لبریز بودن از خویش، نه به مثابه خودپسندی، بلکه سرشار شدن، رنجور از حس بیکرانگی درونی، یعنی چنان به غایت، زیستن که گویا از شدت زندگی خواهی مرد.
میپندارم از شدت زندگی خواهم مرد و از خود میپرسم جستجوی توضیحی برای آن چه معنایی دارد؟
وقتی تمام گذشته معنویات با اضطرابی متعالی بر درونت لرزه میافکند، وقتی احساس حضوری محض تجربههای مدفون را به رستاخیز فرامیخواند و توازن طبیعی زندگی را گم میکنی، آنگاه در اوج زندگی، مرگ غافلگیرت میکند، اما بیوحشتی که معمولا همنشین آن است.
حسی است شبیه آنچه دلدادگان در اوج خوشبختی تجربه میکنند، آن زمان که عمیق، اما گذرا، بیمناکِ مرگ دیگری میشوند، یا دلشوره خیانتی قریب بر عشق نوپایشان چشم میدراند. انگشتشمارند کسانی که چنین تجربهای را تا پایان تاب میآورند.
•امیل چوران
•بر قلههای ناامیدی
#Redwords
میپندارم از شدت زندگی خواهم مرد و از خود میپرسم جستجوی توضیحی برای آن چه معنایی دارد؟
وقتی تمام گذشته معنویات با اضطرابی متعالی بر درونت لرزه میافکند، وقتی احساس حضوری محض تجربههای مدفون را به رستاخیز فرامیخواند و توازن طبیعی زندگی را گم میکنی، آنگاه در اوج زندگی، مرگ غافلگیرت میکند، اما بیوحشتی که معمولا همنشین آن است.
حسی است شبیه آنچه دلدادگان در اوج خوشبختی تجربه میکنند، آن زمان که عمیق، اما گذرا، بیمناکِ مرگ دیگری میشوند، یا دلشوره خیانتی قریب بر عشق نوپایشان چشم میدراند. انگشتشمارند کسانی که چنین تجربهای را تا پایان تاب میآورند.
•امیل چوران
•بر قلههای ناامیدی
#Redwords
【 REDNIGHT 】
Photo
داشتم دربارهی یکی از جنگهای شاه اسماعیل صفوی با شیبکخان مغول میخوندم.
شیبک خان یا محمدشیبانی بنیانگذار دودمان شیبانی بود که در نامه نگاری با شاه اسماعیل به ایران توهین میکنه و میگه ایرانیان توان مقابله با مغول را ندارند و نمیتوانند هیچکاری کنند.
شاه اسماعیل هم با ارتشش یورش میبره به سرزمین این شخص و در نبردی به اسم «جنگ مرو» تمامشون رو قتلعام میکنن.
در روایات اومده (که البته برخی مورخین معتقدن معتبر نیست) شاه اسماعیل دستور میده از بین تمام اجساد، جسد شیبکخان رو پیدا کنن. شاه اسماعیل با چند ضربهی شمشیر جسد رو قطعه میکنه و به همراهانش میگه میتونید از گوشتش بخورید قزلباشان هم شیبک رو میخورن:
-شاه اسماعیل فرمود: «قورچیان کثیرالاخلاص و ملازمان کثیرالاختصاص هر کس سر نواب همایون ما را دوست میدارد، از گوشت بدن این دشمن من قدری میل نماید.» بر سر گوشت آن جسد چنان ازدحام و هجوم عام شد که چند کس مجروح و زخمی گشتند و (جمعی که دورتر بودند یک لقمه گوشت او را از جمعی که نزدیکتر بودند، به مبلغ کلی میخریدند و میخوردند) و آن گوشت خام به خاک و خون آغشته را بر وجهی خوردند که بنگیان گرسنه محتاج، در وقت در رسیدن کیف بنگ و طغیان جوع، گوشت بره فربه بریان را چنان به رغبت تناول ننمایند.
پوست سر شیبک رو کندند و با کاه پر کرده، برای بایزید دوم سلطان عثمانی فرستادن. جمجمه شیبک رو هم با روکش طلا تزیین کردن که شاه اسماعیل با اون جمجمه در مجالس می مینوشید. خواجه محمود ساغرچی (وزیر شیبک خان) نیز در یکی از این مجالس حضور داشت
-شاه از او پرسید: «آیا این سر را میشناسی؟» خواجه پاسخ داد: «سبحانالله، چه صاحب دولتی بود که هنوز دولت در او باقی است که با این حال بر روی دست چون تو صاحب اقبالیاست که دم به دم از آن بادهٔ نشاط مینوشد.» شاه از گفته او خوشش آمد و وزارت ممالک کل خراسان را به او داد.
#Redwords
شیبک خان یا محمدشیبانی بنیانگذار دودمان شیبانی بود که در نامه نگاری با شاه اسماعیل به ایران توهین میکنه و میگه ایرانیان توان مقابله با مغول را ندارند و نمیتوانند هیچکاری کنند.
شاه اسماعیل هم با ارتشش یورش میبره به سرزمین این شخص و در نبردی به اسم «جنگ مرو» تمامشون رو قتلعام میکنن.
در روایات اومده (که البته برخی مورخین معتقدن معتبر نیست) شاه اسماعیل دستور میده از بین تمام اجساد، جسد شیبکخان رو پیدا کنن. شاه اسماعیل با چند ضربهی شمشیر جسد رو قطعه میکنه و به همراهانش میگه میتونید از گوشتش بخورید قزلباشان هم شیبک رو میخورن:
-شاه اسماعیل فرمود: «قورچیان کثیرالاخلاص و ملازمان کثیرالاختصاص هر کس سر نواب همایون ما را دوست میدارد، از گوشت بدن این دشمن من قدری میل نماید.» بر سر گوشت آن جسد چنان ازدحام و هجوم عام شد که چند کس مجروح و زخمی گشتند و (جمعی که دورتر بودند یک لقمه گوشت او را از جمعی که نزدیکتر بودند، به مبلغ کلی میخریدند و میخوردند) و آن گوشت خام به خاک و خون آغشته را بر وجهی خوردند که بنگیان گرسنه محتاج، در وقت در رسیدن کیف بنگ و طغیان جوع، گوشت بره فربه بریان را چنان به رغبت تناول ننمایند.
پوست سر شیبک رو کندند و با کاه پر کرده، برای بایزید دوم سلطان عثمانی فرستادن. جمجمه شیبک رو هم با روکش طلا تزیین کردن که شاه اسماعیل با اون جمجمه در مجالس می مینوشید. خواجه محمود ساغرچی (وزیر شیبک خان) نیز در یکی از این مجالس حضور داشت
-شاه از او پرسید: «آیا این سر را میشناسی؟» خواجه پاسخ داد: «سبحانالله، چه صاحب دولتی بود که هنوز دولت در او باقی است که با این حال بر روی دست چون تو صاحب اقبالیاست که دم به دم از آن بادهٔ نشاط مینوشد.» شاه از گفته او خوشش آمد و وزارت ممالک کل خراسان را به او داد.
#Redwords
و تو هم، بروتوس؟
"Et tu, brute?,"
سزار روم در نمایشنامهی شکسپیر همانند واقعیات تاریخ شخصیتی قوی و مستحکم داشت،شخصیتی که برای اولبار انگلستان را فتح کرد.
اما دست آخر خنجری به قلباش فرو رفت؛ نه از روبهرو و دشمن، بلکه از پشت و نزدیکترین دوست(و البته پسرخواندهاش). مردی که سرزمینی پهناور را فرمانروایی میکرد، به تنهایی یک نفر پوزهاش را به خاک مالید.
سزار در این هنگام نه به مرگ میاندیشید نه به چیز دیگری، تنها خیانت نزدیکترین دوستاش زندگی را برای او تمام کرد، شکسپیر در اینجا با اوج ظرافت و سادگی عمیقترین مفهوم را برایمان جوری روشن مینماید که انگار بروتوس خنجر را در قلب خواننده فرو کرده، به گمانم تنها کار نوابغ است ساده بیان کردن مفاهیم و احساسات پیچیده و مبهم، که دیگران از بیاناش قاصرند.
«و تو هم بروتوس؟ پس بگذار سزار بمیرد.» سپس ردای خونین خود را بر صورتش کشید و مرد.
البته در منابع تاریخی ذکر شده که سزار جملهای یونانی به زبان آورده:
"تو هم، فرزند؟" یا "تو هم، مرد جوان؟" و دلالت بر این دارد که بروتوس فرزند نامشروع سزار بودهاست. اگر چه شاهدی بر اینکه سزار این سخن را گفته وجود ندارد و نیز تفسیر "فرزند من" درست نیست چون سزار در هنگام تولد بروتوس تنها چهارده سال داشتهاست.
پلوتارک نیز گفته که سزار در هنگام مرگ چیزی نگفته و تنها با دیدن بروتوس در میان خائنین، توگای خود را (جلیقه مردان رومی) بر سر خود کشیده است.
#Redwords
"Et tu, brute?,"
سزار روم در نمایشنامهی شکسپیر همانند واقعیات تاریخ شخصیتی قوی و مستحکم داشت،شخصیتی که برای اولبار انگلستان را فتح کرد.
اما دست آخر خنجری به قلباش فرو رفت؛ نه از روبهرو و دشمن، بلکه از پشت و نزدیکترین دوست(و البته پسرخواندهاش). مردی که سرزمینی پهناور را فرمانروایی میکرد، به تنهایی یک نفر پوزهاش را به خاک مالید.
سزار در این هنگام نه به مرگ میاندیشید نه به چیز دیگری، تنها خیانت نزدیکترین دوستاش زندگی را برای او تمام کرد، شکسپیر در اینجا با اوج ظرافت و سادگی عمیقترین مفهوم را برایمان جوری روشن مینماید که انگار بروتوس خنجر را در قلب خواننده فرو کرده، به گمانم تنها کار نوابغ است ساده بیان کردن مفاهیم و احساسات پیچیده و مبهم، که دیگران از بیاناش قاصرند.
«و تو هم بروتوس؟ پس بگذار سزار بمیرد.» سپس ردای خونین خود را بر صورتش کشید و مرد.
البته در منابع تاریخی ذکر شده که سزار جملهای یونانی به زبان آورده:
"تو هم، فرزند؟" یا "تو هم، مرد جوان؟" و دلالت بر این دارد که بروتوس فرزند نامشروع سزار بودهاست. اگر چه شاهدی بر اینکه سزار این سخن را گفته وجود ندارد و نیز تفسیر "فرزند من" درست نیست چون سزار در هنگام تولد بروتوس تنها چهارده سال داشتهاست.
پلوتارک نیز گفته که سزار در هنگام مرگ چیزی نگفته و تنها با دیدن بروتوس در میان خائنین، توگای خود را (جلیقه مردان رومی) بر سر خود کشیده است.
#Redwords
【 REDNIGHT 】
#Redwords Quotes from ’Baljós óra: kisregények - Gabriel García Márquez
#Redwords
Quotes from ’Love in the Time of Cholera - Gabriel García Márquez:
Quotes from ’Love in the Time of Cholera - Gabriel García Márquez:
【 REDNIGHT 】
#Redwords Quotes from ’Love in the Time of Cholera - Gabriel García Márquez:
#Redwords
Quotes from ’Chronicle of a Death Foretold - Gabriel García Márquez:
Quotes from ’Chronicle of a Death Foretold - Gabriel García Márquez:
【 REDNIGHT 】
#Redwords Quotes from ’Chronicle of a Death Foretold - Gabriel García Márquez:
#Redwords
Quotes from ’Clandestine in Chile - Gabriel García Márquez:
Quotes from ’Clandestine in Chile - Gabriel García Márquez:
خاکستری، خاکستری، خاکستری
صبح، مِه، باران
اَبر، نگاه، خاطره
در من ترانهای نبود، تو خواندی
در من آینهای نبود، تو دیدی
ریشهای بودم در خوابِ خاکهای مُتُبَرک
بیباران، در نگاه تو سبز شدم
برق از چشمانم برخواست، نگاهم بارانی شد
گونههایت خیسِ باران، چشمهایت آفتابی
گرگها میزایند
برهها را دریابیم
تو، با چشمانت مرا بنواز
چوبدست چوپانیم سلاحی کارگر خواهد شد
بعد از جنگ، با چوبدستم
انجیرهای تازه را برای تو خواهم چید
با تو خواهم ماند، با تو خواهم خواند
و تورا در بُهتِ آفتابیات خواهم بوسید
اگر اَبرها بگذارند…
•زندهیاد محمد ابراهیم جعفری
#Redwords
صبح، مِه، باران
اَبر، نگاه، خاطره
در من ترانهای نبود، تو خواندی
در من آینهای نبود، تو دیدی
ریشهای بودم در خوابِ خاکهای مُتُبَرک
بیباران، در نگاه تو سبز شدم
برق از چشمانم برخواست، نگاهم بارانی شد
گونههایت خیسِ باران، چشمهایت آفتابی
گرگها میزایند
برهها را دریابیم
تو، با چشمانت مرا بنواز
چوبدست چوپانیم سلاحی کارگر خواهد شد
بعد از جنگ، با چوبدستم
انجیرهای تازه را برای تو خواهم چید
با تو خواهم ماند، با تو خواهم خواند
و تورا در بُهتِ آفتابیات خواهم بوسید
اگر اَبرها بگذارند…
•زندهیاد محمد ابراهیم جعفری
#Redwords
با تیر و کمان کودکیام
در کوچه باغ های قدیمی
در انبوه درختان باران خورده
سینه گنجشکی را نشانه گرفته بودم
که عاشق تو شدم
.
گنجشک بر شانهام نشست
و من شکارچی ماهری شدم
از آن پس هرگز به شکار پرندهای نرفتم
.
هروقت دلتنگم آواز میخوانم
پرنده می آید، پرنده می نشیند
پرنده را می بویم
پرنده را می بوسم
پرنده را رها میکنم
.
و چون شکار دیگری میشود،
کودکیام را میبینم
در کوچه باغ های قدیمی
در کنار دیوارهای باران خورده
با بوی کاهگل و آواز پرنده؛
به خود می پیچد و گریه میکند
های آواز چقدر تو را دوست دارم.
•زندهیاد محمد ابراهیم جعفری
#Redwords
در کوچه باغ های قدیمی
در انبوه درختان باران خورده
سینه گنجشکی را نشانه گرفته بودم
که عاشق تو شدم
.
گنجشک بر شانهام نشست
و من شکارچی ماهری شدم
از آن پس هرگز به شکار پرندهای نرفتم
.
هروقت دلتنگم آواز میخوانم
پرنده می آید، پرنده می نشیند
پرنده را می بویم
پرنده را می بوسم
پرنده را رها میکنم
.
و چون شکار دیگری میشود،
کودکیام را میبینم
در کوچه باغ های قدیمی
در کنار دیوارهای باران خورده
با بوی کاهگل و آواز پرنده؛
به خود می پیچد و گریه میکند
های آواز چقدر تو را دوست دارم.
•زندهیاد محمد ابراهیم جعفری
#Redwords
【 REDNIGHT 】
#Redwords Quotes from 'Transparent Things - Vladimir Nabokov:
#Redwords
Quotes from 'The Return of Chorb - Vladimir Nabokov:
Quotes from 'The Return of Chorb - Vladimir Nabokov:
【 REDNIGHT 】
#Redwords Quotes from ’The Handsomest Drowned Man in the World - Gabriel García Márquez:
#Redwords
Quotes from ’The Autumn of the Patriarch - Gabriel García Márquez:
Quotes from ’The Autumn of the Patriarch - Gabriel García Márquez:
【 REDNIGHT 】
#Redwords Quotes from ’Memories of My Melancholy Whores - Gabriel García Márquez:
#Redwords
Quotes from ’Big Mama’s Funeral - Gabriel García Márquez:
Quotes from ’Big Mama’s Funeral - Gabriel García Márquez:
【 REDNIGHT 】
#Redwords Quotes from ’Big Mama’s Funeral - Gabriel García Márquez:
#Redwords
Quotes from ’No One Writes to the Colonel - Gabriel García Márquez:
Quotes from ’No One Writes to the Colonel - Gabriel García Márquez:
【 REDNIGHT 】
#Redwords Quotes from ’No One Writes to the Colonel - Gabriel García Márquez:
#Redwords
Quotes from ’Innocent Eréndira and Her Heartless Grandmother - Gabriel García Márquez - 1972:
Quotes from ’Innocent Eréndira and Her Heartless Grandmother - Gabriel García Márquez - 1972:
【 REDNIGHT 】
#Redwords Quotes from ’Innocent Eréndira and Her Heartless Grandmother - Gabriel García Márquez - 1972:
#Redwords
Quotes from ’Collected Stories - Gabriel García Márquez - 1984:
Quotes from ’Collected Stories - Gabriel García Márquez - 1984: