This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
شما در پیشبرد اهداف سازمانی چه نقشی دارید ؟
به نظرم حتی توی خانواده هم، نقشهای تعریف شده در این انیمیشن، کاربرد داره!
با تشکر از جناب دکتر حسین محمدرضایی عزیز بابت ارسال این کلیپ زیبا.
#مدیریت_بر_خویشتن
#مهارتهای_رهبری
#کلیپ_آموزشی
به نظرم حتی توی خانواده هم، نقشهای تعریف شده در این انیمیشن، کاربرد داره!
با تشکر از جناب دکتر حسین محمدرضایی عزیز بابت ارسال این کلیپ زیبا.
#مدیریت_بر_خویشتن
#مهارتهای_رهبری
#کلیپ_آموزشی
#معرفی_کتاب
کار عمیق
کال نیوپورت, ناهید ملکی (مترجم)
بسیاری از ما، افرادی که چندین کار را به صورت همزمان انجام میدهند، تحسین میکنیم. دوست داریم خودمان هم با انجام همزمان و یا سریع چندین کار، بازدهیمان را بیشتر، و در وقتمان صرفهجویی کنیم. اما مشکل بزرگی در این نگرش وجود دارد: هیچ نتیجه مهم و قابل افتخاری با این شیوه به دست نمیآید!
چرا بدون کار عمیق و متمرکز، نمیتوان به نتایج آنچنانی رسید؟ کال نیوپورت در کتاب کار عمیق (که از زمان انتشار در لیست پرفروشهای نیویورک تایمز، وال استریت ژورنال و آمازون قرار گرفته است)، میگوید که «تمرکز» در دنیای پرآشوب امروز، حلقه مفقوده موفقیت است.
درباره کال نیوپورت (نویسنده کتاب)
درباره کتاب. سایت متمم
خرید نسخه چاپی از نشر نوین
خرید از دیجی کالا
خرید نسخه دیجیتال کتاب از فیدیبو
خرید نسخه دیجیتال کتاب از اپلیکیشن طاقچه
خرید فایل صوتی کتاب در فیدیبو
خلاصه صوتی کتاب در Bplus
کار عمیق
کال نیوپورت, ناهید ملکی (مترجم)
بسیاری از ما، افرادی که چندین کار را به صورت همزمان انجام میدهند، تحسین میکنیم. دوست داریم خودمان هم با انجام همزمان و یا سریع چندین کار، بازدهیمان را بیشتر، و در وقتمان صرفهجویی کنیم. اما مشکل بزرگی در این نگرش وجود دارد: هیچ نتیجه مهم و قابل افتخاری با این شیوه به دست نمیآید!
چرا بدون کار عمیق و متمرکز، نمیتوان به نتایج آنچنانی رسید؟ کال نیوپورت در کتاب کار عمیق (که از زمان انتشار در لیست پرفروشهای نیویورک تایمز، وال استریت ژورنال و آمازون قرار گرفته است)، میگوید که «تمرکز» در دنیای پرآشوب امروز، حلقه مفقوده موفقیت است.
درباره کال نیوپورت (نویسنده کتاب)
درباره کتاب. سایت متمم
خرید نسخه چاپی از نشر نوین
خرید از دیجی کالا
خرید نسخه دیجیتال کتاب از فیدیبو
خرید نسخه دیجیتال کتاب از اپلیکیشن طاقچه
خرید فایل صوتی کتاب در فیدیبو
خلاصه صوتی کتاب در Bplus
مدیریت استرس روزانه
<unknown>
سرنوشت
همایون شجریان
سرنوشت را ، باید از سر نوشت / شاید این بار کمی بهتر نوشت
عاشقی را غرقِ در باور نوشت / غُصه ها را قِصه ای دیگر نوشت
از کجا این باور آمد که گفت / گر رَود سَر برنگردد سرنوشت
گل بکاریم ، از دل گِل گُل بَراریم / در زمستان ، در بهاران ، زیرِ باران
گل بکاریم ، گر بخواهیم ، گر نخواهیم باغبانِ روزگاریم
سرنوشت را ، باید از سر نوشت / شاید این بار کمی بهتر نوشت
عاشقی را غرقِ در باور نوشت / غُصه ها را قِصه ای دیگر نوشت
از کجا این باور آمد که گفت / گر رَود سَر برنگردد سرنوشت
گر تو روزی را زِ این بازی بدانی / نکته یِ رمزش بخوانی
لحظه هایِ زندگی چون موج دریاست / گرچه سرد و سخت زیباست
موجِ این دریا گر از پس سرگذشتت / سرنوشتت سرگذشتت
بر فرازِ قله یِ باور سفر کن / بالِ خود را باز تر کن
همچو حافظ پای کوبان و غزل خوان / لشگرِ غم را بسوزان
در فلک سقفی نمانده این زمانه / پَر بزن تا بی کرانه
سرنوشت را ، باید از سر نوشت / شاید این بار کمی بهتر نوشت
عاشقی را غرقِ در باور نوشت / غُصه ها را قِصه ای دیگر نوشت
از کجا این باور آمد که گفت / گر رَود سَر برنگردد سرنوشت /قصه ای از سَر نوشت
#موسیقی_بهره_وری
عاشقی را غرقِ در باور نوشت / غُصه ها را قِصه ای دیگر نوشت
از کجا این باور آمد که گفت / گر رَود سَر برنگردد سرنوشت
گل بکاریم ، از دل گِل گُل بَراریم / در زمستان ، در بهاران ، زیرِ باران
گل بکاریم ، گر بخواهیم ، گر نخواهیم باغبانِ روزگاریم
سرنوشت را ، باید از سر نوشت / شاید این بار کمی بهتر نوشت
عاشقی را غرقِ در باور نوشت / غُصه ها را قِصه ای دیگر نوشت
از کجا این باور آمد که گفت / گر رَود سَر برنگردد سرنوشت
گر تو روزی را زِ این بازی بدانی / نکته یِ رمزش بخوانی
لحظه هایِ زندگی چون موج دریاست / گرچه سرد و سخت زیباست
موجِ این دریا گر از پس سرگذشتت / سرنوشتت سرگذشتت
بر فرازِ قله یِ باور سفر کن / بالِ خود را باز تر کن
همچو حافظ پای کوبان و غزل خوان / لشگرِ غم را بسوزان
در فلک سقفی نمانده این زمانه / پَر بزن تا بی کرانه
سرنوشت را ، باید از سر نوشت / شاید این بار کمی بهتر نوشت
عاشقی را غرقِ در باور نوشت / غُصه ها را قِصه ای دیگر نوشت
از کجا این باور آمد که گفت / گر رَود سَر برنگردد سرنوشت /قصه ای از سَر نوشت
#موسیقی_بهره_وری
اپیزود ۷۵ از #آکادمی_بهره_وری
از استرس تا اضطراب
(چه مسیری طی می شود تا به افسردگی می رسیم؟)
ما اصولا احساسات خود را نمی شناسیم و یا شفاف و دقیق نمی توانیم راجع به احساسات مان صحبت کنیم
غم، ناراحتی، بی قراری، نگرانی، دلشوره، ترس، وحشت، اضطراب، استرس، ناامنی و . . . بسیاری از احساسات دیگر از این دست را اصولا در یک طبقه قرار می دهیم و در برخی اوقات هم فقط به این نکته اکتفا می کنیم که بگوییم حالمان خوب نیست.
در حالیکه هر کدام از این احساسات در جای خودش هم لازم است و هم مؤثر و برای مواجه شدن یا برطرف کردن آن حس هم روش های مختلفی می تواند وجود داشته باشد؛
حتی بهتر است فراتر از این، راجع به تمامی احساسات و هیجانات فکر کنیم، هم هیجانات و احساسات مثبت مثل شادی و عشق و هم احساسات منفی مثل عصبانیت و تنفر و . . .
محورهای ارائه شده در این برنامه:
- مفهوم استرس و اضطراب
- فلسفه وجودی استرس و اضطراب
- طیف افسردگی
- عوامل و منابع استرس و اضطراب
#مهارت_های_بهره_وری
کد b12
مقدمه این آموزش در ادامه آمده است 👇
از استرس تا اضطراب
(چه مسیری طی می شود تا به افسردگی می رسیم؟)
ما اصولا احساسات خود را نمی شناسیم و یا شفاف و دقیق نمی توانیم راجع به احساسات مان صحبت کنیم
غم، ناراحتی، بی قراری، نگرانی، دلشوره، ترس، وحشت، اضطراب، استرس، ناامنی و . . . بسیاری از احساسات دیگر از این دست را اصولا در یک طبقه قرار می دهیم و در برخی اوقات هم فقط به این نکته اکتفا می کنیم که بگوییم حالمان خوب نیست.
در حالیکه هر کدام از این احساسات در جای خودش هم لازم است و هم مؤثر و برای مواجه شدن یا برطرف کردن آن حس هم روش های مختلفی می تواند وجود داشته باشد؛
حتی بهتر است فراتر از این، راجع به تمامی احساسات و هیجانات فکر کنیم، هم هیجانات و احساسات مثبت مثل شادی و عشق و هم احساسات منفی مثل عصبانیت و تنفر و . . .
محورهای ارائه شده در این برنامه:
- مفهوم استرس و اضطراب
- فلسفه وجودی استرس و اضطراب
- طیف افسردگی
- عوامل و منابع استرس و اضطراب
#مهارت_های_بهره_وری
کد b12
مقدمه این آموزش در ادامه آمده است 👇
رضا جوشن
اپیزود ۷۵ از #آکادمی_بهره_وری از استرس تا اضطراب (چه مسیری طی می شود تا به افسردگی می رسیم؟) ما اصولا احساسات خود را نمی شناسیم و یا شفاف و دقیق نمی توانیم راجع به احساسات مان صحبت کنیم غم، ناراحتی، بی قراری، نگرانی، دلشوره، ترس، وحشت، اضطراب، استرس، ناامنی…
مقدمه از استرس تا اضطراب
reza joshan
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
به آرامی آغاز به مردن میکنی
شعری از پابلو نرودا شاعر شیلیایی،
ترجمه احمد شاملو
آواز کورش یزدانی
#تغییر
#موسیقی_بهره_وری
@rezajoshan
شعری از پابلو نرودا شاعر شیلیایی،
ترجمه احمد شاملو
آواز کورش یزدانی
#تغییر
#موسیقی_بهره_وری
@rezajoshan
#معرفی_فیلم
سیلی Thappad
کشور: هند
ژانر: درام
کارگردان: Anubhav Sinha
سال: 2020
فیلم درباره امریتا است که زندگی به ظاهر کامل او وقتی شوهرش یک بار به او در یک مهمانی سیلی می زند خراب می شود.
سیلی Thappad
کشور: هند
ژانر: درام
کارگردان: Anubhav Sinha
سال: 2020
فیلم درباره امریتا است که زندگی به ظاهر کامل او وقتی شوهرش یک بار به او در یک مهمانی سیلی می زند خراب می شود.
چقدر لبخند به هم بدهکاریم؟
نویسنده: نامعلوم
ايستادهام توي صف ساندويچي که ناهار امروزم را سرپايي و در اسرع وقت بخورم و برگردم شرکت. از مواقعي که خوردن، فقط براي سير شدن است و قرار نيست از آن چيزي که ميجوي و ميبلعي لذت ببري، بيزارم.
به اعتقاد من حتي وقتي درب باک ماشين را باز ميکني تا معدهاش را از بنزين پر کني، ماشين چنان لذتي ميبرد و چنان کيفي ميکند که اگر ميتوانست چيزي بگويد، حداقلش يک "آخيش!" يا "به به!" بود.
حالا من ايستادهام توي صف ساندويچي، فقط براي اين که خودم را سير کنم و بدون آخيش و به به برگردم سر کارم. نوبتم که ميشود فروشنده با لبخندي که صورتش را دوست داشتني کرده سفارش غذا را ميگيرد و بدون آن که قبضي دستم بدهد ميرود سراغ نفر بعدي. ميايستم کنار، زير سايه يک درخت و به جمعيتي که جلوي اين اغذيه فروشي کوچک جمع شدهاند نگاه ميکنم که آيا اينها هم مثل من فقط براي سير شدن آمدهاند يا واقعا از خوردن يک ساندويچ معمولي لذت ميبرند.
آقاي فروشندهء خندان صدايم ميکنم و غذايم را ميدهد، بدون آن که حرفي از پول بزند. با عجله غذا را، سرپا و زير همان درخت، ميخورم. انگار که قرار است برگردم شرکت و شاتل هوا کنم، انگار که اگر چند دقيقه دير برسم کل پروژههاي اين مملکت از خواب بيدار و بعدش به اغما ميروند.
ميروم روبروي آقاي فروشنده خندان که در آن شلوغي فهرست غذا به همراه اضافاتي که خوردهام را به خاطر سپرده است. ميشود ۲۷۲۰۰ تومان؛ سه عدد ١٠ هزار توماني ميدهم و منتظر باقي پولم ميشوم. ٣٠٠٠ هزار تومان بر ميگرداند.
ميگويم ٢٠٠ توماني ندارم. ميگويد اندازه ٢٠٠ تومان لبخند بزن!
خندهام ميگيرد. خندهاش ميگيرد و ميگويد: "اين که بيشتر شد. حالا من ١٠٠ به شما بدهکارم!" تشکر و خداحافظي ميکنم و موقع رفتن با او دست ميدهم.
انگار هنوز هم از اين آدمها پيدا ميشوند، آدمهايي که هنوز معتقدند لبخند زدن زيبا و لبخند گرفتن ارزشمند است. لبخند زنان دستانم را ميکنم توي جيبم و آهسته به سمت شرکت بر ميگردم و توي راه بازگشت آرام زير لب ميگويم: "آخيش! به به!"
منبع: روزنه آنلاین
#تفکر
نویسنده: نامعلوم
ايستادهام توي صف ساندويچي که ناهار امروزم را سرپايي و در اسرع وقت بخورم و برگردم شرکت. از مواقعي که خوردن، فقط براي سير شدن است و قرار نيست از آن چيزي که ميجوي و ميبلعي لذت ببري، بيزارم.
به اعتقاد من حتي وقتي درب باک ماشين را باز ميکني تا معدهاش را از بنزين پر کني، ماشين چنان لذتي ميبرد و چنان کيفي ميکند که اگر ميتوانست چيزي بگويد، حداقلش يک "آخيش!" يا "به به!" بود.
حالا من ايستادهام توي صف ساندويچي، فقط براي اين که خودم را سير کنم و بدون آخيش و به به برگردم سر کارم. نوبتم که ميشود فروشنده با لبخندي که صورتش را دوست داشتني کرده سفارش غذا را ميگيرد و بدون آن که قبضي دستم بدهد ميرود سراغ نفر بعدي. ميايستم کنار، زير سايه يک درخت و به جمعيتي که جلوي اين اغذيه فروشي کوچک جمع شدهاند نگاه ميکنم که آيا اينها هم مثل من فقط براي سير شدن آمدهاند يا واقعا از خوردن يک ساندويچ معمولي لذت ميبرند.
آقاي فروشندهء خندان صدايم ميکنم و غذايم را ميدهد، بدون آن که حرفي از پول بزند. با عجله غذا را، سرپا و زير همان درخت، ميخورم. انگار که قرار است برگردم شرکت و شاتل هوا کنم، انگار که اگر چند دقيقه دير برسم کل پروژههاي اين مملکت از خواب بيدار و بعدش به اغما ميروند.
ميروم روبروي آقاي فروشنده خندان که در آن شلوغي فهرست غذا به همراه اضافاتي که خوردهام را به خاطر سپرده است. ميشود ۲۷۲۰۰ تومان؛ سه عدد ١٠ هزار توماني ميدهم و منتظر باقي پولم ميشوم. ٣٠٠٠ هزار تومان بر ميگرداند.
ميگويم ٢٠٠ توماني ندارم. ميگويد اندازه ٢٠٠ تومان لبخند بزن!
خندهام ميگيرد. خندهاش ميگيرد و ميگويد: "اين که بيشتر شد. حالا من ١٠٠ به شما بدهکارم!" تشکر و خداحافظي ميکنم و موقع رفتن با او دست ميدهم.
انگار هنوز هم از اين آدمها پيدا ميشوند، آدمهايي که هنوز معتقدند لبخند زدن زيبا و لبخند گرفتن ارزشمند است. لبخند زنان دستانم را ميکنم توي جيبم و آهسته به سمت شرکت بر ميگردم و توي راه بازگشت آرام زير لب ميگويم: "آخيش! به به!"
منبع: روزنه آنلاین
#تفکر
اپیزود ۷۶ #آکادمی_بهره_وری
راه های پیشگیری از استرس
( قبل از مواجهه با استرس، چه آمادگی هایی باید داشته باشیم؟ )
هیچ انسان زنده سالمی را نمی توان یافت که در طول زندگی اش، دچار استرس های مختلف و متعدد نشده باشد؛
نیاز، استرس و انگیزه، سه سوخت اصلی بشر برای حیات، زندگی و موفقیت است.
هر یک از این سه عامل که نباشد، حرکت رو به جلوی انسان متوقف یا مختل می شود!
بنابراین ما در این برنامه قرار نیست یاد بگیریم که چگونه استرس نداشته باشیم،
بلکه قرار است بیاموزیم که چگونه می توانیم بر استرس های خود، آگاهی و تسلط پیدا کنیم
که این مستلزم این است که ما قبل از آمدن استرس، آمادگی هایی داشته باشیم.
محورهای ارائه شده در این برنامه:
- استرس چگونه از راه می رسد؟
- چگونه خود را برای مواجهه با استرس آماده کنیم؟
- آیا می توان جلوی استرس را گرفت؟
- پیشگیری بهتر از درمان است
#مهارت_های_بهره_وری
کد b13
مقدمه این آموزش در ادامه آمده است 👇
راه های پیشگیری از استرس
( قبل از مواجهه با استرس، چه آمادگی هایی باید داشته باشیم؟ )
هیچ انسان زنده سالمی را نمی توان یافت که در طول زندگی اش، دچار استرس های مختلف و متعدد نشده باشد؛
نیاز، استرس و انگیزه، سه سوخت اصلی بشر برای حیات، زندگی و موفقیت است.
هر یک از این سه عامل که نباشد، حرکت رو به جلوی انسان متوقف یا مختل می شود!
بنابراین ما در این برنامه قرار نیست یاد بگیریم که چگونه استرس نداشته باشیم،
بلکه قرار است بیاموزیم که چگونه می توانیم بر استرس های خود، آگاهی و تسلط پیدا کنیم
که این مستلزم این است که ما قبل از آمدن استرس، آمادگی هایی داشته باشیم.
محورهای ارائه شده در این برنامه:
- استرس چگونه از راه می رسد؟
- چگونه خود را برای مواجهه با استرس آماده کنیم؟
- آیا می توان جلوی استرس را گرفت؟
- پیشگیری بهتر از درمان است
#مهارت_های_بهره_وری
کد b13
مقدمه این آموزش در ادامه آمده است 👇
رضا جوشن
اپیزود ۷۶ #آکادمی_بهره_وری راه های پیشگیری از استرس ( قبل از مواجهه با استرس، چه آمادگی هایی باید داشته باشیم؟ ) هیچ انسان زنده سالمی را نمی توان یافت که در طول زندگی اش، دچار استرس های مختلف و متعدد نشده باشد؛ نیاز، استرس و انگیزه، سه سوخت اصلی بشر برای حیات،…
مقدمه راه های پیشگیری از استرس
reza joshan
ذهن های گرسنه
✍ #رضا_جوشن
داستان زیر توسط یکی از دوستان عزیز بدستم رسید:
👨🏫 یک ﻣﻌﻠﻢ ﺧﻮﺏ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ ﮐﻪ خیلی ﺧﻮﺵ ﺍﺧﻼﻕ ﺑﻮﺩ؛ ﺍﻭﺍﺧﺮ ﺩﻭﺭﻩ ﺧﺪﻣﺘﺶ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺣﺴﺎﺑﯽ ﺁﺭﻭﻡ ﻭ ﺩﻭﺳﺖ داشتنی به نحوی ﮐﻪ ﻣﺎ ﺑﺎ ﻫﻤﻪ ﺑﭽﮕﯿﻤﻮﻥ ﻫﺮﮔﺰ نمی خواستیم ناراحتیش رو ببینیم ﻭ ﻫﻤﻪ ﺳﺎﮐﺖ ﻣﻰ ﻧﺸﺴﺘﯿﻢ ﻭ ﺑﻪ ﺣﺮﻓﺎﺵ ﮔﻮﺵ می کردیم.
ﻫﻤﯿﺸﻪ می گفت: ﻫﺮ ﺳﻮﺍﻟﯽ ﺩﺍﺭﯾﺪ ﺑﭙﺮﺳﯿﺪ، ﺑﻠﺪ ﻧﺒﺎﺷﻢ ﻫﻢ ﻣﯿﺮﻡ مطالعه میکنم جواب میدم.
ﺭﺳﯿﺪﯾﻢ ﺑﻪ ﻗﻀﯿﻪ ﺩﺭﻣﺎﻧﮕﺎﻫﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺯﻣﺎﻥ ﺯﻛﺮﻳﺎﻯ ﺭﺍﺯﻯ قصد ساختنش را داشتند.
ﺯﮐﺮﯾﺎﯼ ﺭﺍﺯﯼ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﭼﻬﺎﺭ تکه ﮔﻮﺷﺖ ﺩﺭ ﭼﻬﺎﺭ ﻧﻘﻄﻪ ﺷﻬﺮ ﺑﮕﺬﺍﺭﯾﺪ، ﻫﺮ ﺟﺎ ﻛﻪ ﺩﯾﺮﺗﺮ ﻓﺎﺳﺪ ﺷﺪ ﻫﻤاﻧﺠﺎ ﺩﺭﻣاﻧﮕﺎﻩ ﺭا بسازید .
ﺑﻌﺪ ﺳﻮﺍلهاﯼ ﻣﺎ ﺍﺯ ﺁﻗﺎ ﻣﻌﻠﻢ ﺷﺮﻭﻉ ﺷﺪ:
بچه ها : ﺳﮕﺎ ﮔﻮﺷﺘﺎ ﺭﻭ ﻧﺨﻮﺭﺩﻥ؟
معلم: ﻧﻪ ﺣﺘﻤﺎ ﮐﺴﯽ ﻣﻮﺍﻇﺐ ﺑﻮﺩﻩ.
بچه ها : ﺩﺯﺩﺍ ﮔﻮﺷﺘﺎ ﺭﻭ ﻧﺒﺮﺩﻥ؟
معلم: ﻧﻤﯿﺪﻭﻧﻢ ﺷﺎﻳﺪ ﮐﺴﯽ ﻣﻮﺍﻇﺐ ﺑﻮﺩﻩ.
بچه ها : ﮔﻮﺷﺘﺎ ﺭﻭ ﻛﻪ ﺑﺮﺍی ﻓﺎﺳﺪ ﺷﺪﻥ ﮔﺬﺍﺷﺘﻦ، ﺍﺳﺮﺍﻑ ﻧﺒﻮﺩ؟
معلم: ﺑﺮﺍﯼ ﺳﺎﺧﺘﻦ ﺩﺭﻣﺎﻧﮕﺎﻩ، ﭼﻬﺎﺭ ﺗﯿﮑﻪ ﮔﻮﺷﺖ ﺍﯾﺮﺍﺩﯼ ﻧﺪﺍﺭﻩ ﻛﻪ ﻓﺎﺳﺪ بشه.
بچه ها : ﺍﮔﻪ ﺩﻭ ﺗﺎ ﺍﺯ ﮔﻮﺷﺘﺎ ﺳﺎﻟﻢ ﻣﻮﻧﺪﻩ ﺑﺎﺷﻦ، ﮐﺠﺎ ﺩﺭﻣﻮﻧﮕﺎﻩ ﺭﻭ میسازند؟
معلم: ﺳﻮﺍﻝ ﺧﻮﺑﯽ ﺑﻮﺩ ﺣﺘﻤﺎ ﺻﺒﺮ ﻣﯿﮑﻨﻦ ﺑﺒﯿﻨﻨﺪ ﮐﺪﻭﻡ ﺗﻴﻜﻪ ﮔﻮﺷﺖ زودتر فاسد میشود.
بچه ها : ﺍﻭﻥ ﮔﻮﺷﺘﻪ ﮐﻪ ﺳﺎﻟﻢ ﻣﻮﻧﺪ ﺭﻭ ﺁﺧﺮﺵ ﻣﻴﺨﻮﺭﻧﺪ؟
معلم: ﻧﻤﯿﺪﻭﻧﻢ ﭘﺴﺮﺟﺎﻥ ﺣﺘﻤﺎ ﻣﯿﺨﻮﺭﺩﻥ ﺩﻳﮕﻪ.
😡 ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺩﯾﮕر ﻣﻌﻠﻢ ﺍﺯ ﺟﺎیش بلند شد…
ﻋﺼﺒﺎﻧﯽ ﻭ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﺭﺍﻩ ﺭﻓﺖ در ﮐﻼﺱ کمی ﻛﻪ ﺁﺭاﻡ ﺷﺪ ﻧﺸﺴﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﻣﻦ ﺍﻣﺴﺎﻝ ﺩﻭﺭﻩ ﯼ ﺧﺪﻣﺘﻢ ﺗﻤﺎﻡ ﻣﯿﺸود، ﺑﻪ آخر ﻋﻤﺮﻡ ﻫﻢ ﺯﯾﺎﺩ ﻧماﻧﺪه وﻟﯽ ﺩﻟﻢ ﻣﯿﺴﻮﺯد برای ﻣﻤﻠﮑﺘﻢ ﮐﻪ ﺫﻫﻦ ﺑﭽﻪ ﻫﺎﯼ ﮐﻮﭼﮑﺶ، ﮔﺮﺳﻨﻪ ﺍﺳﺖ.
همه ﻧﮕﺮﺍﻥ ﮔﻮﺷﺖ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻭﻟﯽ ﯾﮏ نفر ﻧﭙﺮﺳﯿﺪ ﺩﺭﻣﺎﻧﮕﺎﻩ چه ﺷﺪ؟
ﺳﺎﺧﺘﻪ ﺷﺪ؟ ﻧﺸﺪ؟ ﺍﺻﻼ ﭼﻄﻮﺭ ﺩﺭﻣﺎﻧﮕﺎﻩ ﻣﯿﺴﺎﺯند؟
ﻣﻌﻠﻮم است در ذهنهایی ﮐﻪ از ﻓﻘﺮ ﻭ ﮔﺮﺳﻨﮕﯽ ﭘﺮ ﺷﺪﻩ، ﺟﺎﯾﯽ برای ﺳﺎﺧﺘﻦ ﻭ ﺭﺷﺪ ﻭ ﺁﯾﻨﺪﻩ ﻭﻃﻦ باقی نمی ماند.
ﺯﻭﺩﺗﺮ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺯﻧﮓ ﺑﺨﻮﺭد ﺳﺮﺵ ﺭا ﮔﺬﺍﺷﺖ ﺭﻭﯼ ﺩﺳﺘﺎنش ﻭ ﮔﻔﺖ:
ﺁﺭاﻡ ﺑﺮوید ﺗﻮی ﺣﯿﺎﻁ.
ﻭﻟﻰ ﻣﺎ ﻧﺮﻓﺘﯿﻢ.
ﺍﻟﺒﺘﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﻧﻤﯽ ﻓﻬﻤﯿﺪﯾﻢ چه ﮔﻔﺖ ﻭ چه ﺷﺪ.
ﻓﻘﻂ آﻧﻘﺪﺭ ساکت ﻧﺸﺴﺘﯿﻢ ﻭ ﻣﻌﻠﻢ ﺭا ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﺗﺎ ﺯﻧﮓ ﺧﻮﺭﺩ. 😢
👈داستان بالا با عنوان ذهن های گرسنه که به دستم رسید، حسابی ذهنم را مشغول کرد؛
انگار این ذهن های گرسنه همه جا و همیشه همراه بسیاری از ما هست، فقط ممکن است نوع گرسنگی فرق کرده باشد:
◀️ در آموزش ها وقتی راجع به بهبود سازمان و جامعه صحبت می کنم، بسیارند افرادی که از ساعت اضافه کارشان برای حضور در آموزش سوال می کنند.
◀️ بسیار دیدم کارشناسانی که بدلیل اینکه معتقدند بر اساس شایستگی هایشان، به پست های مدیریتی نرسیده اند، هیچ کار مؤثری در شرکت انجام نمی دهند، شاید آنها هم ذهنشان گرسنه است؛ گرسنه مدیر شدن!
◀️ کارمندانی که از ارباب رجوع رشوه می گیرند تا کاری که وظیفه شان هست را برایش انجام دهند.
◀️ شرکت هایی را دیده ام که حقوق پرسنل را دیرتر پرداخت می کنند تا از انباشت آن، سود بیشتری از بانک بگیرند.
◀️ مدیرانی می شناسم که اضافه کار و پاداش افرادشان را کسر می کنند تا جلوی مدیر عاملشان، خودشیرینی کرده باشند.
◀️ دولتمردان عالی رتبه ای که به خاطر ذهن های گرسنه شان، ثروت کشور را از بین برده اند و یا با خود برده اند.
◀️ با پدرها و مادرهایی برخورد داشته ام که از ترس و احساس نا امنی نسبت به آینده، نمی گذارند فرزندشان به دنبال علائقش برود و مجبورش می کنند که رشته خاصی را ادامه دهد.
◀️ محصلین و دانشجویانی که با تقلب و پول و پارتی بازی، درس هایشان را پاس کرده اند بدون آنکه بدانند مقصدشان کجاست و چه می خواهند از زندگی.
◀️ اساتید و مدرسانی را دیده ام که عظمت، ارزش و تقدس علم و دانش و نام دانشگاهشان را به مبالغ ناچیزی فروخته اند.
◀️ و . . .
داستان ارسالی بالا را که خواندم، ناخودآگاه همه این مثال ها در ذهنم شروع به چرخیدن کرد.
و چقدر زیادند ذهن های گرسنه در مملکت ما . . .
و چقدر حقیرند این ذهن ها . . . !
❤️ بیایید ذهن گرسنه مان را آرام کنیم تا مملکت مان را بسازیم.
👈 هیچ یک از ما دوست نداشته و نداریم که ذهن گرسنه ای داشته باشیم، اما شرایط به گونه ای رقم خورده که به اینجا رسیده ایم، شاید این درد مشترک بسیاری از ما باشد؛
اما این درد تنها یک راه دارد و راهش این است که مسئولیت بپذیریم و تغییر را از خودمان شروع کنیم.
#تفکر
فایل صوتی این نوشته در ادامه آمده است 👇
✍ #رضا_جوشن
داستان زیر توسط یکی از دوستان عزیز بدستم رسید:
👨🏫 یک ﻣﻌﻠﻢ ﺧﻮﺏ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ ﮐﻪ خیلی ﺧﻮﺵ ﺍﺧﻼﻕ ﺑﻮﺩ؛ ﺍﻭﺍﺧﺮ ﺩﻭﺭﻩ ﺧﺪﻣﺘﺶ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺣﺴﺎﺑﯽ ﺁﺭﻭﻡ ﻭ ﺩﻭﺳﺖ داشتنی به نحوی ﮐﻪ ﻣﺎ ﺑﺎ ﻫﻤﻪ ﺑﭽﮕﯿﻤﻮﻥ ﻫﺮﮔﺰ نمی خواستیم ناراحتیش رو ببینیم ﻭ ﻫﻤﻪ ﺳﺎﮐﺖ ﻣﻰ ﻧﺸﺴﺘﯿﻢ ﻭ ﺑﻪ ﺣﺮﻓﺎﺵ ﮔﻮﺵ می کردیم.
ﻫﻤﯿﺸﻪ می گفت: ﻫﺮ ﺳﻮﺍﻟﯽ ﺩﺍﺭﯾﺪ ﺑﭙﺮﺳﯿﺪ، ﺑﻠﺪ ﻧﺒﺎﺷﻢ ﻫﻢ ﻣﯿﺮﻡ مطالعه میکنم جواب میدم.
ﺭﺳﯿﺪﯾﻢ ﺑﻪ ﻗﻀﯿﻪ ﺩﺭﻣﺎﻧﮕﺎﻫﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺯﻣﺎﻥ ﺯﻛﺮﻳﺎﻯ ﺭﺍﺯﻯ قصد ساختنش را داشتند.
ﺯﮐﺮﯾﺎﯼ ﺭﺍﺯﯼ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﭼﻬﺎﺭ تکه ﮔﻮﺷﺖ ﺩﺭ ﭼﻬﺎﺭ ﻧﻘﻄﻪ ﺷﻬﺮ ﺑﮕﺬﺍﺭﯾﺪ، ﻫﺮ ﺟﺎ ﻛﻪ ﺩﯾﺮﺗﺮ ﻓﺎﺳﺪ ﺷﺪ ﻫﻤاﻧﺠﺎ ﺩﺭﻣاﻧﮕﺎﻩ ﺭا بسازید .
ﺑﻌﺪ ﺳﻮﺍلهاﯼ ﻣﺎ ﺍﺯ ﺁﻗﺎ ﻣﻌﻠﻢ ﺷﺮﻭﻉ ﺷﺪ:
بچه ها : ﺳﮕﺎ ﮔﻮﺷﺘﺎ ﺭﻭ ﻧﺨﻮﺭﺩﻥ؟
معلم: ﻧﻪ ﺣﺘﻤﺎ ﮐﺴﯽ ﻣﻮﺍﻇﺐ ﺑﻮﺩﻩ.
بچه ها : ﺩﺯﺩﺍ ﮔﻮﺷﺘﺎ ﺭﻭ ﻧﺒﺮﺩﻥ؟
معلم: ﻧﻤﯿﺪﻭﻧﻢ ﺷﺎﻳﺪ ﮐﺴﯽ ﻣﻮﺍﻇﺐ ﺑﻮﺩﻩ.
بچه ها : ﮔﻮﺷﺘﺎ ﺭﻭ ﻛﻪ ﺑﺮﺍی ﻓﺎﺳﺪ ﺷﺪﻥ ﮔﺬﺍﺷﺘﻦ، ﺍﺳﺮﺍﻑ ﻧﺒﻮﺩ؟
معلم: ﺑﺮﺍﯼ ﺳﺎﺧﺘﻦ ﺩﺭﻣﺎﻧﮕﺎﻩ، ﭼﻬﺎﺭ ﺗﯿﮑﻪ ﮔﻮﺷﺖ ﺍﯾﺮﺍﺩﯼ ﻧﺪﺍﺭﻩ ﻛﻪ ﻓﺎﺳﺪ بشه.
بچه ها : ﺍﮔﻪ ﺩﻭ ﺗﺎ ﺍﺯ ﮔﻮﺷﺘﺎ ﺳﺎﻟﻢ ﻣﻮﻧﺪﻩ ﺑﺎﺷﻦ، ﮐﺠﺎ ﺩﺭﻣﻮﻧﮕﺎﻩ ﺭﻭ میسازند؟
معلم: ﺳﻮﺍﻝ ﺧﻮﺑﯽ ﺑﻮﺩ ﺣﺘﻤﺎ ﺻﺒﺮ ﻣﯿﮑﻨﻦ ﺑﺒﯿﻨﻨﺪ ﮐﺪﻭﻡ ﺗﻴﻜﻪ ﮔﻮﺷﺖ زودتر فاسد میشود.
بچه ها : ﺍﻭﻥ ﮔﻮﺷﺘﻪ ﮐﻪ ﺳﺎﻟﻢ ﻣﻮﻧﺪ ﺭﻭ ﺁﺧﺮﺵ ﻣﻴﺨﻮﺭﻧﺪ؟
معلم: ﻧﻤﯿﺪﻭﻧﻢ ﭘﺴﺮﺟﺎﻥ ﺣﺘﻤﺎ ﻣﯿﺨﻮﺭﺩﻥ ﺩﻳﮕﻪ.
😡 ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺩﯾﮕر ﻣﻌﻠﻢ ﺍﺯ ﺟﺎیش بلند شد…
ﻋﺼﺒﺎﻧﯽ ﻭ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﺭﺍﻩ ﺭﻓﺖ در ﮐﻼﺱ کمی ﻛﻪ ﺁﺭاﻡ ﺷﺪ ﻧﺸﺴﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﻣﻦ ﺍﻣﺴﺎﻝ ﺩﻭﺭﻩ ﯼ ﺧﺪﻣﺘﻢ ﺗﻤﺎﻡ ﻣﯿﺸود، ﺑﻪ آخر ﻋﻤﺮﻡ ﻫﻢ ﺯﯾﺎﺩ ﻧماﻧﺪه وﻟﯽ ﺩﻟﻢ ﻣﯿﺴﻮﺯد برای ﻣﻤﻠﮑﺘﻢ ﮐﻪ ﺫﻫﻦ ﺑﭽﻪ ﻫﺎﯼ ﮐﻮﭼﮑﺶ، ﮔﺮﺳﻨﻪ ﺍﺳﺖ.
همه ﻧﮕﺮﺍﻥ ﮔﻮﺷﺖ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻭﻟﯽ ﯾﮏ نفر ﻧﭙﺮﺳﯿﺪ ﺩﺭﻣﺎﻧﮕﺎﻩ چه ﺷﺪ؟
ﺳﺎﺧﺘﻪ ﺷﺪ؟ ﻧﺸﺪ؟ ﺍﺻﻼ ﭼﻄﻮﺭ ﺩﺭﻣﺎﻧﮕﺎﻩ ﻣﯿﺴﺎﺯند؟
ﻣﻌﻠﻮم است در ذهنهایی ﮐﻪ از ﻓﻘﺮ ﻭ ﮔﺮﺳﻨﮕﯽ ﭘﺮ ﺷﺪﻩ، ﺟﺎﯾﯽ برای ﺳﺎﺧﺘﻦ ﻭ ﺭﺷﺪ ﻭ ﺁﯾﻨﺪﻩ ﻭﻃﻦ باقی نمی ماند.
ﺯﻭﺩﺗﺮ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺯﻧﮓ ﺑﺨﻮﺭد ﺳﺮﺵ ﺭا ﮔﺬﺍﺷﺖ ﺭﻭﯼ ﺩﺳﺘﺎنش ﻭ ﮔﻔﺖ:
ﺁﺭاﻡ ﺑﺮوید ﺗﻮی ﺣﯿﺎﻁ.
ﻭﻟﻰ ﻣﺎ ﻧﺮﻓﺘﯿﻢ.
ﺍﻟﺒﺘﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﻧﻤﯽ ﻓﻬﻤﯿﺪﯾﻢ چه ﮔﻔﺖ ﻭ چه ﺷﺪ.
ﻓﻘﻂ آﻧﻘﺪﺭ ساکت ﻧﺸﺴﺘﯿﻢ ﻭ ﻣﻌﻠﻢ ﺭا ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﺗﺎ ﺯﻧﮓ ﺧﻮﺭﺩ. 😢
👈داستان بالا با عنوان ذهن های گرسنه که به دستم رسید، حسابی ذهنم را مشغول کرد؛
انگار این ذهن های گرسنه همه جا و همیشه همراه بسیاری از ما هست، فقط ممکن است نوع گرسنگی فرق کرده باشد:
◀️ در آموزش ها وقتی راجع به بهبود سازمان و جامعه صحبت می کنم، بسیارند افرادی که از ساعت اضافه کارشان برای حضور در آموزش سوال می کنند.
◀️ بسیار دیدم کارشناسانی که بدلیل اینکه معتقدند بر اساس شایستگی هایشان، به پست های مدیریتی نرسیده اند، هیچ کار مؤثری در شرکت انجام نمی دهند، شاید آنها هم ذهنشان گرسنه است؛ گرسنه مدیر شدن!
◀️ کارمندانی که از ارباب رجوع رشوه می گیرند تا کاری که وظیفه شان هست را برایش انجام دهند.
◀️ شرکت هایی را دیده ام که حقوق پرسنل را دیرتر پرداخت می کنند تا از انباشت آن، سود بیشتری از بانک بگیرند.
◀️ مدیرانی می شناسم که اضافه کار و پاداش افرادشان را کسر می کنند تا جلوی مدیر عاملشان، خودشیرینی کرده باشند.
◀️ دولتمردان عالی رتبه ای که به خاطر ذهن های گرسنه شان، ثروت کشور را از بین برده اند و یا با خود برده اند.
◀️ با پدرها و مادرهایی برخورد داشته ام که از ترس و احساس نا امنی نسبت به آینده، نمی گذارند فرزندشان به دنبال علائقش برود و مجبورش می کنند که رشته خاصی را ادامه دهد.
◀️ محصلین و دانشجویانی که با تقلب و پول و پارتی بازی، درس هایشان را پاس کرده اند بدون آنکه بدانند مقصدشان کجاست و چه می خواهند از زندگی.
◀️ اساتید و مدرسانی را دیده ام که عظمت، ارزش و تقدس علم و دانش و نام دانشگاهشان را به مبالغ ناچیزی فروخته اند.
◀️ و . . .
داستان ارسالی بالا را که خواندم، ناخودآگاه همه این مثال ها در ذهنم شروع به چرخیدن کرد.
و چقدر زیادند ذهن های گرسنه در مملکت ما . . .
و چقدر حقیرند این ذهن ها . . . !
❤️ بیایید ذهن گرسنه مان را آرام کنیم تا مملکت مان را بسازیم.
👈 هیچ یک از ما دوست نداشته و نداریم که ذهن گرسنه ای داشته باشیم، اما شرایط به گونه ای رقم خورده که به اینجا رسیده ایم، شاید این درد مشترک بسیاری از ما باشد؛
اما این درد تنها یک راه دارد و راهش این است که مسئولیت بپذیریم و تغییر را از خودمان شروع کنیم.
#تفکر
فایل صوتی این نوشته در ادامه آمده است 👇
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
خودآگاه و ناخودآگاه
آیا دنیا پر از دوستی است یا بی عدالتی؟
کجا داری دنبال چی میگردی؟
قسمتی از سخنرانی وین دایر
#مدیریت_بر_خویشتن
#کلیپ_آموزشی
آیا دنیا پر از دوستی است یا بی عدالتی؟
کجا داری دنبال چی میگردی؟
قسمتی از سخنرانی وین دایر
#مدیریت_بر_خویشتن
#کلیپ_آموزشی