#خاطرهای_از_یک_شهید 🌹
هیچ وقت یادم نمی رود:
روزی کفش های خودشان را که واکس می زدند،
کفش های مهدی، پسر ارشدمان را هم واکس زدند.
گفتم: «چرا این کار را کردید؟»
گفت: « من نمی توانم مستقیم به پسرم بگویم که این کار را انجام بده، چون جوان است و امکان دارد به او بَربخورد.
میخواهم کفش هایش را واکس بزنم و عملاً این کار را به او بیاموزم.
📕کتاب طلایهداران نور
🖋️خاطره ای از شهید صیاد شیرازی
💐 #یادش_گرامی 💐
🔰 کانال رسمی حرم مطهر امام رضا(ع)
🆔 @razavi_aqr_ir
هیچ وقت یادم نمی رود:
روزی کفش های خودشان را که واکس می زدند،
کفش های مهدی، پسر ارشدمان را هم واکس زدند.
گفتم: «چرا این کار را کردید؟»
گفت: « من نمی توانم مستقیم به پسرم بگویم که این کار را انجام بده، چون جوان است و امکان دارد به او بَربخورد.
میخواهم کفش هایش را واکس بزنم و عملاً این کار را به او بیاموزم.
📕کتاب طلایهداران نور
🖋️خاطره ای از شهید صیاد شیرازی
💐 #یادش_گرامی 💐
🔰 کانال رسمی حرم مطهر امام رضا(ع)
🆔 @razavi_aqr_ir
#خاطرهای_از_یک_شهید 🌹
شاید علاقهاش را زیاد به من نمیگفت،
ولی در عمل خیلی به من توجه میکرد،
با همین کارهایش غصه دوری از خانوادهام یادم می رفت.
حقوق که می گرفت، می آمد خانه و تمام پولش را میگذاشت توی کمد من.
میگفت: « هر طور خودت دوست داری خرج کن.»
خرید خانه با من بود.
اگر خودش پول لازم داشت میآمد و از من میگرفت.
هر وقت هم که دلم برای پدر و مادرم تنگ میشد آزاد بودم.
یکی دو هفته بروم اصفهان اصلا سخت نمیگرفت.
از اصفهان هم که برمیگشتم میدیدم زندگی خیلی مرتب و تمیز است لباس هایش را خودش میشست و آشپزخانه را مرتب میکرد.
📕کتاب طلایهداران نور
🖋خاطره ای از #شهید یوسف کلاهدوز
💐 #یادش_گرامی 💐
🔰 کانال رسمی حرم مطهر امام رضا(ع)
🆔 @razavi_aqr_ir
شاید علاقهاش را زیاد به من نمیگفت،
ولی در عمل خیلی به من توجه میکرد،
با همین کارهایش غصه دوری از خانوادهام یادم می رفت.
حقوق که می گرفت، می آمد خانه و تمام پولش را میگذاشت توی کمد من.
میگفت: « هر طور خودت دوست داری خرج کن.»
خرید خانه با من بود.
اگر خودش پول لازم داشت میآمد و از من میگرفت.
هر وقت هم که دلم برای پدر و مادرم تنگ میشد آزاد بودم.
یکی دو هفته بروم اصفهان اصلا سخت نمیگرفت.
از اصفهان هم که برمیگشتم میدیدم زندگی خیلی مرتب و تمیز است لباس هایش را خودش میشست و آشپزخانه را مرتب میکرد.
📕کتاب طلایهداران نور
🖋خاطره ای از #شهید یوسف کلاهدوز
💐 #یادش_گرامی 💐
🔰 کانال رسمی حرم مطهر امام رضا(ع)
🆔 @razavi_aqr_ir
#خاطرهای_از_یک_شهید 🌹
تمام کسانی که به خانه ما رفت و آمد داشتند
میدیدند که او در خانه چقدر به من کمک میکند.
وقتی مهمانی داشتیم پا به پای من در آشپزخانه
کار میکرد. اعتقاد داشت که مرد باید در خانه
به زنش کمک کند،
و همیشه به دوستانش توصیه میکرد
که در خانه به همسرانشان کمک کند.
چه در ظرف شستن، چه در جارو کردن و پاک کردن سبزی و....
📕کتاب طلایهداران نور
🖋️خاطرهای از #شهید حاج محمد جعفر نصر اصفهانی
💐 #یادش_گرامی 💐
🔰 کانال رسمی حرم مطهر امام رضا(ع)
🆔 @razavi_aqr_ir
تمام کسانی که به خانه ما رفت و آمد داشتند
میدیدند که او در خانه چقدر به من کمک میکند.
وقتی مهمانی داشتیم پا به پای من در آشپزخانه
کار میکرد. اعتقاد داشت که مرد باید در خانه
به زنش کمک کند،
و همیشه به دوستانش توصیه میکرد
که در خانه به همسرانشان کمک کند.
چه در ظرف شستن، چه در جارو کردن و پاک کردن سبزی و....
📕کتاب طلایهداران نور
🖋️خاطرهای از #شهید حاج محمد جعفر نصر اصفهانی
💐 #یادش_گرامی 💐
🔰 کانال رسمی حرم مطهر امام رضا(ع)
🆔 @razavi_aqr_ir
#خاطرهای_از_یک_شهید 🌹
بالاخره مادرم راضی شد و او مرا با خودش برد.
بعدها دوستانش گفتند:
آقا عبدالله چه راحت خانمش را بدون سور فقط با گز و شیرینی برداشت و رفت...
شیراز که رسیدیم رفتیم مهمانسرایی که عدهای از روحانیان دیگر هم با خانوادههایشان آنجا بودند.
زندگیمان با یک اتاق کوچک که دستشویی و حمام داشت بدون آشپزخانه شروع شد.
وقتی رسیدیم وسایل اتاق را کمی جابجا کردم.
ریخت و پاشها که جمع شد، گفت:
«زن داشتن عجب چیز خوبی است! من اصلا فکر نمیکردم همین وسایل را اگر جور دیگری بچینیم بهتر میشود.»
📕کتاب طلایهداران نور
🖋خاطره ای از #شهید عبدالله میثمی
💐 #یادش_گرامی 💐
🔰 کانال رسمی حرم مطهر امام رضا(ع)
🆔 @razavi_aqr_ir
بالاخره مادرم راضی شد و او مرا با خودش برد.
بعدها دوستانش گفتند:
آقا عبدالله چه راحت خانمش را بدون سور فقط با گز و شیرینی برداشت و رفت...
شیراز که رسیدیم رفتیم مهمانسرایی که عدهای از روحانیان دیگر هم با خانوادههایشان آنجا بودند.
زندگیمان با یک اتاق کوچک که دستشویی و حمام داشت بدون آشپزخانه شروع شد.
وقتی رسیدیم وسایل اتاق را کمی جابجا کردم.
ریخت و پاشها که جمع شد، گفت:
«زن داشتن عجب چیز خوبی است! من اصلا فکر نمیکردم همین وسایل را اگر جور دیگری بچینیم بهتر میشود.»
📕کتاب طلایهداران نور
🖋خاطره ای از #شهید عبدالله میثمی
💐 #یادش_گرامی 💐
🔰 کانال رسمی حرم مطهر امام رضا(ع)
🆔 @razavi_aqr_ir
#خاطرهای_از_یک_شهید 🌹
هرچه سختی بود. با یک نگاهش می رفت!
همین که جلوی همه می گفت:
« یک موی خانم را نمی دهم به دنیا. تا آخر عمر نوکرش هستم.»
خستگی هایم را می برد.
می دیدم محکم پششتم ایستاده است.
هیچ وقت بودنِ با منوچهر برایم عادت نشد.
گاهی یادمان می رفت چه وضعیتی داریم.
بدترین روزها را باهم خوش بودیم. از خنده و شوخی، اتاق را می گذاشتیم روی سرمان!
📕کتاب طلایهداران نور
🖋خاطره ای از #شهید منوچهر مُدِق
💐 #یادش_گرامی 💐
🔰 کانال رسمی حرم مطهر امام رضا(ع)
🆔 @razavi_aqr_ir
هرچه سختی بود. با یک نگاهش می رفت!
همین که جلوی همه می گفت:
« یک موی خانم را نمی دهم به دنیا. تا آخر عمر نوکرش هستم.»
خستگی هایم را می برد.
می دیدم محکم پششتم ایستاده است.
هیچ وقت بودنِ با منوچهر برایم عادت نشد.
گاهی یادمان می رفت چه وضعیتی داریم.
بدترین روزها را باهم خوش بودیم. از خنده و شوخی، اتاق را می گذاشتیم روی سرمان!
📕کتاب طلایهداران نور
🖋خاطره ای از #شهید منوچهر مُدِق
💐 #یادش_گرامی 💐
🔰 کانال رسمی حرم مطهر امام رضا(ع)
🆔 @razavi_aqr_ir
#خاطرهای_از_یک_شهید 🌹
دفترچهای داشت که آخرِ شب، اعمال خوب و بدش را در آن یادداشت میکرد و نفس را به محکمۀ وجدان میبرد.
شبی دیدم که در مقابل گناه چشم، علامت مثبت گذاشت.
گفتم: « کِی و کجا چشم تو مرتکب گناه شد؟» بعد هم به شوخی ادامه دادم: «حتماً به کلاغها نگاه کردی که آن هم گناه کبیره است!»
سرش را زیر انداخت و گفت: «نه خانم! ما ظاهرمان از باطنمان بهتر است.امروز که آمدم محل کارِ تو، یکی از همکارانت جلو آمد و احوالپرسی کرد که برای لحظهای چشمم افتاد توی چشمش.»
📕کتاب طلایهداران نور
🖋خاطره ای از #شهید حمیدرضا شریف الحسینی
💐 #یادش_گرامی 💐
🔰 کانال رسمی حرم مطهر امام رضا(ع)
🆔 @razavi_aqr_ir
دفترچهای داشت که آخرِ شب، اعمال خوب و بدش را در آن یادداشت میکرد و نفس را به محکمۀ وجدان میبرد.
شبی دیدم که در مقابل گناه چشم، علامت مثبت گذاشت.
گفتم: « کِی و کجا چشم تو مرتکب گناه شد؟» بعد هم به شوخی ادامه دادم: «حتماً به کلاغها نگاه کردی که آن هم گناه کبیره است!»
سرش را زیر انداخت و گفت: «نه خانم! ما ظاهرمان از باطنمان بهتر است.امروز که آمدم محل کارِ تو، یکی از همکارانت جلو آمد و احوالپرسی کرد که برای لحظهای چشمم افتاد توی چشمش.»
📕کتاب طلایهداران نور
🖋خاطره ای از #شهید حمیدرضا شریف الحسینی
💐 #یادش_گرامی 💐
🔰 کانال رسمی حرم مطهر امام رضا(ع)
🆔 @razavi_aqr_ir
#خاطرهای_از_یک_شهید 🌹
به زحمت جارو را از دستش گرفتم.
داشت محوطه را آب و جارو میکرد.
کار هر روز صبحش بود.
ناراحت شد و گفت: «بگذار
خودم جارو کنم. اینطوری
بدیهای درونم هم جارو میشوند!»
📕کتاب طلایهداران نور
🖋خاطره ای از #شهید محمدابراهیم همت
▫️ #یادش_گرامی ▫️
❣ کانال رسمی حرم مطهر امام رضا(ع)
🆔 @razavi_aqr_ir
به زحمت جارو را از دستش گرفتم.
داشت محوطه را آب و جارو میکرد.
کار هر روز صبحش بود.
ناراحت شد و گفت: «بگذار
خودم جارو کنم. اینطوری
بدیهای درونم هم جارو میشوند!»
📕کتاب طلایهداران نور
🖋خاطره ای از #شهید محمدابراهیم همت
▫️ #یادش_گرامی ▫️
❣ کانال رسمی حرم مطهر امام رضا(ع)
🆔 @razavi_aqr_ir
#خاطرهای_از_یک_شهید 🌹
کاغذی توی دستش بود. به نوشتۀ روی کاغذ که نگاه میکرد،
گاهی غمگین میشد و گاهی خوشحال.
نتوانستم طاقت بیاورم.
پرسیدم: آقا رشید! چه توی آن کاغذ هست که اینقدر حالت را دگرگون میکند؟
گفت: حساب کارم است.
هر کاری از صبح انجام میدهم، مینویسم.
گفتم: عجب حوصلهای داری!
مگر سن تو چقدر است که باید حساب کار خوب و بدت را داشته باشی؟!
جواب داد: اگر بدانیم داریم چه کار میکنیم، کمتر گناه میکنیم.
📕کتاب طلایهداران نور
🖋خاطره ای از #شهید رشید جعفری
▫️ #یادش_گرامی ▫️
🖤 کانال رسمی حرم مطهر امام رضا(ع)
🆔 @razavi_aqr_ir
کاغذی توی دستش بود. به نوشتۀ روی کاغذ که نگاه میکرد،
گاهی غمگین میشد و گاهی خوشحال.
نتوانستم طاقت بیاورم.
پرسیدم: آقا رشید! چه توی آن کاغذ هست که اینقدر حالت را دگرگون میکند؟
گفت: حساب کارم است.
هر کاری از صبح انجام میدهم، مینویسم.
گفتم: عجب حوصلهای داری!
مگر سن تو چقدر است که باید حساب کار خوب و بدت را داشته باشی؟!
جواب داد: اگر بدانیم داریم چه کار میکنیم، کمتر گناه میکنیم.
📕کتاب طلایهداران نور
🖋خاطره ای از #شهید رشید جعفری
▫️ #یادش_گرامی ▫️
🖤 کانال رسمی حرم مطهر امام رضا(ع)
🆔 @razavi_aqr_ir
#خاطرهای_از_یک_شهید 🌹
مادر حاج قاسم سلیمانی که از دنیا رفتند،
پس از چند روز با جمعی از خبرنگاران تصمیم
گرفتیم برای عرض تسلیت به روستای قنات ملک
برویم.
با هماهنگی قبلی، روزی که سردار هم در روستا
حضور داشتند، عازم شدیم. وقتی رسیدیم ایشان
را دیدیم که کنار قبر مادرشان نشسته و فاتحه
میخوانند. بعد از سلام و احوال پرسی، به ما گفت:
«من به منزل میروم. شما هم فاتحه بخوانید و
بیایید.»
بعد از قرائت فاتحه به منزل پدری ایشان رفتیم....
گفت: « همیشه دلم میخواست کف پای مادرم را
ببوسم ولی نمیدانم چرا توفیق نصیبم نمیشد.
آخرین بار قبل از مرگ مادرم که اینجا آمدم بالاخره
سعادت پیدا کردم....
با خودم فکر میکردم حتماً رفتنیام که خدا توفیق
داد و این حاجتم برآورده شد.»
سردار درحالی که اشک جاری شده بر گونههایش
را پاک میکرد، گفت: «نمیدانستم دیگر این
پاهای خسته را نخواهم دید تا فرصت بوسیدن داشته باشم.»
📚 رد پای گل سرخ، ص18 ؛ انتشارات زائر رضوی
🖋خاطره ای از #شهید قاسم سلیمانی
▫️ #یادش_گرامی ▫️
❣️ کانال رسمی حرم مطهر امام رضا(ع)
🆔 @razavi_aqr_ir
مادر حاج قاسم سلیمانی که از دنیا رفتند،
پس از چند روز با جمعی از خبرنگاران تصمیم
گرفتیم برای عرض تسلیت به روستای قنات ملک
برویم.
با هماهنگی قبلی، روزی که سردار هم در روستا
حضور داشتند، عازم شدیم. وقتی رسیدیم ایشان
را دیدیم که کنار قبر مادرشان نشسته و فاتحه
میخوانند. بعد از سلام و احوال پرسی، به ما گفت:
«من به منزل میروم. شما هم فاتحه بخوانید و
بیایید.»
بعد از قرائت فاتحه به منزل پدری ایشان رفتیم....
گفت: « همیشه دلم میخواست کف پای مادرم را
ببوسم ولی نمیدانم چرا توفیق نصیبم نمیشد.
آخرین بار قبل از مرگ مادرم که اینجا آمدم بالاخره
سعادت پیدا کردم....
با خودم فکر میکردم حتماً رفتنیام که خدا توفیق
داد و این حاجتم برآورده شد.»
سردار درحالی که اشک جاری شده بر گونههایش
را پاک میکرد، گفت: «نمیدانستم دیگر این
پاهای خسته را نخواهم دید تا فرصت بوسیدن داشته باشم.»
📚 رد پای گل سرخ، ص18 ؛ انتشارات زائر رضوی
🖋خاطره ای از #شهید قاسم سلیمانی
▫️ #یادش_گرامی ▫️
❣️ کانال رسمی حرم مطهر امام رضا(ع)
🆔 @razavi_aqr_ir
#خاطرهای_از_یک_شهید 🌹
♦️دیده بوسی
از مأموریت که برمیگشت، مستقیم میآمد خانهی ما.
میدانست خانم و بچههایش چشم انتظار دیدنش هستند؛
ولی در حد چند دقیقه هم که شده بود، سری میزد.
جلوی رواق خانه، احوالپرسی و دیده بوسی میکردیم.
بعد هم خداحافظی میکرد و میرفت خانه خودشان.
بعد دوباره با خانم و بچههایش میآمد و سری بِهمان میزد.
قبـل از رسـیدن بـه خانـه، چندبـار بین راه تمـاس میگرفت تا
ببینید اگر چیزی نیاز داریم، بخرد؛ مثلاً زنگ میزد و میگفت:
ببیند ا گر چیزی نیاز داریم، بخرد؛ مثلاً
«من میدان امام هستم...،
من نزدیک بازار هستم، چیزی نمیخواهید؟»
📚 رد پای گل سرخ، ص۱۹ ؛ انتشارات زائر رضوی
🖋خاطره ای از #شهید محمود رادمهر
▫️ #یادش_گرامی ▫️
❣️ کانال رسمی حرم مطهر امام رضا(ع)
🆔 @razavi_aqr_ir
♦️دیده بوسی
از مأموریت که برمیگشت، مستقیم میآمد خانهی ما.
میدانست خانم و بچههایش چشم انتظار دیدنش هستند؛
ولی در حد چند دقیقه هم که شده بود، سری میزد.
جلوی رواق خانه، احوالپرسی و دیده بوسی میکردیم.
بعد هم خداحافظی میکرد و میرفت خانه خودشان.
بعد دوباره با خانم و بچههایش میآمد و سری بِهمان میزد.
قبـل از رسـیدن بـه خانـه، چندبـار بین راه تمـاس میگرفت تا
ببینید اگر چیزی نیاز داریم، بخرد؛ مثلاً زنگ میزد و میگفت:
ببیند ا گر چیزی نیاز داریم، بخرد؛ مثلاً
«من میدان امام هستم...،
من نزدیک بازار هستم، چیزی نمیخواهید؟»
📚 رد پای گل سرخ، ص۱۹ ؛ انتشارات زائر رضوی
🖋خاطره ای از #شهید محمود رادمهر
▫️ #یادش_گرامی ▫️
❣️ کانال رسمی حرم مطهر امام رضا(ع)
🆔 @razavi_aqr_ir
#خاطرهای_از_یک_شهید 🌹
🤝پایه رفاقت
محمدرضا پایه رفاقت بود و هر وقت با بچهها برای رفتن بـه هیئت یا تفریح برنامهریزی میکردیم، با ما همراه میشد.
تنها جایی که قید همراهی با ما را میزد، زمانی بود که خانوادهاش چیز دیگری میگفتند.
دعوت ما را رد میکرد و با آنها میرفت.
به شدت مطیع حرف پدر و مادرش بود.
هرچه آنها میگفتند، در اولویت بود؛ درصورتیکه هر کدام از ما،
ممکن بود به خاطر همراهی با رفقا،
برنامههای خانوادگیمان را کنسل کنیم؛
ولی محمدرضا از این اخلاقها نداشت.
📚 رد پای گل سرخ، ص۱۹ ؛ انتشارات زائر رضوی
🖋خاطره ای از #شهید محمدرضا دهقان امیری
▫️ #یادش_گرامی ▫️
❣️ کانال رسمی حرم مطهر امام رضا(ع)
🆔 @razavi_aqr_ir
🤝پایه رفاقت
محمدرضا پایه رفاقت بود و هر وقت با بچهها برای رفتن بـه هیئت یا تفریح برنامهریزی میکردیم، با ما همراه میشد.
تنها جایی که قید همراهی با ما را میزد، زمانی بود که خانوادهاش چیز دیگری میگفتند.
دعوت ما را رد میکرد و با آنها میرفت.
به شدت مطیع حرف پدر و مادرش بود.
هرچه آنها میگفتند، در اولویت بود؛ درصورتیکه هر کدام از ما،
ممکن بود به خاطر همراهی با رفقا،
برنامههای خانوادگیمان را کنسل کنیم؛
ولی محمدرضا از این اخلاقها نداشت.
📚 رد پای گل سرخ، ص۱۹ ؛ انتشارات زائر رضوی
🖋خاطره ای از #شهید محمدرضا دهقان امیری
▫️ #یادش_گرامی ▫️
❣️ کانال رسمی حرم مطهر امام رضا(ع)
🆔 @razavi_aqr_ir
#خاطرهای_از_یک_شهید 🌹
♦️خیاطی
خیاطی که میکردم، محمود کنارم مینشست و کمکم میکرد.
بقیه بچهها هم آرام آرام میآمدند و تا دیر وقت مینشستند به کمک کردن، دکمه میزدند، نخ میچیدند، لباسها را میبردند اتوشویی و خلاصه هر کاری از دستشان برمیآمد، انجام میدادند.
موقع کار خیلی مراقبم بودند؛
انگار که من بچه آنها هستم.
تمام این کارها را میکردند که مبادا من به سختی بیفتم.
📚 رد پای گل سرخ، ص۲۰ ؛ انتشارات زائر رضوی
🖋خاطره ای از #شهید محمود رادمهر
▫️ #یادش_گرامی ▫️
❣️ کانال رسمی حرم مطهر امام رضا(ع)
🆔 @razavi_aqr_ir
♦️خیاطی
خیاطی که میکردم، محمود کنارم مینشست و کمکم میکرد.
بقیه بچهها هم آرام آرام میآمدند و تا دیر وقت مینشستند به کمک کردن، دکمه میزدند، نخ میچیدند، لباسها را میبردند اتوشویی و خلاصه هر کاری از دستشان برمیآمد، انجام میدادند.
موقع کار خیلی مراقبم بودند؛
انگار که من بچه آنها هستم.
تمام این کارها را میکردند که مبادا من به سختی بیفتم.
📚 رد پای گل سرخ، ص۲۰ ؛ انتشارات زائر رضوی
🖋خاطره ای از #شهید محمود رادمهر
▫️ #یادش_گرامی ▫️
❣️ کانال رسمی حرم مطهر امام رضا(ع)
🆔 @razavi_aqr_ir
#خاطرهای_از_یک_شهید 🌹
♦️پایان نامه
مدرک کارشناسی ارشد، رشتۀ اطلاعات استراتژیک،
از دانشگاه امام حسین(ع) را داشت؛
ولی به دلیل علاقه اش بهِ رشـتۀ علوم سیاسی و کسب مدارج عالی، کتابهای تست کنکور را تهیه کرده بود و با خودش برده بود سوریه.
بهمن ۱۳۹۱ بود که به تهران برگشت و در آزمون سراسری شرکت کرد.
نتایج اولیه اعلام شـد و چـون رتبـۀ خوبی به دست آورده بود،
رشتۀ علوم سیاسی و روابط بین الملل در دانشگاههای مطرح
تهـران را در لیست انتخاب رشـتهاش قرار داد.
برنامهریزی کرده بود که وقتی نتایج نهایی انتخاب رشـته اعلام
شـد، برای ثبت نام بـه تهران بیاید، ثبتنام کند و ترم اول را مرخصی
بگیرد و به سوریه برگردد.
میگفت: «آنجا سرمان شلوغ است.»
نتایج نهایی آزمون ۵اردیبهشت۱۳۹۲ ، پنج روز بعد از شـهادتش اعلام شـد؛
زمانیکه اسماعیل در دانشگاه عشق، تحت نظارت و راهنمای استادش عباس(ع) با پایاننامۀ «دفاع از حرم»،
رتبۀ برتر را کسب کرده بود!
📚 رد پای گل سرخ، ص37 ؛ انتشارات زائر رضوی
🖋خاطره ای از #شهید اسماعیل حیدری
▫️ #یادش_گرامی ▫️
❣️ کانال رسمی حرم مطهر امام رضا(ع)
🆔 @razavi_aqr_ir
♦️پایان نامه
مدرک کارشناسی ارشد، رشتۀ اطلاعات استراتژیک،
از دانشگاه امام حسین(ع) را داشت؛
ولی به دلیل علاقه اش بهِ رشـتۀ علوم سیاسی و کسب مدارج عالی، کتابهای تست کنکور را تهیه کرده بود و با خودش برده بود سوریه.
بهمن ۱۳۹۱ بود که به تهران برگشت و در آزمون سراسری شرکت کرد.
نتایج اولیه اعلام شـد و چـون رتبـۀ خوبی به دست آورده بود،
رشتۀ علوم سیاسی و روابط بین الملل در دانشگاههای مطرح
تهـران را در لیست انتخاب رشـتهاش قرار داد.
برنامهریزی کرده بود که وقتی نتایج نهایی انتخاب رشـته اعلام
شـد، برای ثبت نام بـه تهران بیاید، ثبتنام کند و ترم اول را مرخصی
بگیرد و به سوریه برگردد.
میگفت: «آنجا سرمان شلوغ است.»
نتایج نهایی آزمون ۵اردیبهشت۱۳۹۲ ، پنج روز بعد از شـهادتش اعلام شـد؛
زمانیکه اسماعیل در دانشگاه عشق، تحت نظارت و راهنمای استادش عباس(ع) با پایاننامۀ «دفاع از حرم»،
رتبۀ برتر را کسب کرده بود!
📚 رد پای گل سرخ، ص37 ؛ انتشارات زائر رضوی
🖋خاطره ای از #شهید اسماعیل حیدری
▫️ #یادش_گرامی ▫️
❣️ کانال رسمی حرم مطهر امام رضا(ع)
🆔 @razavi_aqr_ir
#خاطرهای_از_یک_شهید 🌹
📸اسکن
گاهی اوقات کـه موفق به درس خواندن نمیشد،
آخر شب مینشست و فقط به صفحههای کتاب نگاه عمیقی میانداخت صفحه را بـه ذهن میسپرد و کل سؤال که میپرسیدیم، جواب را میدانست،
بدون آنکه تمام متن کتاب را مطالعه کرده باشد
میگفت: «من صفحات کتاب را در ذهنم اسکن میکنم، اینجوری مطالب کتاب در ذهنم باقی میماند.»
📚 رد پای گل سرخ، ص35 ؛ انتشارات زائر رضوی
🖋خاطره ای از #شهید محمود رادمهر
▫️ #یادش_گرامی ▫️
❣️ کانال رسمی حرم مطهر امام رضا(ع)
🆔 @razavi_aqr_ir
📸اسکن
گاهی اوقات کـه موفق به درس خواندن نمیشد،
آخر شب مینشست و فقط به صفحههای کتاب نگاه عمیقی میانداخت صفحه را بـه ذهن میسپرد و کل سؤال که میپرسیدیم، جواب را میدانست،
بدون آنکه تمام متن کتاب را مطالعه کرده باشد
میگفت: «من صفحات کتاب را در ذهنم اسکن میکنم، اینجوری مطالب کتاب در ذهنم باقی میماند.»
📚 رد پای گل سرخ، ص35 ؛ انتشارات زائر رضوی
🖋خاطره ای از #شهید محمود رادمهر
▫️ #یادش_گرامی ▫️
❣️ کانال رسمی حرم مطهر امام رضا(ع)
🆔 @razavi_aqr_ir
#خاطرهای_از_یک_شهید 🌹
💠حوزۀ علمیه
بعد از کلی کارکردن در بازار، حالا بـه فکر ادامه تحصیل افتاده بود و شبانه دیپلمش را گرفته بود.
برای ادامۀ کار آمده بود با من مشورت کند، گفتم: «توی کنکور دانشگاه شرکت کن.»
گفت: «حقیقتش نمیخواهم بروم دانشگاه به دو دلیل: اول اینکه مگر چقدر دکتر و مهندس و متخصص میخواهیم؟ اینهمه فارغ التحصیل داریم...؛ دوم اینکه دکتر و مهندس را میشود از خارج وارد کرد؛ ولی اگر امثال شهید مطهری را نداشته باشیم، باید چهکار کنیم؟!
کلی برایش توضیح دادم و به قول معروف با او حجت تمام کردم ،از وضع مالی ضعیف طلبهها گفتم و از سختی دروس حوزه.
همه را به دقت گوش داد؛
ولی انگار مال دنیا و مدرک دانشگاهی برایش اهمیتی نداشت. به همین دلیل هم، با ارادۀ قوی وارد حوزۀ علمیه شد.
📚 رد پای گل سرخ، ص۳۶ ؛ انتشارات زائر رضوی
🖋خاطره ای از #شهید محمدهادی ذوالفقاری
▫️ #یادش_گرامی ▫️
❣️ همراه کانال رسمی حرم مطهر امام رضا(ع) باشید👇
🆔 @razavi_aqr_ir
💠حوزۀ علمیه
بعد از کلی کارکردن در بازار، حالا بـه فکر ادامه تحصیل افتاده بود و شبانه دیپلمش را گرفته بود.
برای ادامۀ کار آمده بود با من مشورت کند، گفتم: «توی کنکور دانشگاه شرکت کن.»
گفت: «حقیقتش نمیخواهم بروم دانشگاه به دو دلیل: اول اینکه مگر چقدر دکتر و مهندس و متخصص میخواهیم؟ اینهمه فارغ التحصیل داریم...؛ دوم اینکه دکتر و مهندس را میشود از خارج وارد کرد؛ ولی اگر امثال شهید مطهری را نداشته باشیم، باید چهکار کنیم؟!
کلی برایش توضیح دادم و به قول معروف با او حجت تمام کردم ،از وضع مالی ضعیف طلبهها گفتم و از سختی دروس حوزه.
همه را به دقت گوش داد؛
ولی انگار مال دنیا و مدرک دانشگاهی برایش اهمیتی نداشت. به همین دلیل هم، با ارادۀ قوی وارد حوزۀ علمیه شد.
📚 رد پای گل سرخ، ص۳۶ ؛ انتشارات زائر رضوی
🖋خاطره ای از #شهید محمدهادی ذوالفقاری
▫️ #یادش_گرامی ▫️
❣️ همراه کانال رسمی حرم مطهر امام رضا(ع) باشید👇
🆔 @razavi_aqr_ir