یادداشت‌ها
13.3K subscribers
189 photos
3 videos
6 files
118 links
کانال یادداشت‌ها، جهت آرشیو نوشته‌ها و اطلاع‌رسانی دربارۀ چاپ آثار استاد رضا بابایی، توسط خانوادۀ ایشان اداره می‌شود.

@reza_babaei
Download Telegram
از ملت عشق تا مست عشق

گویا سینمای ایران و ترکیه تصمیم گرفته‌اند محصولی مشترک به نام «مست عشق» دربارۀ شمس تبریزی و مولوی به کارگردانی حسن فتحی و بازی دو هنرپیشۀ سرشناس ایرانی بسازند. گروهی از طلاب حوزه‌های علمیۀ قم نامه‌ای به مراجع تقلید نوشته و خواستار مخالفت آنان با ساخت این فیلم سینمایی شده‌اند. تا امروز دو تن از مراجع قم، به نامۀ طلاب جواب داده‌ و ساخت فیلمی دربارۀ شمس و مولانا را ترویج تصوف و خلاف اسلام و مکتب اهل بیت(ع) خوانده‌اند.
من به نویسندگان نامه و مراجع محترم تقلید اطمینان می‌دهم که قصد سازندگان این فیلم، نه ترویج تصوف است و نه ارائۀ شناختی درست و پرمعنا از مولوی و شمس و نه هیچ انگیزۀ دینی یا فرهنگی دیگر. پیشتر همین کارگردان سریالی به نام «روشن‌تر از خاموشی» دربارۀ زندگی ملاصدرا ساخته بود که دیدن آن اعصاب فولادین می‌خواست؛ چون به طرزی ناشیانه می‌کوشید که از ملاصدرا چهره‌ای انقلابی و منتقد حکومت صفوی بسازد! چرا؟ چون از نظر صداوسیما همۀ چهره‌های مبرز تاریخ ایران، باید چهره‌ای مبارز و ضد سلطنت داشته باشند. آن سریال نه ترویج فلسفه و عرفان بود و نه خدمت به تاریخ ملی ایرانیان.
آنچه تهیه‌کنندگان فیلم «مست عشق» را نیز به سرمایه‌گذاری در این پروژه واداشته است، سودآوری آن است. صنعت مولانائیسم در ترکیه و ایران و بلکه در جهان، مشتریان بی‌شماری یافته و نمونۀ آن، فروش باورنکردنی کتاب «ملت عشق» نوشتۀ خانم الیف شافاک در ایران و ترکیه است. شاید چاپ و فروش هیچ کتابی را در ایران و ترکیه نتوان با این اثر مقایسه کرد؛ به‌ویژه از آن رو که این کتاب از هیچ گونه حمایت سازمانی و دولتی برخوردار نبود؛ برخلاف برخی کتاب‌های پرشمارگان که همه یا اکثر نسخه‌های آن با بودجه‌های دولتی توزیع شده‌اند. «ملت عشق» چنان توفیقی در ترکیه و ایران یافت که سازندگان «مست عشق» را هم به طمع انداخته است. انتخاب عنوان «مست عشق» نیز خواسته یا ناخواسته برای استفاده از برند «ملت عشق» است.
اگر طلاب و مراجع حوزه می‌خواهند فیلم‌هایی همچون مست عشق ساخته نشود یا کتاب‌هایی همچون ملت عشق، چنین مقبول نیفتد، باید جلو سودآوری این گونه تولیدهای هنری را بگیرند که آن نیز با فتوا و برخوردهای حکومتی ممکن نیست. منطق بازار چنان قوی و صبور است که سرانجام هر منطق دیگری را مغلوب می‌کند.
من اگر جای طلاب قم و مراجع تقلید بودم، از خبر ساخت فیلم «مست عشق» خوشحال هم می‌شدم؛ زیرا آنچه تلوزیون و سینمای ایران تا امروز با مولوی و شمس کرده است، هیچ دشمنی با آن دو نکرده است. بیشتر تولید‌های سینمایی یا تلویزیونی دربارۀ مولوی و شمس در ایران و ترکیه، یا انگیزۀ تجاری داشته‌اند یا برای سوءاستفاده از محبو‌بیت آن دو بوده است. مخالفان مولوی و شمس، اگر می‌خواهند جلو هر گونه تولید هنری و غیر هنری را دربارۀ آن دو بگیرند، نخست باید فکری به حال محبوبیت جهانی شمس و مولانا و سودآوری آن دو برای صنعت سینما و فیلم‌سازی بکنند، که آن نیز ممکن نیست. مولوی و شمس، چنان جایگاهی در میان دینداران معاصر و فرهیختگان یافته‌اند که با هیچ فتوایی از میدان به‌در نمی‌روند.
خبر ساخت سینمایی «مست عشق»، دوستداران مولوی و شمس را نباید خوشحال کند؛ هم به دلیل جنس و ترکیب سازندگان تجارت‌پیشۀ فیلم و هم از آن رو که آموزه‌ها و شخصیت مولوی و شمس، به گونه‌ای نیست که به کار عامۀ مردم بیاید. مثنوی و دیوان غزلیات و مقالات شمس، از نوع گلستان سعدی یا قابوس‌نامه نیست که مردم را به مراجعۀ مستقیم به آنها دعوت کنیم.
زین سبب من تیغ کردم در غلاف
تا که کژخوانی نخواند برخلاف

رضا بابایی
۹۸/۷/۳
در رنگستان پاییز

پاییز همدم جان‌‌های خسته است؛ جشنوارۀ رنگ‌ها و آواز برگ‌هاست؛ صندوق خاطرات تلخ و شیرین ماست؛ از کودکی تا آخرین پاییز عمر. پاییز فصل عشق‌های زمین‌خورده است. ما خسته‌ایم؛ همچون برگ‌های زرد و خشک که شاخۀ امید را رها می‌کنند و یک‌یک بر زمین نامرادی می‌ریزند. پاییز صدای قدم‌های ما در برهوت تنهایی است. از من نپرس که چند بهار از عمر تو می‌گذرد؛ بگو چند پاییز را تنها و سردرگریبان در کوچه‌های سرد و خلوت شهر قدم زدی. بپرس چند بار در کوچه‌باغ‌های رنگین پاییزی گم شده‌ای. بگو خوش‌تر از بازی با برگ‌های زرد و نارنجی، خاطره‌ای در سینه داری.

پاییز خستگی زمان از هیاهوی بی‌مغز زمین است. اما پاییز پایان ما نیست. ما دوباره برمی‌خیزیم و چشم در چشم آسمان می‌دوزیم و خورشید را دست‌‌آموز دل‌های روشن و امیدوارمان می‌کنیم. شاخۀ امید، آشیانۀ ماست. اگر چند روزی به دعوت پاییز، کوچه‌های بی‌ذوق شهر را با خون دل رنگ‌آمیزی می‌کنیم، فردا دوباره دست بر گردن سرو و صنوبر سر می‌افرازیم. امروز روزگار ما نیست. چه باک! فردا ما دوباره می‌روییم و زمین را از هر چه پتیاره و اهریمن است، می‌روبیم. بگذار امروز امیری کنند؛ بگذار همۀ دندان‌های تیزشان را نشان دهند؛ بگذار آرزوهای ما را به کویر ناکامی تبعید کنند. غم مخور؛ فردا روزگاری دیگر است. اکنون برخیز که رنگستان پاییز با تو سخن‌ها دارد. نه! پاییز جز یک سخن ندارد: هر برگی که بر زمین می‌ریزد، تو را به عاشقی فرامی‌خواند.

رضا بابایی
۹۸/۷/۸
ایران، کشور تابوها

من گمان نمی‌کنم هیچ کشوری در دنیا به اندازۀ ایران تابو داشته باشد. در کدام کشور ورود زنان به ورزشگاه‌ها یا دوچرخه‌سواری آنان در کوچه و خیابان ممنوع است؟ در کدام کشور پوشش زنان این همه داستان و بگیروببند دارد؟ در کدام کشور، «مذاکره»، گیرم با ابلیس مجسم، تابو است؟ در کدام کشور دموکراتیک، انتقاد از سیاست‌‌های کلان کشوری در رسانه‌های رسمی و مطبوعات، ممنوع است؟ در کدام کشور نشان دادن آلات موسیقی آن کشور در رسانۀ ملی آن کشور ممنوع و تابو است و نباید بشکند؟ آن هم آلات موسیقی سنتی و ملی آن کشور، نه ابزارآلات موسیقی غربی و مدرن. این روزها همۀ جامعه‌شناسان و اهل اندیشه و فرهنگ، از پانزده میلیون کامنت در زیر یک پستِ روکم‌کنی تتلو در اینستاگرام در بهت و حیرت فرورفته‌‌اند. من هم باور نمی‌کردم تا اینکه به چشم دیدم. خدا می‌داند چه غم سنگینی روی دلم نشست. تتلو همۀ ما را شکست داد. همۀ مؤسسات فرهنگی و دینی، دانشگاه‌ها، حوزه‌های علمیه، سازمان‌ها و نهادهای فرهنگی و تبلیغی بودجه‌نابودکن، نمازجمعه‌ها، دفتر تبلیغات اسلامی، فرهنگستان‌ها، صداوسیما، وزارت ارشاد و...، هر چه بودجه از بیت المال گرفته‌اند باید به جیب مردم برگردانند؛ چون تتلو بدون هیچ زحمتی همۀ آنها را شکست داد. شبکه‌های اجتماعی هم باید سر به زیر اندازند و خجالت بکشند از این افتضاحی که به بار آمده است. می‌گویند آن پانزده میلیون کامنت را پانزده میلیون نفر ننوشته‌اند. قبول؛ بگو ده میلیون نفر کامنت گذاشته‌اند؛ بگو پنج میلیون نفر. کدام ستارۀ موسیقی و کدام هنرمند اصیل ایرانی یا کدام فعال محیط زیست می‌تواند چند صد کامنت از مردم و جوانان بگیرد؟ ده هزار و صدهزار و یک‌میلیون و چند میلیون پیشکش. مقصر کیست؟ مقصر سیاست‌هایی است که موسیقی سنتی را در ایران تابو کرده است. مقصر صداوسیما است که قیافۀ تار و سه‌تار و سنتور را از چشم مردم می‌پوشاند. مقصر آنان‌اند که طعم موسیقی کلاسیک ایرانی و سمفونی‌های بتهوون و موتزارت و باخ را به این جوانان نچشاندند تا در این حجم و اندازه دنبال تتلوها نیفتند.

روزی‌روزگاری در این کشور، پیرهن‌ رنگی یا آستین‌کوتاه یا تراشیدن ریش برای آقایان تابو بود. شاید الان کسی باور نکند، ولی ما روزگاری را به یاد داریم که شاهنامه در شمار تابوهای نابخشودنی بود. مربی فرهنگی ما در دبیرستان از من و چند دانش‌آموز دیگر خواسته بود که هر کدام چند بیت از شاهکارهای ادب فارسی را حفظ کنیم و در یک برنامۀ فرهنگی در مدرسه بخوانیم. من ابیات نخست شاهنامه را حفظ کردم. به نام خداوند جان و خرد... وقتی مربی فرهنگی ما فهمید که من می‌خواهم شاهنامه بخوانم، اسمم را از فهرست برنامه خط زد و در اولین دیدار نیز من را نصیحت کرد و اندرز داد که کتاب‌های طاغوتی نخوانم.

ایران کشور تابوها است؛ اما همۀ تابوهای بی‌بنیان دیر یا زود می‌شکنند. پس این همه هزینه برای حفظ تابوهای ساختگی، چرا؟ تابو آن است که مردم تابو بدانند؛ وگرنه عمری دراز نخواهد داشت. من مرده، شما زنده.

رضا بابایی
۹۸/۷/۹
تکثیر مکانیکی دین

والتر بنیامین، فیلسوف آلمانی قرن بیستم، مقاله‌ای دارد به نام «اثر هنری در عصر تکثیر مکانیکی». در این مقاله می‌گوید: آثار هنری تا پیش از ساخت دستگاه‌های تکثیر و کپی‌های ماشینی، در هاله‌ای از نور قدسی بودند و به بازدیدکنندگانشان در سالن‌های بزرگ و ساکت، الهام دینی و شور و هیجان می‌بخشیدند. اما در عصر کپی‌های ماشینی و تکثیر فراوان آنها با دستگاه‌های مکانیکی، دیگر آن نیروی الهام‌بخش و تأثیرگذار را ندارند. تابلوی که بر روی هر دیواری نصب شده است، بیشتر از چند ثانیه کسی را به توقف و دیدن وانمی‌دارد.

تکثیر مکانیکی دین نیز همین سرنوشت را دارد. وقتی در و دیوار شهر را پر می‌کنیم از آیات کتابی که باید در خلوت معنوی بخوانیم تا اثری بگذارد، وقتی برنامه‌های خبری تلویزیون را با درود و صلوات و دعا آغاز می‌کنند و سپس راست و دروغ را به هم می‌آمیزند، وقتی در هر مقاله و نوشتاری برای اثبات ساده‌ترین و بدیهی‌ترین گزاره‌ها به آیات و روایات استناد می‌کنیم، وقتی در آغاز هر جلسه‌ای – ولو اینکه موضوع جلسه، پایین آوردن قیمت مرغ و تخم مرغ باشد – آیاتی از قرآن را می‌خوانند و وقتی خیابان‌ها و کوچه‌هایمان هم‌نام مقدس‌ترین مردان و زنان تاریخ دین می‌شود، تنها اتفاقی که می‌افتد تبدیل امر دینی مقدس به امر عرفی دستمالی‌شده است.
فقه، بزرگ‌ترین دستگاه تکثیر دین و عرفی‌سازی آن است. فقه، از بازار تا حمام ما را با احکام دینی می‌آمیزد و از این رهگذر، دین را عرفی‌ترین پدیدۀ زندگی بشر می‌کند. از سوی دیگر به دلیل بی‌مهری برخی ادیان با هنرهایی همچون موسیقی و نقاشی و مجسمه‌سازی، هیچ نیرویی در جامعه برای شورانگیزی و الهام‌بخشی باقی نمی‌ماند. بدین ترتیب، همه چیز عرفی و خیابانی می‌شود و هر گونه هیجان و شورمندی و رازآمیزی از جهان رخت برمی‌بندد. ادیان در نخستین مرحلۀ ظهورشان، چنان رازآمیز و قدسی‌مآب بودند که پیروانشان را سرشار از امر قدسی می‌کردند؛ اما اندک‌اندک همۀ آنها یا جامۀ حکومت بر تن کردند و یا در بازار و خیابان، شمشیر باید و نباید به دست گرفتند. اکنون نیز انسان معاصر اگر به دین نیاز داشته باشد، دینی است که به او هیجان می‌بخشد و زندگی او را با افق‌های دور پیوند می‌زند و جهان را در نظر او به مثابۀ اثری هنری و رازآمیز و حیرت‌انگیز می‌آراید. به قول مولانا: «جز که حیرانی نباشد کار دین.» اما دین عرفی‌شده و آمیخته با تظاهرات بیرونی و مناسک دشمن‌شکن، از عهدۀ چنین رسالتی برنمی‌آید.

رضا بابایی
۹۸/۷/۱۴
شرم دروغ ریخته است

همۀ سیاست‌مداران در همه‌جای دنیا کم‌وبیش دروغ می‌گویند؛ اما وای از آن روزی که در کشوری، دروغ به نام مصحلت یا هر نام دیگری نهادینه شود و شرم دروغگویان بریزد؛ آنگاه سخنگوی دولت، چشم در چشم میلیون‌ها انسان می‌دوزد و می‌گوید اجازۀ ورود زنان به ورزشگاه‌ها ربطی به تهدید فیفا ندارد. این روزها هزاران نفر از مردم کرۀ جنوبی به خیابان‌ها ریخته‌ و خواستار استعفای رئیس جمهورشان شده‌اند. چرا؟ چون او وزیری را به کابینه‌اش دعوت کرده است که سال‌ها پیش(قبل از وزارت) برای ورود دخترش به دانشگاه، اندکی اعمال نفوذ کرده است. نه برای گرفتن نمره یا مدرک؛ نه، فقط برای ورود به دانشگاه. هم‌زمان، در کشوری که می‌خواست فلک را سقف بشکافد و طرحی نو دراندازد، دروغ و فساد بیداد می‌کند.

رضا بابایی
۹۸/۷/۱۶
سحر را فراموش نکنید

امروز هم‌زمان با شادی و خندۀ خواهرانم در ورزشگاه آزادی، من در دل برای دختر آبی گریستم. غم‌انگیزتر از مرگ او، تأثیر نگذاشتن خون او بر تصمیم مسئولان و سیاست‌گذاران داخلی است. آنچه درهای ورزشگاه آزادی را به روی زنان باز کرد، تهدیدهای فیفا بود، نه خودکشی سحر خدایاری. خون سحر، فیفا را مجبور به موضع‌گیری کرد و موضع جدید فیفا، مسئولان را مجبور به تن دادن به ساده‌ترین خواستۀ شهروندان کشور.
ای کسانی که امروز خندیدید و شادی کردید، سحر را فراموش نکنید.

رضا بابایی
۹۸/۷/۱۸
چرا به اینجا رسیدیم؟

فرهنگ، سیاست، اقتصاد، دین، اخلاق، همدلی دولت‌ملت، اعتماد ملی و امید به آینده و میهن‌دوستی، در ایران وضع خوبی ندارد. اگر کسی معتقد است که چنین نیست، می‌تواند همچنان از اخبار صداوسیما لذت ببرد؛ ولی کسانی مانند من که کشور را در خطر می‌بینند، نخست باید بیندیشند که چرا و چگونه به اینجا رسیدیم و سپس در پی راهی برای ‌برون‌رفت از وضع کنونی باشند. به گمان من، وضعیت امروز ما نتیجۀ خام‌اندیشی در چند حوزۀ راهبردی است:

در حوزۀ سیاست، ما گمان کردیم که پیروزی انقلاب اسلامی در سال ۵۷، آغاز دورانی تازه است؛ در حالی که دوران جدید، با انسان‌های جدید آغاز نمی‌شود؛ بلکه ساده‌ترین معنای انقلاب، تغییر نگاه جامعه به مسئلۀ قدرت و مناسبات ساختاری آن با ملت(به عنوان منبع مشروعیت) است. تا چنین تحولی رخ ندهد، هر گونه تغییری در هر سطحی از مناصب و مقامات، ادامۀ وضع پیشین در قالبی دیگر است.

خام‌اندیشی ما در حوزۀ فرهنگ، اولا بی‌خبری از ماهیت سرکش آن در برابر هر گونه دستور و فرمان بود؛ ثانیا میل غریزی فرهنگ را به پیوند با جهانِ بیرون از مرزهای ملی نادیده گرفتیم، و ثالثا فراموش کردیم که فرهنگ به طرزی باورنکردنی استعداد فریب‌خوردگی دارد.

در حوزۀ دین نیز مرتکب خطاهایی ویرانگر شدیم. در اینجا به یکی از آنها اشاره می‌کنم: تأثیرگذاری اخلاقی و معنوی و سعادت‌بخش دین، تنها در صورتی است که در حاشیه بنشیند و از خطر روزمّرگی‌ و سیاست‌زدگی در امان باشد؛ وگرنه تبدیل به نهادی عرفی و کارافزا و مانع‌تراش می‌شود. دین، مانند هنر و فلسفه و بنگاه‌‌های روشنفکری، نباید حضور در برخی میدان‌ها مانند سیاست و اقتصاد را هوس کند؛ وگرنه در برابر گرگ سیاست و گربۀ اقتصاد، لقمه‌ای بیش نیست و به آسانی از گلوی رندان و قدرت‌پرستان و ثروت‌اندوزان پایین می‌رود. دین، اگر حاشیۀ امن قدسی را رها کند و در متن حوادث عرفی غرق شود، به ماهیت و رسالت ارشادی خود خیانت کرده است. کسانی که آمیزش دین را با همۀ پدیده‌های اجتماعی می‌پسندند، معمولا به حضور برخی احکام عمومی در متون دینی و سیرۀ پیشوایان استدلال می‌کنند؛ غافل از آنکه همۀ آنچه در متون آمده و همۀ آنچه از پیشوایان سر زده است، صبغۀ ابدی و شرعی ندارد؛ بلکه گاهی اقتضای زمانه و فرهنگ آن دوران بوده است. ما هیچ گونه حجت شرعی یا دلیل عقلی نداریم که وظیفۀ ما تکرار صوری و فرمالیتۀ تاریخ دین است.

اما خطای بزرگ در حوزۀ اقتصاد، غفلت عمدی از توسعه و اهتمام بیمارگونه به خودکفایی است؛ حال آنکه حذف تعاملات اقتصادی با کشوری‌های دیگر به بهانۀ خودکفایی، غیر از آنکه گاهی صرفۀ اقتصادی ندارد، امنیت کشور را هم به خطر می‌اندازد؛ زیرا آنقدر که قدرت اقتصادی و حضور فعال در بازارهای جهانی، امنیت‌زا است، خودکفایی در گندم و برنج و هواپیما منشأ امنیت نیست. تجربۀ چین پیش روی ما است. اکنون توسعۀ اقتصادی این کشور و قبول سرمایه‌گذاری‌های خارجی، آن را به قدرتی سیاسی نیز تبدیل کرده است. غفلت عمدی از توسعه در ایران به قدری است که اگر از دوران پیش از انقلاب برای توسعه ریل‌گذاری نشده بود، اکنون ما کرۀ شمالی دوم بودیم.

راه برون‌رفت، توسعۀ سیاسی و تغییر نگاه به امر کشورداری است؛ اما تا آن هنگام ما نیاز به دورانی داریم که در آن پس از نیم‌قرن تنش‌های داخلی و چالش‌های خارجی، اندکی آرامش را تجربه کنیم. وقت آن رسیده است که سران قوا و امامان جمعه و همۀ مسئولان کشوری و لشکری، دست‌کم در سخنرانی‌ها و در رسانه‌های عمومی، لحن و ادبیاتی دیگر برگزینند و از خشم و خصومت زبانی بکاهند. ما تا دورۀ آرامش نسبی و رفاه حداقلی را نگذرانیم، برای گام‌های بزرگ‌تر آماده نمی‌شویم. بنابراین تنش‌زدایی از هر راهی و در هر سطحی و با هر ابزاری، وظیفه‌ای عمومی و ملی است؛ حتی اگر نظم سیاسی کشور، روشی دیگر را بپسندد.

رضا بابایی
۹۸/۷/۲۵
سادگی فقیهانه

استقبال مردمی از راهپیمایی اربعین، بسیاری از بزرگان حوزه‌های علمیه را خرسند و راضی کرده است؛ زیرا به‌درستی آن را نشانۀ دینداری مردم می‌بینند. اما در این گونه استقبال‌ها حقیقتی دیگر نیز نهفته است که علی‌القاعده باید فقیهان و اهل حوزه را نگران کند. به گمان من، یکی از دلایل استقبال گسترده و ناگهانی مردم ایران از این گونه آیین‌ها رویگردانی نرم و اعراض خاموش از اسلام فقیهانه و پناه بردن به انواعی دیگر از دینداری است. بسیاری از مردم ایران - درست یا غلط - به این نتیجه رسیده‌اند که دینداری فقهی برای آنان ممکن یا آسان یا گره‌گشا نیست. از سوی دیگر چون نمی‌توانند خلأ دین و شریعت را در زندگی‌ خود تاب بیاورند، به شکل‌ها یا بخش‌هایی دیگر از دینداری روی می‌آورند تا آن خلأ نامأنوس و وحشت‌‌آور را در وجودشان پر کند؛ به‌ویژه آنکه عزاداری سالانه توأم با رنگ و بانگ و غذا و هم‌نشینی با دوستان و آشنایان و تسخیر کوچه‌ها و خیابان‌ها است، و بسی آسان‌تر از عمل به احکام ریز و درشت و گاه عجیب و غریب رساله‌های عملیه و اصول اخلاق دینی و انسانی. گرایش شتابنده و گسترده به حلقه‌های عرفانی در ایران از همین‌جا آب می‌خورد. آن نیز کوشش بخشی از دینداران و خداباوران برای حفظ اعتقادات دینی خویش در قالبی دیگر است. من حتی پدیده نوکیشی را که بسیار گسترده و متنوع شده است، بیشتر از همین باب(واکنش به فقه به‌‌ویژه فقه سیاسی) می‌دانم.
بله، راهپیمایان اربعین، به صورت خودآگاه چنین انگیزه و نقشه‌ای ندارند و حتی بسیاری از آنان اسلام فقهی را می‌پسندند و کم‌وبیش به آن عمل می‌کنند؛ اما واقعیت آن است که بخشی مهم از مردم ایران دین‌ورزی فقهی را رها کرده‌اند و روی به جایگزین‌های دیگر آورنده‌اند؛ جایگزین‌هایی که عطش آنان را به امر قدسی و دینی فرونشاند و هم‌زمان با روزگاران جدید سر سازگاری داشته باشد.
حمایت طرفداران اسلام سیاسی از گسترش راهپیمایی اربعین، البته دلیلی دیگر دارد و آن مانور قدرت در برابر چشم جهانیان است؛ حتی اگر این‌گونه مراسم و مناسک جایگزین دین‌ورزی فقهی شود؛ زیرا آنان نیز چندان پروای فقه و قانون ندارند، مگر آن مقدار که در قانون سیاسی و اساسی کشور آمده است و یکی دو قانون اجتماعی فقهی، مانند حجاب و ازدواج زودهنگام دختران.
سکوت فقهای سنتی نجف، مانند آیت الله سیستانی در برابر مناسکی مانند راهپیمایی اربعین، از فراست و آینده‌نگری آنان خبر می‌دهد. آنان از اکنون می‌بینند که این راه به کجا می‌انجامد و چه باقی خواهد گذاشت و چه گنج رایگانی برای مداحان(رقبای خاموش فقیهان) از زیر خاک قرون بیرون می‌کشد. دلیل دیگر سکوت ایشان، آگاهی از بلایی است که دو ماه ‌تعطیلی نانوشته بر سر اقتصاد متزلزل و ناتوان عراق می‌آورد.

رضا بابایی
۹۸/۸/۳
درد زندگی

در ماه‌های گذشته، روزها و شب‌هایی بر من گذشت که درد تا مغز استخوانم را به آتش می‌کشید؛ اما در اوج درد، چهرۀ خندان زندگی هیچ‌گاه از پیش چشمان من نرفت. یادآوری لحظه‌ای که در آن زندگی دوباره به روی من می‌خندد، به من آرامش و تحمل می‌داد. اینکه می‌دانستم تا چند ساعت یا چند روز یا حتی چند ماه دیگر، دوباره لختی آرام می‌گیرم و دوباره اندکی طعم زندگی را می‌چشم، بهترین مسکن و آرام‌بخش بود. می‌نالیدم و زمزمه می‌کردم:
درد و غم را حق پی آن آفرید
تا از آن دو خوشدلی آید پدید
عشق به زندگی، تحمل هر رنجی را آسان می‌کند. عشق به زندگی، روح اخلاق و فضیلت‌مداری است، و هر دردی جز درد زندگی، عین بی‌دردی و کمال بیهوده‌گردی است. در جهان، از گرگ گرسنه و مار زخمی آنقدر نباید ترسید که از کسانی که زندگی را نمی‌فهمند و قدم زدن در پارک را و رفیق‌بازی را و دوستی با حیوانات را و عشق‌ورزی با طبیعت را و خندیدن و رقصیدن را و موسیقی را و نشستن بر روی صندلی‌های سینما و تئاتر را. آنان که جز به نفوذ و اقتدار بیشتر نمی‌اندیشند و جز صدای طبل جنگ، قلب و روحشان را نمی‌نوازد، هراس‌انگیزترین جنبندگان روی زمین‌اند، حتی اگر پشت مقدس‌ترین آرمان‌های انسانی سنگر بگیرند. اگر ملتی گرفتار چنین پشیمنه‌پوشان عبوسی شد، جز این راهی ندارد که زندگی و شادی را پر و بال دهد تا فضا را بر آنان تنگ کند.
عبوس زهد به وجه خمار ننشیند
مرید خرقۀ دردی‌کشان خوش‌خویم

رضا بابایی
۹۸/۸/۸
رضا بابایی هنوز زنده است اما کاش مرده بود و این روزهای تلخ و سیاه را نمی‌دید.
فرهاد قصه ما

چهارده‌ سال، چهارده بهار، چهارده پاییز. کم نیست؟ فرهاد خسروی اگر در ایران به دنیا نیامده بود، اگر کولبری نمی‌کرد، اگر روز فاجعه در مدرسه بود، اگر قطره‌ای غیرت در رگ‌های حکمرانان بود، اگر دست‌کم نیمی از ثروت این کشور برای رفاه و آسودگی مردم آن هزینه می‌شد، اگر این وطن وطن بود، او اکنون در کوچه‌های مریوان برف‌بازی می‌کرد و برف و سرمای بی‌رحم کوهستان قاتل او نمی‌شد. آری آری، می‌دانم که در اگر نتوان نشست؛ اما مگر جز اگر چیزی هم برای ما باقی گذاشته‌اند؟
فرهادجان، این چند کلمه را با انگشت‌های لرزان و ناتوان می‌نویسم. خدا را شکر می‌کنم که این روزها توان نوشتن و گریستن ندارم. بهانه خوبی است برای بی‌غیرتی و بی‌دردی. اما ایران همیشه اینسان بی‌رگ نخواهد ماند. روزی همه کوه‌های ایران ‌و کردستان، بیستون فرهاد خسروی خواهند شد.

رضا بابایی
۹۸/۹/۲۹
در کشور تبعیض‌ها

اگر همه مشکلات کشور، از اختلاس‌ها تا اعتراض‌ها، زیر سر دشمن است، چرا ساختار سیاسی و وضع کنونی کشور را در عرصه حاکمیت، کار دشمن ندانیم؟ اگر ما دشمنانی داریم که می‌توانند چه و چه بکنند، چرا نتوانند ما را در راهی بی‌بازگشت در عرصه سیاست بیندازند؟ حالا که همه چشم‌ها به سوی دشمن است، بهتر نیست که او را همیشه پشت در نبینیم؟ او گاهی کنار ما و بلکه جای ما نشسته است.
انکار وجود دشمن خارجی عاقلانه نیست؛ اما خیال‌پردازی درباره او ترفندی برای فرار از پاسخگویی است. ایران اگر می‌تواند با چین و روسیه دوستی کند، باید بتواند با هر قدرت دیگری در جهان نرد عشق ببازد؛ زیرا آنچه روسیه در گذشته و حتی در همین چهل سال اخیر با ما کرده است، هیچ دشمنی با هیچ ضعیفی نکرده است. زیان‌هایی که چین به اقتصاد و استقلال پولی ما وارد کرده است، بماند.
تبعیض در دشمنی، طرفه‌کاری است؛ حتی در کشور تبعیض‌ها.

رضا بابایی
۹۸/۱۰/۲
ترور بیولوژیک

در یک سال گذشته گاهی برخی عیادت‌کنندگان به شوخی یا جدی از من پرسیده‌اند احتمال ترور بیولوژیک نمی‌دهی؟ چون این بیماری برای کسی در این سن و سال نادر است.
پاسخ من به این دوستان این بوده است که شکر خدا هنوز آنقدر عقل و هوش دارم که دچار چنین توهماتی نشوم. مگر بود و نبود من چه اهمیتی دارد که به چنین اقدامی بیرزد؟
اما چند روز پیش که یکی از دوستان همین سوال را از من کرد، به او پاسخی متفاوت دادم. گفتم بله من ترور بیولوژیک شده‌ام؛ چون در کشوری زندگی کرده‌ام ‌که همیشه در سایه جنگ گرم یا سرد بوده و هیچ ملتی به اندازه ما طعم استرس و اضطراب و ترس را چنین عمیق و طولانی نچشیده است. در این کشور کمترین نظارت بر تولید مواد غذایی و تصفیه استاندارد آب آشامیدنی است؛ استفاده ویرانگر از ذخایر آبی، کشور را در بحرانی ترسناک فرو برده است؛ هوای اکثر شهرها در زمان‌های طولانی آلوده است؛ تحریم و تورم تا مغز استخوان این مردم را سوزانده است. جزو غمگین‌ترین ملت‌های جهانیم و دنیا ما را به کشور اختلاس‌ها می‌شناسد. بیشترین فرار مغزها را داریم و کمترین تعامل دوستانه را با جهان مدرن. توسعه پایدار و متوازن، که اصلی‌ترین مسئله راهبردی هر کشوری است، در ایران قربانی توهمات منصب‌داران شده است. گرفتاری‌های روزمره مردم به قدری است که خواسته‌هایی مانند حقوق شهروندی و آزادی‌های سیاسی رنگ باخته است. ما نسلی هستیم که هم باید تاوان گذشته را بدهیم و هم هزینه آینده را. از همه بدتر اینکه هیچ امیدی به هیچ تغییری در آینده نزدیک نداریم. اینها سلامت جسمی و روحی را از ملت گرفته‌اند. ما همه ترور بیولوژیک شده‌ایم.

رضا بابایی
۹۸/۱۱/۱۴
بر خود ببالید

ما امیدوارترین مردم دنیا بودیم. هیچ ملتی همچون ما آسان دل نمی‌بست و معصومانه اعتماد نمی‌کرد. شمشیرهای خطا و خنجرهای جفا رشته امید ما را نبرید. در تندباد حوادث، از جان برای شمع امیدمان سرپناه می‌ساختیم. هزاران روز را به انتظار لبخندی می‌گذراندیم، اگرچه جز خشم و خشونت نمی‌دیدیم. آنان که اکنون ما را از هر تغییری ناامید کردند بر خود ببالند که مردمی شیدا و عاشق را بر خاکستر افسردگی نشاندند.
شناسنامه‌ام را می‌بینم. جایی برای مُهر جدید نمانده است. ما را شرمنده شناسنامه‌هایمان هم کردید. فردا نسلی از راه می‌رسد که چراغ امیدش را در جایی دیگر روشن می‌کند؛ آنجا که دست شما به آن نمی‌رسد.

رضا بابایی
۹۸/۱۱/۱۹
سوزد دلم به رنج و شکیبت
ای باغبان، بهار نیامد

در آغاز روز ۱۸ فروردین سال ۱۳۹۹ خورشیدی، استاد رضا بابایی در بیمارستان ولیعصر شهر قم درگذشت.

پیش از طلوع خورشید، جانِ دردمندش از تدبیر جسم رنج‌دیده‌ دست کشید. گویی جهان رنجی بیشتر را بر ساکن شریف خود روا نداشت. اکنون او رفته است و برای بازماندگان او تهی جای عظیمش، معبر بادی است پیچنده.

فردا در سرزمین پدری به سوگ عزیزمان می‌نشینیم اما جانمان لحظه‌ای از یاد آنانی خالی نخواهد بود که عزیزانشان را در تندبادِ سیاه ماه‌های گذشته از دست دادند، زیرا به یاد داریم که آخرین اشک‌های رضا بابایی در غم التیام‌ناپذیر آنان جاری شد.

پی‌نوشت۱: خاک‌سپاری آن بزرگوار ساعت ۱۰:۳۰ صبح سه‌شنبه، مورخ ۱۹ فروردین در قطعه هنرمندان آرامستان بهشت فاطمه قزوین برگزار می‌گردد.

پی‌نوشت۲: به دلیل شیوع بیماری کروناویروس، خاک‌سپاری به صورت خانوادگی برگزار می‌شود، اما پس از پایان این همه‌گیری، مراسم یادبودی عمومی برای ایشان برگزار خواهد شد.

با تشکر از تمام دوستان و آشنایانی که در کنار ما هستند و کلام و رفتارشان تسلی خاطر ما است.

از طرف خانواده رضا بابایی
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
و خاک، خاک پذیرنده
اشارتیست به آرامش
بسم‌الله الرحمن الرحیم

این قصّه را الم باید که از قلم هیچ ناید

درگذشت استاد رضا بابایی نه فقط خانواده او را مصیبت‌زده کرد، بلکه دوستان و بسیاری از دغدغه‌مندان عرصه علمی، دینی و سیاسی کشور را به سوگ نشاند. آن مرحوم در طی این بیماری جانکاه بارها مورد توجه صمیمانه سروران و دوستان قرار گرفت و مجلس بزرگداشتی نیز در شأن آن «فرزند قلم» برگزار گردید. همچنین در پی درگذشت استاد بابایی، دوستان و رجال علمی داخل و خارج کشور، با پیام‌های تسلیت و اعلامیه‌هایی در بزرگداشت آن مرحوم، ما را مورد لطف بیکران خود قرار دادند و خاطر رنج‌دیده‌مان را تسلی بخشیدند.
با توجه به اینکه در شرایط کنونی پاسخ به یکایک آن محبت‌ها‌ ممکن نیست، به این وسیله سپاسگزاری‌ خود را اعلام می‌داریم و از خداوند متعال می‌طلبیم که راه آن عزیز سفر کرده، یعنی راه عشق به انسان و انسانیّت، رهنوردانی بیشتر بیابد؛ چنین باد.

کدام دانه فرو رفت در زمین که نرُست
چرا به دانه انسانت این گمان باشد؟


خانواده مرحوم رضا بابایی
۱۳۹۹/۰۲/۰۱
در رثای آن بهار که نیامد
به یاد استاد رضا بابایی


باران می‌بارید که رضا بابایی را به خاک سپردیم. در پیش دیدگانمان آخرین شعله‌ی زندگی او، چون اخگری، میان خاکِ مرطوب گور خاموشی گرفت. جهان جان و خرد را از او ستاند و از آن پدر و همسر تنها جسمی برجای گذاشت.
چگونه باید باور کنیم آنکه صدایش را به یاد داریم، دیگر ما را صدا نخواهد زد؟ آنکه چهره‌اش را، بی‌نیاز به هیچ تصویری، پیش چشم داریم دیگر نخواهیم دید؟ آیا آن کسی که بود، دیگر نیست؟
چشم‌هایمان را می‌بندیم. باید نشانی از او بیابیم؛ زیرا در جهان چیزی برای همیشه از دست نمی‌رود.

بهار بود. بهار بارانی. بهاری که صحرای مرده شقایق می‌زاد و کوه پیر به سبزه‌های نورسته نفس تازه می‌کرد. او کنار جاده بود و ابرها می‌آمدند، ما جسور بودیم و از او دور شدیم. به گام‌های جوان از سینه‌کش کوه بالا رفتیم. دره سبز و مه‌آلود بود. ابرهای سیاه می‌آمدند و ما بر بالای کوه ایستاده بودیم. لحظه‌ای زمان ایستاد و سپس برقی از ابرها جهید و بر زمین خیس فرود آمد. گوشواره‌ها جرقه‌ زد و بدن‌ها لرزید. چون خرگوشی تازی‌‌دیده از میان بوته‌ها به پایین دویدیم. آسمان فرازمان می‌غرید و ما به سوی او می‌دویدیم، او که هنوز آرام و استوار برجای بود، به سوی او که کوه بود.

تابستان بود. گیلاس‌های باغ رسیده بودند. آفتابِ زرد بود و او نشسته در بالکن با عقل آبی سخن می‌گفت. در دوردست برگ‌های سپیدار زیر نور طلایی غروب می‌رقصیدند. می‌دانستیم که این وحی مقدس، این غروبِ دل‌انگیزِ سپیدار در پس‌زمینه‌ صدای آرام او تاب زمان را نمی‌آورد. می‌دانستیم که خاموشی و اندوه فراخواهد رسید. اما گوش و چشم به سوی صدا و نور گشودیم و جهان در صلح شد. به او نگاه کردیم که با جهان در صلح بود، به او که یکپارچه صلح بود.

پاییز بود. آسمان درد بود. زمین رنج بود؛ بر خود می‌پیچید، از رنجی که از آن او بود، از رنجی که از آن ایران بود، از رنجی که برای انسان بود. روزها خرچنگی درون بدنش رشد می‌کرد و شب‌ها بر استخوانش چنگ می‌انداخت. پاییز بود و درد دستش او را زمینگیر کرد؛ و به این می‌اندیشید چرا آن دست که برای معاش گندم دیگران را درو می‌کرد، چون به آراستن گل‌های باغ خود رسید ناتوان شد؛ چرا سرنوشتی که شایسته‌ی او بود از او دریغ شد. به او خیره شدیم که با سرنوشتش در ستیز بود. به او که سراسر ستیز بود.

زمستان بود. اما او آب می‌شد. فرو می‌رفت در صندلی، در تخت، در بیمارستان ، در شعر، در میان واژه‌ها. کمرنگ می‌شد. می‌نوشت و با هر نوشته‌ای محو‌تر می‌شد؛ چون رودی که در مسیلی خشک می‌رفت و مصب دریا را نمی‌یافت، اما آنچه را در کنارش بود، به بهای جان، زنده می‌کرد. رودی را دیدیم که در خاک فرو می‌رفت. کسی را دیدیم که زندگیش به سرودی می‌ارزید.
جهانِ مادر حق ازلی خویشتن را بازستاند و رضا بابایی به راهی رفت که هر موجودی در این جهان می‌رود. پدری رفت و همسری از دیده نهان شد، اما یاد او در میان واژه‌هایش و قلب‌های ما زنده است، همچون نسیمی که بر چمنزار بگذرد.

از طرف خانواده استاد رضا بابایی

(منتشر شده در روزنامه سازندگی در تاریخ ۱۳۹۹/۰۱/۳۰)