب" بوده که هر دو از آثار کازانتزاکیس است. نگارنده ضمن تصدیق وجود بحث مذکور (ظلم ترکان عثمانی به یونان) در این دو اثر، اذعان می‌کند که نان و شراب را حکایتی دیگر است.

چند سطر از این کتاب نقل می‌شود تا بیشتر به اشتراکات وضع حال خود با گذشتۀ ایتالیا پی ببریم:

زمانی بود که راستی هم تا حدی پیش می‌رفت و کم و بیش قابل اغماض بود اما امروز دیگر بازار ندارد. پاپ اعظم آن را یک کالای روستایی و بدوی و بسیار پرخرج می‌داند در صورتی که دروغ و ریا کالایی‌ست به نرمی مخمل و همیشه رایج و نه تنها ارزان بلکه سودمند نیز هست.

https://t.me/rezamousavitabari
چرا صدا و سیما همان روزهای نخست، این فاجعه را در صدر اخبار خود قرار نداد؟ چه مساله‌ای از گم‌شدن بی‌دلیل دختری در روز روشن و وسط شهر مهم‌تر است؟ یاوه‌بافی کدام مسئول و گزافه‌گویی کدام مدیر؟ کدام افتتاح مکرّر و کدام اختلاس مقرّر؟ لاف امنیت‌ ایران گوش فلک را کر کرده است. چرا پیگیر نشدید؟ چرا هر شب در اخبار اطلاعیه ندادید؟ چرا با مستند و گزارش و آگهی افکار عمومی را برای یافتن این دختر بسیج نکردید؟ مگر موضوعی از این مهم‌تر وجود دارد؟

راستی ای جماعت غیور و باتقوی و خدمتگزار!
وقتی جنازهء رئیس جمهور و همراهانش را تا ساعت‌ها نمی‌یافتید هیچ به یاد این دختر افتادید؟ وقتی خدا صاف گذاشت در کاسه‌ءتان و ناچار شدید از کشورهای دور و نزدیک تقاضای کمک کنید چه؟ وقتی در ترکیه پوستر منتشر ساختند و تحقیرتان کردند هیچ یادتان آمد از جستجویی که برای دختر بی‌نوا و پدر دل‌شکسته‌اش نکردید؟
یک پیشنهاد دارم؛ لااقل بکُشید این مردِ مستاصل را تا خلاص شود از این درد جانکاه که از طاقت بشر بیرون است.

تو گویی فراموشِ مردم شده‌ست
که از ما و او پنج تن گم شده‌ست

یکی دختر از او به نام سما
شرف، رحم، وجدان، مروّت ز ما


https://t.me/rezamousavitabari
🔸دکتر پزشکیان از مردم طلب رأی مشروط کند

بالاخره حادثه‌ای غیر مترقّبه احساس گشایشی در فضای بستۀ سیاسی ایران ایجاد کرد. ابراهیم رئیسی برحسب اتفاق یا به ارادۀ اشخاصی در داخل یا خارج زودتر از موعد ترک میدان گفت.

سپهرِ مردِ خوش‌طالع، غروبِ بخت هم دارد
صعودِ سهل در قدرت، فرودِ سخت هم دارد

باری، اسباب انتخابات زودهنگام فراهم شد و شش کاندیدا در شورای نگهبان احراز صلاحیت شدند. یکی از این شش تن دکتر مسعود پزشکیان است که اصلاح‌طلبان از او حمایت می‌کنند. اما مشکل اینجاست که بسیاری از هواخواهانِ نگاه و شعارهای او قصد شرکت در انتخابات ندارند. او را البته پروایی از این مسأله نیست و خود گفته است تنها برای افزایش مشارکت به صحنه آمده است اما از طرفی حضور و سخنان متفاوت وی، روان بعض کسانی را که به حکمِ "الیأس احدی الرّاحتین" شاید تا حدودی و برای مدتی کوتاه، نسبتاً آسوده شده بودند به هم ریخته است. بسیاری از افراد مردّد در امرِ مشارکت، تکلیف خودشان را نمی‌دانند و سرگردانند. با خود می‌گویند اگر نرویم و عدّه‌ای بروند نه مقصود ما حاصل می‌شود و نه مقصود دوستان و همفکران ما. تنها حکومت است که از این اوضاع نفع می‌برد.
نگارنده نیز از زمرۀ این افراد نگران است. فلذا پیشنهادی برای جناب دکتر دارد. همان طور که مدام استناد و استشهاد به نهج البلاغه می‌فرمایند از مردم طلب رأی مشروط کنند. شنیدم که گفته‌اند حضرت علی (ع) فرموده است: "اگر به وعده عمل نکردم گردنم را بزنید." بسیار خوب. نیز از علی (ع) نقل شده است که "المَسئول حُرُّ، حتّی یَعِدَ". راستش آن شرط گردن‌زنی امروز دیگر قابل اجرا نیست. مردم نه قدرتش را دارند، نه دلش را، نه ابزارش را. در عوض جریانی در طرف مقابل یعنی نظام مقدس هست که اگر توفیق عمل به وعده برای شما دست دهد بعید نیست گردنتان را بزند. پس بیایید شرطی ساده‌تر با قابلیت اجرای بیشتر و مطمئن‌تر بگذارید. به مردم بگویید اگر در سال اول احساس کردم و کردید که جریان قدرت، مانع تحققِ وعده‌های من به شماست و کاری جز انجام امور روزمرّۀ دولت ندارم استعفا می‌دهم. به نظر می‌رسد طلب رأی مشروط تنها راه به میدان آوردن بخش قابل توجهی از مردمی است که دیگر به انتخابات در ج.اا اعتماد ندارند.

https://t.me/rezamousavitabari
🔸سعی‌تان مشکور باد و رأی‌تان مسعود باد

🔻مسعود پزشکیان گفته است: در صورت انتخاب اگر نتوانستم کاری از پیش ببرم کنار می‌روم و رأی‌تان را پس می‌دهم.

🔻این سخنان واکنش‌هایی در پی داشت. یکی از تحلیلگران از آن استقبال کرده و گفته است: این مهم‌ترین عبارتی است که در این ایام از سوی نامزدی مطرح شده است. من می‌گویم زیباترین عبارت.

🔻کسی دیگر گفته: با توجه به شناختی که از صداقت پزشکیان دارم اگر در زمان تصدی ایشان چشم یک دختر آسیب ببیند ایشان کناره‌گیری خواهد کرد. این حرف لابد برای اقناع مردم در امر مشارکت است اما معقول نیست. فردا شاید کسانی با طرح همین ادعا یکی را مصدوم سازند و بعد چهار دانشجوی ناآگاه را وادارند تا مطالبۀ استعفا از رئیس جمهور کنند. ایجاد چنین انتظاری و وعدۀ تحقق آن با تقلیل به آسیب چشم یک نفر غلط است.

🔻دیگری هشدار داده و متذکر شده هزینۀ برگزاری انتخابات در روزهای پیش رو ۱۵.۵۰۰.۰۰۰.۰۰۰.۰۰۰ ریال است و در آینده بیشتر هم خواهد شد. باید گفت باکی نیست. این البته صرفاً هزینۀ برگزاری انتخابات مجدّد است. هزینۀ مادی و معنوی استعفای رئیس جمهور برای نظام سیاسی آن هم به علت ممانعت جریان قدرت از اجرای وعده‌های مورد نیاز و تأیید مردم، بسیار بیشتر از این عدد است که نظام باید در صورت کارشکنی و تقابل با رئیس جمهور منتخب، پرداخت کند.

🔻یکی هم که سر در آخور روس دارد و از آن خطۀ سرد برای سردی انتخابات در ایران نسخه می‌پیچد گفته آقای پزشکیان که چنین ادعایی می‌کند چرا وقتی نماینده بود استعفا نداد؟ اینقدر نمی‌فهمد که مقصود از این کنش سیاسی اثری است که از پی آن حادث می‌شود. استعفای یکی از چند نمایندۀ فلان شهرستان در جامعه چه اثری داشته و دارد؟ بگذریم از این که گویا روسیه از حضور تنها نمایندۀ اصلاحات در انتخابات خشنود نیست. اگرچه پزشکیان مطلقاً سیاست ضدّ روس ندارد. ای نور به قبر حکیم محمدعلی هیدجی ببارد که گفت:

سزد گر کشم آه و آرم فسوس
بر ایران که ویران شد از دست روس


🔻بزرگواری هم در گروهی تلگرامی نوشت: پزشکیان اصلا وعده‌ای نداده که بخواهد مشروطش کند. این حرف قابل پذیرش نیست. این درست که پزشکیان ششدانگ حواسش جمع است تا خارج از محدودۀ اختیارات و امکانات دولت حرفی نزند اما توجه داشته باشیم که لزوماً قرار نیست بگوییم "من قول می‌دهم چنین و چنان کنم" تا سخنمان وعده محسوب شود. زمانی کارل پوپر به رئیس تلویزیون دولتی انگلیس که برنامه‌های شبکه‌ها را به انواع سرگرمی و خبری و آموزشی و داستانی و مستند و.. تقسیم می‌کرد گفته بود: اشتباه نکنید، هرچه از تلویزیون پخش می‌شود آموزشی است. اکنون نیز هرچه کاندیداها با هر لحن و ساختاری، خبری یا استفهامی یا... بفرمایند "وعده" است.

🔻اما امروز براستی نامزد اصلاحات چه کاری را بناست پی بگیرد و به انجام برساند؟ آیا وعده داده کن فیکون می‌کند؟ یا امیدوار است قدمی رو به جلو بردارد؟ او با علم و تخصص و آگاهی، و زبانی نه چندان فصیح، و با ته‌لهجۀ شیرین آذری منتقد وضع موجود است و رقیبانش که علی رغم بی‌مایگی و نمایش تسلط بر امور، از او سخنورترند، مدافع وضع نکبت‌بار کنونی و سهیم در منافع آن.

🔻پزشکیان در این مدت از حق و عدالت گفته است؛ از تکریم اساتید مخالف، از سیاهی گشت اضلال، از طبقات محروم و مظلوم جامعه، از ستمدیده‌ها و اخراج‌شده‌ها و گلوله‌خورده‌ها، از فراگیری فساد و باندبازی و رانت‌خواری و پخمه‌سالاری، از تحقیر و تخفیف زنان، از دیده‌نشده‌ها و به حساب‌نیامده‌ها... و این‌ها حرف ماست؛ حرف بسیاری از ما.
با این حال معترف است که نمی‌توان این مشکلات را به تمامی و یکشبه حل کرد اما می‌توان روند فعلی را متوقف کرده و تا حدی از مشکلات کاست. ما نیز دست کم احتمال می‌دهیم او و همراهانش از عهدۀ کار برآیند تا بستری فراهم شود برای تعقل و اصلاح. اگر تنها چند درصد بهبود اوضاع از این مسیر ممکن باشد باید پای صندوق رفت که کم‌هزینه‌ترین راه برای مردم است. از مولوی بشنویم:

انّ شیئاً کلّه لا یدرک
اعلموا ان کلّه لا یترک


یا به قولی "المیسور لا یسقط بالمعسور". آنچه فعلا قابل دستیابی است انتخاب است. انتخابی محدود از میان این شش تن که چهار تن از ایشان مصمم‌اند روند فعلی را ادامه دهند و بلکه غلیظ‌‌تر و شدیدتر از قبل مسائل را دنبال کنند. ضمن آنکه منطق قرآن یک کاسه نکردن افراد و توجه داشتن به تفاوت‌هاست: قل هل یستوی الذین یعلمون والذین لا یعلمون.

🔻نکتۀ آخر این که به قول دوستی اساساً حضور این فرد و عبورش از فیلتر شورای نگهبان ثمرۀ بذری است که مردم در نوبت‌های قبل با عدم مشارکت کاشتند.
پس اینک بیایید
کمی پای بذری که خود کاشتیم
آبیاری کنیم

اگر سبز شد، میوه داد
تناور شد و سایه بر ما فکند
از آن پاسداری کنیم

وگر هرز شد، بوتۀ خار شد
ز بیخش برآریم
بر آن سیلی از خشم جاری کنیم


#جمعه_۸تیر
#مسعود_پزشکیان

https://t.me/rezamousavitabari
🔸به پزشکیان رأی می‌دهیم که اهل برنامه‌ نیست

می‌خواهم نکته‌ای بگویم اما سخت دست و دلم می‌لرزد که مبادا مخاطب دچار سوء تفاهم شود. از خدا پنهان نیست از شما نیز پنهان نباشد که بارها گرفتار مصائبی اینچنین شده‌ام. به قول خواجه:

به یکی جرعه که آزار کسش در پی نیست
زحمتی می‌کشم از مردمِ نادان که مپرس


لذا ناچارم احتیاط لازم را در نظر گرفته، توضیحاتی را همین ابتدا عرض کنم.
باری، بنده هیچ دشمنی و پدرکشتگیی با مشهدی‌ها ندارم. یا بهتر است صادقانه بگویم نسبت به ایشان به صرف مشهدی‌بودن نه عداوتی دارم نه ارادتی. رغم خواهران و برادرانم در مشهد متولد نشده‌ام اما سال‌های پایانی دهۀ پنجاه و کلّ دهۀ شصت را در مشهد سپری کرده‌ام و خاطرات بسیاری از آن شهر دارم. لابد خواهید گفت این‌ها دلیل نمی‌شود. کمتر کسی -ولو متنفر از قومی و منطقه‌ای باشد- به طور علنی عقیده‌اش را بازگو می‌کند. خصوصاً اگر آن قوم را در مصدر قدرت ببیند. امروزه نیز از رهبری بگیر که بیش از سی سال است بر مسند قدرت تکیه زده، تا رئیسی که همین چند هفته پیش در قید حیات بود و رئیس جمهور، تا رئیس مجلس ماضی و حال، تا فرمانده سپاه قدس، تا معاون صدا و سیما، تا علم الهدی و... خیلی‌های دیگر مشهدی‌اند. با این وضع خواهید گفت طبیعی است که تقیه کنم و عقیده‌ام را پنهان سازم. اما خدا شاهد است که بنده حتی در خلوت خود نیز با مشهدی‌جماعت حبّ و بغضی ندارم. تا جایی که وقتی در کتاب منتخب التواریخ می‌خواندم:

الخراسانیة والانسانیة لا یجتمعان

یا وقتی دیدم عبدالقادر بدایونی این بیت را با شوق و شعف نقل کرده که

اهل مشهد! به جز امام شما
لعنة الله بر تمام شما


در حاشیۀ کتاب با مداد از خجالت مؤلف درآمدم.

و امّا در این دوره از رقابت‌های انتخاباتی دو نفر مشهدی حضور داشتند؛ سعید جلیلی و محمدباقر قالیباف. امیرحسین قاضی‌زادۀ هاشمی هم نیمه‌مشهدی بود. از حسن اتفاق نیز تنها همین سه نفر صحبت از برنامه می‌کردند و اتفاقاً کسی گفت در میان نامزدها دو نفر و نصفی برنامه دارند. گویی میان مشهدی‌بودن و برنامه‌داشتن ملازمتی است. در هرحال جلیلی به دور دوم راه یافت و بارها و بارها اعلام و تأکید کرد: "رئیس جمهور باید برنامه داشته باشد و نقطه‌زن باشد."
همین شد که یکباره به خاطرم خطور کرد که لااقل در دهۀ شصت واژه یا اصطلاح "برنامه" در افواه مردم مشهد بسیار رایج و شایع بود. البته در معنایی دیگر. (تأکید می‌کنم که انگیزۀ من در نگارش این یادداشت تنها یادآوری یک نکتۀ ادبی-زبانی است) آری، همۀ اهل مشهد تصدیق خواهند کرد که در آن خطّۀ پاک، سال‌های سال به فسق و فجور و اعمال نامشروع "برنامه" می‌گفتند و لابد هنوز هم می‌گویند. مثلا در آن ایام و شاید در این روزها هم شما در کوچه و بازار این شهر فراوان بشنوید که فلانی اهل برنامه است، یا دیشب خانۀ فلانی برنامه بود، یا بیا برویم برنامه.
در همین ایام تبلیغات چند بار تلاش کردم در فرهنگ لغات عامیانه و آثار مشابه این واژه را بیابم اما باید اذعان کرد که بسیار در این حوزه کم کار کرده‌ایم.
خاطره‌ای هم بگویم و تمام کنم. ساکن ساری بودیم. یک روز برادرم به خانه آمد و تعریف کرد که سوار تاکسی شده بود که خانمی با سر و وضعی نامناسب کنارش نشست. وقت پیاده شدن با لهجۀ مشهدی گفت: بیا بِرِم. اخوی گفت: بله؟ آن بنده خدا گفت: بِرِم برنامه. اخوی که چند سالی می‌شد از مشهد دور افتاده بود و تا حدّی معنی این لفظ رایج و مصطلح را فراموش کرده بود دچار حیرت شده و گفت: متوجه نمی‌شوم. آن خانم گفت: برنامه نِمِدِنی چیه؟

این جملۀ آخر را سال‌هاست که ما و دوستانی که در جریان ماوقع قرار گرفته‌ایم تکرار می‌کنیم و می‌خندیم. غرض اینکه باید این اصطلاحات را تدوین و حفظ کرد. حتی اصطلاح نقطه‌زن هم در مشهد قدمت قابل توجهی دارد. این‌ها باید ثبت و ضبط شود. زمانی نقطه‌زنی کنایه از فال‌گیری و رمّالی بود. این اواخر نقطه‌زن و صفرزن در مشهد معانی خاصی داشت. چیزی مثل آزادکردنِ صفر که از حوزۀ مخابرات به حوزۀ مسائل جنسی وارد شده بود. امروز امّا به واسطۀ پدیده‌ای به نام موشکِ نقطه‌زن مفهوم آن دگرگون شده است.
و اما اجازه بدهید در پایان این یادداشت و در واپسین ساعات مانده به انتخابات میان این همه فشار و نگرانی و اخبار جدّی، به مطایبه عرض کنم اکنون کار به دور دوم کشیده شده و دو گزینه پیش روست:
یکی جلیلی که برنامه‌ها دارد و به قول خودش نقطه‌زن است
دوم پزشکیان که هیچ برنامه‌ای ندارد و می‌گوید نقطه‌زن هم نیستم
😄

https://t.me/rezamousavitabari
🔸فعلا انتخاب کردیم نه انقلاب
 
در این چند صباحی که "مُهر بر لب زده خون می‌خورم و خاموشم"، تعدادی از عزیزان پیام داده‌اند که فلانی! انصافاً آیا از این که در انتخابات اخیر شرکت کردی پشیمان نیستی و احساس نمی‌کنی فریب خوردی؟ در خفا عرض کردم و اکنون در علن می‌نویسم که خیر. البته حس و حالم چندان تعریفی ندارد اما نمی‌توانم گزارش این وضع و حال را در یک دو کلمه به پشیمانی یا فریب‌خوردگی تقلیل دهم. مسأله این است که ما در خردادماه انتخاب کردیم نه انقلاب. آن هم انتخابی در غایت محدودیت و اضطرار و ناچاری. به هرحال اگر طرف مقابل پیروز می‌شد تا چند سال با این فکر مشغول بودیم که "مردم پای صندوق نیامدند والّا فلانی رأی می‌آورد و اوضاع کم و بیش تغییر می‌کرد". اما حالا اگر دولت فعلی نتواند کاری از پیش ببرد تنها گزینۀ پیش رو وداع با ج.ا است.

اجازه بدهید با مثالی موضوع را روشن‌تر کنم. تصور کنید شما تعمیرکاری را جهت تعمیرِ تلویزیونِ معیوب به خانه آوردید. تعمیرکار بعد از ساعت‌ها تلاش و عرق‌ریزی وضع را بدتر می‌کند. شما متوجه می‌شوید که طرف‌حسابتان این‌کاره نیست. محترمانه تشکر می‌کنید و از او می‌خواهید بدون این که خسارتی بدهد خانه را ترک کند. طرف امّا دست‌بردار نیست و مدعی است که تا همین جا هم کلّی پیش رفته و وسیلۀ معیوب شما را بهبود بخشیده است. در حالی که پیشتر تلویزیون شما فقط کمی خش خش داشت و حالا نه صوت دارد نه تصویر. بالتبع صدایتان بالا می‌رود و آماده‌اید که دست به یقه شوید. در این حین شاگرد تعمیرکار که جوان به ظاهر موجّهی است از شما خواهش می‌کند ده دقیقه به او فرصت بدهید اگر او نتوانست کار را سامان دهد آن وقت هر کار دلتان خواست بکنید. یکی از اعضای خانواده وساطت می‌کند و از شما می‌خواهد آرام باشید و این ده دقیقه را هم تحمل کنید. رأی ما به پزشکیان حکم این فرصت را به نظام ج.ا داشت. شاید بگویید چرا باید این فرصت را به مشتی از خدا بی‌خبر داد؟ عرض می‌کنم اولا گزینۀ دیگری نداشتیم و در بی‌عملی به سر می‌بردیم. شرکت در انتخابات و حذف گزینۀ مطلوب یا مطلوب‌ترِ مسبّبان وضع موجود هم برای خودش حرکتی بود. ثانیاً بعضی انقلابیون دیروز را پیش چشم داریم. آن‌ها امروز می‌گویند نظام پهلوی قابل اصلاح بود و اگر فرصت می‌دادیم آن فجایع رخ نمی‌داد. فردا هم کسانی حرف‌هایی از این دست خواهند زد اما با این انتخابات پیشاپیش پاسخ خود را گرفته‌اند. به هرحال امثال بنده شاید از ترس و بی‌عرضگی همواره به تغییرات مسالمت‌آمیز و بدون خونریزی هم می‌اندیشند.

نمی‌خواهم ناامید باشم. این که بعضی از منتقدان سابق به محض راهیابی به دستگاه حاکمیت هر اصلی را زیر پا می‌گذارند و توجیه می‌کنند، مهوّع است. این‌که وضع خطابه و تکلم رئیس جمهور تقریباً فاجعه‌بار است امر مهمی است اما چاره‌ناپذیر است. اینکه ریاست جمهوری با رأس هرم قدرت نشسته و کابینه را تحت امر ایشان چیده نیز ادنی اهمیتی ندارد. شخصاً از همان ابتدا ترجیح می‌دادم این اتفاق طراحی حضرتش بوده باشد و خود او متوجه ضرورت تغییر شده باشد. علی رغم بعضی دوستان نسبت به کابینه هم نگاهی منفی ندارم. بعضی وزرا نسبتاً شایسته‌اند و بی‌شک در آینده تغییراتی کیفی در ساز و کار آن وزارتخانه‌ها رخ خواهد داد. حتی به زودی ممکن است فیلترینگ، تعدیل، و گشت ارشاد هم جمع یا محدود شود. اما بی‌تعارف این اقدامات اگرچه ضروری است دیگر چارۀ کار نیست. آنچه پزشکیان به اجمال دریافته و چند نوبت در دورۀ تبلیغات انتخاباتی از آن سخن گفته دو مسألۀ اصلی است: اول اینکه هر کاری را باید به اهلش سپرد. دوم اینکه سفرۀ حاکمیت و مردم از هم جداست. و این دومی به مراتب از اولی مهم‌تر است و اساساً اهمیت اولی برای حلّ مسألۀ دوم است. در خصوص وعدۀ نخست شخصاً تا حدودی امید بهبود دارم. یعنی احتمالا ده تا بیست درصد تحول محسوس را در این زمینه شاهد خواهیم بود. و اندک اندک شاید وضع بهتر شود. اما در مورد مسألۀ دوم با توجه به ساختار سراسر فاسد حاکمیت امید چندانی نیست. از طرفی یکی شدن سفرۀ مردم و مسئولین انصافاً توقع بی‌جایی است. این را فارغ از شوخی عرض می‌کنم. اساساً دیگر خودِ مردم مستضعف یا دست کم قریب به اتفاق فرودستان که امروز اکثریت جامعه را تشکیل می‌دهند هرگز سودای برابری ندارند و با واقع‌نگری آرزو می‌کنند طبقۀ حاکم و متصل به قدرت در اوج رفاه و عیش و امنیت باشد اما از مردم هم یک زندگی معمولی و حدّاقلی دریغ نشود.
بنده هم خوب می‌داند که خدای ناکرده قرار نیست ما با سر و صورت کثیف و جامۀ مندرس و چرک با بزرگان همسفره شویم. استغفرالله ربی واتوب الیه. ما می‌گوییم شما اربابید و ما رعیت. نفت و گاز و آب و برق و کوفت و زهرمار و همه چیز این سرزمین از آن شماست. اموال و انفال متعلق به امام المسلمین است. طبیعی است که شما صلاح می‌بینید این غنائم را بین مریدانِ مزدور خودتان تقسیم کنید. مزدوران هم که بی‌شمارند. 👇
👆 تنها در کشورهای اطراف نیستند. در قاره‌های دیگر نیز پراکنده‌اند. به قول صائب تبریزی:
 
دوردستان را به احسان یادکردن همت است
ورنه هر نخلی به پای خود ثمر می‌افکند
 
گرچه حق این است که آن‌ها هم که نباشند همدستان و مریدان و متملقان بومی و وطنی خرجشان بالاست. نمی‌توانند با حقوق بخور و نمیر سر کنند. ما این مسائل را می‌فهمیم. احمق که نیستیم. می‌گوییم شما هرچه می‌توانید بخورید و بیاشامید و اسراف کنید. اینترنت پرسرعت رایگان بدون فیلترشکن هم حق شماست؛ چنانکه بیمارستانِ مخصوص، بانکِ مخصوص، پارکِ مخصوص، دادگاهِ مخصوص و.. همۀ این‌ها نوش جانتان و گوارای وجودتان. فقط اجازه بدهید عده‌ای که به هر دلیل مرید شما نیستند و یا شما ایشان را نمی‌پسندید خدای‌نخواسته برای لقمه‌ای نان مجبور نشوند دستشان را به خون شما آلوده کنند. فقط همین. وگرنه یکی شدن سفره که غلط زیادی است. رحم الله امرء عرف قدر نفسه. پیامبر فرمود: خدا رحمت کند کسی را که حدّ و اندازۀ خودش را می‌شناسد. محدودۀ شاعرجماعت هم مشخص است. نهایتاً خیلی که سرشان بوی قورمه‌سبزی بدهد مثل حضرت حافظ زبان به نصیحت می‌گشایند:
 
ساقی به جام عدل بده باده تا گدا
غیرت نیاورد که جهان پربلا کند
 
هیچ گاه از خاطرم دور نمی‌شود که روزی در دیدار خصوصی با یکی از مسئولان بلندپایۀ نظام مقدس، ایشان فرمودند مشاغل بسیاری دارند و از هر کدام از این مشغله‌ها مبلغی به حسابشان واریز می‌شود که گمان نمی‌برند هرگز فرصتی پیش بیاید تا بتوانند مبالغ مزبور را خرج کنند. (این در حالی بود که اهل منزل آن جناب به طور مستمر در حال خرید در لندن و پاریس و نیویورک و دیگر بلاد کفر بودند.)
باری، "من يضلل اللّه فلا هادی له ويذرهم فی طغيانهم يعمهون." برای کسانی که خدا گمراهشان کند، هدایت‌کننده‌ای نیست. آنان را در سرکشی و تجاوزشان وامی‌گذارد تا سرگردان و حیران بمانند.

فلذا بعید می‌دانم ارکان نظام ج.ا بتوانند از این فرصت که ملّت با اکراه تمام به آنان داده استفاده کنند. نه اینکه نخواهند، بلکه اساساً درک درستی از وضعیت کشور و مردم ندارند. 
 
https://t.me/rezamousavitabari
شاید یک دهه پیش، مجلۀ آمریکایی تایم، تصویری از دختری ایرانی را بر روی جلد منتشر ساخت و بالای آن نوشت: Iran 2025
موضع برخی رسانه‌های داخلی در برابر این اتفاق جالب بود. تسنیم با بحث از قصد آمریکا برای استحالۀ ج.ا تیتر زد: ایرانی که مجلۀ تایم می‌پسندد.
چند سالی گذشت تا با هنر و تدبیر نظام مقدس درست در چنین روزهایی مسافری به نام مهسا امینی با پوششی شبیه همین دختر که در تصویر می‌بینید، در تهران، برای هدایت و ارشاد، دستگیر و متعاقباً جنازه‌اش تحویل داده شد. پس از آن اتفاقاتی در جامعه رخ داد که همه از آن َآگاهیم. این که خیابان دیگر به وضع سابق برنمی‌گردد امری طبیعی است. اما دگرگون شدن برخی معانی که ریشۀ چندهزارساله در این سرزمین دارد محل حیرت است. به نظرم اگر غرب تا کنون برنامه‌ای برای ما داشت دیگر خودش را به زحمت نخواهد افکند چرا که نیک دریافته است علم شیطان اکبر در برابر جهل نظام مقدس هیچ قدرتی ندارد.
اکنون فاصله‌ای تا 2025 میلادی نداریم اما از تصویر روی جلد تایم خیلی جلو‌تریم. چرا؟ این –به قول مرحوم رئیسی- سرعت قطار پیشرفت، سوختش از کجا تأمین می‌شود؟ در پاسخ به این پرسش خواهم نوشت.

https://t.me/rezamousavitabari
🔸حکایتی که این روزها باید مرور کرد

اساساً برای این‌که بدانیم چگونه اسراییل پدید آمد و چگونه است که جمعی قلیل همچنان با خدعه بر دیگران غلبه می‌کنند باید این فصل از کتاب سرّ الاسرار را که گویی شخصیت قصه‌اش تمثیلی از صهیونیسم افساربریده است و محمدعلی فروغی برای شادی روان دوست میهن‌پرستش دینشاه ایرانی انتخاب و ترجمه کرده، و در یادنامۀ پورداود نیز منتشر شده، بخوانیم. (جالب اینکه مئیر عزری نخستین سفیر اسرائیل در تهران همچون مفتریان وطنی، فروغی را یک یهودی معرفی می‌کرد.)

🔹در امور خود با کسی که از الهیون و معتقدان به ربوبیت نباشد و امّی باشد مشاوره مکن و مشاور تو باید پیرو ناموس تو و معتقد به شریعت تو باشد و پرهیز کن از آن که برای تو همان پیش آید که واقع شد برای دو مردی که حکایت کرده‌اند که در مسافرت همراه شدند؛ یکی مجوس بود و دیگری یهودی.
آن که مجوس بود بر استری سوار بود که آن را موافق خوی خود پرورده بود و آنچه مسافر به آن محتاج است بر آن بار کرده بود و یهودی پیاده بود، نه توشه داشت و نه برگ و سازی. پس با هم گفتگو می‌کرده و می‌رفتند.
مجوس بی‌خودی گفت: مذهب و اعتقاد تو چیست؟
یهودی گفت: اعتقاد من این است که در آسمان خدایی است و من بندۀ او هستم و از او می‌خواهم که به من و هر کس که با من در دین و مذهب موافق است خیر برساند. و معتقدم که هر کس با دین و مذهب من مخالف باشد خون و مال و عرض و اهل و فرزندانش بر من حلال‌اند و یاری او و نصیحت او و معاونت او و ترحم و شفقت بر او بر من حرام است. اينک من مذهب و اعتقاد خود را به تو گفتم تو هم به من بگو که دین و مذهب تو چیست؟

مجوس گفت: مذهب من این است که من برای خود و ابنای جنس خود خیر می‌خواهم. برای هیچ کس از خلق خدا بد نمی‌خواهم؛ خواه بر دین من باشد خواه مخالف باشد و معتقدم که با هر جانداری باید رفق کرد و جور نباید کرد و به هر جانداری آزار برسد من متألم می‌شوم و نفسم متأثر می‌گردد و آرزومندم که خیر و عاقبت و صحت و مسرت به همۀ مردم یکسره برسد.

یهودی گفت: اگر کسی به تو ظلم و تعدی کند چه می‌کنی؟
گفت: می‌دانم که در آسمان خدایی هست دانا و حکیم و عادل و هیچ چیز که بر مخلوق پنهان باشد از او پوشیده نیست و هر کس خوبی کند پاداش خوب به او می‌دهد و هر کس بدی کند به او کیفر بدی می‌دهد.

یهودی گفت: من نمی‌بینم که تو به مذهب خویش یاری کنی و به اعتقاداتت عمل نمایی.
مجوس گفت: چرا؟
گفت: چون من از ابناء جنس تو هستم و تو می‌بینی که من پیاده‌ام و راه می‌پیمایم و محنت می‌بینم و گرسنه‌ام و تو سواری و سیری و آسایش داری. مجوس گفت: راست می‌گویی. پس از استر به زیر آمد و سفرۀ خویش باز کرد و به او خوراک و آشامیدنی داد و بر استر سوارش کرد. چون یهودی بر استر سوار و مسلّط شد مهمیز زد و استر را راند و مجوس را گذاشت. مجوس فریاد کرد امان صبر کن که من هلاک می‌شوم.

یهودی گفت: مگر من مذهبم را به تو نگفتم؟ و تو هم مذهبت را به من گفتی. تو به مذهبت عمل کردی و اینک من هم می‌خواهم به مذهبم رفتار کنم. پس استر را راند و مجوس دنبال او می‌دوید، فریاد می‌کرد: امان ای یهودی مرا مگذار در این بیابان که ددان مرا می‌خورند و از گرسنگی و تشنگی جان خواهم داد، بر من رحم کن چنان‌که بر تو رحم کردم. و یهودی به فریاد او اعتنا نکرد واستر را راند تا از چشم ناپدید شد. مجوس چون از او ناامید گردید عقاید خود را به یاد آورد و متذکر شد که در آسمان خدایی هست عادل و آنچه از خلق پنهان است از او پوشیده نیست، پس سر به سوی آسمان کرد و گفت: خداوندا می‌دانی که من مذهبی داشتم و به آن رفتار کردم و آنچه از تو شنیده بودم وصف کردم و آنچه از وصف تو گفتم بر یهودی محقق شد.
مجوس چندان راهی نپیمود که یهودی را دید استر به زمینش افکند و پا و گردنش شکسته و استر دور از او ایستاده است. چون مجوس آن‌جا رسید و سخن گفت، استر او را شناخت و آواز مرافقت و هم‌عهدی برآورد، مجوس سوار او شد و راه خود پیش گرفت و یهودی را ترک کرد و او دست و پا می‌زد و مرگ را به چشم می‌دید. پس فریاد کرد که امان ای مجوس، من اکنون بیشتر سزاوار رحمتم و تو هم بیشتر از پیشتر باید رحمت کنی و من افتاده‌ام بر من رحم کن و به مذهب خود عمل نما که مذهب ترا یاری کرد و فیروز شدی. مجوس به سرزنش او پرداخت.
یهودی گفت: سرزنشم مکن که به تو گفتم اعتقاد و دیانت و مذهبی که به او پرورده شده‌ام و پدران و پیران ما به آن معتقد بودند چیست.

پس مجوس بر او رحم کرد و او را برداشت و به شهر برد و به کسان خود او سپرد در حالی که شکسته بود و چند روزی نگذشت که بمرد. اما پادشاه آن شهر احوال آن مجوس را شنید و طلب نمود و به خود نزدیک گردانید و برگزید و چون او را بس خردمند دید و دانست که به مذهب خود معتقد است و رفتار می‌کند و حسن سیرت دارد او را به وزارت برداشت و از خاصان خویش قرار داد.
(مقالات فروغی، ج ۱، ص ۲۹۳_۲۹۶)
 
https://t.me/rezamousavitabari