smart reading 🌱📚
90 subscribers
586 photos
77 videos
32 files
20 links
متولد ۲۰/ ۱۰/ ۹۹

کتابخانه شخصی من 📚
احتمالا برای رشد 🌱
لینک پیام ناشناس :
https://t.me/BChatBot?start=sc-248470-7pxYNCv
Download Telegram
#حکایت ✏️

پیرمرد فقیری بود که با گدایی برای زن و فرزندانش غذائی ناچیز فراهم می آورد. از قضا یک روز که به آسیابی رفته بود، آسیابان مقداری گندم در دامن لباس اش ریخت و پیرمرد گوشه های آن را به هم گره زد و در همان حالی که به خانه بر می گشت با پروردگار از مشکلات خود سخن می گفت و برای گشایش آنها فرج می طلبید و تکرار می کرد:«ای کسی که گشاینده ی گره های ناممکن هستی، گره از مشکلات من نیز باز کن.»

پیرمرد در حالی که این دعا را با خود زمزمه می کرد و می رفت، یکباره یک گره از گره های لباسش گشوده شد و تمام گندم ها به زمین ریخت، او به شدت ناراحت شد گفت :«پروردگارا، منظور من این گره نبود!» پیرمرد بیچاره نشست تا گندم های ریخته را جمع کند، ولی در کمال ناباوری دید که دانه های گندم روی کسیه ای از زر ریخته شده است! پس متوجه فضل و رحمت خداوندی شد و متواضعانه به سجده افتاد و از خدا طلب بخشش نمود.

📒مثنوی معنوی



📚@readingsmartt📚
📖#حکایت

در زمان اعدام" حلاج" ، کسی از میان جمعیت رو به حلاج می کند و می پرسد :"عشق چیست؟"
حلاج در پاسخ می گوید :"امروز بینی و فردا بینی و پس فردا."

آن روز حلاج را کشتند، روز بعد جسدش را آتش زدند و روز سوم خاکستر جسد حلاج را به باد دادند. یعنی :عشق این است.

📙 تذکرة الاولیا
#حسینی_باشیم🖤

📚@readingsmartt📚
و گفت: غافلان در حکم خدای زندگانی می‌کنند وذاکران در رحمت خدای و عارفان در قرب خدای.

📝 تذکرة الاولیاء عطار

#حکایت
📚@readingsmartt📚