دیدگاه ایلان ماسک راجع به ثروت
منبع و نویسنده: نامعلوم
چند سال پیش کنفرانسی در ایالات متحده در مورد سرمایهگذاری و امور مالی برگزار شد.
یکی از سخنرانان، ایلان ماسک بود و در جلسه پرسش و پاسخ، سوالی از او پرسیده شد:
آیا شما بعنوان ثروتمندترین مرد جهان، اجازه میدهید دخترتان با یک مرد فقیر ازدواج کند؟
پاسخ او تعبیر جدیدی از ثروت در جهان ایجاد کرد!
ایلان ماسک: اول از همه، این را درک کنید که ثروت به معنای داشتن حساب بانکی چاق نیست، ثروت در درجه اول، توانایی خلق ثروت است. کسی که در لاتاری یا قمار برنده میشود، حتی اگر ۱۰۰ میلیون برنده شود ثروتمند نیست، بلکه او یک مرد فقیر با پول زیاد است. به همین دلیل است که ۹۰ درصد میلیونرهای لاتاری، بعد از ۵ سال دوباره فقیر میشوند. شما افراد ثروتمندی هم دارید که پول ندارند. مثل اکثر کارآفرینان! آنها در حال حاضر در مسیر ثروت هستند حتی اگر پولی نداشته باشند، زیرا در حال توسعه هوش مالی خود هستند و آن ثروت است.
فقیر و غنی چه تفاوتی با هم دارند؟ به بیان ساده، ثروتمند ممکن است بمیرد تا ثروتمند شود، در حالی که فقیر ممکن است بکشد تا ثروتمند شود.
اگر جوانی را دیدید که تصمیم دارد تمرین کند، چیزهای جدید بیاموزد و دائماً خود را بهبود ببخشد بدانید که او ثروتمند است، ولی اگر جوانی را دیدید که فکر میکند مشکل از دولت است، ثروتمندان همه دزدند و مدام انتقاد میکند، بدانید که او یک فقیر است.
ثروتمندان متقاعد شدهاند که فقط به اطلاعات و آموزش نیاز دارند تا پرواز کنند. ولی فقرا فکر میکنند که دیگران باید به آنها پول بدهند تا بلند شوند.
در خاتمه، وقتی میگویم دخترم با مرد فقیر ازدواج نمیکند، من در مورد پول صحبت نمیکنم، در مورد توانایی ایجاد ثروت صحبت میکنم.
بیشتر جنایتکاران مردم فقیری هستند! وقتی حریصانه فقط بدنبال پول میدوند، عقلشان را از دست میدهند، به همین دلیل دزدی میکنند و ... برای آنها این یک افتخار است، زیرا نمیدانند چگونه میتوانند به تنهایی درآمد کسب کنند.
یک روز نگهبان یک بانک، کیسهای پر از پول پیدا کرد، کیف را برداشت و آن را به مدیر بانک داد. دیگران وقتی شنیدند، این مرد را احمق خطاب کردند، اما در واقع این مرد فقط یک مرد ثروتمند بود که پول نداشت! یک سال بعد، بانک به او پیشنهاد شغل پذیرش مشتریان داد، سه سال بعد او بخاطر کسب امتیازات عالی، مدیر بخش مشتریان شد و ده سال بعد مدیریت منطقهای این بانک را برعهده گرفت. او اکنون صدها کارمند را مدیریت میکند و پاداش سالانه او، بیش از مبلغی است که میتوانست دزدیده باشد.
ثروت، یک حالت ذهنی و ثروتمندی، یک منش است!
#عزت_نفس #مسئولیت_پذیری
#تفکر
منبع و نویسنده: نامعلوم
چند سال پیش کنفرانسی در ایالات متحده در مورد سرمایهگذاری و امور مالی برگزار شد.
یکی از سخنرانان، ایلان ماسک بود و در جلسه پرسش و پاسخ، سوالی از او پرسیده شد:
آیا شما بعنوان ثروتمندترین مرد جهان، اجازه میدهید دخترتان با یک مرد فقیر ازدواج کند؟
پاسخ او تعبیر جدیدی از ثروت در جهان ایجاد کرد!
ایلان ماسک: اول از همه، این را درک کنید که ثروت به معنای داشتن حساب بانکی چاق نیست، ثروت در درجه اول، توانایی خلق ثروت است. کسی که در لاتاری یا قمار برنده میشود، حتی اگر ۱۰۰ میلیون برنده شود ثروتمند نیست، بلکه او یک مرد فقیر با پول زیاد است. به همین دلیل است که ۹۰ درصد میلیونرهای لاتاری، بعد از ۵ سال دوباره فقیر میشوند. شما افراد ثروتمندی هم دارید که پول ندارند. مثل اکثر کارآفرینان! آنها در حال حاضر در مسیر ثروت هستند حتی اگر پولی نداشته باشند، زیرا در حال توسعه هوش مالی خود هستند و آن ثروت است.
فقیر و غنی چه تفاوتی با هم دارند؟ به بیان ساده، ثروتمند ممکن است بمیرد تا ثروتمند شود، در حالی که فقیر ممکن است بکشد تا ثروتمند شود.
اگر جوانی را دیدید که تصمیم دارد تمرین کند، چیزهای جدید بیاموزد و دائماً خود را بهبود ببخشد بدانید که او ثروتمند است، ولی اگر جوانی را دیدید که فکر میکند مشکل از دولت است، ثروتمندان همه دزدند و مدام انتقاد میکند، بدانید که او یک فقیر است.
ثروتمندان متقاعد شدهاند که فقط به اطلاعات و آموزش نیاز دارند تا پرواز کنند. ولی فقرا فکر میکنند که دیگران باید به آنها پول بدهند تا بلند شوند.
در خاتمه، وقتی میگویم دخترم با مرد فقیر ازدواج نمیکند، من در مورد پول صحبت نمیکنم، در مورد توانایی ایجاد ثروت صحبت میکنم.
بیشتر جنایتکاران مردم فقیری هستند! وقتی حریصانه فقط بدنبال پول میدوند، عقلشان را از دست میدهند، به همین دلیل دزدی میکنند و ... برای آنها این یک افتخار است، زیرا نمیدانند چگونه میتوانند به تنهایی درآمد کسب کنند.
یک روز نگهبان یک بانک، کیسهای پر از پول پیدا کرد، کیف را برداشت و آن را به مدیر بانک داد. دیگران وقتی شنیدند، این مرد را احمق خطاب کردند، اما در واقع این مرد فقط یک مرد ثروتمند بود که پول نداشت! یک سال بعد، بانک به او پیشنهاد شغل پذیرش مشتریان داد، سه سال بعد او بخاطر کسب امتیازات عالی، مدیر بخش مشتریان شد و ده سال بعد مدیریت منطقهای این بانک را برعهده گرفت. او اکنون صدها کارمند را مدیریت میکند و پاداش سالانه او، بیش از مبلغی است که میتوانست دزدیده باشد.
ثروت، یک حالت ذهنی و ثروتمندی، یک منش است!
#عزت_نفس #مسئولیت_پذیری
#تفکر
#معرفی_فیلم
سقوط Fall
کارگردان و نویسنده: اسکات مان
سال: 2022
کشور: آمریکا
این فیلم دربارهٔ دو زن است که از یک برج رادیویی مرتفع بالا میروند و در بالای آن گیر میافتند و راهی برای پایین آمدن ندارند و . . .
سقوط Fall
کارگردان و نویسنده: اسکات مان
سال: 2022
کشور: آمریکا
این فیلم دربارهٔ دو زن است که از یک برج رادیویی مرتفع بالا میروند و در بالای آن گیر میافتند و راهی برای پایین آمدن ندارند و . . .
#معرفی_کتاب
با چرا شروع کنید start with why
سایمون سینک
برخی صرفاً عنوان رهبر را یدک میکشند و برخی در عمل رهبری میکنند. گروم دوم الهامبخش ما هستند نه گروه اول. این رهبرانِ فردی یا سازمانی را دنبال میکنیم نه به دلیل اینکه مجبوریم، بلکه خودمان میخواهیم. آنهایی را که رهبری میکنند نه بهخاطر آنها، بلکه بهخاطر خودمان دنبال میکنیم.
این کتاب برای کسانی است که میخواهند الهامبخش دیگران باشند و کسانی که به دنبال فردی الهامبخش میگردند. این کتاب دربارهی الگویی طبیعی، طرز فکر، رفتار و گفتاری است که برخی رهبران را قادر میسازد تا الهامبخش اطرافیان خود باشند.
لینک خرید در فیدیبو
کتاب صوتی در اپلیکیشن نوار
لینک خرید در طاقچه
لینک خرید نسخه چاپی در دیجیکالا
درباره این کتاب در سایت متمم
با چرا شروع کنید start with why
سایمون سینک
برخی صرفاً عنوان رهبر را یدک میکشند و برخی در عمل رهبری میکنند. گروم دوم الهامبخش ما هستند نه گروه اول. این رهبرانِ فردی یا سازمانی را دنبال میکنیم نه به دلیل اینکه مجبوریم، بلکه خودمان میخواهیم. آنهایی را که رهبری میکنند نه بهخاطر آنها، بلکه بهخاطر خودمان دنبال میکنیم.
این کتاب برای کسانی است که میخواهند الهامبخش دیگران باشند و کسانی که به دنبال فردی الهامبخش میگردند. این کتاب دربارهی الگویی طبیعی، طرز فکر، رفتار و گفتاری است که برخی رهبران را قادر میسازد تا الهامبخش اطرافیان خود باشند.
لینک خرید در فیدیبو
کتاب صوتی در اپلیکیشن نوار
لینک خرید در طاقچه
لینک خرید نسخه چاپی در دیجیکالا
درباره این کتاب در سایت متمم
👈چجوری میتونم ارزش واقعی خودمو پیدا کنم؟
👈چجوری میتونم خودمو بیشتر دوست داشته باشم و مراقب خودم باشم؟
👈چیکار کنم تا خودمو لایق بهترینها بدونم؟
◀️ توی این ورکشاپ با هم روی این موارد کار میکنیم.
◀️ برای ثبت نام توی این ورکشاپ کافیه به دستو(dasto) سر بزنید و ده درصد هم تخفیف بگیرید.
👈چجوری میتونم خودمو بیشتر دوست داشته باشم و مراقب خودم باشم؟
👈چیکار کنم تا خودمو لایق بهترینها بدونم؟
◀️ توی این ورکشاپ با هم روی این موارد کار میکنیم.
◀️ برای ثبت نام توی این ورکشاپ کافیه به دستو(dasto) سر بزنید و ده درصد هم تخفیف بگیرید.
رضا جوشن
👈چجوری میتونم ارزش واقعی خودمو پیدا کنم؟ 👈چجوری میتونم خودمو بیشتر دوست داشته باشم و مراقب خودم باشم؟ 👈چیکار کنم تا خودمو لایق بهترینها بدونم؟ ◀️ توی این ورکشاپ با هم روی این موارد کار میکنیم. ◀️ برای ثبت نام توی این ورکشاپ کافیه به دستو(dasto) سر بزنید…
اگه فردی رو دوست دارین ولی او قدر خودشو نمیدونه، این ورکشاپو بهش هدیه بدین!
رضا جوشن
👈چجوری میتونم ارزش واقعی خودمو پیدا کنم؟ 👈چجوری میتونم خودمو بیشتر دوست داشته باشم و مراقب خودم باشم؟ 👈چیکار کنم تا خودمو لایق بهترینها بدونم؟ ◀️ توی این ورکشاپ با هم روی این موارد کار میکنیم. ◀️ برای ثبت نام توی این ورکشاپ کافیه به دستو(dasto) سر بزنید…
ورکشاپ عزت نفس و خودباوری
با شرکت در این ورکشاپ، یکبار برای همیشه تکلیفتون را با خودتون روشن کنید!
⏳ مدت ورکشاپ : 15 ساعت
(6 جلسه 2/5 ساعته؛ یکشنبه ها و سه شنبه ها)
شروع ورکشاپ : یکشنبه 31 اردیبهشت ساعت 6 عصر
📍محل برگزاری : تهران - شهرک غرب - دانشگاه علمی کاربردی رعد
👨🏫 مدرس: رضا جوشن
💲شهریه ثبت نام : 14850000 ریال
(چون عضو دستو هستید، ده درصد تخفیف در مرحله نهاییِ پرداخت برای شما محاسبه میشه)
لینک ورود به دستو | dasto
با شرکت در این ورکشاپ، یکبار برای همیشه تکلیفتون را با خودتون روشن کنید!
⏳ مدت ورکشاپ : 15 ساعت
(6 جلسه 2/5 ساعته؛ یکشنبه ها و سه شنبه ها)
شروع ورکشاپ : یکشنبه 31 اردیبهشت ساعت 6 عصر
📍محل برگزاری : تهران - شهرک غرب - دانشگاه علمی کاربردی رعد
👨🏫 مدرس: رضا جوشن
💲شهریه ثبت نام : 14850000 ریال
(چون عضو دستو هستید، ده درصد تخفیف در مرحله نهاییِ پرداخت برای شما محاسبه میشه)
لینک ورود به دستو | dasto
#معرفی_فیلم
جوی JOY
کارگردان: دیوید او. راسل
ژانر: زندگینامه - درام
کشور: آمریکا
سال: 2015
فیلم راجع به داستان یک خانواده در طول ۴ نسل است. زنی بنام جو یکی از اعضای این خانواده است که تلاش میکند تا بنیانگذار یک کسب و کار بزرگ خانوادگی باشد . . .
جوی JOY
کارگردان: دیوید او. راسل
ژانر: زندگینامه - درام
کشور: آمریکا
سال: 2015
فیلم راجع به داستان یک خانواده در طول ۴ نسل است. زنی بنام جو یکی از اعضای این خانواده است که تلاش میکند تا بنیانگذار یک کسب و کار بزرگ خانوادگی باشد . . .
نشانه های عزت نفس پایین
reza joshan
۱۰ نشانه برای عزت نفس پایین
این فایلصوتی، قسمتی از وبینار
عزیزم (چگونه عزیز خود باشیم) است؛
ورکشاپ عزت نفس و خودباوری بر همین اساس طراحی شده.
#عزت_نفس
#رادیو_بهره_وری
این فایلصوتی، قسمتی از وبینار
عزیزم (چگونه عزیز خود باشیم) است؛
ورکشاپ عزت نفس و خودباوری بر همین اساس طراحی شده.
#عزت_نفس
#رادیو_بهره_وری
توی روابط شما، کدوم الگوی رفتاری زیاد تکرار میشه براتون؟
مثلا شاید از اونایی باشید که فکر میکنید به هر کی خوبی کردید، ازش ضربه خوردید!
ممکنه وقت تغییر باورها یا رفتارهاتون رسیده باشه!
#عزت_نفس
#مهارتهای_ارتباطی
#تغییر
مثلا شاید از اونایی باشید که فکر میکنید به هر کی خوبی کردید، ازش ضربه خوردید!
ممکنه وقت تغییر باورها یا رفتارهاتون رسیده باشه!
#عزت_نفس
#مهارتهای_ارتباطی
#تغییر
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
کسی که خودشو دوست داره
انتخابهاش و عادتهای کوچیک روزانهش
با کسی که خودشو دوست نداره
متفاوته !
#کلیپ_آموزشی #عزت_نفس
#مدیریت_بر_خویشتن #تغییر
انتخابهاش و عادتهای کوچیک روزانهش
با کسی که خودشو دوست نداره
متفاوته !
#کلیپ_آموزشی #عزت_نفس
#مدیریت_بر_خویشتن #تغییر
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
یه استوری گذاشته بودم و پرسیده بودم بهنظر شما عزت نفس، از چه جنسیه؟
یهجور ویژگی و صفته؟
نوعی مهارته؟
یه ارزش انسانیه؟
و ...
توی این ویدئو سعی کردم توضیح بدم.
اگه اطلاعات ثبتنام این ورکشاپو میخواین، کلمه عزت نفس رو از این لینک ارسال کنید.
یهجور ویژگی و صفته؟
نوعی مهارته؟
یه ارزش انسانیه؟
و ...
توی این ویدئو سعی کردم توضیح بدم.
اگه اطلاعات ثبتنام این ورکشاپو میخواین، کلمه عزت نفس رو از این لینک ارسال کنید.
اگه شغلتون یا جایگاهتون متناسب با روحیه شما نیست، معنیش این نیست که شما بد یا ضعیف هستید!
نگذارید شغلتون، عزت نفس شما رو بگیره!
لازم نیست به تغییر شغل فکر کنید،
من توی ورکشاپ #عزت_نفس راهحلشو بهتون میگم که چیکار باید بکنین؛
نگذارید شغلتون، عزت نفس شما رو بگیره!
لازم نیست به تغییر شغل فکر کنید،
من توی ورکشاپ #عزت_نفس راهحلشو بهتون میگم که چیکار باید بکنین؛
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ورکشاپ مروارید
(مهارتهای عزتنفس و خودباوری)
روشهای ثبتنام:
ربات تلگرامی دستو
پیامک کلمه عزت نفس به شماره 09354339602
دایرکت کلمه عزت نفس در اینستاگرام
(مهارتهای عزتنفس و خودباوری)
روشهای ثبتنام:
ربات تلگرامی دستو
پیامک کلمه عزت نفس به شماره 09354339602
دایرکت کلمه عزت نفس در اینستاگرام
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
هر موفقیتی با اولین قدم شروع میشه
برداشتن قدم اول کار سادهای نیست
کل مسیر یه شبه و یکروزه طی نمیشه
قدر هر قدمی که بر میدارید رو بدونید و براش جشن بگیرید و به خودتون افتخار کنید
#کلیپ_آموزشی
#موفقیت #مدیریت_بر_خویشتن
برداشتن قدم اول کار سادهای نیست
کل مسیر یه شبه و یکروزه طی نمیشه
قدر هر قدمی که بر میدارید رو بدونید و براش جشن بگیرید و به خودتون افتخار کنید
#کلیپ_آموزشی
#موفقیت #مدیریت_بر_خویشتن
شفا در رابطه اتفاق می افتد
در روز اول سال تحصيلى، خانم تامپسون معلم کلاس پنجم دبستان وارد کلاس شد و پس از صحبت هاى اوليه، مطابق معمول به دانش آموزان گفت که همه آن ها را به يک اندازه دوست دارد و فرقى بين آن ها قائل نيست. البته او دروغ مي گفت و چنين چيزى امکان نداشت. مخصوصاً اين که پسر کوچکى در رديف جلوى کلاس روى صندلى لم داده بود به نام تدى استوارد که خانم تامپسون چندان دل خوشى از او نداشت.
تدى سال قبل نيز دانش آموز همين کلاس بود. هميشه لباس هاى کثيف به تن داشت، با بچه هاى ديگر نمي جوشيد و به درسش هم نمی رسيد. او واقعاً دانش آموز نامرتبى بود و خانم تامپسون از دست او بسيار ناراضى بود و سرانجام هم به او نمره قبولى نداد و تدی رد شده بود.
امسال که دوباره تدى در کلاس پنجم حضور می يافت، خانم تامپسون تصميم گرفت به پرونده تحصيلى سال های قبل او نگاهى بياندازد تا شايد به علّت درس نخواندن او پی ببرد و بتواند کمکش کند.
معلّم کلاس اول تدى در پرونده اش نوشته بود: "تدى دانش آموز باهوش، شاد و با استعدادى است. تکاليفش را خيلى خوب انجام می دهد و رفتار خوبى دارد. رضايت کامل"
معلّم کلاس دوم او در پرونده اش نوشته بود: "تدى دانش آموز فوق العاده اى است. همکلاسيهايش دوستش دارند ولى او به خاطر بيمارى درمانناپذير مادرش که در خانه بسترى است دچار مشکل روحى است."
معلّم کلاس سوم او در پرونده اش نوشته بود: "مرگ مادر براى تدى بسيار گران تمام شده است. او تمام تلاشش را براى درس خواندن می کند ولى پدرش به درس و مشق او علاقه اى ندارد. اگرشرايط محيطى او در خانه تغيير نکند او به زودى با مشکل روبرو خواهد شد."
معلّم کلاس چهارم تدى در پرونده اش نوشته بود: "تدى درس خواندن را رها کرده و علاقه اى به مدرسه نشان نمی دهد. دوستان زيادى ندارد و گاهى در کلاس خوابش می برد."
خانم تامپسون با مطالعه پرونده هاى تدى به مشکل او پى برد و از اينکه دير به فکر افتاده بود خود را نکوهش کرد.
تصادفاً چند روز بعد، روز معلّم بود وهمه دانش آموزان هدايايى براى او آوردند. هداياى بچه ها همه در کاغذ کادوهاى زيبا و نوارهاى رنگارنگ پيچيده شده بود، بجز هديه تدى که داخل يک کاغذ معمولى و به شکل نامناسبى بسته بندى شده بود.
خانم تامپسون هديه ها را سرکلاس باز کرد. وقتى بسته تدى را باز کرد يک دستبند کهنه که چند نگينش افتاده بود و يک شيشه عطر که سه چهارمش مصرف شده بود در داخل آن بود.
اين امر باعث خنده بچه هاى کلاس شد امّا خانم تامپسون فوراً خنده بچه ها را قطع کرد و شروع به تعريف از زيبايى دستبند کرد. سپس آن را همانجا به دست کرد و مقدارى از آن عطر را نيز به خود زد.
تدى آن روز بعد از تمام شدن ساعت مدرسه مدتى بيرون مدرسه صبر کرد تا خانم تامپسون از مدرسه خارج شد. سپس نزد او رفت و به او گفت: "خانم تامپسون، شما امروز بوى مادرم را ميداديد."
خانم تامپسون، بعد از خداحافظى از تدى، داخل ماشينش رفت و براى دقايقى طولانى گريه کرد. از آن روز به بعد، او آدم ديگرى شد و در کنار تدريس خواندن، نوشتن، رياضيات و علوم، به "آموزش زندگي" و "عشق به همنوع" پرداخت و البته توجه ويژه اى نيز به تدى می کرد.
پس از مدتى، ذهن تدى دوباره زنده شد. هر چه خانم تامپسون او را بيشتر تشويق می کرد او هم سريعتر پاسخ می داد.
به سرعت او يکى از با هوش ترين بچه هاى کلاس شد و خانم تامپسون با وجودى که به دروغ گفته بود که همه را به يک اندازه دوست دارد، امّا حالا تدى دانش آموز محبوبش شده بود.
يکسال بعد، خانم تامپسون يادداشتى از تدى دريافت کرد که در آن نوشته بود شما بهترين معلّمى هستيد که من در عمرم داشته ام.
شش سال بعد، يادداشت ديگرى از تدى به خانم تامپسون رسيد. او نوشته بود که دبيرستان را تمام کرده و شاگرد سوم شده است. و باز هم افزوده بود که شما همچنان بهترين معلمى هستيد که در تمام عمرم داشته ام.
چهار سال بعد از آن، خانم تامپسون نامه ديگرى دريافت کرد که در آن تدى نوشته بود با وجودى که روزگار سختى داشته است امّا دانشکده را رها نکرده و به زودى از دانشگاه با رتبه عالى فارغ التحصيل می شود. باز هم تأکيد کرده بود که خانم تامپسون بهترين معلم دوران زندگيش بوده است.
ادامه 👇
در روز اول سال تحصيلى، خانم تامپسون معلم کلاس پنجم دبستان وارد کلاس شد و پس از صحبت هاى اوليه، مطابق معمول به دانش آموزان گفت که همه آن ها را به يک اندازه دوست دارد و فرقى بين آن ها قائل نيست. البته او دروغ مي گفت و چنين چيزى امکان نداشت. مخصوصاً اين که پسر کوچکى در رديف جلوى کلاس روى صندلى لم داده بود به نام تدى استوارد که خانم تامپسون چندان دل خوشى از او نداشت.
تدى سال قبل نيز دانش آموز همين کلاس بود. هميشه لباس هاى کثيف به تن داشت، با بچه هاى ديگر نمي جوشيد و به درسش هم نمی رسيد. او واقعاً دانش آموز نامرتبى بود و خانم تامپسون از دست او بسيار ناراضى بود و سرانجام هم به او نمره قبولى نداد و تدی رد شده بود.
امسال که دوباره تدى در کلاس پنجم حضور می يافت، خانم تامپسون تصميم گرفت به پرونده تحصيلى سال های قبل او نگاهى بياندازد تا شايد به علّت درس نخواندن او پی ببرد و بتواند کمکش کند.
معلّم کلاس اول تدى در پرونده اش نوشته بود: "تدى دانش آموز باهوش، شاد و با استعدادى است. تکاليفش را خيلى خوب انجام می دهد و رفتار خوبى دارد. رضايت کامل"
معلّم کلاس دوم او در پرونده اش نوشته بود: "تدى دانش آموز فوق العاده اى است. همکلاسيهايش دوستش دارند ولى او به خاطر بيمارى درمانناپذير مادرش که در خانه بسترى است دچار مشکل روحى است."
معلّم کلاس سوم او در پرونده اش نوشته بود: "مرگ مادر براى تدى بسيار گران تمام شده است. او تمام تلاشش را براى درس خواندن می کند ولى پدرش به درس و مشق او علاقه اى ندارد. اگرشرايط محيطى او در خانه تغيير نکند او به زودى با مشکل روبرو خواهد شد."
معلّم کلاس چهارم تدى در پرونده اش نوشته بود: "تدى درس خواندن را رها کرده و علاقه اى به مدرسه نشان نمی دهد. دوستان زيادى ندارد و گاهى در کلاس خوابش می برد."
خانم تامپسون با مطالعه پرونده هاى تدى به مشکل او پى برد و از اينکه دير به فکر افتاده بود خود را نکوهش کرد.
تصادفاً چند روز بعد، روز معلّم بود وهمه دانش آموزان هدايايى براى او آوردند. هداياى بچه ها همه در کاغذ کادوهاى زيبا و نوارهاى رنگارنگ پيچيده شده بود، بجز هديه تدى که داخل يک کاغذ معمولى و به شکل نامناسبى بسته بندى شده بود.
خانم تامپسون هديه ها را سرکلاس باز کرد. وقتى بسته تدى را باز کرد يک دستبند کهنه که چند نگينش افتاده بود و يک شيشه عطر که سه چهارمش مصرف شده بود در داخل آن بود.
اين امر باعث خنده بچه هاى کلاس شد امّا خانم تامپسون فوراً خنده بچه ها را قطع کرد و شروع به تعريف از زيبايى دستبند کرد. سپس آن را همانجا به دست کرد و مقدارى از آن عطر را نيز به خود زد.
تدى آن روز بعد از تمام شدن ساعت مدرسه مدتى بيرون مدرسه صبر کرد تا خانم تامپسون از مدرسه خارج شد. سپس نزد او رفت و به او گفت: "خانم تامپسون، شما امروز بوى مادرم را ميداديد."
خانم تامپسون، بعد از خداحافظى از تدى، داخل ماشينش رفت و براى دقايقى طولانى گريه کرد. از آن روز به بعد، او آدم ديگرى شد و در کنار تدريس خواندن، نوشتن، رياضيات و علوم، به "آموزش زندگي" و "عشق به همنوع" پرداخت و البته توجه ويژه اى نيز به تدى می کرد.
پس از مدتى، ذهن تدى دوباره زنده شد. هر چه خانم تامپسون او را بيشتر تشويق می کرد او هم سريعتر پاسخ می داد.
به سرعت او يکى از با هوش ترين بچه هاى کلاس شد و خانم تامپسون با وجودى که به دروغ گفته بود که همه را به يک اندازه دوست دارد، امّا حالا تدى دانش آموز محبوبش شده بود.
يکسال بعد، خانم تامپسون يادداشتى از تدى دريافت کرد که در آن نوشته بود شما بهترين معلّمى هستيد که من در عمرم داشته ام.
شش سال بعد، يادداشت ديگرى از تدى به خانم تامپسون رسيد. او نوشته بود که دبيرستان را تمام کرده و شاگرد سوم شده است. و باز هم افزوده بود که شما همچنان بهترين معلمى هستيد که در تمام عمرم داشته ام.
چهار سال بعد از آن، خانم تامپسون نامه ديگرى دريافت کرد که در آن تدى نوشته بود با وجودى که روزگار سختى داشته است امّا دانشکده را رها نکرده و به زودى از دانشگاه با رتبه عالى فارغ التحصيل می شود. باز هم تأکيد کرده بود که خانم تامپسون بهترين معلم دوران زندگيش بوده است.
ادامه 👇
ادامه:
چهار سال ديگر هم گذشت و باز نامه اى ديگر رسيد. اين بار تدى توضيح داده بود که پس از دريافت ليسانس تصميم گرفته به تحصيل ادامه دهد و اين کار را کرده است. باز هم خانم تامپسون را محبوبترين و بهترين معلم دوران عمرش خطاب کرده بود. امّا اين بار، نام تدى در پايان نامه کمی طولانی تر شده بود:
"دکتر تئودور استوارد".
بهار آن سال نامه ديگرى رسيد. تدى در اين نامه گفته بود که با دخترى آشنا شده و میخواهند با هم ازدواج کنند. او توضيح داده بود که پدرش چند سال پيش فوت شده و ازخانم تامپسون خواهش کرده بود اگر موافقت کند در مراسم عروسى در کليسا، در محلى که معمولاً براى نشستن مادر داماد در نظر گرفته می شود بنشيند. خانم تامپسون بدون معطلى پذيرفت و حدس بزنيد چکار کرد؟
او دستبند مادر تدى را با همان جاهاى خالى نگينها به دست کرد و علاوه بر آن، يک شيشه از همان عطرى که تدى برايش آورده بود خريد و روز عروسى به خودش زد.
تدى وقتى در کليسا خانم تامپسون را ديد او را به گرمى هر چه تمامتر در آغوش فشرد و در گوشش گفت: "خانم تامپسون از اين که به من اعتماد کرديد از شما متشکرم. به خاطر اين که باعث شديد من احساس کنم که آدم مهمی هستم از شما متشکرم. و از همه بالاتر به خاطر اين که به من نشان داديد که مي توانم تغيير کنم از شما متشکرم."
خانم تامپسون که اشک در چشم داشت در گوش او پاسخ داد: "تدى، تو اشتباه میکنى. اين تو بودى که به من آموختى که میتوانم تغيير کنم. من قبل از آن روزى که تو بيرون مدرسه با من صحبت کردى، بلد نبودم چگونه تدريس کنم."
"تدى استوارد" هم اکنون در دانشگاه آيوا استاد برجسته پزشکى است و بخش سرطان دانشکده پزشکى دانشگاه نيز به نام او نامگذارى شده است.
نسبت به همکاران و به خصوص افراد زیر مجموعه خود چه حسی داریم؟
بیایید سعی کنیم با رفتارمان معلم مؤثری برای همکارانمان باشیم؛
معلم «زندگی» و «عشق به همنوع»!
#تفکر
چهار سال ديگر هم گذشت و باز نامه اى ديگر رسيد. اين بار تدى توضيح داده بود که پس از دريافت ليسانس تصميم گرفته به تحصيل ادامه دهد و اين کار را کرده است. باز هم خانم تامپسون را محبوبترين و بهترين معلم دوران عمرش خطاب کرده بود. امّا اين بار، نام تدى در پايان نامه کمی طولانی تر شده بود:
"دکتر تئودور استوارد".
بهار آن سال نامه ديگرى رسيد. تدى در اين نامه گفته بود که با دخترى آشنا شده و میخواهند با هم ازدواج کنند. او توضيح داده بود که پدرش چند سال پيش فوت شده و ازخانم تامپسون خواهش کرده بود اگر موافقت کند در مراسم عروسى در کليسا، در محلى که معمولاً براى نشستن مادر داماد در نظر گرفته می شود بنشيند. خانم تامپسون بدون معطلى پذيرفت و حدس بزنيد چکار کرد؟
او دستبند مادر تدى را با همان جاهاى خالى نگينها به دست کرد و علاوه بر آن، يک شيشه از همان عطرى که تدى برايش آورده بود خريد و روز عروسى به خودش زد.
تدى وقتى در کليسا خانم تامپسون را ديد او را به گرمى هر چه تمامتر در آغوش فشرد و در گوشش گفت: "خانم تامپسون از اين که به من اعتماد کرديد از شما متشکرم. به خاطر اين که باعث شديد من احساس کنم که آدم مهمی هستم از شما متشکرم. و از همه بالاتر به خاطر اين که به من نشان داديد که مي توانم تغيير کنم از شما متشکرم."
خانم تامپسون که اشک در چشم داشت در گوش او پاسخ داد: "تدى، تو اشتباه میکنى. اين تو بودى که به من آموختى که میتوانم تغيير کنم. من قبل از آن روزى که تو بيرون مدرسه با من صحبت کردى، بلد نبودم چگونه تدريس کنم."
"تدى استوارد" هم اکنون در دانشگاه آيوا استاد برجسته پزشکى است و بخش سرطان دانشکده پزشکى دانشگاه نيز به نام او نامگذارى شده است.
نسبت به همکاران و به خصوص افراد زیر مجموعه خود چه حسی داریم؟
بیایید سعی کنیم با رفتارمان معلم مؤثری برای همکارانمان باشیم؛
معلم «زندگی» و «عشق به همنوع»!
#تفکر