بازاریابی و بازارسازی در روابط انسانی
✍ #رضا_جوشن
همانطور که می دانید بازار جایی است که در آن عرضه و تقاضا اتفاق می افتد؛ یعنی مشتری، تقاضای خود را اعلام می کند و فروشنده، کالا یا خدمت مورد نظر را به او عرضه می کند؛
روستای کوچک و کم جمعیتی را در نظر بگیرید که یک خواربارفروشی دارد و آقای فروشنده بنا به تجربه می داند که ظرفیت مصرف ماست در روستا، روزانه ده ظرف است و بر اساس همین اطلاعات، روزانه ده ظرف ماست برای فروش تهیه می کند. در این بازار فروشنده هیچ تلاش خاصی برای فروش ماست هایش نباید بکند و به صورت عادی و روتین، فرآیند فروش انجام می شود و تا وقتی که رقیبی پیدا نشود و یا جمعیت روستا تغییری نکند، وضعیت به همین منوال پیش می رود؛ اما اگر سر و کله خواربارفروش دیگری پیدا شود، فروشنده اول مجبور است برای فروش ماست هایش، تمهیداتی بیندیشد و دست به بازاریابی بزند وگرنه باید ظرفیت فروشش را کاهش دهد. همین اتفاق باید برای فروشنده جدید هم بیفتد، یعنی او هم برای جا افتادن در بازار روستا باید دست به بازاریابی بزند و سیاست های جدیدی برای قیمت گذاری ماست و . . . در پیش بگیرد.
در واقع بازاریابی یعنی محصولی وجود دارد و مشتری به خوبی آن را می شناسد و فروشنده باید با روش های مختلف (سنتی و علمی) تلاش کند که مشتری بیشتر از او بخرد تا از سایر فروشندگان؛ و یا به منطقه ای دیگر (مثلا روستای دیگری) برود که فروشندگان کمتری در آنجا هستند.
اما فرض کنید که فروشنده دوم بجای فروش ماست به روش قدیمی، قرص هایی را تولید کند که دقیقا از هر لحاظ همان خواص ماست را داشته باشد و به لحاظ اقتصادی هم به صرفه باشد؛ به نظر شما آیا می تواند مردم روستا را متقاعد کند که قرص ها را جایگزین ماست بکنند؟
مردم روستا، سالهاست که با شیوه قدیمی، ماست را تهیه و مصرف کرده اند و به لحاظ فرهنگی و نحوه مصرف، نمی توانند با قرص های ماستی هیچ ارتباطی برقرار کنند.
حالا فرض دوم را هم در نظر بگیرید و تصور کنید که فروشنده دوم تمام دارایی خودش را برای تولید این قرص های ماستی ریسک کرده است و هیچ راهی به جز موفق شدن ندارد و از لحاظ اخلاقی هم فرد معتقدی است و به قرص هایش ایمان دارد و نمی خواهد وعده و وعید دروغی به مردم بدهد. فقط تلاشش این است که بتواند در مسیر درستی موفق شود.
به نظر شما چه کار یا کارهایی در این راستا می تواند انجام دهد؟
بهترین روش برای موفقیت در چنین شرایطی، ایجاد نیاز در مردم روستاست؛ مردم باید نسبت به محصول جدید احساس نیاز کنند تا حاضر شوند ریسک کنند و از قرص های ماستی این فروشنده مصرف کنند و سپس به مرور زمان به فروشنده و محصولش اعتماد کنند؛ اقداماتی که منجر به ایجاد نیازی جدید در مشتریان می شود، از نظر من نوعی بازارسازی است؛
در واقع بازارسازی یعنی ایجاد بازاری جدید در خصوص نیازی از مشتریان که خودشان به آن آگاه نبوده اند.
این دقیقاً همان کاری است که افرادی مثل بیل گیتس و استیو جابز انجام داده اند، شرکت اپل گوشی هایی را روانه بازار کرد که غولی مثل نوکیا یارای مبارزه با آن را نداشت؛ و شاید بتوان گفت این محصول جدید، اصلاً شباهتی با محصولات قدیمی و سنتی نداشت و مقایسه این دو محصول با هم احتمالاً درست نباشد و بنابراین رقابت بین این دو هم مفهومی نخواهد داشت!
مردم چیزی که نیاز دارند را به دست می آورند، به هر نحوی که باشد و با هر قیمتی که باشد؛ استیوجابز هم اگر نیازش را در مردم به وجود نیاورده بود، محصولش به هیچ دردی نمی خورد مثل بسیاری از اختراعات دیگری در دنیا که فقط در اسناد اداره اختراعات باقی مانده است.
در بازار، مشتری در نقش سلطان است و اوست که مشخص می کند چه محصولی به چه میزان و به چه شکلی عرضه گردد!
اگر می بینید در کشور ما، پزشکان جایگاه و درآمد خوبی دارند برای این است که ما جامعۀ بیماری هستیم؛ اگر می بینید صاحبان رستوران ها دائماً در حال توسعۀ شعب خودشان هستند برای این است که ما جامعۀ پرخوری هستیم؛
اگر می بینید صاحبان صنایع ما در حال نابودی هستند برای این است که ما اجناس خارجی را ترجیح می دهیم و به آنها بیشتر از صنایع داخلی اعتماد داریم.
اگر می بینید معلمین ما وضعیت رفاهی مناسبی ندارند برای این است که خدماتی را ارائه می کنند که مردم ما الآن نیازی به آن ندارند! اگر هنرمندان ما از شرایط مناسبی برخوردار نیستند برای این است که مردم خریدار هنر آنها نیستند!
اگر می بینید موسسات کنکور و آموزش تست زنی، درآمدهای خوبی دارند برای این است که نیازی را در مردم ایجاد کرده اند و از آن بهره می برند.
تمامی فروشندگان و ارائه دهندگان خدمات، به لحاظ بازار و به لحاظ اقتصادی دارند کار درست را انجام می دهند، آنها برای کسب سود و درآمد بیشتر دارند تلاش می کنند و این کاملاً امری طبیعی است؛
#تفکر
ادامه 👇
✍ #رضا_جوشن
همانطور که می دانید بازار جایی است که در آن عرضه و تقاضا اتفاق می افتد؛ یعنی مشتری، تقاضای خود را اعلام می کند و فروشنده، کالا یا خدمت مورد نظر را به او عرضه می کند؛
روستای کوچک و کم جمعیتی را در نظر بگیرید که یک خواربارفروشی دارد و آقای فروشنده بنا به تجربه می داند که ظرفیت مصرف ماست در روستا، روزانه ده ظرف است و بر اساس همین اطلاعات، روزانه ده ظرف ماست برای فروش تهیه می کند. در این بازار فروشنده هیچ تلاش خاصی برای فروش ماست هایش نباید بکند و به صورت عادی و روتین، فرآیند فروش انجام می شود و تا وقتی که رقیبی پیدا نشود و یا جمعیت روستا تغییری نکند، وضعیت به همین منوال پیش می رود؛ اما اگر سر و کله خواربارفروش دیگری پیدا شود، فروشنده اول مجبور است برای فروش ماست هایش، تمهیداتی بیندیشد و دست به بازاریابی بزند وگرنه باید ظرفیت فروشش را کاهش دهد. همین اتفاق باید برای فروشنده جدید هم بیفتد، یعنی او هم برای جا افتادن در بازار روستا باید دست به بازاریابی بزند و سیاست های جدیدی برای قیمت گذاری ماست و . . . در پیش بگیرد.
در واقع بازاریابی یعنی محصولی وجود دارد و مشتری به خوبی آن را می شناسد و فروشنده باید با روش های مختلف (سنتی و علمی) تلاش کند که مشتری بیشتر از او بخرد تا از سایر فروشندگان؛ و یا به منطقه ای دیگر (مثلا روستای دیگری) برود که فروشندگان کمتری در آنجا هستند.
اما فرض کنید که فروشنده دوم بجای فروش ماست به روش قدیمی، قرص هایی را تولید کند که دقیقا از هر لحاظ همان خواص ماست را داشته باشد و به لحاظ اقتصادی هم به صرفه باشد؛ به نظر شما آیا می تواند مردم روستا را متقاعد کند که قرص ها را جایگزین ماست بکنند؟
مردم روستا، سالهاست که با شیوه قدیمی، ماست را تهیه و مصرف کرده اند و به لحاظ فرهنگی و نحوه مصرف، نمی توانند با قرص های ماستی هیچ ارتباطی برقرار کنند.
حالا فرض دوم را هم در نظر بگیرید و تصور کنید که فروشنده دوم تمام دارایی خودش را برای تولید این قرص های ماستی ریسک کرده است و هیچ راهی به جز موفق شدن ندارد و از لحاظ اخلاقی هم فرد معتقدی است و به قرص هایش ایمان دارد و نمی خواهد وعده و وعید دروغی به مردم بدهد. فقط تلاشش این است که بتواند در مسیر درستی موفق شود.
به نظر شما چه کار یا کارهایی در این راستا می تواند انجام دهد؟
بهترین روش برای موفقیت در چنین شرایطی، ایجاد نیاز در مردم روستاست؛ مردم باید نسبت به محصول جدید احساس نیاز کنند تا حاضر شوند ریسک کنند و از قرص های ماستی این فروشنده مصرف کنند و سپس به مرور زمان به فروشنده و محصولش اعتماد کنند؛ اقداماتی که منجر به ایجاد نیازی جدید در مشتریان می شود، از نظر من نوعی بازارسازی است؛
در واقع بازارسازی یعنی ایجاد بازاری جدید در خصوص نیازی از مشتریان که خودشان به آن آگاه نبوده اند.
این دقیقاً همان کاری است که افرادی مثل بیل گیتس و استیو جابز انجام داده اند، شرکت اپل گوشی هایی را روانه بازار کرد که غولی مثل نوکیا یارای مبارزه با آن را نداشت؛ و شاید بتوان گفت این محصول جدید، اصلاً شباهتی با محصولات قدیمی و سنتی نداشت و مقایسه این دو محصول با هم احتمالاً درست نباشد و بنابراین رقابت بین این دو هم مفهومی نخواهد داشت!
مردم چیزی که نیاز دارند را به دست می آورند، به هر نحوی که باشد و با هر قیمتی که باشد؛ استیوجابز هم اگر نیازش را در مردم به وجود نیاورده بود، محصولش به هیچ دردی نمی خورد مثل بسیاری از اختراعات دیگری در دنیا که فقط در اسناد اداره اختراعات باقی مانده است.
در بازار، مشتری در نقش سلطان است و اوست که مشخص می کند چه محصولی به چه میزان و به چه شکلی عرضه گردد!
اگر می بینید در کشور ما، پزشکان جایگاه و درآمد خوبی دارند برای این است که ما جامعۀ بیماری هستیم؛ اگر می بینید صاحبان رستوران ها دائماً در حال توسعۀ شعب خودشان هستند برای این است که ما جامعۀ پرخوری هستیم؛
اگر می بینید صاحبان صنایع ما در حال نابودی هستند برای این است که ما اجناس خارجی را ترجیح می دهیم و به آنها بیشتر از صنایع داخلی اعتماد داریم.
اگر می بینید معلمین ما وضعیت رفاهی مناسبی ندارند برای این است که خدماتی را ارائه می کنند که مردم ما الآن نیازی به آن ندارند! اگر هنرمندان ما از شرایط مناسبی برخوردار نیستند برای این است که مردم خریدار هنر آنها نیستند!
اگر می بینید موسسات کنکور و آموزش تست زنی، درآمدهای خوبی دارند برای این است که نیازی را در مردم ایجاد کرده اند و از آن بهره می برند.
تمامی فروشندگان و ارائه دهندگان خدمات، به لحاظ بازار و به لحاظ اقتصادی دارند کار درست را انجام می دهند، آنها برای کسب سود و درآمد بیشتر دارند تلاش می کنند و این کاملاً امری طبیعی است؛
#تفکر
ادامه 👇
رضا جوشن
وسواس مدیریتی #مدیریت_بر_خویشتن #مهارتهای_رهبری
وسواس مدیریتی
✍ #رضا_جوشن
سالها پیش، مشاور مدیرعامل یکی از شرکتهای بزرگ در صنعت برق بودم؛ پس از مدت زمانی متوجه شدم که ایشان علاوه بر رسیدگی به همه مسائل کلان سازمان، در تمامی جزئیات نیز مداخله میکنند؛ از طرفی هم دائما از کمبود وقت و مشغله زیاد و نرسیدن به امور شخصی و خانواده گلهمند بودند.
بعد از مدتی، در یک جلسه خصوصی به ایشان گفتم که شما وقتی در تمامی تصمیمات حضور دارید و حتی بعد از تصمیمگیری هم ماجرا را قدم به قدم پیگیری میکنید، طبیعی است که وقت کم میآورید. پاسخ ایشان در آن مقطع باعث شد فیالبداهه اصطلاحی را همانجا اختراع کنم که بعدها در کتاب تا مدیریت هم به این اصطلاح اشاره کردم. ایشان پاسخ دادند:
«در طول سال و به صورت روزمره همسرم خریدهای منزل را انجام میدهد اما وقتهایی که مهمان داریم من دلم شور میزند و خودم خریدها را انجام میدهم.»
پرسیدم وقتی همسرتان به صورت روتین، خریدها را انجام میدهند، مسلما از قیمتها و کیفیت و محل مناسب برای خرید، بیشتر از شما اطلاع دارند و میتوانند خرید را بهتر از شما انجام دهند، اینطور نیست؟
جواب دادند:
«بله همینطور است اما من برای اینکه دلم آرام بگیرد خودم خرید میکنم!»
اصطلاح فیالبداهه من درباره این موضوع این بود که:
شما دچار وسواس مدیریتی هستید!
وسواس مدیریتی از نظر من یعنی حالتی که یک مدیر فکر میکند برای اینکه کاری به نحو مناسب انجام گیرد، باید خودش درگیر آن کار باشد حالا یا انجامش دهد و یا نظارت کاملاً مستقیمی روی آن کار داشته باشد.
بعدها متوجه شدم فقط مدیران نیستند که دچار چنین وسواسی هستند بلکه افراد غیر مدیر هم ممکن است چنین عارضهای داشته باشند که چند نمونه را خدمتتان عرض میکنم:
🔒 پدر یا مادری که در تمام تصمیمات، فعالیتها و جزئیات مربوط به فرزندش در تمامی سنین دخالت میکند و نمیگذارد فرزندش، زندگی خود را تجربه کند. من در زمان دانشجویی در خوابگاه، افراد زیادی را دیدم که وقتی فشار والدین بالای سرشان نبود، دیگر درس نخواندند و کاملا معلوم بود که تا این مرحله را با فشار والدین آمده بودند.
🔒 فردی که در تمامی امور همسرش با بهانههایی مثل مشارکت یا تفاهم یا همکاری دخالت میکند؛ مثلاً آقایی را میشناسم که معتقد است به خاطر راحتی همسرش، تمامی کارهای بیرون از خانه را انجام میدهد در حالی این آقا دانسته یا ندانسته با این کار، همسرش را از ارتباطات اجتماعی محروم ساخته است.
🔒 معلمی که در تمامی جزئیات درس خواندن شاگردانش و حتی شیوه مطالعه آنها دخالت میکند.
🔒 فردی که برای رسیدن به هدفش، اکراه دارد از دوستش کمک بخواهد و ترجیح میدهد همه کارهایش را به تنهایی انجام دهد.
در واقع کسی که وسواس مدیریتی دارد نمیتواند به دیگران اعتماد کند و کاری را به آنها بسپارد که این موضوع در مدیریت خودش را خیلی بیشتر نشان میدهد و باعث اختلالات و عوارض جبران ناپذیری در شرکتها میشود.
بگذارید یکی از تجربههای خودم را با شما درمیان بگذارم:
زمانی یک منشی داشتم که نامههایم را تایپ میکرد. یادم میآید که هر نامهای که تایپ میشد، پرینت میگرفت و برایم میآورد و من در هر بار تصحیح نامهها، تعدادی اصلاح انجام میدادم و شاید به جرأت بتوانم بگویم که برای هر نامه به طور میانگین، چهار یا پنج دفعه نامه تغییر میکرد تا جایی که به این فکر افتاده بودم دیگر نامهها را برای تایپ به او ندهم و خودم تایپ کنم تا در وقت صرفه جویی شود!
اما بر اساس همین نظریه وسواس مدیریتی، تصمیم دیگری گرفتم. یک روز صدایش کردم و گفتم من دیگر نامهها را کنترل نمیکنم. لطفاً با مسئولیت خودتان ارسالش کنید. ابتدا میترسید قبول کند اما به او اطمینان دادم که از عهده این کار بر خواهد آمد. جالب است که چند باری همان اوایل اشتباهاتی رخ داد اما در عوض، من سالها از تایپ و اصلاح نامهها آزاد شدم؛ در واقع تا وقتی که من نامهها را اصلاح میکردم او از این بابت خیالش راحت بود که نامهای دارای اشتباه به دست مشتری نمیرسد و بنابراین دقتش در تایپ کم میشد.
ادامه 👇
✍ #رضا_جوشن
سالها پیش، مشاور مدیرعامل یکی از شرکتهای بزرگ در صنعت برق بودم؛ پس از مدت زمانی متوجه شدم که ایشان علاوه بر رسیدگی به همه مسائل کلان سازمان، در تمامی جزئیات نیز مداخله میکنند؛ از طرفی هم دائما از کمبود وقت و مشغله زیاد و نرسیدن به امور شخصی و خانواده گلهمند بودند.
بعد از مدتی، در یک جلسه خصوصی به ایشان گفتم که شما وقتی در تمامی تصمیمات حضور دارید و حتی بعد از تصمیمگیری هم ماجرا را قدم به قدم پیگیری میکنید، طبیعی است که وقت کم میآورید. پاسخ ایشان در آن مقطع باعث شد فیالبداهه اصطلاحی را همانجا اختراع کنم که بعدها در کتاب تا مدیریت هم به این اصطلاح اشاره کردم. ایشان پاسخ دادند:
«در طول سال و به صورت روزمره همسرم خریدهای منزل را انجام میدهد اما وقتهایی که مهمان داریم من دلم شور میزند و خودم خریدها را انجام میدهم.»
پرسیدم وقتی همسرتان به صورت روتین، خریدها را انجام میدهند، مسلما از قیمتها و کیفیت و محل مناسب برای خرید، بیشتر از شما اطلاع دارند و میتوانند خرید را بهتر از شما انجام دهند، اینطور نیست؟
جواب دادند:
«بله همینطور است اما من برای اینکه دلم آرام بگیرد خودم خرید میکنم!»
اصطلاح فیالبداهه من درباره این موضوع این بود که:
شما دچار وسواس مدیریتی هستید!
وسواس مدیریتی از نظر من یعنی حالتی که یک مدیر فکر میکند برای اینکه کاری به نحو مناسب انجام گیرد، باید خودش درگیر آن کار باشد حالا یا انجامش دهد و یا نظارت کاملاً مستقیمی روی آن کار داشته باشد.
بعدها متوجه شدم فقط مدیران نیستند که دچار چنین وسواسی هستند بلکه افراد غیر مدیر هم ممکن است چنین عارضهای داشته باشند که چند نمونه را خدمتتان عرض میکنم:
🔒 پدر یا مادری که در تمام تصمیمات، فعالیتها و جزئیات مربوط به فرزندش در تمامی سنین دخالت میکند و نمیگذارد فرزندش، زندگی خود را تجربه کند. من در زمان دانشجویی در خوابگاه، افراد زیادی را دیدم که وقتی فشار والدین بالای سرشان نبود، دیگر درس نخواندند و کاملا معلوم بود که تا این مرحله را با فشار والدین آمده بودند.
🔒 فردی که در تمامی امور همسرش با بهانههایی مثل مشارکت یا تفاهم یا همکاری دخالت میکند؛ مثلاً آقایی را میشناسم که معتقد است به خاطر راحتی همسرش، تمامی کارهای بیرون از خانه را انجام میدهد در حالی این آقا دانسته یا ندانسته با این کار، همسرش را از ارتباطات اجتماعی محروم ساخته است.
🔒 معلمی که در تمامی جزئیات درس خواندن شاگردانش و حتی شیوه مطالعه آنها دخالت میکند.
🔒 فردی که برای رسیدن به هدفش، اکراه دارد از دوستش کمک بخواهد و ترجیح میدهد همه کارهایش را به تنهایی انجام دهد.
در واقع کسی که وسواس مدیریتی دارد نمیتواند به دیگران اعتماد کند و کاری را به آنها بسپارد که این موضوع در مدیریت خودش را خیلی بیشتر نشان میدهد و باعث اختلالات و عوارض جبران ناپذیری در شرکتها میشود.
بگذارید یکی از تجربههای خودم را با شما درمیان بگذارم:
زمانی یک منشی داشتم که نامههایم را تایپ میکرد. یادم میآید که هر نامهای که تایپ میشد، پرینت میگرفت و برایم میآورد و من در هر بار تصحیح نامهها، تعدادی اصلاح انجام میدادم و شاید به جرأت بتوانم بگویم که برای هر نامه به طور میانگین، چهار یا پنج دفعه نامه تغییر میکرد تا جایی که به این فکر افتاده بودم دیگر نامهها را برای تایپ به او ندهم و خودم تایپ کنم تا در وقت صرفه جویی شود!
اما بر اساس همین نظریه وسواس مدیریتی، تصمیم دیگری گرفتم. یک روز صدایش کردم و گفتم من دیگر نامهها را کنترل نمیکنم. لطفاً با مسئولیت خودتان ارسالش کنید. ابتدا میترسید قبول کند اما به او اطمینان دادم که از عهده این کار بر خواهد آمد. جالب است که چند باری همان اوایل اشتباهاتی رخ داد اما در عوض، من سالها از تایپ و اصلاح نامهها آزاد شدم؛ در واقع تا وقتی که من نامهها را اصلاح میکردم او از این بابت خیالش راحت بود که نامهای دارای اشتباه به دست مشتری نمیرسد و بنابراین دقتش در تایپ کم میشد.
ادامه 👇
رضا جوشن
◀️ ادامه: ⁉️ چرا افراد دچار وسواس مدیریتی میشوند؟ ۱- ایدهآلگرایی (کمالگرایی) اصولا افراد ایده آلگرا و به ویژه مدیران ایدهآلگرا، میخواهند هر کاری بینقص انجام شود و به همین دلیل جرأت نمیکنند کارها را به دیگران واگذار کنند. ۲- شکاک بودن، بدبینی و…
◀️ ادامه:
⚠️ عوارض وسواس مدیریتی چیست؟
وسواس مدیریتی تنها یک ویژگی بد مدیریتی نیست، این مشکل میتواند ما و اطرافیانمان را دچار عوارضی کند که درمانی هم ندارد. من در ادامه به سه مورد از مهمترین عوارض وسواس مدیریتی اشاره میکنم:
1⃣ افرادی که با ما یا در کنار ما و یا برای ما کار میکنند، هیچوقت قوی نمیشوند، در واقع فردی که وسواس مدیریتی دارد، قادر نیست دیگران را توانمند کند؛ بنابراین، همیشه اطراف آنها پر از افراد ضعیف است. افراد قوی هم در کنار چنین فردی طاقت نمیآورند و نمیمانند.
2⃣ چنین مدیرانی، اصولاً همیشه شلوغ و پر مشغله هستند و نمیتوانند به امور شخصی و خانوادگی خود برسند، این در حالیست که زندگی ما چند بعدی است و نه تک بعدی. نپرداختن به خانواده و نداشتن اوقات فراغت برای ریکاوری موجب پایین آمدن بهرهوری افراد میشود. من مدیران زیادی را میشناسم که از علائق شخصی خود دست کشیده اند و وقتی برای توسعه فردی خودشان ندارند و یا زمانی برای تفریح در کنار خانواده شان ندارند. چرا؟ چون سرشان شلوغ است. چرا؟ چون همه کارها را خودشان باید انجام دهند. چرا؟ چون گرفتار وسواس مدیریتی هستند.
3⃣ در کنار مدیرانی که وسواس مدیریتی دارند، افراد دیگر هیچ مسئولیتی به عهده نمیگیرند و همیشه منتظرند تا آقا یا خانم مدیر بیاید و تصمیم بگیرد و پس از مدتی روحیه مسئولیتپذیری در سازمان به شدت کاهش مییابد.
من معتقدم بهترین و زیباترین یادگاری یک مدیر در سازمان این است که در زمان رفتنش چندین جانشین لایق و شایسته از همان سازمان یا همان واحد آماده برای آن جایگاه باشند. همانطور که بهترین میراث یک پدر یا مادر این است که فرزندش بدون او هم بتواند استوار و مستحکم، مؤثر و پر افتخار در جامعه ادامه دهد. افراد بهرهور هدفگذاری میکنند و برای رسیدن به اهدافشان از دیگران کمک میگیرند. شاید همه کارها عالی و بی نقص پیش نرود اما در عوض شما کلی وقت صرفه جویی کرده اید و با توجه به توانمندسازی و مسئولیت پذیری افرادتان، در نهایت برآیند و حاصلش مثبت خواهد بود.
🚸چگونه باید وسواس مدیریتی را کنترل کرد؟
راهکار عملی آن هم این است که از همین امروز شروع کنید؛ شاید ابتدا مقداری آرامش ذهنیتان به هم بریزد، اما بعد از مدتی نتایجش را که ببینید، خیالتان راحت میشود؛
این اصل را بدانید که افراد وقتی کاری را به آنها بسپارید احساس ارزشمند بودن و مؤثر بودن میکنند و انگیزه آنها افزایش مییابد. شاید لازم باشد برای آموزشهای بیشتری در سازمان خودتان برنامهریزی کنید اما به یاد داشته باشید که برای تغییر لازم است که شروع کنید...
پس نترسید و از همین امروز شروع کنید...
🔹 تفویض اختیار کنید.
🔹 در فکر تربیت و پرورش جانشین باشید.
🔹 کارها را بین افرادتان تقسیم و به آنها بسپارید
🔹 به آنها اعتماد کنید.
🔹 جلوی خود را بگیرید که دائما در جزئیات دخالت نکنید.
🔹 در برابر اشتباهات، صبور باشید تا افراد یاد بگیرند و توانمند شوند.
#رضا_جوشن
#تفکر
⚠️ عوارض وسواس مدیریتی چیست؟
وسواس مدیریتی تنها یک ویژگی بد مدیریتی نیست، این مشکل میتواند ما و اطرافیانمان را دچار عوارضی کند که درمانی هم ندارد. من در ادامه به سه مورد از مهمترین عوارض وسواس مدیریتی اشاره میکنم:
1⃣ افرادی که با ما یا در کنار ما و یا برای ما کار میکنند، هیچوقت قوی نمیشوند، در واقع فردی که وسواس مدیریتی دارد، قادر نیست دیگران را توانمند کند؛ بنابراین، همیشه اطراف آنها پر از افراد ضعیف است. افراد قوی هم در کنار چنین فردی طاقت نمیآورند و نمیمانند.
2⃣ چنین مدیرانی، اصولاً همیشه شلوغ و پر مشغله هستند و نمیتوانند به امور شخصی و خانوادگی خود برسند، این در حالیست که زندگی ما چند بعدی است و نه تک بعدی. نپرداختن به خانواده و نداشتن اوقات فراغت برای ریکاوری موجب پایین آمدن بهرهوری افراد میشود. من مدیران زیادی را میشناسم که از علائق شخصی خود دست کشیده اند و وقتی برای توسعه فردی خودشان ندارند و یا زمانی برای تفریح در کنار خانواده شان ندارند. چرا؟ چون سرشان شلوغ است. چرا؟ چون همه کارها را خودشان باید انجام دهند. چرا؟ چون گرفتار وسواس مدیریتی هستند.
3⃣ در کنار مدیرانی که وسواس مدیریتی دارند، افراد دیگر هیچ مسئولیتی به عهده نمیگیرند و همیشه منتظرند تا آقا یا خانم مدیر بیاید و تصمیم بگیرد و پس از مدتی روحیه مسئولیتپذیری در سازمان به شدت کاهش مییابد.
من معتقدم بهترین و زیباترین یادگاری یک مدیر در سازمان این است که در زمان رفتنش چندین جانشین لایق و شایسته از همان سازمان یا همان واحد آماده برای آن جایگاه باشند. همانطور که بهترین میراث یک پدر یا مادر این است که فرزندش بدون او هم بتواند استوار و مستحکم، مؤثر و پر افتخار در جامعه ادامه دهد. افراد بهرهور هدفگذاری میکنند و برای رسیدن به اهدافشان از دیگران کمک میگیرند. شاید همه کارها عالی و بی نقص پیش نرود اما در عوض شما کلی وقت صرفه جویی کرده اید و با توجه به توانمندسازی و مسئولیت پذیری افرادتان، در نهایت برآیند و حاصلش مثبت خواهد بود.
🚸چگونه باید وسواس مدیریتی را کنترل کرد؟
راهکار عملی آن هم این است که از همین امروز شروع کنید؛ شاید ابتدا مقداری آرامش ذهنیتان به هم بریزد، اما بعد از مدتی نتایجش را که ببینید، خیالتان راحت میشود؛
این اصل را بدانید که افراد وقتی کاری را به آنها بسپارید احساس ارزشمند بودن و مؤثر بودن میکنند و انگیزه آنها افزایش مییابد. شاید لازم باشد برای آموزشهای بیشتری در سازمان خودتان برنامهریزی کنید اما به یاد داشته باشید که برای تغییر لازم است که شروع کنید...
پس نترسید و از همین امروز شروع کنید...
🔹 تفویض اختیار کنید.
🔹 در فکر تربیت و پرورش جانشین باشید.
🔹 کارها را بین افرادتان تقسیم و به آنها بسپارید
🔹 به آنها اعتماد کنید.
🔹 جلوی خود را بگیرید که دائما در جزئیات دخالت نکنید.
🔹 در برابر اشتباهات، صبور باشید تا افراد یاد بگیرند و توانمند شوند.
#رضا_جوشن
#تفکر
رضا جوشن
◀️ ادامه: ⚠️ عوارض وسواس مدیریتی چیست؟ وسواس مدیریتی تنها یک ویژگی بد مدیریتی نیست، این مشکل میتواند ما و اطرافیانمان را دچار عوارضی کند که درمانی هم ندارد. من در ادامه به سه مورد از مهمترین عوارض وسواس مدیریتی اشاره میکنم: 1⃣ افرادی که با ما یا در…
وسواس مدیریتی از ما یک مدیر ضعیف به نمایش میگذارد.
#رضا_جوشن
#رضا_جوشن
درددل ممنوع !
(چرا درددل کردن با بقیه خوب نیست؟)
✍ #رضا_جوشن
۱. ما با دردل نه تنها تخلیه نمی شویم، بلکه با یادآوری موضوعاتمان، آنها را در ذهن خود پررنگ تر میکنیم.
۲. اگر طرف مقابل همدلی کردن بلد نباشد، کار ما سخت تر می شود
۳. ممکن است با پاسخ های طرف مقابل بیشتر توی ذوقمان بخورد و حالمان بیشتر گرفته شود
۴. اگر طرف مقابل ما مشاور یا متخصص نباشد و هنر خوب گوش دادن یا به موقع سوال کردن و یا دادن بازخور مناسب را بلد نباشد، ممکن است ما بیش از حد نا امید شویم و یا بیش از حد حق را به خودمان بدهیم.
۵. اگر طرف مقابل ما دوستمان داشته باشد، با درددل کردن با او حال او را هم خراب کرده ایم
۶. اگر طرف مقابل زیاد از ما خوشش نیاید، داریم از بدبختی ها و نقاط ضعفمان به او می گوییم
۷. ممکن است طرف مقابل الان دوست نزدیکمان باشد اما در آینده مادرشوهر فرزندمان یعنی جایگاهش تغییر کند، آیا باز هم با او درددل خواهیم کرد؟
۸. بعضی ها انتظار دارند که با آنها درددل می کنیم حتما باید به راه حل هایشان هم گوش کنیم و برای این کار به ما فشار می آورند
۹. ممکن است کسی که همدلی کردن را بلد است و انرژی و وقتش را رایگان در اختیار ما می گذارد برای گوش دادن به حرفهایمان، رازدار خوبی نباشد، آنقدری که ما به موضوع اهمیت می دهیم، او نمی دهد
۱۰. چه بخواهیم و چه نخواهیم کسی که با او دردل می کنیم حتی اگر هیچ یک از موارد فوق هم نباشد، نهایتا تا یک ساعت یا یکروز یا یک هفته دغدغه ما را با خودش حمل می کند ، چون احتمالا او هم گرفتاریهای خودش را دارد؛ هیچکس غمخوار همیشگی ما نخواهد بود
۱۱. درددل مثل یک مسکن ممکن است فقط برای چند لحظه یا چند ساعت شما را ارام کند و بعد بزرگتر می شود در ذهنتان
۱۲. درددل همانطور که از عنوانش معلوم است، با هدف پیدا کردن راهکار و راه حل مطرح نمی شود و ما بیشتر با دردل کردن به دنبال همدلی گرفتن هستیم.
بنابراین توصیه می کنم برای درددل های خود حرمت و ارزش قائل باشید، در اکثر اوقات نوشتن آنها در دفترچه شخصی و یا گفتن آنها به یک متخصص بسیار کار عاقلانه تری خواهد بود.
#تفکر
(چرا درددل کردن با بقیه خوب نیست؟)
✍ #رضا_جوشن
۱. ما با دردل نه تنها تخلیه نمی شویم، بلکه با یادآوری موضوعاتمان، آنها را در ذهن خود پررنگ تر میکنیم.
۲. اگر طرف مقابل همدلی کردن بلد نباشد، کار ما سخت تر می شود
۳. ممکن است با پاسخ های طرف مقابل بیشتر توی ذوقمان بخورد و حالمان بیشتر گرفته شود
۴. اگر طرف مقابل ما مشاور یا متخصص نباشد و هنر خوب گوش دادن یا به موقع سوال کردن و یا دادن بازخور مناسب را بلد نباشد، ممکن است ما بیش از حد نا امید شویم و یا بیش از حد حق را به خودمان بدهیم.
۵. اگر طرف مقابل ما دوستمان داشته باشد، با درددل کردن با او حال او را هم خراب کرده ایم
۶. اگر طرف مقابل زیاد از ما خوشش نیاید، داریم از بدبختی ها و نقاط ضعفمان به او می گوییم
۷. ممکن است طرف مقابل الان دوست نزدیکمان باشد اما در آینده مادرشوهر فرزندمان یعنی جایگاهش تغییر کند، آیا باز هم با او درددل خواهیم کرد؟
۸. بعضی ها انتظار دارند که با آنها درددل می کنیم حتما باید به راه حل هایشان هم گوش کنیم و برای این کار به ما فشار می آورند
۹. ممکن است کسی که همدلی کردن را بلد است و انرژی و وقتش را رایگان در اختیار ما می گذارد برای گوش دادن به حرفهایمان، رازدار خوبی نباشد، آنقدری که ما به موضوع اهمیت می دهیم، او نمی دهد
۱۰. چه بخواهیم و چه نخواهیم کسی که با او دردل می کنیم حتی اگر هیچ یک از موارد فوق هم نباشد، نهایتا تا یک ساعت یا یکروز یا یک هفته دغدغه ما را با خودش حمل می کند ، چون احتمالا او هم گرفتاریهای خودش را دارد؛ هیچکس غمخوار همیشگی ما نخواهد بود
۱۱. درددل مثل یک مسکن ممکن است فقط برای چند لحظه یا چند ساعت شما را ارام کند و بعد بزرگتر می شود در ذهنتان
۱۲. درددل همانطور که از عنوانش معلوم است، با هدف پیدا کردن راهکار و راه حل مطرح نمی شود و ما بیشتر با دردل کردن به دنبال همدلی گرفتن هستیم.
بنابراین توصیه می کنم برای درددل های خود حرمت و ارزش قائل باشید، در اکثر اوقات نوشتن آنها در دفترچه شخصی و یا گفتن آنها به یک متخصص بسیار کار عاقلانه تری خواهد بود.
#تفکر
joshan cv.pdf
741 KB
《عناوین آموزشی قابل ارائه در سازمانها》
این فایل شامل موارد زیر است:
۱- رزومه مدرس
۲- پکیجهای آموزشی
۳- بیست عنوان آموزشی برتر
۴- یک نمونه از بسته آموزشی پیشنهادی
#رضا_جوشن
#مربی_بهره_وری
#نهضت_بهره_وری
این فایل شامل موارد زیر است:
۱- رزومه مدرس
۲- پکیجهای آموزشی
۳- بیست عنوان آموزشی برتر
۴- یک نمونه از بسته آموزشی پیشنهادی
#رضا_جوشن
#مربی_بهره_وری
#نهضت_بهره_وری
ذهن های گرسنه
✍ #رضا_جوشن
داستان زیر توسط یکی از دوستان عزیز بدستم رسید:
👨🏫 یک ﻣﻌﻠﻢ ﺧﻮﺏ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ ﮐﻪ خیلی ﺧﻮﺵ ﺍﺧﻼﻕ ﺑﻮﺩ؛ ﺍﻭﺍﺧﺮ ﺩﻭﺭﻩ ﺧﺪﻣﺘﺶ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺣﺴﺎﺑﯽ ﺁﺭﻭﻡ ﻭ ﺩﻭﺳﺖ داشتنی به نحوی ﮐﻪ ﻣﺎ ﺑﺎ ﻫﻤﻪ ﺑﭽﮕﯿﻤﻮﻥ ﻫﺮﮔﺰ نمی خواستیم ناراحتیش رو ببینیم ﻭ ﻫﻤﻪ ﺳﺎﮐﺖ ﻣﻰ ﻧﺸﺴﺘﯿﻢ ﻭ ﺑﻪ ﺣﺮﻓﺎﺵ ﮔﻮﺵ می کردیم.
ﻫﻤﯿﺸﻪ می گفت: ﻫﺮ ﺳﻮﺍﻟﯽ ﺩﺍﺭﯾﺪ ﺑﭙﺮﺳﯿﺪ، ﺑﻠﺪ ﻧﺒﺎﺷﻢ ﻫﻢ ﻣﯿﺮﻡ مطالعه میکنم جواب میدم.
ﺭﺳﯿﺪﯾﻢ ﺑﻪ ﻗﻀﯿﻪ ﺩﺭﻣﺎﻧﮕﺎﻫﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺯﻣﺎﻥ ﺯﻛﺮﻳﺎﻯ ﺭﺍﺯﻯ قصد ساختنش را داشتند.
ﺯﮐﺮﯾﺎﯼ ﺭﺍﺯﯼ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﭼﻬﺎﺭ تکه ﮔﻮﺷﺖ ﺩﺭ ﭼﻬﺎﺭ ﻧﻘﻄﻪ ﺷﻬﺮ ﺑﮕﺬﺍﺭﯾﺪ، ﻫﺮ ﺟﺎ ﻛﻪ ﺩﯾﺮﺗﺮ ﻓﺎﺳﺪ ﺷﺪ ﻫﻤاﻧﺠﺎ ﺩﺭﻣاﻧﮕﺎﻩ ﺭا بسازید .
ﺑﻌﺪ ﺳﻮﺍلهاﯼ ﻣﺎ ﺍﺯ ﺁﻗﺎ ﻣﻌﻠﻢ ﺷﺮﻭﻉ ﺷﺪ:
بچه ها : ﺳﮕﺎ ﮔﻮﺷﺘﺎ ﺭﻭ ﻧﺨﻮﺭﺩﻥ؟
معلم: ﻧﻪ ﺣﺘﻤﺎ ﮐﺴﯽ ﻣﻮﺍﻇﺐ ﺑﻮﺩﻩ.
بچه ها : ﺩﺯﺩﺍ ﮔﻮﺷﺘﺎ ﺭﻭ ﻧﺒﺮﺩﻥ؟
معلم: ﻧﻤﯿﺪﻭﻧﻢ ﺷﺎﻳﺪ ﮐﺴﯽ ﻣﻮﺍﻇﺐ ﺑﻮﺩﻩ.
بچه ها : ﮔﻮﺷﺘﺎ ﺭﻭ ﻛﻪ ﺑﺮﺍی ﻓﺎﺳﺪ ﺷﺪﻥ ﮔﺬﺍﺷﺘﻦ، ﺍﺳﺮﺍﻑ ﻧﺒﻮﺩ؟
معلم: ﺑﺮﺍﯼ ﺳﺎﺧﺘﻦ ﺩﺭﻣﺎﻧﮕﺎﻩ، ﭼﻬﺎﺭ ﺗﯿﮑﻪ ﮔﻮﺷﺖ ﺍﯾﺮﺍﺩﯼ ﻧﺪﺍﺭﻩ ﻛﻪ ﻓﺎﺳﺪ بشه.
بچه ها : ﺍﮔﻪ ﺩﻭ ﺗﺎ ﺍﺯ ﮔﻮﺷﺘﺎ ﺳﺎﻟﻢ ﻣﻮﻧﺪﻩ ﺑﺎﺷﻦ، ﮐﺠﺎ ﺩﺭﻣﻮﻧﮕﺎﻩ ﺭﻭ میسازند؟
معلم: ﺳﻮﺍﻝ ﺧﻮﺑﯽ ﺑﻮﺩ ﺣﺘﻤﺎ ﺻﺒﺮ ﻣﯿﮑﻨﻦ ﺑﺒﯿﻨﻨﺪ ﮐﺪﻭﻡ ﺗﻴﻜﻪ ﮔﻮﺷﺖ زودتر فاسد میشود.
بچه ها : ﺍﻭﻥ ﮔﻮﺷﺘﻪ ﮐﻪ ﺳﺎﻟﻢ ﻣﻮﻧﺪ ﺭﻭ ﺁﺧﺮﺵ ﻣﻴﺨﻮﺭﻧﺪ؟
معلم: ﻧﻤﯿﺪﻭﻧﻢ ﭘﺴﺮﺟﺎﻥ ﺣﺘﻤﺎ ﻣﯿﺨﻮﺭﺩﻥ ﺩﻳﮕﻪ.
😡 ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺩﯾﮕر ﻣﻌﻠﻢ ﺍﺯ ﺟﺎیش بلند شد…
ﻋﺼﺒﺎﻧﯽ ﻭ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﺭﺍﻩ ﺭﻓﺖ در ﮐﻼﺱ کمی ﻛﻪ ﺁﺭاﻡ ﺷﺪ ﻧﺸﺴﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﻣﻦ ﺍﻣﺴﺎﻝ ﺩﻭﺭﻩ ﯼ ﺧﺪﻣﺘﻢ ﺗﻤﺎﻡ ﻣﯿﺸود، ﺑﻪ آخر ﻋﻤﺮﻡ ﻫﻢ ﺯﯾﺎﺩ ﻧماﻧﺪه وﻟﯽ ﺩﻟﻢ ﻣﯿﺴﻮﺯد برای ﻣﻤﻠﮑﺘﻢ ﮐﻪ ﺫﻫﻦ ﺑﭽﻪ ﻫﺎﯼ ﮐﻮﭼﮑﺶ، ﮔﺮﺳﻨﻪ ﺍﺳﺖ.
همه ﻧﮕﺮﺍﻥ ﮔﻮﺷﺖ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻭﻟﯽ ﯾﮏ نفر ﻧﭙﺮﺳﯿﺪ ﺩﺭﻣﺎﻧﮕﺎﻩ چه ﺷﺪ؟
ﺳﺎﺧﺘﻪ ﺷﺪ؟ ﻧﺸﺪ؟ ﺍﺻﻼ ﭼﻄﻮﺭ ﺩﺭﻣﺎﻧﮕﺎﻩ ﻣﯿﺴﺎﺯند؟
ﻣﻌﻠﻮم است در ذهنهایی ﮐﻪ از ﻓﻘﺮ ﻭ ﮔﺮﺳﻨﮕﯽ ﭘﺮ ﺷﺪﻩ، ﺟﺎﯾﯽ برای ﺳﺎﺧﺘﻦ ﻭ ﺭﺷﺪ ﻭ ﺁﯾﻨﺪﻩ ﻭﻃﻦ باقی نمی ماند.
ﺯﻭﺩﺗﺮ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺯﻧﮓ ﺑﺨﻮﺭد ﺳﺮﺵ ﺭا ﮔﺬﺍﺷﺖ ﺭﻭﯼ ﺩﺳﺘﺎنش ﻭ ﮔﻔﺖ:
ﺁﺭاﻡ ﺑﺮوید ﺗﻮی ﺣﯿﺎﻁ.
ﻭﻟﻰ ﻣﺎ ﻧﺮﻓﺘﯿﻢ.
ﺍﻟﺒﺘﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﻧﻤﯽ ﻓﻬﻤﯿﺪﯾﻢ چه ﮔﻔﺖ ﻭ چه ﺷﺪ.
ﻓﻘﻂ آﻧﻘﺪﺭ ساکت ﻧﺸﺴﺘﯿﻢ ﻭ ﻣﻌﻠﻢ ﺭا ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﺗﺎ ﺯﻧﮓ ﺧﻮﺭﺩ. 😢
👈داستان بالا با عنوان ذهن های گرسنه که به دستم رسید، حسابی ذهنم را مشغول کرد؛
انگار این ذهن های گرسنه همه جا و همیشه همراه بسیاری از ما هست، فقط ممکن است نوع گرسنگی فرق کرده باشد:
◀️ در آموزش ها وقتی راجع به بهبود سازمان و جامعه صحبت می کنم، بسیارند افرادی که از ساعت اضافه کارشان برای حضور در آموزش سوال می کنند.
◀️ بسیار دیدم کارشناسانی که بدلیل اینکه معتقدند بر اساس شایستگی هایشان، به پست های مدیریتی نرسیده اند، هیچ کار مؤثری در شرکت انجام نمی دهند، شاید آنها هم ذهنشان گرسنه است؛ گرسنه مدیر شدن!
◀️ کارمندانی که از ارباب رجوع رشوه می گیرند تا کاری که وظیفه شان هست را برایش انجام دهند.
◀️ شرکت هایی را دیده ام که حقوق پرسنل را دیرتر پرداخت می کنند تا از انباشت آن، سود بیشتری از بانک بگیرند.
◀️ مدیرانی می شناسم که اضافه کار و پاداش افرادشان را کسر می کنند تا جلوی مدیر عاملشان، خودشیرینی کرده باشند.
◀️ دولتمردان عالی رتبه ای که به خاطر ذهن های گرسنه شان، ثروت کشور را از بین برده اند و یا با خود برده اند.
◀️ با پدرها و مادرهایی برخورد داشته ام که از ترس و احساس نا امنی نسبت به آینده، نمی گذارند فرزندشان به دنبال علائقش برود و مجبورش می کنند که رشته خاصی را ادامه دهد.
◀️ محصلین و دانشجویانی که با تقلب و پول و پارتی بازی، درس هایشان را پاس کرده اند بدون آنکه بدانند مقصدشان کجاست و چه می خواهند از زندگی.
◀️ اساتید و مدرسانی را دیده ام که عظمت، ارزش و تقدس علم و دانش و نام دانشگاهشان را به مبالغ ناچیزی فروخته اند.
◀️ و . . .
داستان ارسالی بالا را که خواندم، ناخودآگاه همه این مثال ها در ذهنم شروع به چرخیدن کرد.
و چقدر زیادند ذهن های گرسنه در مملکت ما . . .
و چقدر حقیرند این ذهن ها . . . !
❤️ بیایید ذهن گرسنه مان را آرام کنیم تا مملکت مان را بسازیم.
👈 هیچ یک از ما دوست نداشته و نداریم که ذهن گرسنه ای داشته باشیم، اما شرایط به گونه ای رقم خورده که به اینجا رسیده ایم، شاید این درد مشترک بسیاری از ما باشد؛
اما این درد تنها یک راه دارد و راهش این است که مسئولیت بپذیریم و تغییر را از خودمان شروع کنیم.
#تفکر
فایل صوتی این نوشته در ادامه آمده است 👇
✍ #رضا_جوشن
داستان زیر توسط یکی از دوستان عزیز بدستم رسید:
👨🏫 یک ﻣﻌﻠﻢ ﺧﻮﺏ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ ﮐﻪ خیلی ﺧﻮﺵ ﺍﺧﻼﻕ ﺑﻮﺩ؛ ﺍﻭﺍﺧﺮ ﺩﻭﺭﻩ ﺧﺪﻣﺘﺶ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺣﺴﺎﺑﯽ ﺁﺭﻭﻡ ﻭ ﺩﻭﺳﺖ داشتنی به نحوی ﮐﻪ ﻣﺎ ﺑﺎ ﻫﻤﻪ ﺑﭽﮕﯿﻤﻮﻥ ﻫﺮﮔﺰ نمی خواستیم ناراحتیش رو ببینیم ﻭ ﻫﻤﻪ ﺳﺎﮐﺖ ﻣﻰ ﻧﺸﺴﺘﯿﻢ ﻭ ﺑﻪ ﺣﺮﻓﺎﺵ ﮔﻮﺵ می کردیم.
ﻫﻤﯿﺸﻪ می گفت: ﻫﺮ ﺳﻮﺍﻟﯽ ﺩﺍﺭﯾﺪ ﺑﭙﺮﺳﯿﺪ، ﺑﻠﺪ ﻧﺒﺎﺷﻢ ﻫﻢ ﻣﯿﺮﻡ مطالعه میکنم جواب میدم.
ﺭﺳﯿﺪﯾﻢ ﺑﻪ ﻗﻀﯿﻪ ﺩﺭﻣﺎﻧﮕﺎﻫﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺯﻣﺎﻥ ﺯﻛﺮﻳﺎﻯ ﺭﺍﺯﻯ قصد ساختنش را داشتند.
ﺯﮐﺮﯾﺎﯼ ﺭﺍﺯﯼ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﭼﻬﺎﺭ تکه ﮔﻮﺷﺖ ﺩﺭ ﭼﻬﺎﺭ ﻧﻘﻄﻪ ﺷﻬﺮ ﺑﮕﺬﺍﺭﯾﺪ، ﻫﺮ ﺟﺎ ﻛﻪ ﺩﯾﺮﺗﺮ ﻓﺎﺳﺪ ﺷﺪ ﻫﻤاﻧﺠﺎ ﺩﺭﻣاﻧﮕﺎﻩ ﺭا بسازید .
ﺑﻌﺪ ﺳﻮﺍلهاﯼ ﻣﺎ ﺍﺯ ﺁﻗﺎ ﻣﻌﻠﻢ ﺷﺮﻭﻉ ﺷﺪ:
بچه ها : ﺳﮕﺎ ﮔﻮﺷﺘﺎ ﺭﻭ ﻧﺨﻮﺭﺩﻥ؟
معلم: ﻧﻪ ﺣﺘﻤﺎ ﮐﺴﯽ ﻣﻮﺍﻇﺐ ﺑﻮﺩﻩ.
بچه ها : ﺩﺯﺩﺍ ﮔﻮﺷﺘﺎ ﺭﻭ ﻧﺒﺮﺩﻥ؟
معلم: ﻧﻤﯿﺪﻭﻧﻢ ﺷﺎﻳﺪ ﮐﺴﯽ ﻣﻮﺍﻇﺐ ﺑﻮﺩﻩ.
بچه ها : ﮔﻮﺷﺘﺎ ﺭﻭ ﻛﻪ ﺑﺮﺍی ﻓﺎﺳﺪ ﺷﺪﻥ ﮔﺬﺍﺷﺘﻦ، ﺍﺳﺮﺍﻑ ﻧﺒﻮﺩ؟
معلم: ﺑﺮﺍﯼ ﺳﺎﺧﺘﻦ ﺩﺭﻣﺎﻧﮕﺎﻩ، ﭼﻬﺎﺭ ﺗﯿﮑﻪ ﮔﻮﺷﺖ ﺍﯾﺮﺍﺩﯼ ﻧﺪﺍﺭﻩ ﻛﻪ ﻓﺎﺳﺪ بشه.
بچه ها : ﺍﮔﻪ ﺩﻭ ﺗﺎ ﺍﺯ ﮔﻮﺷﺘﺎ ﺳﺎﻟﻢ ﻣﻮﻧﺪﻩ ﺑﺎﺷﻦ، ﮐﺠﺎ ﺩﺭﻣﻮﻧﮕﺎﻩ ﺭﻭ میسازند؟
معلم: ﺳﻮﺍﻝ ﺧﻮﺑﯽ ﺑﻮﺩ ﺣﺘﻤﺎ ﺻﺒﺮ ﻣﯿﮑﻨﻦ ﺑﺒﯿﻨﻨﺪ ﮐﺪﻭﻡ ﺗﻴﻜﻪ ﮔﻮﺷﺖ زودتر فاسد میشود.
بچه ها : ﺍﻭﻥ ﮔﻮﺷﺘﻪ ﮐﻪ ﺳﺎﻟﻢ ﻣﻮﻧﺪ ﺭﻭ ﺁﺧﺮﺵ ﻣﻴﺨﻮﺭﻧﺪ؟
معلم: ﻧﻤﯿﺪﻭﻧﻢ ﭘﺴﺮﺟﺎﻥ ﺣﺘﻤﺎ ﻣﯿﺨﻮﺭﺩﻥ ﺩﻳﮕﻪ.
😡 ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺩﯾﮕر ﻣﻌﻠﻢ ﺍﺯ ﺟﺎیش بلند شد…
ﻋﺼﺒﺎﻧﯽ ﻭ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﺭﺍﻩ ﺭﻓﺖ در ﮐﻼﺱ کمی ﻛﻪ ﺁﺭاﻡ ﺷﺪ ﻧﺸﺴﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﻣﻦ ﺍﻣﺴﺎﻝ ﺩﻭﺭﻩ ﯼ ﺧﺪﻣﺘﻢ ﺗﻤﺎﻡ ﻣﯿﺸود، ﺑﻪ آخر ﻋﻤﺮﻡ ﻫﻢ ﺯﯾﺎﺩ ﻧماﻧﺪه وﻟﯽ ﺩﻟﻢ ﻣﯿﺴﻮﺯد برای ﻣﻤﻠﮑﺘﻢ ﮐﻪ ﺫﻫﻦ ﺑﭽﻪ ﻫﺎﯼ ﮐﻮﭼﮑﺶ، ﮔﺮﺳﻨﻪ ﺍﺳﺖ.
همه ﻧﮕﺮﺍﻥ ﮔﻮﺷﺖ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻭﻟﯽ ﯾﮏ نفر ﻧﭙﺮﺳﯿﺪ ﺩﺭﻣﺎﻧﮕﺎﻩ چه ﺷﺪ؟
ﺳﺎﺧﺘﻪ ﺷﺪ؟ ﻧﺸﺪ؟ ﺍﺻﻼ ﭼﻄﻮﺭ ﺩﺭﻣﺎﻧﮕﺎﻩ ﻣﯿﺴﺎﺯند؟
ﻣﻌﻠﻮم است در ذهنهایی ﮐﻪ از ﻓﻘﺮ ﻭ ﮔﺮﺳﻨﮕﯽ ﭘﺮ ﺷﺪﻩ، ﺟﺎﯾﯽ برای ﺳﺎﺧﺘﻦ ﻭ ﺭﺷﺪ ﻭ ﺁﯾﻨﺪﻩ ﻭﻃﻦ باقی نمی ماند.
ﺯﻭﺩﺗﺮ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺯﻧﮓ ﺑﺨﻮﺭد ﺳﺮﺵ ﺭا ﮔﺬﺍﺷﺖ ﺭﻭﯼ ﺩﺳﺘﺎنش ﻭ ﮔﻔﺖ:
ﺁﺭاﻡ ﺑﺮوید ﺗﻮی ﺣﯿﺎﻁ.
ﻭﻟﻰ ﻣﺎ ﻧﺮﻓﺘﯿﻢ.
ﺍﻟﺒﺘﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﻧﻤﯽ ﻓﻬﻤﯿﺪﯾﻢ چه ﮔﻔﺖ ﻭ چه ﺷﺪ.
ﻓﻘﻂ آﻧﻘﺪﺭ ساکت ﻧﺸﺴﺘﯿﻢ ﻭ ﻣﻌﻠﻢ ﺭا ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﺗﺎ ﺯﻧﮓ ﺧﻮﺭﺩ. 😢
👈داستان بالا با عنوان ذهن های گرسنه که به دستم رسید، حسابی ذهنم را مشغول کرد؛
انگار این ذهن های گرسنه همه جا و همیشه همراه بسیاری از ما هست، فقط ممکن است نوع گرسنگی فرق کرده باشد:
◀️ در آموزش ها وقتی راجع به بهبود سازمان و جامعه صحبت می کنم، بسیارند افرادی که از ساعت اضافه کارشان برای حضور در آموزش سوال می کنند.
◀️ بسیار دیدم کارشناسانی که بدلیل اینکه معتقدند بر اساس شایستگی هایشان، به پست های مدیریتی نرسیده اند، هیچ کار مؤثری در شرکت انجام نمی دهند، شاید آنها هم ذهنشان گرسنه است؛ گرسنه مدیر شدن!
◀️ کارمندانی که از ارباب رجوع رشوه می گیرند تا کاری که وظیفه شان هست را برایش انجام دهند.
◀️ شرکت هایی را دیده ام که حقوق پرسنل را دیرتر پرداخت می کنند تا از انباشت آن، سود بیشتری از بانک بگیرند.
◀️ مدیرانی می شناسم که اضافه کار و پاداش افرادشان را کسر می کنند تا جلوی مدیر عاملشان، خودشیرینی کرده باشند.
◀️ دولتمردان عالی رتبه ای که به خاطر ذهن های گرسنه شان، ثروت کشور را از بین برده اند و یا با خود برده اند.
◀️ با پدرها و مادرهایی برخورد داشته ام که از ترس و احساس نا امنی نسبت به آینده، نمی گذارند فرزندشان به دنبال علائقش برود و مجبورش می کنند که رشته خاصی را ادامه دهد.
◀️ محصلین و دانشجویانی که با تقلب و پول و پارتی بازی، درس هایشان را پاس کرده اند بدون آنکه بدانند مقصدشان کجاست و چه می خواهند از زندگی.
◀️ اساتید و مدرسانی را دیده ام که عظمت، ارزش و تقدس علم و دانش و نام دانشگاهشان را به مبالغ ناچیزی فروخته اند.
◀️ و . . .
داستان ارسالی بالا را که خواندم، ناخودآگاه همه این مثال ها در ذهنم شروع به چرخیدن کرد.
و چقدر زیادند ذهن های گرسنه در مملکت ما . . .
و چقدر حقیرند این ذهن ها . . . !
❤️ بیایید ذهن گرسنه مان را آرام کنیم تا مملکت مان را بسازیم.
👈 هیچ یک از ما دوست نداشته و نداریم که ذهن گرسنه ای داشته باشیم، اما شرایط به گونه ای رقم خورده که به اینجا رسیده ایم، شاید این درد مشترک بسیاری از ما باشد؛
اما این درد تنها یک راه دارد و راهش این است که مسئولیت بپذیریم و تغییر را از خودمان شروع کنیم.
#تفکر
فایل صوتی این نوشته در ادامه آمده است 👇
نقشه راه امیرعلی
✍ رضاجوشن
این داستان را برای درک بهتر اصطلاحاتی مثل هدف، برنامه و استراتژی نوشتم.
لینک فایل صوتی این مطلب در همین کانال
#موفقیت
#رضا_جوشن
همچنین در ادامه، متن و فایل صوتی را براتون ارسال میکنم: 👇
✍ رضاجوشن
این داستان را برای درک بهتر اصطلاحاتی مثل هدف، برنامه و استراتژی نوشتم.
لینک فایل صوتی این مطلب در همین کانال
#موفقیت
#رضا_جوشن
همچنین در ادامه، متن و فایل صوتی را براتون ارسال میکنم: 👇
مربی چه کمکی میکنه؟
reza joshan
مربی بهره وری یعنی چه ؟
و چه کمکی میکند ؟
برای هماهنگی و دریافت خدمات مشاوره از ربات بهرهوری (دستیار توسعه فردی) کمک بگیرید.
ویدئوی جایگاه توسعه فردی در زندگی هم در همین ارتباط است.
#رضا_جوشن #مربی_بهره_وری
#بهره_وری
توسعه فردی
بهبود عملکرد
آداب مشاوره
#رادیو_بهره_وری
و چه کمکی میکند ؟
برای هماهنگی و دریافت خدمات مشاوره از ربات بهرهوری (دستیار توسعه فردی) کمک بگیرید.
ویدئوی جایگاه توسعه فردی در زندگی هم در همین ارتباط است.
#رضا_جوشن #مربی_بهره_وری
#بهره_وری
توسعه فردی
بهبود عملکرد
آداب مشاوره
#رادیو_بهره_وری
ما در زندگی هیچ اشتباهی مرتکب نمیشویم !
مغز ما تصمیم اشتباهی نمیگیرد!
وظیفه مغز ما حفظ بقاست و بر همین اساس بهترین تصمیم ممکن در هر لحظه را برای ما میگیرد!
اشتباه بودنِ یک تصمیم، در آینده معلوم میشود!
پشیمانی، حسرت خوردن و سرزنشِ خود را کنار بگذارید؛
افسوس نخورید که چرا فلان تصمیم را در گذشته گرفتهاید؛ احتمالا هر کسِ دیگری هم در همان وضعیت و همان شرایط بود، همان تصمیم را میگرفت!
〰〰〰〰〰〰〰
این نحوهی تفکر به شما جسارت و شجاعت بیشتری برای رشد و پیشرفت خواهد داد.
#عزت_نفس #رضا_جوشن
#تفکر
[عکسنوشتهای در همین رابطه]
مغز ما تصمیم اشتباهی نمیگیرد!
وظیفه مغز ما حفظ بقاست و بر همین اساس بهترین تصمیم ممکن در هر لحظه را برای ما میگیرد!
اشتباه بودنِ یک تصمیم، در آینده معلوم میشود!
پشیمانی، حسرت خوردن و سرزنشِ خود را کنار بگذارید؛
افسوس نخورید که چرا فلان تصمیم را در گذشته گرفتهاید؛ احتمالا هر کسِ دیگری هم در همان وضعیت و همان شرایط بود، همان تصمیم را میگرفت!
〰〰〰〰〰〰〰
این نحوهی تفکر به شما جسارت و شجاعت بیشتری برای رشد و پیشرفت خواهد داد.
#عزت_نفس #رضا_جوشن
#تفکر
[عکسنوشتهای در همین رابطه]
درد
درد با اینکه خوشایند نیست اما چیز خوبیه !
چون به ما میگه که یه چیزی سر جای خودش نیست و یه جای کار میلنگه؛
معنیش اینه که شرایط از حالت نرمال خارج شده و ما باید یه کاری بکنیم،
درد اگه وجود نداشت، ممکن بود دستمان بشکند و ما متوجهش نشویم و استخوان شکستهمان دیگه کارایی اولیه رو نخواهد داشت؛
درد باید باشد تا ما بفهمیم که باید اقدامی بکنیم!
〰〰〰〰〰〰〰
استرس و حال بد هم همینطور است!
استرس به ما میگه که باید تغییری بدهی
باید اقدامی بکنی
باید شروع کنی
هرجای زندگی دیدیم که حالمان خوب نیست باید تصمیم جدیدی بگیریم!
به استرس و اضطراب و حال بد، عادت نکنیم!
#مدیریت_بر_خویشتن #تغییر #رضا_جوشن
#تفکر
درد با اینکه خوشایند نیست اما چیز خوبیه !
چون به ما میگه که یه چیزی سر جای خودش نیست و یه جای کار میلنگه؛
معنیش اینه که شرایط از حالت نرمال خارج شده و ما باید یه کاری بکنیم،
درد اگه وجود نداشت، ممکن بود دستمان بشکند و ما متوجهش نشویم و استخوان شکستهمان دیگه کارایی اولیه رو نخواهد داشت؛
درد باید باشد تا ما بفهمیم که باید اقدامی بکنیم!
〰〰〰〰〰〰〰
استرس و حال بد هم همینطور است!
استرس به ما میگه که باید تغییری بدهی
باید اقدامی بکنی
باید شروع کنی
هرجای زندگی دیدیم که حالمان خوب نیست باید تصمیم جدیدی بگیریم!
به استرس و اضطراب و حال بد، عادت نکنیم!
#مدیریت_بر_خویشتن #تغییر #رضا_جوشن
#تفکر
چرا موبایل را از فرزندمان میگیریم؟
اگر پدر و مادری هستید که معتقدید گوشی موبایل را باید از فرزندتان بگیرید تا او بیشتر درس بخواند؛
اگر پدر و مادری هستید که فکر میکنید باید فرزندتان به همان روش شما درس بخواند و رشته و شغل مطابق با سلیقه شما را انتخاب کند؛
اگر پدر و مادری هستید که باور دارید فرزندتان تنبل یا منزوی یا بی نظم یا بداخلاق است و به اندازه دوران کودکی یا نوجوانی شما تلاش نمیکند و پشتکار ندارد؛
اگر پدر و مادری هستید که برای تنبیه یا جریمه فرزندتان وسایل بازی یا تفریحی او را میگیرید و تحریمش میکنید؛
اگر معلم، ناظم یا مدیری هستید که ورود موبایل به مدرسه و کلاس را ممنوع میکنید تا دانشآموزتان حواسش را به درس بدهد؛
اگر ....
شما دقیقا همانند کشورهایی دارید عمل میکنید که تلگرام و یوتیوب و فیسبوک و واتساپ و اینستاگرام را برای مردمشان ممنوع و فیلتر میکنند؛ آنها هم مثل شما با خودشان فکر میکنند که خیر و صلاح مردم را میخواهند !
〰〰〰〰〰〰〰〰
پیشنهاد میکنم بجای تحریم و تنبیه و فیلتر، یاد بگیریم که همراه با نسل جدید و تکنولوژیهایشان رشد کنیم و بهروز شویم؛
یاد بگیریم که چگونه از موبایل فرزندمان در راستای آموزش و تربیتش بهره ببریم؛
#مهارتهای_زندگی
#مهارتهای_رهبری
#رضا_جوشن
#تفکر
اگر پدر و مادری هستید که معتقدید گوشی موبایل را باید از فرزندتان بگیرید تا او بیشتر درس بخواند؛
اگر پدر و مادری هستید که فکر میکنید باید فرزندتان به همان روش شما درس بخواند و رشته و شغل مطابق با سلیقه شما را انتخاب کند؛
اگر پدر و مادری هستید که باور دارید فرزندتان تنبل یا منزوی یا بی نظم یا بداخلاق است و به اندازه دوران کودکی یا نوجوانی شما تلاش نمیکند و پشتکار ندارد؛
اگر پدر و مادری هستید که برای تنبیه یا جریمه فرزندتان وسایل بازی یا تفریحی او را میگیرید و تحریمش میکنید؛
اگر معلم، ناظم یا مدیری هستید که ورود موبایل به مدرسه و کلاس را ممنوع میکنید تا دانشآموزتان حواسش را به درس بدهد؛
اگر ....
شما دقیقا همانند کشورهایی دارید عمل میکنید که تلگرام و یوتیوب و فیسبوک و واتساپ و اینستاگرام را برای مردمشان ممنوع و فیلتر میکنند؛ آنها هم مثل شما با خودشان فکر میکنند که خیر و صلاح مردم را میخواهند !
〰〰〰〰〰〰〰〰
پیشنهاد میکنم بجای تحریم و تنبیه و فیلتر، یاد بگیریم که همراه با نسل جدید و تکنولوژیهایشان رشد کنیم و بهروز شویم؛
یاد بگیریم که چگونه از موبایل فرزندمان در راستای آموزش و تربیتش بهره ببریم؛
#مهارتهای_زندگی
#مهارتهای_رهبری
#رضا_جوشن
#تفکر
اگر منتظر شرایط و یا دیگران باشیم، احتمالش زیاد است که تمام عمر در انتظار به سر بریم!
خوشبختی و موفقیت خود را وابسته به شرایط و دیگران نکنیم.
#مسئولیت_پذیری #اعتماد_به_نفس #موفقیت
#رضا_جوشن
خوشبختی و موفقیت خود را وابسته به شرایط و دیگران نکنیم.
#مسئولیت_پذیری #اعتماد_به_نفس #موفقیت
#رضا_جوشن
افراد موفق، توی ذوق ما نمیزنند
عدهای از افراد اصولا ترجیح میدهند که بگویند:
نمیتوانی
نمیشود
امکان ندارد
بعید است
خیلی سخت است
فلانی هم نتوانست
عاقلانه و منطقی نیست
این ایده را من هم داشتم، اما توی شرایط فعلی نشدنی است
اگر شکست بخوری، آبرویت میرود
این چیزها برای آقازادههاست
بیخود خودت را خسته نکن
و . . .
چرا ترجیح میدهند که در برابر ایدههای ما چنین واکنشهایی داشته باشند؟
چون اگر چنین چیزهایی در ذهنشان نبود، خودشان تا الان انجامش داده بودند و موفق شده بودند و اگر موفق میشدند دیگر چنین ادبیاتی نداشتند !
اگر دقت کنید میبینید که افراد شاد و موفقی که عزت نفس و اعتماد به نفس دارند، اصولا چنین ادبیاتی ندارند،
آنها تشویق و ترغیب میکنند
آنها تائید و حمایت میکنند
آنها جسارت و شجاعت میدهند
توی ذوقزدن و ادبیات منفی، کار افراد معمولی است!
لطفا آنها را زیاد جدی نگیرید؛
به خودتان اعتماد کنید
نگران قضاوتها نباشید
و از شکست نترسید
#موفقیت #تفکر
#رضا_جوشن
عدهای از افراد اصولا ترجیح میدهند که بگویند:
نمیتوانی
نمیشود
امکان ندارد
بعید است
خیلی سخت است
فلانی هم نتوانست
عاقلانه و منطقی نیست
این ایده را من هم داشتم، اما توی شرایط فعلی نشدنی است
اگر شکست بخوری، آبرویت میرود
این چیزها برای آقازادههاست
بیخود خودت را خسته نکن
و . . .
چرا ترجیح میدهند که در برابر ایدههای ما چنین واکنشهایی داشته باشند؟
چون اگر چنین چیزهایی در ذهنشان نبود، خودشان تا الان انجامش داده بودند و موفق شده بودند و اگر موفق میشدند دیگر چنین ادبیاتی نداشتند !
اگر دقت کنید میبینید که افراد شاد و موفقی که عزت نفس و اعتماد به نفس دارند، اصولا چنین ادبیاتی ندارند،
آنها تشویق و ترغیب میکنند
آنها تائید و حمایت میکنند
آنها جسارت و شجاعت میدهند
توی ذوقزدن و ادبیات منفی، کار افراد معمولی است!
لطفا آنها را زیاد جدی نگیرید؛
به خودتان اعتماد کنید
نگران قضاوتها نباشید
و از شکست نترسید
#موفقیت #تفکر
#رضا_جوشن
عشق یا وابستگی؟
✍ #رضا_جوشن
🔷️ عشق و وابستگی، دو روی یک سکه هستند که ما اصولا آنها را با هم اشتباه می گیریم
در بسیاری از اوقات فکر می کنیم ما عاشق هستیم و طرف مقابل به ما وابسته است که این ذهنیت خیلی از اوقات می تواند برعکس باشد،
🔹️ مادری که فکر می کند فرزندش به او وابسته است اما می گوید اگر یک روز فرزندم از من دور بشود من می میرم!
🔷️ این وابستگی فقط در روابط نیست، موارد زیر هم می توانند از انواع وابستگی باشند:
🔹️ فردی که به شغلش اعتیاد دارد یا فردی که به مطالعه اعتیاد دارد
🔹️ فرد معتاد به الکل یا موارد مخدر
🔹️ فردی که به خانواده اش وابستگی مالی یا عاطفی دارد، وابستگی از نوع اعتیاد گونه ! از نوع آویزان بودن !
🔷️ وابستگی به خودی خود و در حد نرمالش بد نیست و می تواند قسمتی از دوست داشتن باشد
اما از زمانی سخت و خطرناک می شود که اگر نباشد ما میمیریم ! مثل وابستگی انسان به هوا و ماهی به آب!
🔹️ مردی را می شناسم که وقتی ماشینش را در یک تصادف از دست داد به خودکشی فکر کرد
🔹️ پسری را می شناسم که وقتی از دانشگاه اخراج شد، به مواد مخدر پناه برد
🔹️ خانمی را می شناسم که وقتی به خاطر ازدواج و مهاجرت، از والدینش دور شد، والدینش دچار افسردگی شدند
🔹️ زوجی را می شناسم که به خاطر گم شدن حیوان خانگی شان، هر دو به الکل پناه برده بودند و تمام پیشنهادات مهمانی و سفر با دوستانشان را رد می کردند.
🔹️ مردی را می شناسم که با وجود وضعیت مالی خوب، هر چقدر همسر و فرزندانش اصرار به تغییر محل سکونت می کردند، او با اینکه حرفشان را قبول داشت، اما نمی توانست از خانه و محله قدیمی اش دل بکند، او به آن شرایط هر چند سخت عادت کرده بود و از تغییرش هراس داشت
🔹️ کارمندی را می شناسم که آنچنان به شغل و درآمد آن شغل وابسته بود که فقط و فقط برای اینکه شغلش را از دست ندهد، به طرز چندش آوری، چاپلوسی مدیرانش را می کرد
و . . .
🔷️ عزت نفس یعنی من مرز بین عشق و وابستگی را می شناسم و آنرا مدیریت می کنم
نه به بهانه عشق، به کسی یا چیزی آویزان می شوم و نه می گذارم کسی به من آویزان بشود
من به استقلال خودم و دیگران احترام می گذارم
🔷️ خودباوری یعنی باور به اینکه تا وقتی چیزی را دارم، از آن نهایت استفاده و لذت را می برم و اگر به هر دلیلی آنرا از دست دادم نه افسرده می شوم نه دیوانه می شوم و نه خودکشی می کنم!
من به طرز اعتیادگونه ای به شرایط عادت نمی کنم و هر جا لازم باشد از تغییر شرایط نمی ترسم یا سعی می کنم ترس را کنترل کنم و برای تغییراتی که لازم است انجام شود، اقدام می کنم.
🔶️ تمرین:
چه کسی یا چه چیزی در زندگی شما وجود دارد که نمی توانید زندگی بدون او یا آن چیز (عامل وابستگی) را تصور کنید؟
ببینید این وابستگی چقدر زندگی را برای شما یا او سخت کرده است؟
مثلا اگر فرزندتان با دوستانش به یک سفر رفته باشد، چقدر به خودتان فشار می آورید؟ چقدر نگرانی و استرستان را روی او (با تماس های مکرر) و یا بقیه (با بیان دائمی نگرانی) خالی می کنید؟ آیا از اینکه او بدون شما در حال لذت بردن در کنار دوستانش است خوشحالید یا از اینکه بدون شما می تواند خوش بگذراند، دلشوره می گیرید؟
اگر به هر دلیلی مجبور شده باشید ماشینتان را به دوستتان امانت بدهید، آیا شب می توانید راحت و بی دغدغه بخوابید یا تا صبح خودخوری می کنید؟
اگر چند روزی شغلتان تعطیل باشد یا به مسافرت بروید، آیا می توانید بدون فکر کردن به شغلتان از کنار خانواده تان لذت ببرید یا احساس می کنید گم کرده ای دارید؟ و نمی توانید با اعضای خانواده ارتباط برقرار کنید؟
و . . .
تلاش کنید تا زندگیِ خود را از حالت آویزان بودن به کسی یا چیزی در آورید؛ جایگزین هایی برای خودتان دست و پا کنید که نبودِ عامل وابستگی شما را عصبی و کلافه نکند؛ مثلا بجای اینکه دائما به فرزندتان زنگ بزنید، سعی کنید یک فیلم سینمایی دو ساعته (اگر به تماشای فیلم علاقه دارید یا چیزی شبیه به آن) را تمام کنید بدون اینکه تا پایان آن فیلم، به او زنگ بزنید.
از یک ساعت تا یک روز و یک هفته و . . . شروع کنید و بدون رفتارهای قبلی تان که وابستگی شما را تقویت می کرد (مثل تماس گرفتن مکرر با فرزند)، زندگی را سپری کنید و سعی کنید از وجود خودتان و پرداختن به علاقه های شخصی تان لذت ببرید.
#عزت_نفس
#تفکر
✍ #رضا_جوشن
🔷️ عشق و وابستگی، دو روی یک سکه هستند که ما اصولا آنها را با هم اشتباه می گیریم
در بسیاری از اوقات فکر می کنیم ما عاشق هستیم و طرف مقابل به ما وابسته است که این ذهنیت خیلی از اوقات می تواند برعکس باشد،
🔹️ مادری که فکر می کند فرزندش به او وابسته است اما می گوید اگر یک روز فرزندم از من دور بشود من می میرم!
🔷️ این وابستگی فقط در روابط نیست، موارد زیر هم می توانند از انواع وابستگی باشند:
🔹️ فردی که به شغلش اعتیاد دارد یا فردی که به مطالعه اعتیاد دارد
🔹️ فرد معتاد به الکل یا موارد مخدر
🔹️ فردی که به خانواده اش وابستگی مالی یا عاطفی دارد، وابستگی از نوع اعتیاد گونه ! از نوع آویزان بودن !
🔷️ وابستگی به خودی خود و در حد نرمالش بد نیست و می تواند قسمتی از دوست داشتن باشد
اما از زمانی سخت و خطرناک می شود که اگر نباشد ما میمیریم ! مثل وابستگی انسان به هوا و ماهی به آب!
🔹️ مردی را می شناسم که وقتی ماشینش را در یک تصادف از دست داد به خودکشی فکر کرد
🔹️ پسری را می شناسم که وقتی از دانشگاه اخراج شد، به مواد مخدر پناه برد
🔹️ خانمی را می شناسم که وقتی به خاطر ازدواج و مهاجرت، از والدینش دور شد، والدینش دچار افسردگی شدند
🔹️ زوجی را می شناسم که به خاطر گم شدن حیوان خانگی شان، هر دو به الکل پناه برده بودند و تمام پیشنهادات مهمانی و سفر با دوستانشان را رد می کردند.
🔹️ مردی را می شناسم که با وجود وضعیت مالی خوب، هر چقدر همسر و فرزندانش اصرار به تغییر محل سکونت می کردند، او با اینکه حرفشان را قبول داشت، اما نمی توانست از خانه و محله قدیمی اش دل بکند، او به آن شرایط هر چند سخت عادت کرده بود و از تغییرش هراس داشت
🔹️ کارمندی را می شناسم که آنچنان به شغل و درآمد آن شغل وابسته بود که فقط و فقط برای اینکه شغلش را از دست ندهد، به طرز چندش آوری، چاپلوسی مدیرانش را می کرد
و . . .
🔷️ عزت نفس یعنی من مرز بین عشق و وابستگی را می شناسم و آنرا مدیریت می کنم
نه به بهانه عشق، به کسی یا چیزی آویزان می شوم و نه می گذارم کسی به من آویزان بشود
من به استقلال خودم و دیگران احترام می گذارم
🔷️ خودباوری یعنی باور به اینکه تا وقتی چیزی را دارم، از آن نهایت استفاده و لذت را می برم و اگر به هر دلیلی آنرا از دست دادم نه افسرده می شوم نه دیوانه می شوم و نه خودکشی می کنم!
من به طرز اعتیادگونه ای به شرایط عادت نمی کنم و هر جا لازم باشد از تغییر شرایط نمی ترسم یا سعی می کنم ترس را کنترل کنم و برای تغییراتی که لازم است انجام شود، اقدام می کنم.
🔶️ تمرین:
چه کسی یا چه چیزی در زندگی شما وجود دارد که نمی توانید زندگی بدون او یا آن چیز (عامل وابستگی) را تصور کنید؟
ببینید این وابستگی چقدر زندگی را برای شما یا او سخت کرده است؟
مثلا اگر فرزندتان با دوستانش به یک سفر رفته باشد، چقدر به خودتان فشار می آورید؟ چقدر نگرانی و استرستان را روی او (با تماس های مکرر) و یا بقیه (با بیان دائمی نگرانی) خالی می کنید؟ آیا از اینکه او بدون شما در حال لذت بردن در کنار دوستانش است خوشحالید یا از اینکه بدون شما می تواند خوش بگذراند، دلشوره می گیرید؟
اگر به هر دلیلی مجبور شده باشید ماشینتان را به دوستتان امانت بدهید، آیا شب می توانید راحت و بی دغدغه بخوابید یا تا صبح خودخوری می کنید؟
اگر چند روزی شغلتان تعطیل باشد یا به مسافرت بروید، آیا می توانید بدون فکر کردن به شغلتان از کنار خانواده تان لذت ببرید یا احساس می کنید گم کرده ای دارید؟ و نمی توانید با اعضای خانواده ارتباط برقرار کنید؟
و . . .
تلاش کنید تا زندگیِ خود را از حالت آویزان بودن به کسی یا چیزی در آورید؛ جایگزین هایی برای خودتان دست و پا کنید که نبودِ عامل وابستگی شما را عصبی و کلافه نکند؛ مثلا بجای اینکه دائما به فرزندتان زنگ بزنید، سعی کنید یک فیلم سینمایی دو ساعته (اگر به تماشای فیلم علاقه دارید یا چیزی شبیه به آن) را تمام کنید بدون اینکه تا پایان آن فیلم، به او زنگ بزنید.
از یک ساعت تا یک روز و یک هفته و . . . شروع کنید و بدون رفتارهای قبلی تان که وابستگی شما را تقویت می کرد (مثل تماس گرفتن مکرر با فرزند)، زندگی را سپری کنید و سعی کنید از وجود خودتان و پرداختن به علاقه های شخصی تان لذت ببرید.
#عزت_نفس
#تفکر
حدودا یکسالی میشه که توی فضای مجازی و شبکههای اجتماعی زیاد فعال نبودم.
خیلی خیلی دلم واسه آموزشهای سازمانی و مشاورههای فردی و لایوهای اینستاگرامی و گروه تلگرامی تنگ شده.
تصمیممو گرفتم که از شنبه دوم تیرماه مجددا به کاری که عاشقشم بپردازم و در کنار شماها کیف کنم و از هر لحظه یادگیری و یاددادن لذت ببرم.
اگه بشه اولین لایو رو همون شنبه دوم تیر برگزار میکنم. اگه دوست داشتین توی اینستاگرام برام بنویسید که ترجیح میدین موضوع اولین لایو چی باشه؟
#رضا_جوشن
#مربی_بهره_وری
خیلی خیلی دلم واسه آموزشهای سازمانی و مشاورههای فردی و لایوهای اینستاگرامی و گروه تلگرامی تنگ شده.
تصمیممو گرفتم که از شنبه دوم تیرماه مجددا به کاری که عاشقشم بپردازم و در کنار شماها کیف کنم و از هر لحظه یادگیری و یاددادن لذت ببرم.
اگه بشه اولین لایو رو همون شنبه دوم تیر برگزار میکنم. اگه دوست داشتین توی اینستاگرام برام بنویسید که ترجیح میدین موضوع اولین لایو چی باشه؟
#رضا_جوشن
#مربی_بهره_وری