بداهه ی چهارم خالوراشد برای شماله:
سروده: راشدانصاری
ای "شماله" یار نیک اندیش ِ ما
ای که اخم تو ببندد نیش ِ ما
اخم اگر دارى برو سمت شمال
بر جنوبى ها بزن کم ضدّ حال!
ما فقط لبخند مى خواهيم و بس
نيست جز اين كارمان با هيچ كس
طنزهایت اندکی تند است و تیز
هجوهایت هم، همه داغ است و جیز !
ای ابوالهولِ زمان قدری بخند
غنچه ی لب را فقط وا کن نبند!
اخمِ تو خون می کند دل های ما
می چپاند چوب در گِل های ما
در جهان با مردمان بشّاش باش
منعطف چون رشته های آش باش
بس كه از اوضاع بر دل زخم نيست !!
فرصتى ديگر براى اخم نيست....
ما به حرف زور عادت کرده ایم
با بسی زالو حجامت کرده ایم
تا نگردد نوبت لبخند بند
زوركى هم گر توانستى بخند
گرچه اخم و خنده در دست خداست
مشكل از ما نيست باران بى حياست(۱)
از زمین و آسمان ریزد بلا
وَه چه ایامی ست این دوران ِ ما
ابر اگر خنديد و باران داشت ميل
راه مى افتد به جان شهر سيل
سيل نه ، گاهى بلاى جان ما
مى شود بى در زدن مهمان ما
اهل را از خانه بيرون مى كند
ديده و دل را پر از خون مى كند
کرده ایم این جا بلا را روسفید
می رسد اما بلاهای جدید....
تا گياهان را ببلعد نخ به نخ
از در و ديوار مى بارد ملخ(۲)
آن ملخ های بدون پاسپورت
از چه این جا می زنند این گونه چُرت
از دعاهامان یکی بالا نرفت
یک ملخ حتی به آمریکا نرفت!
کاش می شد دسته جمعی صبح زود
حمله می کردند بر آل سعود!!
از همین امروز بادا تا ابد
بیخ ریش صاحبانش مال بد!(۳)
پی نوشت:
۱_ اشاره شده است به باران و سیل ویرانگر اخیر در استان های خوزستان، لرستان و...
۲_ اشاره شده است به هجوم ملخ به کشور در سال جاری
۳_ در خبرها آمده بود که ظاهرا این ملخ ها از سمت عربستان آمده اند
#خالوراشد
@rashedansari
سروده: راشدانصاری
ای "شماله" یار نیک اندیش ِ ما
ای که اخم تو ببندد نیش ِ ما
اخم اگر دارى برو سمت شمال
بر جنوبى ها بزن کم ضدّ حال!
ما فقط لبخند مى خواهيم و بس
نيست جز اين كارمان با هيچ كس
طنزهایت اندکی تند است و تیز
هجوهایت هم، همه داغ است و جیز !
ای ابوالهولِ زمان قدری بخند
غنچه ی لب را فقط وا کن نبند!
اخمِ تو خون می کند دل های ما
می چپاند چوب در گِل های ما
در جهان با مردمان بشّاش باش
منعطف چون رشته های آش باش
بس كه از اوضاع بر دل زخم نيست !!
فرصتى ديگر براى اخم نيست....
ما به حرف زور عادت کرده ایم
با بسی زالو حجامت کرده ایم
تا نگردد نوبت لبخند بند
زوركى هم گر توانستى بخند
گرچه اخم و خنده در دست خداست
مشكل از ما نيست باران بى حياست(۱)
از زمین و آسمان ریزد بلا
وَه چه ایامی ست این دوران ِ ما
ابر اگر خنديد و باران داشت ميل
راه مى افتد به جان شهر سيل
سيل نه ، گاهى بلاى جان ما
مى شود بى در زدن مهمان ما
اهل را از خانه بيرون مى كند
ديده و دل را پر از خون مى كند
کرده ایم این جا بلا را روسفید
می رسد اما بلاهای جدید....
تا گياهان را ببلعد نخ به نخ
از در و ديوار مى بارد ملخ(۲)
آن ملخ های بدون پاسپورت
از چه این جا می زنند این گونه چُرت
از دعاهامان یکی بالا نرفت
یک ملخ حتی به آمریکا نرفت!
کاش می شد دسته جمعی صبح زود
حمله می کردند بر آل سعود!!
از همین امروز بادا تا ابد
بیخ ریش صاحبانش مال بد!(۳)
پی نوشت:
۱_ اشاره شده است به باران و سیل ویرانگر اخیر در استان های خوزستان، لرستان و...
۲_ اشاره شده است به هجوم ملخ به کشور در سال جاری
۳_ در خبرها آمده بود که ظاهرا این ملخ ها از سمت عربستان آمده اند
#خالوراشد
@rashedansari
چه می کند این فضای مجازی!
نوشته ی: راشدانصاری
می دانید که در بیشتر گروه های تلگرامی و واتس اپی و...، دوستانی تشریف دارند که پیچیده ترین مسایل و مشکلات بشریت را حل می کنند. در حوزه ی دین، سیاست، ورزش، ادبیات، ولایت فقیه، انقلاب، رضاپهلوی و....خود را صاحب نظر می دانند.
سال گذشته در گروهی عضوم کردند که همان روز اول مشاهده کردم تعدادی نوجوان و جوان مشغول نظریه پردازی در حوزه ی دین و مذهب هستند. این دوستان مثل آب خوردن به سئولات فقهی و شبهات موجود در همه چیز کائنات پاسخ می دادند...
همزمان در گروه دیگری هم عضو بودم که نیمه های شب بود، متوجه شدم بین تعدادی جوان بر سر تیم های استقلال و پرسپولیس بگو مگو شد و این بگو مگوها اندک اندک از آبیته و قرمزته ، به سمت عمه تِه و خاله تِه و دایی و خواهر و مادر کشیده شد! و بلافاصله از طرف مدیر ، گروه منحل شد...
یک بار هم دوستی در گروهی تلگرامی نوشته بود:«دوستان شرمنده ام اگر فعال نیستم چون وضع ننم شدیدا خرابه!» که متاسفانه در هنگام تایپِ «وضع نتم» ، ت نتم تبدیل شده بود به «ن» !
این که چیزی نیست تازه خودم یک روز که مقداری میوه خریده بودم و در یخچال دفتر محل کارم جا گذاشته بودم، در واتس آپ پیام دادم به همکارم (که اتفاقا دخترخانمی است):" هنوز دختری بیام....؟! " به جای دفتری نوشته بودم دختری! باور کنید وقتی رسیدم دفتر و پی امم را نشانم داد از خجالت آب شدم! حالا باز هم جای شکرش باقی است که پیام را خصوصی فرستاده بودم نه در گروه رسانه!
یادم می آید در گروه دیگری عضو بودم که مخصوص لارستانی های عزیز بود. در این گروه هم شبی به خاطر یک فقره زلزله ناقابل بین دو سه تن از دوستان لاری و گراشی بگو مگوی جانانه ای در گرفت.
قضیه از این قرار بود که ظاهرا یک فقره زلزله بدون هماهنگی دوستان آمده بود....دوستی پس از دقایقی گفت، مرکز این زلزله شهرگراش بوده است. اما دوستی لاری با دلیل و مدرک قصد داشت ثابت کند که مرکز اصلی آن در لار بوده و عمق آن نیز بیشتر از چیزی است که دوست گراشی می گوید...!
خلاصه دوستان در شب کذا کاری کردند که زلزله ی بی چاره از آمدن خودش پشیمان شد! در دل گفتم عجبا، حالا اگر بحث مثلا بر سر اصالت و زادگاه مرحوم احمدخان اقتداری بود تا برسیم اما زلزله .....!(چون پس از مرگ استاد دوستی در گروه دیگری ادعا داشت که احمدخان یک رگش لاری است و...)
یک گروه خانوادگی هم عضوم که بیشتر اوقات خدا را شکر اعضا با هم قهر هستند. اگر چه به ظاهر چند شبی است که سکوتی عجیب بر فضای گروه حکم فرماست...اما یکی نیست به عیال بگوید واقعا نمی توانستی بگویی ابروی همشیره ام زیباست؟! آخر خواهرم از آن لحظه به بعد دقیقه ای یک تصویر از ابروی خود را برایم می فرستد خاص و هر بار کلی بد و بیراه و نفرین و لیچار نثار خودم و خانمم می کند!
باور بفرمایید برخی مواقع نیمه های شب مثلا ساعت دو و سه فکر می کنم مدیر گروهی که عضوم خواب است و یواشکی فلنگ را می بندم ، ولی می بینم پنج دقیقه بعد مدیر محترم با ارسال شکلک اسلحه ای می گوید:" استاد چرا رفتی؟" و بلافاصله به آغوش اسلام! ببخشید گروه بر می گرداندم!
یک بار هم صبح زود که گوشی ام را روشن کردم دیدم واویلا این دیگر چه گروهی است! چشمتان روز بد نبیند در گروهی تلگرامی عضوم کرده بودند که فقط فیلم و عکس های خاک بر سری بود! پیش خودم گفتم تا کار به جاهای باریک کشیده نشده است ، با مدیرش تماس بگیرم. تماس گرفتم و چنان سلامُ علیکی از ته حلق نثارش کردم که برق از سر طرف پرید! فوری قطع کرد ولی خوشبختانه دیدم از گروه حذفم کردن!
خب ، این موارد کم نیست که دقایقی قبل دوستی آمد خاص و به گروه دیگری دعوتم کرد. این دوست که کارمند رده بالای اداره ای است و به قول خودش دوستدار ادبیات، گفت:" استاد! یه گروه در واتس اپ تازگی عضوم کردن ، من اون جا خیلی از شما تعریف کردم؛ اگه صلاح می دونید به ادمین بگم ادت کنه".
گفتم:"گروه طنزه؟"گفت:"آره، همه اش همین شِر و وِرایی که شما می گین می فرستن!"(البته ایشان کمی غیر مودبانه تر چیزی در مایه های ک....و شعر گفتند!)
گفتم:" مرد حسابی حالا تعریفم کردی یا با کله کوبوندیم زمین؟!"
از این ها که بگذریم به قول عادل فردوسی پور در زمین سیاست چه می کنه این فضای مجازی.همین چندروز پیش که ناو آمریکایی آمد خلیج همیشه فارس ، بَر و بچه های همیشه جوکینگ (درحال جوک سازی) از بس برایشان جوک ساختند، نزدیک است ترامپ به شکرخوردن بیفتد یا همان نرمش قهرمانانه و از آمدن به خلیج فارس پشیمان شود. اما این فضای مجازی خوبی هایی هم دارد، مثلا برای مشهور شدن ِ فرض کنید کسی به اسم مشهدی قربانعلی در دارقوزآبادسفلی یک حرکتی بکند بعدچند تا گروه و کانال کفن پوشان بیایند وسط معرکه و فریاد واغیرتا سر بدهند آن وقت است که ایشان خیلی معروف می شود... بگذریم قصه این فضای مجازی دراز است اما خداییش چه می کنه این فضای مجازی!
#خالوراشد
نوشته ی: راشدانصاری
می دانید که در بیشتر گروه های تلگرامی و واتس اپی و...، دوستانی تشریف دارند که پیچیده ترین مسایل و مشکلات بشریت را حل می کنند. در حوزه ی دین، سیاست، ورزش، ادبیات، ولایت فقیه، انقلاب، رضاپهلوی و....خود را صاحب نظر می دانند.
سال گذشته در گروهی عضوم کردند که همان روز اول مشاهده کردم تعدادی نوجوان و جوان مشغول نظریه پردازی در حوزه ی دین و مذهب هستند. این دوستان مثل آب خوردن به سئولات فقهی و شبهات موجود در همه چیز کائنات پاسخ می دادند...
همزمان در گروه دیگری هم عضو بودم که نیمه های شب بود، متوجه شدم بین تعدادی جوان بر سر تیم های استقلال و پرسپولیس بگو مگو شد و این بگو مگوها اندک اندک از آبیته و قرمزته ، به سمت عمه تِه و خاله تِه و دایی و خواهر و مادر کشیده شد! و بلافاصله از طرف مدیر ، گروه منحل شد...
یک بار هم دوستی در گروهی تلگرامی نوشته بود:«دوستان شرمنده ام اگر فعال نیستم چون وضع ننم شدیدا خرابه!» که متاسفانه در هنگام تایپِ «وضع نتم» ، ت نتم تبدیل شده بود به «ن» !
این که چیزی نیست تازه خودم یک روز که مقداری میوه خریده بودم و در یخچال دفتر محل کارم جا گذاشته بودم، در واتس آپ پیام دادم به همکارم (که اتفاقا دخترخانمی است):" هنوز دختری بیام....؟! " به جای دفتری نوشته بودم دختری! باور کنید وقتی رسیدم دفتر و پی امم را نشانم داد از خجالت آب شدم! حالا باز هم جای شکرش باقی است که پیام را خصوصی فرستاده بودم نه در گروه رسانه!
یادم می آید در گروه دیگری عضو بودم که مخصوص لارستانی های عزیز بود. در این گروه هم شبی به خاطر یک فقره زلزله ناقابل بین دو سه تن از دوستان لاری و گراشی بگو مگوی جانانه ای در گرفت.
قضیه از این قرار بود که ظاهرا یک فقره زلزله بدون هماهنگی دوستان آمده بود....دوستی پس از دقایقی گفت، مرکز این زلزله شهرگراش بوده است. اما دوستی لاری با دلیل و مدرک قصد داشت ثابت کند که مرکز اصلی آن در لار بوده و عمق آن نیز بیشتر از چیزی است که دوست گراشی می گوید...!
خلاصه دوستان در شب کذا کاری کردند که زلزله ی بی چاره از آمدن خودش پشیمان شد! در دل گفتم عجبا، حالا اگر بحث مثلا بر سر اصالت و زادگاه مرحوم احمدخان اقتداری بود تا برسیم اما زلزله .....!(چون پس از مرگ استاد دوستی در گروه دیگری ادعا داشت که احمدخان یک رگش لاری است و...)
یک گروه خانوادگی هم عضوم که بیشتر اوقات خدا را شکر اعضا با هم قهر هستند. اگر چه به ظاهر چند شبی است که سکوتی عجیب بر فضای گروه حکم فرماست...اما یکی نیست به عیال بگوید واقعا نمی توانستی بگویی ابروی همشیره ام زیباست؟! آخر خواهرم از آن لحظه به بعد دقیقه ای یک تصویر از ابروی خود را برایم می فرستد خاص و هر بار کلی بد و بیراه و نفرین و لیچار نثار خودم و خانمم می کند!
باور بفرمایید برخی مواقع نیمه های شب مثلا ساعت دو و سه فکر می کنم مدیر گروهی که عضوم خواب است و یواشکی فلنگ را می بندم ، ولی می بینم پنج دقیقه بعد مدیر محترم با ارسال شکلک اسلحه ای می گوید:" استاد چرا رفتی؟" و بلافاصله به آغوش اسلام! ببخشید گروه بر می گرداندم!
یک بار هم صبح زود که گوشی ام را روشن کردم دیدم واویلا این دیگر چه گروهی است! چشمتان روز بد نبیند در گروهی تلگرامی عضوم کرده بودند که فقط فیلم و عکس های خاک بر سری بود! پیش خودم گفتم تا کار به جاهای باریک کشیده نشده است ، با مدیرش تماس بگیرم. تماس گرفتم و چنان سلامُ علیکی از ته حلق نثارش کردم که برق از سر طرف پرید! فوری قطع کرد ولی خوشبختانه دیدم از گروه حذفم کردن!
خب ، این موارد کم نیست که دقایقی قبل دوستی آمد خاص و به گروه دیگری دعوتم کرد. این دوست که کارمند رده بالای اداره ای است و به قول خودش دوستدار ادبیات، گفت:" استاد! یه گروه در واتس اپ تازگی عضوم کردن ، من اون جا خیلی از شما تعریف کردم؛ اگه صلاح می دونید به ادمین بگم ادت کنه".
گفتم:"گروه طنزه؟"گفت:"آره، همه اش همین شِر و وِرایی که شما می گین می فرستن!"(البته ایشان کمی غیر مودبانه تر چیزی در مایه های ک....و شعر گفتند!)
گفتم:" مرد حسابی حالا تعریفم کردی یا با کله کوبوندیم زمین؟!"
از این ها که بگذریم به قول عادل فردوسی پور در زمین سیاست چه می کنه این فضای مجازی.همین چندروز پیش که ناو آمریکایی آمد خلیج همیشه فارس ، بَر و بچه های همیشه جوکینگ (درحال جوک سازی) از بس برایشان جوک ساختند، نزدیک است ترامپ به شکرخوردن بیفتد یا همان نرمش قهرمانانه و از آمدن به خلیج فارس پشیمان شود. اما این فضای مجازی خوبی هایی هم دارد، مثلا برای مشهور شدن ِ فرض کنید کسی به اسم مشهدی قربانعلی در دارقوزآبادسفلی یک حرکتی بکند بعدچند تا گروه و کانال کفن پوشان بیایند وسط معرکه و فریاد واغیرتا سر بدهند آن وقت است که ایشان خیلی معروف می شود... بگذریم قصه این فضای مجازی دراز است اما خداییش چه می کنه این فضای مجازی!
#خالوراشد
جواب شماله به نامه چهارم راشد
می فرستم یک سلامی صبح زود
بر جناب راشد از عمق وجود
می فرستم یک سلامی پرملات
داغ مثل روح آتش در فلات
راشد ای استاد خنده گوش کن
طنزهای تلخ من را نوش کن
ای لبت چون غنچه ی فصل بهار
بندر از نامت گرفته اعتبار
تو رفیق شاعر خوب منی
شاعرخوشنام ومحبوب منی
من شنیدم روزه داری می کنی
اشک شوق ازدیده جاری می کنی
طنزگفتن کاردستت داده است
روزه های تو قبول افتاده است
تا بگردد نان دشمن ها فطیر
گاه گاهی کله گنجشکی بگیر
گفتی از باران وسیل و آب رود
از ملخ، لعنت بر این آل سعود!
دُر معنا را حسابی سفته ای
از مکیدن های زالو گفته ای
خون در رگها کم و زالو زیاد
مثل روحانی تو می آری بیاد
بس که خلف وعده کرده خسته است
درب دکان صداقت بسته است
وضع را دیدم شبیه شهر بلخ
می نگارم طنزهایی تند و تلخ
یا که باید تیر را کاری زنم
ورنه باید سر به بی عاری زنم
گفته بودی ازلب و لبخندها
از بهار و غنچه و پیوندها
خستگی آمد رمق از تن گرفت
درد مردم خنده را از من گرفت
بنده باید خنده ی زوری کنم
گاهی از وجدان خود دوری کنم
گشته خرمهره همه جای عقیق
زورکی کی خنده می چسبد رفیق
من خدای خویشتن را بنده ام
پای اصلی در بساط خنده ام
قول خاوند آن رفیقِ نازنین
من خدای خنده ام روی زمین
شماله
می فرستم یک سلامی صبح زود
بر جناب راشد از عمق وجود
می فرستم یک سلامی پرملات
داغ مثل روح آتش در فلات
راشد ای استاد خنده گوش کن
طنزهای تلخ من را نوش کن
ای لبت چون غنچه ی فصل بهار
بندر از نامت گرفته اعتبار
تو رفیق شاعر خوب منی
شاعرخوشنام ومحبوب منی
من شنیدم روزه داری می کنی
اشک شوق ازدیده جاری می کنی
طنزگفتن کاردستت داده است
روزه های تو قبول افتاده است
تا بگردد نان دشمن ها فطیر
گاه گاهی کله گنجشکی بگیر
گفتی از باران وسیل و آب رود
از ملخ، لعنت بر این آل سعود!
دُر معنا را حسابی سفته ای
از مکیدن های زالو گفته ای
خون در رگها کم و زالو زیاد
مثل روحانی تو می آری بیاد
بس که خلف وعده کرده خسته است
درب دکان صداقت بسته است
وضع را دیدم شبیه شهر بلخ
می نگارم طنزهایی تند و تلخ
یا که باید تیر را کاری زنم
ورنه باید سر به بی عاری زنم
گفته بودی ازلب و لبخندها
از بهار و غنچه و پیوندها
خستگی آمد رمق از تن گرفت
درد مردم خنده را از من گرفت
بنده باید خنده ی زوری کنم
گاهی از وجدان خود دوری کنم
گشته خرمهره همه جای عقیق
زورکی کی خنده می چسبد رفیق
من خدای خویشتن را بنده ام
پای اصلی در بساط خنده ام
قول خاوند آن رفیقِ نازنین
من خدای خنده ام روی زمین
شماله
مشکل موتوری!
نوشته ی: راشدانصاری
رفته بودم دادسرا _ چیه؟ شما هم مثل نگهبان های دَم در ِ دادسرا و دادگستری فکر می کنید حتما مشکلی داشتم و یا دارم که رفتم دادسرا؟! آخه این عزیزان همه را به یک چشم نگاه می کنند و فکر می کنند هر کسی وارد دادگستری و دادسرا شد ، بی شک یا دزد است یا قاتل و یا...... _ خیر، رفته بودم دادسرا دیدن ِ دوستی.
مثل مور و ملخ آدم ریخته بود آن جا. صف آقایان از خانم ها کمی طولانی تر بود. امیدوارم روزی برسد که برای رفتنم به دادسرا مجبور نباشم داخل صف های طویل بایستم .چون هم پا درد دارم و هم کمر درد!
وارد که شدم، در طبقه اول ساختمان دیدم عده ای را با دستبند و پابند بسته اند به هم. شبیه قطار شده بودند. درست مثل قطارهای ایران حرکت می کردند. کُند و پر سر و صدا!
یکی از جوان های اتصالی!(متصل به هم) مرا شناخت. پسر غلامحسین همسایه مان بود. سلام کرد...گفتم:" شما این جا چه کار می کنی؟" گفت:" موتورسیکلتم رو گرفتن." گفتم:"خب چرا دستبند زدن دستت؟" گفت:" جریانش مفصله! فقط یه کاری بکن استاد. اگه آشنایی داری بگو بازداشتم نکنن..." گفتم:" باشه ، یکی از این شعبه ها با دوستی کاری دارم ، بعدا بر می گردم ببینم می تونم کاری کنم یا نه"
رفتم طبقه دوم و متاسفانه وضع آن جا هم دست کمی از طبقه اول نداشت. آن قدر شلوغ بود که سگ صاحبش را نمی شناخت.اما این جا هم یکی مرا شناخت! جالب است هر جا که دوست داری ناشناس بمانی ، مردم لج می کنند و بیشتر می شناسنت! ولی بر عکس هر جایی که دوست داشته باشی شما را بشناسند، نمی شناسند! خودت را معرفی می کنی، هیچ... نام دو سه تا از کتاب هایت می بری ، هیچ! اسامی مستعارت را می گویی، هیچ....
از طریق راه پله خودم را با اهن و تلپ رساندم طبقه سوم که دفتر دوستم آن جا بود. در آن جا نیز دیدم عده ای جوان زنجیری! (زنجیر شده) و دستبند به دست نشسته اند و مهارشان در دست پلیسی است که به ظاهر نقش ساربان را بازی می کرد.
با کمال تعجب یکی از جوان ها بلند شد و به محض بلند شدن دومی هم اجبارا به خاطر کشیده شدن دستبند... بلند شد و سومی و چهارمی و....بلند شدند. جوان اولی گفت:" استاد ، من شما رو توی تلویزیون دیدم. بالاخره آدم مشهوری هستی! برام کاری بکن...."
گفتم:" شما جرمتون چیه؟" گفت:" موتورسیکلتم رو گرفتن." گفتم:"عجب! امروز همه مشکل موتوری دارن!" بعد هم فکر کردم شاید گواهینامه نداشتن. درست مثل خودم ....
دیدم بقیه جوان های اتصالی(متصل به هم!) یک صدا گفتند:" ما همه مشکل موتوری داریم استاد!"
دوستم را که دیدم ، برگشتم طبقه اول. دیدم علاوه بر پسرغلامحسین تعداد دیگری هم التماس دعا دارند. گفتم:" شماها جرمتون چیه ؟" همگی گفتند، امان از این موتورسیکلت آقا....!
تعجب کردم. (فکر کردم دوربین مخفیه!)
خانمی که گفتگوی بنده و بچه ها را گوش می کرد، نزدیک شد و یواشکی گفت:" پدرجان ، اینا به شما راست نمی گن. احتمالا جرمشون چیز دیگه است...مگه می شه این همه جوون به خاطر موتورسیکلت دستگیر شده باشن"
یواشکی گفتم:" درسته خانم، واقعا این همه خلاف برای کردن داریم! حالا چرا موتور..."
گفت:" بله؟"
خودم را به نشنیدن زدم.
رو به جوان ها عرض کردم:" بچه ها مطمئنید همه تون مشکل موتور دارید؟"
یک صدا گفتند:" مطمئن باش که حقیقت گفتیم"
به هر حال دلم سوخت و رفتم خدمت بازپرس مربوطه. البته این که می گویم رفتم فقط صرفا به خاطر کوتاه تر شدن مطلب است. چون حدود یک ساعتی معطل شدم تا اجازه دادند! و در آن مدت سوژه های زیادی را برای نوشتن و کِش دادن مطلب پیدا کردم.
به هر حال سربازی گفت:" برو تو بینم!"
رفتم داخل.سلام کردم ولی بازپرس جواب نداد. چون سرش شلوغ بود ، شاید نشنید. مجددا سلام کردم. البته از ته حلق و غلیظ! همان طوری که پرونده ای را ملاحظه می کرد، گفت:" کارتون چیه؟" گفتم:" قربان، در صورت امکان می خواستم ضامن آقای ....فرزند غلامحسین بشوم تا ان شاالله روز دادگاهی که معرفی اش می کنم..."
این بار سرش را بلند کرد و نگاه پر معنایی به قد و بالایم انداخت و گفت:"حاجی، از شما بعیده ضمانت همچو آدم هایی رو به عهده بگیرید!"
گفتم:" چرا؟ مگه مشکلشون چیه؟"
گفت:" اینا همه شون مشکل اخلاقی و....دارن!"
گفتم:" عجبا! به بنده گفتن مشکلشون به خاطر توقیف موتورسیکلته"
گفت:" درسته البته! چون بیشترشون با موتورسیکلت دخترهای مردمو بلند می کردن و تعدادی شون هم با موتورسیکلت در سطح شهر و روستاها مواد جا به جا می کردن....!"
گفتم:" عجب آدم هایی هستن،چرا با موتور آخه! مگه ماشین قحطی بود!...."
گفت:" مگه ماشین برای این جور کارها ساختن؟!"
سریع متوجه اشتباه خودم شدم ، خداحافظی کردم و از اتاق خارج شدم.
بچه های پر رو بازهم صدایم می زدند و موتور موتور می کردند، اما بی اعتنا رفتم که رفتم....
#خالوراشد
@rashedansari
نشانی کانال راشدانصاری شاعر و طنزپرداز👆
نوشته ی: راشدانصاری
رفته بودم دادسرا _ چیه؟ شما هم مثل نگهبان های دَم در ِ دادسرا و دادگستری فکر می کنید حتما مشکلی داشتم و یا دارم که رفتم دادسرا؟! آخه این عزیزان همه را به یک چشم نگاه می کنند و فکر می کنند هر کسی وارد دادگستری و دادسرا شد ، بی شک یا دزد است یا قاتل و یا...... _ خیر، رفته بودم دادسرا دیدن ِ دوستی.
مثل مور و ملخ آدم ریخته بود آن جا. صف آقایان از خانم ها کمی طولانی تر بود. امیدوارم روزی برسد که برای رفتنم به دادسرا مجبور نباشم داخل صف های طویل بایستم .چون هم پا درد دارم و هم کمر درد!
وارد که شدم، در طبقه اول ساختمان دیدم عده ای را با دستبند و پابند بسته اند به هم. شبیه قطار شده بودند. درست مثل قطارهای ایران حرکت می کردند. کُند و پر سر و صدا!
یکی از جوان های اتصالی!(متصل به هم) مرا شناخت. پسر غلامحسین همسایه مان بود. سلام کرد...گفتم:" شما این جا چه کار می کنی؟" گفت:" موتورسیکلتم رو گرفتن." گفتم:"خب چرا دستبند زدن دستت؟" گفت:" جریانش مفصله! فقط یه کاری بکن استاد. اگه آشنایی داری بگو بازداشتم نکنن..." گفتم:" باشه ، یکی از این شعبه ها با دوستی کاری دارم ، بعدا بر می گردم ببینم می تونم کاری کنم یا نه"
رفتم طبقه دوم و متاسفانه وضع آن جا هم دست کمی از طبقه اول نداشت. آن قدر شلوغ بود که سگ صاحبش را نمی شناخت.اما این جا هم یکی مرا شناخت! جالب است هر جا که دوست داری ناشناس بمانی ، مردم لج می کنند و بیشتر می شناسنت! ولی بر عکس هر جایی که دوست داشته باشی شما را بشناسند، نمی شناسند! خودت را معرفی می کنی، هیچ... نام دو سه تا از کتاب هایت می بری ، هیچ! اسامی مستعارت را می گویی، هیچ....
از طریق راه پله خودم را با اهن و تلپ رساندم طبقه سوم که دفتر دوستم آن جا بود. در آن جا نیز دیدم عده ای جوان زنجیری! (زنجیر شده) و دستبند به دست نشسته اند و مهارشان در دست پلیسی است که به ظاهر نقش ساربان را بازی می کرد.
با کمال تعجب یکی از جوان ها بلند شد و به محض بلند شدن دومی هم اجبارا به خاطر کشیده شدن دستبند... بلند شد و سومی و چهارمی و....بلند شدند. جوان اولی گفت:" استاد ، من شما رو توی تلویزیون دیدم. بالاخره آدم مشهوری هستی! برام کاری بکن...."
گفتم:" شما جرمتون چیه؟" گفت:" موتورسیکلتم رو گرفتن." گفتم:"عجب! امروز همه مشکل موتوری دارن!" بعد هم فکر کردم شاید گواهینامه نداشتن. درست مثل خودم ....
دیدم بقیه جوان های اتصالی(متصل به هم!) یک صدا گفتند:" ما همه مشکل موتوری داریم استاد!"
دوستم را که دیدم ، برگشتم طبقه اول. دیدم علاوه بر پسرغلامحسین تعداد دیگری هم التماس دعا دارند. گفتم:" شماها جرمتون چیه ؟" همگی گفتند، امان از این موتورسیکلت آقا....!
تعجب کردم. (فکر کردم دوربین مخفیه!)
خانمی که گفتگوی بنده و بچه ها را گوش می کرد، نزدیک شد و یواشکی گفت:" پدرجان ، اینا به شما راست نمی گن. احتمالا جرمشون چیز دیگه است...مگه می شه این همه جوون به خاطر موتورسیکلت دستگیر شده باشن"
یواشکی گفتم:" درسته خانم، واقعا این همه خلاف برای کردن داریم! حالا چرا موتور..."
گفت:" بله؟"
خودم را به نشنیدن زدم.
رو به جوان ها عرض کردم:" بچه ها مطمئنید همه تون مشکل موتور دارید؟"
یک صدا گفتند:" مطمئن باش که حقیقت گفتیم"
به هر حال دلم سوخت و رفتم خدمت بازپرس مربوطه. البته این که می گویم رفتم فقط صرفا به خاطر کوتاه تر شدن مطلب است. چون حدود یک ساعتی معطل شدم تا اجازه دادند! و در آن مدت سوژه های زیادی را برای نوشتن و کِش دادن مطلب پیدا کردم.
به هر حال سربازی گفت:" برو تو بینم!"
رفتم داخل.سلام کردم ولی بازپرس جواب نداد. چون سرش شلوغ بود ، شاید نشنید. مجددا سلام کردم. البته از ته حلق و غلیظ! همان طوری که پرونده ای را ملاحظه می کرد، گفت:" کارتون چیه؟" گفتم:" قربان، در صورت امکان می خواستم ضامن آقای ....فرزند غلامحسین بشوم تا ان شاالله روز دادگاهی که معرفی اش می کنم..."
این بار سرش را بلند کرد و نگاه پر معنایی به قد و بالایم انداخت و گفت:"حاجی، از شما بعیده ضمانت همچو آدم هایی رو به عهده بگیرید!"
گفتم:" چرا؟ مگه مشکلشون چیه؟"
گفت:" اینا همه شون مشکل اخلاقی و....دارن!"
گفتم:" عجبا! به بنده گفتن مشکلشون به خاطر توقیف موتورسیکلته"
گفت:" درسته البته! چون بیشترشون با موتورسیکلت دخترهای مردمو بلند می کردن و تعدادی شون هم با موتورسیکلت در سطح شهر و روستاها مواد جا به جا می کردن....!"
گفتم:" عجب آدم هایی هستن،چرا با موتور آخه! مگه ماشین قحطی بود!...."
گفت:" مگه ماشین برای این جور کارها ساختن؟!"
سریع متوجه اشتباه خودم شدم ، خداحافظی کردم و از اتاق خارج شدم.
بچه های پر رو بازهم صدایم می زدند و موتور موتور می کردند، اما بی اعتنا رفتم که رفتم....
#خالوراشد
@rashedansari
نشانی کانال راشدانصاری شاعر و طنزپرداز👆
سیاسی
سروده: راشدانصاری
درین آشفته بازار ِ سیاست
بترس ای دوست از دار ِ سیاست
ندیدم لحظه ای مانند امروز ،
رها این گونه افسار سیاست
اگر شد پاره افسارش کسی هست
شود آیا جلودار سیاست؟!
عوض كردند رندان زمانه
به ميل خويش ابزار سياست
به هم دارند تقريبا شباهت
كلاه ِ مكر و دستار سياست
چپانده جای آجر ، موش را در
_ دل دیوار ، معمار سیاست
بپا شاعر نگیرد پاچه ات را ،
سرِ کوچه سگ ِ هار سیاست
نيامد بار، غير از خار هرگز
شده آلوده گلزار سياست
یکی حاشا کند قولی که داده ست
همین جا پشت دیوار سیاست!
یکی هم می کند در قالب دین
دخالت در همه كار سياست
سراسر کذب و بی معنا و سست است
شنیدم آن چه اخبار سیاست
کسی غیر از خودی ها در حکومت
ندارد حق اظهار سیاست!
مثلث می شود در کشور ما
همیشه طرح ِ پرگار سیاست
خردمندان ما ممنوع كردند
به دوش هر خرى بار سياست!
درين دوران وانفسا عجب نيست
شده كوتاه شلوار سياست
نمى گردد به هر شوينده اى پاك
غبار از چهره ى تار سياست
خودم انصاری ام، اما خداییش
نباشم عضو ِ "انصار" سیاست!
#خالوراشد
@rashedansari
نشانی کانال راشدانصاری (خالوراشد)👆
سروده: راشدانصاری
درین آشفته بازار ِ سیاست
بترس ای دوست از دار ِ سیاست
ندیدم لحظه ای مانند امروز ،
رها این گونه افسار سیاست
اگر شد پاره افسارش کسی هست
شود آیا جلودار سیاست؟!
عوض كردند رندان زمانه
به ميل خويش ابزار سياست
به هم دارند تقريبا شباهت
كلاه ِ مكر و دستار سياست
چپانده جای آجر ، موش را در
_ دل دیوار ، معمار سیاست
بپا شاعر نگیرد پاچه ات را ،
سرِ کوچه سگ ِ هار سیاست
نيامد بار، غير از خار هرگز
شده آلوده گلزار سياست
یکی حاشا کند قولی که داده ست
همین جا پشت دیوار سیاست!
یکی هم می کند در قالب دین
دخالت در همه كار سياست
سراسر کذب و بی معنا و سست است
شنیدم آن چه اخبار سیاست
کسی غیر از خودی ها در حکومت
ندارد حق اظهار سیاست!
مثلث می شود در کشور ما
همیشه طرح ِ پرگار سیاست
خردمندان ما ممنوع كردند
به دوش هر خرى بار سياست!
درين دوران وانفسا عجب نيست
شده كوتاه شلوار سياست
نمى گردد به هر شوينده اى پاك
غبار از چهره ى تار سياست
خودم انصاری ام، اما خداییش
نباشم عضو ِ "انصار" سیاست!
#خالوراشد
@rashedansari
نشانی کانال راشدانصاری (خالوراشد)👆
اختتامیه جشنواره شعر دانشجویی مانلی برگزار شد
جشنواره شعر مانلی که ویژه دانشجویان استان هرمزگان بود و توسط کانون شعر و ادب دانشگاه علوم پزشکی و کانون فرهنگی هنری مکران دانشگاه آزاد برگزار شده بود در دو بخش شعر کلاسیک و نو روز گذشته به کار خود پایان داد.
اختتامیه این جشنواره طی مراسمی در سالن پروفسور حسابی دانشگاه ازاد برگزار شد که با استقبال خوب دانشجویان رو برو شد.
در این جشنواره پس از ارسال آثار به دبیرخانه و داوری داوران در هر بخش ۶ نفر به دور نهایی راه پیدا کردند که در نهایت در بخش شعر کلاسیک زهرا اسپید به مقام اول دست یافت ، خانم مرجان رحمانی دوم و خانم ها حدیث نوروزی و اسما کریمدادی مشترکا سوم شدند.
همچنین در بخش شعر نو ابراهیم آرمات اول ، احمددادخداپور دوم و نازنین جوکار و حامد سالاری به صورت مشترک سوم شدند.
راشدانصاری، مسلم محبی، عبدالحسین انصاری، امیرحسین والا، و خانم ها فهیمه نظری و دکترزهرا باباپور
داوری این جشنواره را در دو بخش کلاسیک و نو به عهده داشتند.
عبدالنبی زارع(عارف)، سیداحمدثمین و خانم جمپوری از استان فارس نیز مهمانان ویژه این مراسم بودند که به همراه تعدادی از داوران به قرائت آثار خود پرداختند.
جشنواره شعر مانلی که ویژه دانشجویان استان هرمزگان بود و توسط کانون شعر و ادب دانشگاه علوم پزشکی و کانون فرهنگی هنری مکران دانشگاه آزاد برگزار شده بود در دو بخش شعر کلاسیک و نو روز گذشته به کار خود پایان داد.
اختتامیه این جشنواره طی مراسمی در سالن پروفسور حسابی دانشگاه ازاد برگزار شد که با استقبال خوب دانشجویان رو برو شد.
در این جشنواره پس از ارسال آثار به دبیرخانه و داوری داوران در هر بخش ۶ نفر به دور نهایی راه پیدا کردند که در نهایت در بخش شعر کلاسیک زهرا اسپید به مقام اول دست یافت ، خانم مرجان رحمانی دوم و خانم ها حدیث نوروزی و اسما کریمدادی مشترکا سوم شدند.
همچنین در بخش شعر نو ابراهیم آرمات اول ، احمددادخداپور دوم و نازنین جوکار و حامد سالاری به صورت مشترک سوم شدند.
راشدانصاری، مسلم محبی، عبدالحسین انصاری، امیرحسین والا، و خانم ها فهیمه نظری و دکترزهرا باباپور
داوری این جشنواره را در دو بخش کلاسیک و نو به عهده داشتند.
عبدالنبی زارع(عارف)، سیداحمدثمین و خانم جمپوری از استان فارس نیز مهمانان ویژه این مراسم بودند که به همراه تعدادی از داوران به قرائت آثار خود پرداختند.
شبیه فلانی!
نوشته ی: راشدانصاری
دیدید بعضی ها به محض دیدن شخصی بلافاصله می گویند:" این آقاهه چقدر شبیه مثلا حسن آقاست! یا این خانمه که داره از روبه رو می آد چقدر شبیه کبری خانومه!"
دوستی هم که روز گذشته بعد از مدت ها دیدمش، پس از چاق سلامتی با لبخندی گفت:" خالو خودتم می دونستی چقدر شبیه فرشادپیوس هستی؟"
گفتم:"عجبا! این همه پدر و مادرم زحمت کشیدن، اون وقت یکی مثل شما پیدا می شه و می گه شبیه فلانی هستی!"
گفت:" اینو جدی گفتم."
عرض کردم:" جالبه قبلا که موهام بلند بود، می گفتن شبیه شفر مربی استقلالم!
یه مدتی هم دوستان می گفتن شدم گاس هدینگ مربی هلندی!
وحالا هم که قند دارم و کمی لاغرتر شدم شما می فرمایید شبیه پیوس شدم.
موندم پس پدر خدابیامرزم این وسط چه کاره بوده!"
#خالوراشد
@rashedansari
نشانی کانال راشدانصاری شاعر ، روزنامه نگار و طنزپرداز👆
نوشته ی: راشدانصاری
دیدید بعضی ها به محض دیدن شخصی بلافاصله می گویند:" این آقاهه چقدر شبیه مثلا حسن آقاست! یا این خانمه که داره از روبه رو می آد چقدر شبیه کبری خانومه!"
دوستی هم که روز گذشته بعد از مدت ها دیدمش، پس از چاق سلامتی با لبخندی گفت:" خالو خودتم می دونستی چقدر شبیه فرشادپیوس هستی؟"
گفتم:"عجبا! این همه پدر و مادرم زحمت کشیدن، اون وقت یکی مثل شما پیدا می شه و می گه شبیه فلانی هستی!"
گفت:" اینو جدی گفتم."
عرض کردم:" جالبه قبلا که موهام بلند بود، می گفتن شبیه شفر مربی استقلالم!
یه مدتی هم دوستان می گفتن شدم گاس هدینگ مربی هلندی!
وحالا هم که قند دارم و کمی لاغرتر شدم شما می فرمایید شبیه پیوس شدم.
موندم پس پدر خدابیامرزم این وسط چه کاره بوده!"
#خالوراشد
@rashedansari
نشانی کانال راشدانصاری شاعر ، روزنامه نگار و طنزپرداز👆
اطلاعیه
پنج جلد از کتاب های جدید راشد انصاری (خالوراشد) شاعر و طنزپرداز با عناوین: پُزناله، دَرهم، خالوبندی، مرباعیات خالو و خالوکوبی به فروش می رسد.
محل فروش:بندرعباس بازار بزرگ هرمزگان(مگامال)طبقه سوم بوکتاب
https://t.me/rashedansari
پنج جلد از کتاب های جدید راشد انصاری (خالوراشد) شاعر و طنزپرداز با عناوین: پُزناله، دَرهم، خالوبندی، مرباعیات خالو و خالوکوبی به فروش می رسد.
محل فروش:بندرعباس بازار بزرگ هرمزگان(مگامال)طبقه سوم بوکتاب
https://t.me/rashedansari
بداهه ی پنجم خالوراشد برای شماله:
سروده: راشدانصاری
ای "شماله" شاعر ِ شوخِ جنوب
ای رفیق ِ راشد ای طناز خوب
نم نمك با انتخاباتى بزرگ
مى شود قاطى هوای ميش و گرگ
وقت ِ تبلیغ است ای صاحب سخن
دست بردار از سرِ بی موی من!
فصل داغ ِ شیره مالیدن رسید
نوبت ِ خوش تیپ ها دیدن رسید!
نوبت ِ من بی خیال ِ قدرتم
تشنه ی کرسی و میز ِ خدمتم
نوبت ِ من می کنم آن کارها
وعده ها چسبیده بر دیوارها...
نوبت ِ من شهر را گُل می کنم
زاغ را یک روزه بلبل می کنم!
نوبت ِ من بی قرارِ مردمم
من فقط خدمتگزار مردمم
بستن ِ خالی به عشق صندلی
گفتن ِ من باشمایم . یاعلی!
گفتن ِ فردا فقط از آن ِ ماست
بهترین استان همین استان ماست
گفتن ِ حلال مشکل ها منم
رختِ خدمت هست زيبا بر تنم
گفتن ِ صدها دروغ شاخدار
فرق دارد شعر گفتن با شعار
(در پرانتز گفته باشم، بارها
دیده ام مرد عمل در کارها)
مى شود بر پا ضيافت هاى شام
تا بماند لطف عالی مستدام
شام اگر ممكن نشد صبحانه اى
از خُم الطاف شان پيمانه اى
دوستان را لازم آيد گاه گاه
تا بماند دوستى ها رو به راه
تقويت در عزم ِ يارى لازم است
باغ دل را آبيارى لازم است
سور را ما دوست مى داريم دوست
جان ما پيوسته خاطر خواه ِ اوست
سور اگر افطار باشد يا سحر
مى دهد اى دوست لذت بيشتر
سفره ى افظار هم دارد ثواب
هم به اين درخواست ها باشد جواب
در كنار سفره انواع غذا
می شود شیرین تر از شيرين فضا
میگو و مرغ و فسنجان و جگر
دارد اين ايام خواهان بيشتر
ماهی ِ شیر و هَواری با خورشت
كم ندارد از غذاهاى بهشت....
پنج ساعت مانده تا افطار ِ ما
کاش وا می شد گِره از کار ِ ما
قسمت ما کن خوراکی مستحب
هست منظورم ازین مصرع رطب!
زآن رطب هایی که حالا بی دلیل
دست ِ ما کوتاه و آن ها بر نخیل...
#خالوراشد
@rashedansari
نشانی کانال راشدانصاری شاعر ، روزنامه نگار و طنزپرداز👆
سروده: راشدانصاری
ای "شماله" شاعر ِ شوخِ جنوب
ای رفیق ِ راشد ای طناز خوب
نم نمك با انتخاباتى بزرگ
مى شود قاطى هوای ميش و گرگ
وقت ِ تبلیغ است ای صاحب سخن
دست بردار از سرِ بی موی من!
فصل داغ ِ شیره مالیدن رسید
نوبت ِ خوش تیپ ها دیدن رسید!
نوبت ِ من بی خیال ِ قدرتم
تشنه ی کرسی و میز ِ خدمتم
نوبت ِ من می کنم آن کارها
وعده ها چسبیده بر دیوارها...
نوبت ِ من شهر را گُل می کنم
زاغ را یک روزه بلبل می کنم!
نوبت ِ من بی قرارِ مردمم
من فقط خدمتگزار مردمم
بستن ِ خالی به عشق صندلی
گفتن ِ من باشمایم . یاعلی!
گفتن ِ فردا فقط از آن ِ ماست
بهترین استان همین استان ماست
گفتن ِ حلال مشکل ها منم
رختِ خدمت هست زيبا بر تنم
گفتن ِ صدها دروغ شاخدار
فرق دارد شعر گفتن با شعار
(در پرانتز گفته باشم، بارها
دیده ام مرد عمل در کارها)
مى شود بر پا ضيافت هاى شام
تا بماند لطف عالی مستدام
شام اگر ممكن نشد صبحانه اى
از خُم الطاف شان پيمانه اى
دوستان را لازم آيد گاه گاه
تا بماند دوستى ها رو به راه
تقويت در عزم ِ يارى لازم است
باغ دل را آبيارى لازم است
سور را ما دوست مى داريم دوست
جان ما پيوسته خاطر خواه ِ اوست
سور اگر افطار باشد يا سحر
مى دهد اى دوست لذت بيشتر
سفره ى افظار هم دارد ثواب
هم به اين درخواست ها باشد جواب
در كنار سفره انواع غذا
می شود شیرین تر از شيرين فضا
میگو و مرغ و فسنجان و جگر
دارد اين ايام خواهان بيشتر
ماهی ِ شیر و هَواری با خورشت
كم ندارد از غذاهاى بهشت....
پنج ساعت مانده تا افطار ِ ما
کاش وا می شد گِره از کار ِ ما
قسمت ما کن خوراکی مستحب
هست منظورم ازین مصرع رطب!
زآن رطب هایی که حالا بی دلیل
دست ِ ما کوتاه و آن ها بر نخیل...
#خالوراشد
@rashedansari
نشانی کانال راشدانصاری شاعر ، روزنامه نگار و طنزپرداز👆
تحقیقی مختصر و مفید در ادبیات قبرستان!
نوشته ی: راشدانصاری(خالوراشد)
این روزها به جای رفتن به دشت و کوه و دامن طبیعت ، بیشتر وقت خود را در قبرستان می گذرانم. آن هم در فصل دل انگیز بهار ! (البته به جز من شاعر دیگری نیز در زمان قدیم به قبرستان رفته است. آن جا که می گوید:"به قبرستان گذر کردم کم و بیش..." بگذریم.)
هنوز از تشییع جنازه دوستی برنگشته ام که باید برای خاکسپاری و یا مجلس ختم عزیز دیگری آماده شوم. امسال که دیگر شورش را در آورده اند!
اوقات فراغت مان کاملا پر شده است! جالب این که در این گونه مراسم همه به یکدیگر می گویند : " ان شاالله غم آخرتان باشد ، در مجلس شادی همدیگر را ببینیم ...." پس این شادی کو؟!
اما از حق نگذریم همین رفتن به قبرستان و خواندن فاتحه برای اهل قبور ، به قول بزرگان دین اشکالی که ندارد هیچ، تازه ثواب هم دارد...و به قول ما این در حالی است که دیدن فضای سبز اطراف قبرستان و مشاهده درخت های سر سبز ، گل ها و شاخه گل های روی قبرها نیز خود به خود می تواند فضای شاعرانه ای را ایجاد کند و الهام بخش برای هر شاعر و اهل دلی باشد !
ثانیا همین امر یعنی رفتن زیاد به قبرستان باعث شده تا اکثر شعرهای مرقوم شده بر روی سنگ قبرها را حفظ باشم. ناسلامتی ما شاعر و اهل ادبیات هستیم، هر چند اصالتا اهل دیده بانیم!
بنده در این رابطه _ یعنی بررسی و پژوهش در ادبیات قبرستان_ ، تحقیقی مختصر و مفید را انجام داده ام که عینا و دو دستی تقدیم حضور انورتان خواهم کرد! ( برای این که لال از دنیا نری ، بلند صلوات بفرست ...!)
پس از سال ها تحقیق بر روی هزاران سنگ قبر جدید و قدیم و مطالعه ده ها و صدها جلد! (جلد؟) سنگ نبشته مربوط به قرون گذشته و معاصر ، به این نتیجه رسیده ام که روی بیشتر سنگ قبرها از شعر کلاسیک استفاده شده است. البته نه این که شعر کلاسیک فقط به درد مرده ها می خورد! بلکه این سبک از قدیم الایام و از دوران " بهرام گور" ! یعنی از زمان های بسیار دور ! بدین سو بیشتر و بهتر جا افتاده است....اما نیمی از همین اشعار موزون متاسفانه دارای اشکالات فراوان وزنی و....است! که نشان می دهد این طیف از شاعران مُرده سرا!! (یعنی کسانی که برای مردگان شعر می سرایند)با وزن و قافیه آشنایی چندانی نداشته و یا این که تعمدا از وزن عروضی خارج شده اند تا به نوعی دست به نوآوری زده باشند! در این صورت باید منتظر یک انقلاب ادبی در ادبیات قبرستانی باشیم! درست مانند انقلاب "نیما" در ادبیات فارسی(غیر قبرستانی).
به عنوان مثال به این شعر توجه فرمایید:"ای خاک تیره پدر و مادر ما را عزیز دار/
اینان نور چشم ما هستند که در بر گرفته ای..."
و یا این شعر به ویژه مصراع دوم: "قسم بر جامه پاکی که از مهرت به تن دارم/
که تا جان در بدن دارم فراموشت نخواهم کرد..." که دارم و کرد قافیه شده اند...
و موارد زیادی از این دست. به عنوان مثال این بیت که ظاهرا شاعری برای همسرش گفته است:"ز فراق هجر رویت غم سینه سوز دارم/
همسرم قسم به مهرت، نه شب، نه روز دارم..." که در مصراع دوم از صنعت (خارج از ریل) شدن در شعر استفاده شده است!
و در این شعر که ظاهرا شخصی برای پدر بزرگوارش سروده است:"یاد ایامی که ما هم روزگاری داشتیم/
هم پدر بالای سر هم سایبانی داشتیم..."
ببینید روزگاری و سایبانی همقافیه شده است! آیا این شان و منزلت پدران ماست ؟!
این که چیزی نیست ، تازه در شعر بعدی کار خراب تر شده است ببینید:" چه شب ها تا سپیده درد کشیدی/
ندای یا علی، یا رب کشیدی..." درد و رب قافیه شده و وزن هم که خدا می داند...!
بگذریم.
اگر چه بیشتر اشعار نوشته شده بر روی سنگ قبرها ریشه در عواطف انسانی دارد و خوشبختانه از شعرهای عاشقانه و روم به دیوار بعضا پست مدرن و رپ! خبری نیست ، ولی بیشتر اشعار تکراری و فاقد تنوع است. مانند این شعر با مطلع:"پدرم دیده به سویت نگران است هنوز..." که جا دارد پژوهشگران این عرصه در این زمینه با ارایه مقالات و راهکارهای اساسی به بررسی فقط نقاط ضعف آن بپردازند. (قوت که ندارد!)
پیشنهاد می شود در مراسم بزرگداشت شاعران مُرده! که در زمان حیات شان کسی به فکر تجلیل از این عزیزان نبوده و امید است در آن دنیا در کنگره های شعر از آنان به نحو مطلوب و شایسته ای تجلیل به عمل آورند، به این مهم با دقت و تامل بیشتری پرداخته شود.
از سوی دیگر باید به عرض تان برسانم که بر روی بیش از ۸۰ درصد سنگ قبرها نوشته اند:" ای که بر ما بگذری دامن کشان/ از ره اخلاص الحمدی بخوان..." تلفن....
که بنده اوایل فکر می کردم پس از خواندن "حمد" و قرائت فاتحه باید شماره تلفن مرحوم یا مرحومه! را گرفت و به نامبرده اطلاع داد که مثلا آمده ای سر مزارش و الحمدی هم خوانده ای! اما پس از تحقیقات فراوان متوجه شدم این شماره تلفن ها متعلق به مرحوم شدگان نیست، بلکه شماره مورد نظر مربوط به حجار ، حکاک، خطاط و یا سنگ قبر فروش است.
البته بر کسی پوشیده
نوشته ی: راشدانصاری(خالوراشد)
این روزها به جای رفتن به دشت و کوه و دامن طبیعت ، بیشتر وقت خود را در قبرستان می گذرانم. آن هم در فصل دل انگیز بهار ! (البته به جز من شاعر دیگری نیز در زمان قدیم به قبرستان رفته است. آن جا که می گوید:"به قبرستان گذر کردم کم و بیش..." بگذریم.)
هنوز از تشییع جنازه دوستی برنگشته ام که باید برای خاکسپاری و یا مجلس ختم عزیز دیگری آماده شوم. امسال که دیگر شورش را در آورده اند!
اوقات فراغت مان کاملا پر شده است! جالب این که در این گونه مراسم همه به یکدیگر می گویند : " ان شاالله غم آخرتان باشد ، در مجلس شادی همدیگر را ببینیم ...." پس این شادی کو؟!
اما از حق نگذریم همین رفتن به قبرستان و خواندن فاتحه برای اهل قبور ، به قول بزرگان دین اشکالی که ندارد هیچ، تازه ثواب هم دارد...و به قول ما این در حالی است که دیدن فضای سبز اطراف قبرستان و مشاهده درخت های سر سبز ، گل ها و شاخه گل های روی قبرها نیز خود به خود می تواند فضای شاعرانه ای را ایجاد کند و الهام بخش برای هر شاعر و اهل دلی باشد !
ثانیا همین امر یعنی رفتن زیاد به قبرستان باعث شده تا اکثر شعرهای مرقوم شده بر روی سنگ قبرها را حفظ باشم. ناسلامتی ما شاعر و اهل ادبیات هستیم، هر چند اصالتا اهل دیده بانیم!
بنده در این رابطه _ یعنی بررسی و پژوهش در ادبیات قبرستان_ ، تحقیقی مختصر و مفید را انجام داده ام که عینا و دو دستی تقدیم حضور انورتان خواهم کرد! ( برای این که لال از دنیا نری ، بلند صلوات بفرست ...!)
پس از سال ها تحقیق بر روی هزاران سنگ قبر جدید و قدیم و مطالعه ده ها و صدها جلد! (جلد؟) سنگ نبشته مربوط به قرون گذشته و معاصر ، به این نتیجه رسیده ام که روی بیشتر سنگ قبرها از شعر کلاسیک استفاده شده است. البته نه این که شعر کلاسیک فقط به درد مرده ها می خورد! بلکه این سبک از قدیم الایام و از دوران " بهرام گور" ! یعنی از زمان های بسیار دور ! بدین سو بیشتر و بهتر جا افتاده است....اما نیمی از همین اشعار موزون متاسفانه دارای اشکالات فراوان وزنی و....است! که نشان می دهد این طیف از شاعران مُرده سرا!! (یعنی کسانی که برای مردگان شعر می سرایند)با وزن و قافیه آشنایی چندانی نداشته و یا این که تعمدا از وزن عروضی خارج شده اند تا به نوعی دست به نوآوری زده باشند! در این صورت باید منتظر یک انقلاب ادبی در ادبیات قبرستانی باشیم! درست مانند انقلاب "نیما" در ادبیات فارسی(غیر قبرستانی).
به عنوان مثال به این شعر توجه فرمایید:"ای خاک تیره پدر و مادر ما را عزیز دار/
اینان نور چشم ما هستند که در بر گرفته ای..."
و یا این شعر به ویژه مصراع دوم: "قسم بر جامه پاکی که از مهرت به تن دارم/
که تا جان در بدن دارم فراموشت نخواهم کرد..." که دارم و کرد قافیه شده اند...
و موارد زیادی از این دست. به عنوان مثال این بیت که ظاهرا شاعری برای همسرش گفته است:"ز فراق هجر رویت غم سینه سوز دارم/
همسرم قسم به مهرت، نه شب، نه روز دارم..." که در مصراع دوم از صنعت (خارج از ریل) شدن در شعر استفاده شده است!
و در این شعر که ظاهرا شخصی برای پدر بزرگوارش سروده است:"یاد ایامی که ما هم روزگاری داشتیم/
هم پدر بالای سر هم سایبانی داشتیم..."
ببینید روزگاری و سایبانی همقافیه شده است! آیا این شان و منزلت پدران ماست ؟!
این که چیزی نیست ، تازه در شعر بعدی کار خراب تر شده است ببینید:" چه شب ها تا سپیده درد کشیدی/
ندای یا علی، یا رب کشیدی..." درد و رب قافیه شده و وزن هم که خدا می داند...!
بگذریم.
اگر چه بیشتر اشعار نوشته شده بر روی سنگ قبرها ریشه در عواطف انسانی دارد و خوشبختانه از شعرهای عاشقانه و روم به دیوار بعضا پست مدرن و رپ! خبری نیست ، ولی بیشتر اشعار تکراری و فاقد تنوع است. مانند این شعر با مطلع:"پدرم دیده به سویت نگران است هنوز..." که جا دارد پژوهشگران این عرصه در این زمینه با ارایه مقالات و راهکارهای اساسی به بررسی فقط نقاط ضعف آن بپردازند. (قوت که ندارد!)
پیشنهاد می شود در مراسم بزرگداشت شاعران مُرده! که در زمان حیات شان کسی به فکر تجلیل از این عزیزان نبوده و امید است در آن دنیا در کنگره های شعر از آنان به نحو مطلوب و شایسته ای تجلیل به عمل آورند، به این مهم با دقت و تامل بیشتری پرداخته شود.
از سوی دیگر باید به عرض تان برسانم که بر روی بیش از ۸۰ درصد سنگ قبرها نوشته اند:" ای که بر ما بگذری دامن کشان/ از ره اخلاص الحمدی بخوان..." تلفن....
که بنده اوایل فکر می کردم پس از خواندن "حمد" و قرائت فاتحه باید شماره تلفن مرحوم یا مرحومه! را گرفت و به نامبرده اطلاع داد که مثلا آمده ای سر مزارش و الحمدی هم خوانده ای! اما پس از تحقیقات فراوان متوجه شدم این شماره تلفن ها متعلق به مرحوم شدگان نیست، بلکه شماره مورد نظر مربوط به حجار ، حکاک، خطاط و یا سنگ قبر فروش است.
البته بر کسی پوشیده
نیست که ادبیات قبرستانی (اگر بی ادبی نباشد) همچون ادبیات غیر قبرستانی نزد اهل ادب از جایگاه خاصی برخوردار است و بیش از این ها جای کنکاش و پژوهش دارد ولی به علت این که نویسنده ی این سطور باید هر چه زودتر خود را به مراسم خاکسپاری دیگری برساند ، لذا در همین جا تحقیق خودمان را نیمه کاره رها می کنیم و اگر عمری باقی ماند ادامه ی آن را در فرصتی دیگر تقدیم خواهیم کرد.
برای شادی روح اموات به ویژه اموات شما خوانندگان عزیز و مدیرمسوول و سردبیر روزنامه ی خودمان، بخوانیم سوره مبارکه فاتحه مع الاخلاص و صلوات...
#خالوراشد
@rashedansari
نشانی کانال راشدانصاری شاعر ، روزنامه نگار و طنزپرداز👆
برای شادی روح اموات به ویژه اموات شما خوانندگان عزیز و مدیرمسوول و سردبیر روزنامه ی خودمان، بخوانیم سوره مبارکه فاتحه مع الاخلاص و صلوات...
#خالوراشد
@rashedansari
نشانی کانال راشدانصاری شاعر ، روزنامه نگار و طنزپرداز👆
ظرفیت!
سروده: راشدانصاری
دیدیم به نفس، اعتمادت را هم
ظرفیت بحث و انتقادت را هم
عمری ست که دلخوشی به زِر زِر کردن
دیدیم در انجمن سوادت را هم!
#خالوراشد
@rashedansari
نشانی کانال راشدانصاری شاعر ، روزنامه نگار و طنزپرداز👆
سروده: راشدانصاری
دیدیم به نفس، اعتمادت را هم
ظرفیت بحث و انتقادت را هم
عمری ست که دلخوشی به زِر زِر کردن
دیدیم در انجمن سوادت را هم!
#خالوراشد
@rashedansari
نشانی کانال راشدانصاری شاعر ، روزنامه نگار و طنزپرداز👆
اعلام وصول کتاب!
سوی من ِ دل شکسته فرهنگی
وامانده شعر و خسته فرهنگی
از حضرت مستطاب خالو راشد
امروز رسید بسته فرهنگی!
گنجینه نابی که گهرهاش ز توست
امروز به دست من رسیده با پست!
تا یاد ز بوالفضول کردی، خالو!
گفتیم دم تو گرم، دست تو درست!
سعیدسلیمان پور(بولفضول الشعرا)
سوی من ِ دل شکسته فرهنگی
وامانده شعر و خسته فرهنگی
از حضرت مستطاب خالو راشد
امروز رسید بسته فرهنگی!
گنجینه نابی که گهرهاش ز توست
امروز به دست من رسیده با پست!
تا یاد ز بوالفضول کردی، خالو!
گفتیم دم تو گرم، دست تو درست!
سعیدسلیمان پور(بولفضول الشعرا)
نمایشنامه ی منظوم شورا!
به قلم:راشدانصاری( خالو راشد)
با هم اتفاقات احتمالی که در یکی از جلسات شورا خواهد افتاد را به صورت نظم از زبان اعضا می خوانیم:
سالن در سکوت کامل به سر می برد و در حالی که بیشتر اعضا پشت به یکدیگر با حالتی قهر آمیز نشسته اند، یکی در و دیوار را نگاه می کند و دیگری داخل پنجره پشت به دیگران نشسته و از همان جا مناظر پشت ساختمان شهرداری را دید میزند،تعدادی از اعضا نیز با گوشی های تلفن همراه خود ور می روند و پیامکی در حال حل مشکلات شهروندان هستند! در این هنگام یک مرتبه یکی از اعضای محترم شورا مثل برق و باد پشت تریبون قرار می گیرد و می گوید:
عضو شورا:
اگر چه عضوی از شورای شهرم
ولیکن بچه ی بالای شهرم.......!
خرابم می کند گرمای بندر
مرتب دلخور از گرمای شهرم
عضو دیگری که جلسه ی قبل غایب بود اعتراض کنان میکروفن را به زور از عضو قبلی می گیرد و اظهار می دارد:
عضو دیگر:
چه فرمایی بسازی یا بسوزم
که من سوزنده ی بابای شهرم!
اگر فرصت شود شاید بگیرم
عصا از دست نابینای شهرم
یکی از اعضا با غروری خاص قمپزی در می کند و می گوید این که چیزی نیست من در گذشته کاری کرده ام کارستان . بشنوید:
عضو قمپز در کن :
تمام مملکت را کرده ام من
مددکاری به استثنای شهرم !
یکی از اعضا که تا این لحظه ساکت نشسته بود، با حرکتی آکروباتیک خودش را به میکروفن رسانده و می فرماید:
عضو آکروباتیست:
کمی هم به برادرهای چینی
دهم از ساحل ِ دریای شهرم
در این جا شخصی معلوم الحال بدون هماهنگی وارد سالن شده و در حالی که شاد و شنگول به نظر می رسد ، می گوید:
مرد شنگول:
جوانان را به آن دنیا فرستاد
دو تا تَه پیک از وُدکای شهرم
استاد فرهیخته ای از آن سوی سالن نفس نفس زنان می آید و با عصبانیت تمام ضمن اعتراض به رییس شورا می فرماید:
استاد فرهیخته:
فلانی می نویسد بندراَباس
چه آمد بر سر ِ املای شهرم!
یکی دیگر از اعضا در حالی که برای عضو دیگری شکلک در می آورد ، اظهار می دارد:
عضو شکلک درآر:
زبان ژاپنی را فول ِ فولم
ایهی های هوی ایهای هاهای شهرم!
دیگری در حالی که از صحن علنی شورا خارج می شود، زیر لب زمزمه می کند:
عضو خارجی:
اگر چه مجری ِ قانون نبودم
پس از این می شوم مجرای شهرم!
آن یکی برای این یکی زبانش را در می آورد و خنده کنان می گوید:
عضو خندان:
بدون چوب، دریا می شکافم
بدون معجزه موسای شهرم
این یکی در حالی که با تکان دادن انگشتانش عضو قبلی را تهدید می کند برای بار چندم پشت تریبون قرار می گیرد و می گوید:
عضو انگشتی:
از آن روزی که مردم رای دادند
خودم را می گذارم جای شهرم...
یکی دیگر از اعضا از جای خود بلند می شود و با صدای بلند و رسا بدون میکروفن می گوید:
عضو رسا:
چهل سال است بندر مُرده مَردم
چو عیسا در پی ِ احیای شهرم
عضو دیگری که تا این جای کار دو بار شعر گفته بود، بی اعتنا به دیگران خطاب به عضو قبلی می فرماید:
عضو بی اعتنا :
بکش بیرون که من طاقت ندارم
نکن کفش خودت را پای شهرم !
یکی از اعضای همیشه گله مند شورا در حالی که ادعا می کند اهل اختلاس و زد و بند و ... نیست، می گوید:
عضو گله مند:
در این دنیا فقط یک مِلک دارم
مساحت: طول در پهنای شهرم
آن یکی کمی ریش خود را می خاراند و ابتدا همه را به آرامش دعوت می کند و سپس می گوید:
عضو ریش خار:
اَلا نسوان به دیدارم بیایید
برای خواهران کاکای شهرم!
بلافاصله یکی دیگر که چند باری از میکروفن استفاده کرده بود این بار هر دو دستش را لوله کرده و جلوی دهانش به صورت شیپور قرار می دهد و می گوید:
عضو لوله ای:
حکیمی فاضلم من، اهل علمم
اَبو هستم، علی ، سینای شهرم!
در این هنگام عضو دیگری می پرد روی میز و ضمن این که مشخص نیست طرف حسابش چه کسی است، می گوید:
عضو ِ پَران:
شماها در دهات خود بمانید
که من حالا خودم آقای شهرم!!
#خالوراشد
@rashedansari
نشانی کانال راشدانصاری شاعر ، روزنامه نگار و طنزپرداز👆
به قلم:راشدانصاری( خالو راشد)
با هم اتفاقات احتمالی که در یکی از جلسات شورا خواهد افتاد را به صورت نظم از زبان اعضا می خوانیم:
سالن در سکوت کامل به سر می برد و در حالی که بیشتر اعضا پشت به یکدیگر با حالتی قهر آمیز نشسته اند، یکی در و دیوار را نگاه می کند و دیگری داخل پنجره پشت به دیگران نشسته و از همان جا مناظر پشت ساختمان شهرداری را دید میزند،تعدادی از اعضا نیز با گوشی های تلفن همراه خود ور می روند و پیامکی در حال حل مشکلات شهروندان هستند! در این هنگام یک مرتبه یکی از اعضای محترم شورا مثل برق و باد پشت تریبون قرار می گیرد و می گوید:
عضو شورا:
اگر چه عضوی از شورای شهرم
ولیکن بچه ی بالای شهرم.......!
خرابم می کند گرمای بندر
مرتب دلخور از گرمای شهرم
عضو دیگری که جلسه ی قبل غایب بود اعتراض کنان میکروفن را به زور از عضو قبلی می گیرد و اظهار می دارد:
عضو دیگر:
چه فرمایی بسازی یا بسوزم
که من سوزنده ی بابای شهرم!
اگر فرصت شود شاید بگیرم
عصا از دست نابینای شهرم
یکی از اعضا با غروری خاص قمپزی در می کند و می گوید این که چیزی نیست من در گذشته کاری کرده ام کارستان . بشنوید:
عضو قمپز در کن :
تمام مملکت را کرده ام من
مددکاری به استثنای شهرم !
یکی از اعضا که تا این لحظه ساکت نشسته بود، با حرکتی آکروباتیک خودش را به میکروفن رسانده و می فرماید:
عضو آکروباتیست:
کمی هم به برادرهای چینی
دهم از ساحل ِ دریای شهرم
در این جا شخصی معلوم الحال بدون هماهنگی وارد سالن شده و در حالی که شاد و شنگول به نظر می رسد ، می گوید:
مرد شنگول:
جوانان را به آن دنیا فرستاد
دو تا تَه پیک از وُدکای شهرم
استاد فرهیخته ای از آن سوی سالن نفس نفس زنان می آید و با عصبانیت تمام ضمن اعتراض به رییس شورا می فرماید:
استاد فرهیخته:
فلانی می نویسد بندراَباس
چه آمد بر سر ِ املای شهرم!
یکی دیگر از اعضا در حالی که برای عضو دیگری شکلک در می آورد ، اظهار می دارد:
عضو شکلک درآر:
زبان ژاپنی را فول ِ فولم
ایهی های هوی ایهای هاهای شهرم!
دیگری در حالی که از صحن علنی شورا خارج می شود، زیر لب زمزمه می کند:
عضو خارجی:
اگر چه مجری ِ قانون نبودم
پس از این می شوم مجرای شهرم!
آن یکی برای این یکی زبانش را در می آورد و خنده کنان می گوید:
عضو خندان:
بدون چوب، دریا می شکافم
بدون معجزه موسای شهرم
این یکی در حالی که با تکان دادن انگشتانش عضو قبلی را تهدید می کند برای بار چندم پشت تریبون قرار می گیرد و می گوید:
عضو انگشتی:
از آن روزی که مردم رای دادند
خودم را می گذارم جای شهرم...
یکی دیگر از اعضا از جای خود بلند می شود و با صدای بلند و رسا بدون میکروفن می گوید:
عضو رسا:
چهل سال است بندر مُرده مَردم
چو عیسا در پی ِ احیای شهرم
عضو دیگری که تا این جای کار دو بار شعر گفته بود، بی اعتنا به دیگران خطاب به عضو قبلی می فرماید:
عضو بی اعتنا :
بکش بیرون که من طاقت ندارم
نکن کفش خودت را پای شهرم !
یکی از اعضای همیشه گله مند شورا در حالی که ادعا می کند اهل اختلاس و زد و بند و ... نیست، می گوید:
عضو گله مند:
در این دنیا فقط یک مِلک دارم
مساحت: طول در پهنای شهرم
آن یکی کمی ریش خود را می خاراند و ابتدا همه را به آرامش دعوت می کند و سپس می گوید:
عضو ریش خار:
اَلا نسوان به دیدارم بیایید
برای خواهران کاکای شهرم!
بلافاصله یکی دیگر که چند باری از میکروفن استفاده کرده بود این بار هر دو دستش را لوله کرده و جلوی دهانش به صورت شیپور قرار می دهد و می گوید:
عضو لوله ای:
حکیمی فاضلم من، اهل علمم
اَبو هستم، علی ، سینای شهرم!
در این هنگام عضو دیگری می پرد روی میز و ضمن این که مشخص نیست طرف حسابش چه کسی است، می گوید:
عضو ِ پَران:
شماها در دهات خود بمانید
که من حالا خودم آقای شهرم!!
#خالوراشد
@rashedansari
نشانی کانال راشدانصاری شاعر ، روزنامه نگار و طنزپرداز👆
راه راست!
نوشته ی: راشدانصاری(خالوراشد)
در راستای این که کم کم به انتخابات ریاست جمهوری نزدیک می شویم و با توجه به این که عنقریب پست ریاست جمهوری به صورت چرخشی طبق قانون، یحتمل به دست با کفایت برادران راست خواهد افتاد! (این که عرض کردیم برادران ، یک موقع متهم به مرد سالاری نشویم!چون در این یک فقره با کسی شوخی نداریم و بانوان محترمه حالا حالاها بایستی پشت کنکور بمانند!).
و همچنین با توجه به این که در آینده ای نه چندان دور مجلس و حتی تاکسی ها و اتوبوس های مسافربری و قهوه خانه ها و رستوران های بین راهی و سوپرمارکت ها و....توسط لشکر راستی های عزیز قُرق خواهد شد! و به همین دلیل شاهد اتفاقات گوناگونی در سطح بین المللی و داخلی ! خواهیم بود. و با توجه به باتوجه های دیگری که از ذکر همه ی آن ها معذوریم! فلذا توجه شما را به یک سری مقررات جدید راهنمایی و رانندگی جلب می کنم. چون از قدیم گفته اند: هیچ چیزی بهتر از راستی نیست!فقط خواهش می کنم نفرمایید ربطش چیست! چرا که در کشور ما قرار نیست چیزی به چیزی ربط داشته باشد.
۱_ از کلیه رانندگان عزیز تقاضا می شود در هنگام رانندگی، لطف کرده و از سمت راست یکدیگر سبقت بگیرند.
۲_ دستگیره (شیشه بالابر ) سمت چپ را از ریشه کنده و فقط با دستگیره سمت راست شیشه ی خودرو را بالا و پایین ببرند!
۳_ فرمان اتومبیل های خود را به سمت راست انتقال داده و از کارخانه های خودروسازی طرف قرارداد خارجی(اگر وجود داشته باشد!) و داخلی نیز می خواهیم تا از این پس فرمان ماشین ها را فقط در سمت راست نصب کنند!
۴_ تمامی ِ تابلوهای گردش به چپ در جاده های برون شهری و درون شهری را از جا کنده و به جای آن ها تابلوی گردش به راست نصب کنند!
۵_ راننده های محترمی که سر چهارراه ها و تقاطع ها قصد رفتن به سمت چپ دارند ، لطفا راهنمای سمت راست را بزنند و عبور کنند!
۶_ کلیه فلکه های موجود در سطح شهر را بر عکس کرده و یا این که اگر امکان نداشت! فلکه جای خودش باشد ، ولی راننده های گرامی از سمت راست به دور آن بچرخند !
۷_ از این لحظه به بعد راننده های زحمت کش لطف کنند و درب (در ِ) سمت چپ جلو و عقب خودروی خود را به مدت چهار سال پلمپ کنند! پس از پایان چهار سال، مدت یاد شده خود به خود تمدید خواهد شد!
۸_ راننده های محترم ، گواهی نامه، کارت ماشین ، بیمه نامه ی خودرو و...(این غیره شامل هر چیزی می شود حتی شیرینی!) را فقط با دست راست به مامورین پرتلاش تقدیم کنند!
۹_ خداوند همه ی شما و ما را به راه راست(نه جناح راست!) هدایت کند.
#خالوراشد
@rashedansari
نشانی کانال راشدانصاری شاعر ، روزنامه نگار و طنزپرداز👆
نوشته ی: راشدانصاری(خالوراشد)
در راستای این که کم کم به انتخابات ریاست جمهوری نزدیک می شویم و با توجه به این که عنقریب پست ریاست جمهوری به صورت چرخشی طبق قانون، یحتمل به دست با کفایت برادران راست خواهد افتاد! (این که عرض کردیم برادران ، یک موقع متهم به مرد سالاری نشویم!چون در این یک فقره با کسی شوخی نداریم و بانوان محترمه حالا حالاها بایستی پشت کنکور بمانند!).
و همچنین با توجه به این که در آینده ای نه چندان دور مجلس و حتی تاکسی ها و اتوبوس های مسافربری و قهوه خانه ها و رستوران های بین راهی و سوپرمارکت ها و....توسط لشکر راستی های عزیز قُرق خواهد شد! و به همین دلیل شاهد اتفاقات گوناگونی در سطح بین المللی و داخلی ! خواهیم بود. و با توجه به باتوجه های دیگری که از ذکر همه ی آن ها معذوریم! فلذا توجه شما را به یک سری مقررات جدید راهنمایی و رانندگی جلب می کنم. چون از قدیم گفته اند: هیچ چیزی بهتر از راستی نیست!فقط خواهش می کنم نفرمایید ربطش چیست! چرا که در کشور ما قرار نیست چیزی به چیزی ربط داشته باشد.
۱_ از کلیه رانندگان عزیز تقاضا می شود در هنگام رانندگی، لطف کرده و از سمت راست یکدیگر سبقت بگیرند.
۲_ دستگیره (شیشه بالابر ) سمت چپ را از ریشه کنده و فقط با دستگیره سمت راست شیشه ی خودرو را بالا و پایین ببرند!
۳_ فرمان اتومبیل های خود را به سمت راست انتقال داده و از کارخانه های خودروسازی طرف قرارداد خارجی(اگر وجود داشته باشد!) و داخلی نیز می خواهیم تا از این پس فرمان ماشین ها را فقط در سمت راست نصب کنند!
۴_ تمامی ِ تابلوهای گردش به چپ در جاده های برون شهری و درون شهری را از جا کنده و به جای آن ها تابلوی گردش به راست نصب کنند!
۵_ راننده های محترمی که سر چهارراه ها و تقاطع ها قصد رفتن به سمت چپ دارند ، لطفا راهنمای سمت راست را بزنند و عبور کنند!
۶_ کلیه فلکه های موجود در سطح شهر را بر عکس کرده و یا این که اگر امکان نداشت! فلکه جای خودش باشد ، ولی راننده های گرامی از سمت راست به دور آن بچرخند !
۷_ از این لحظه به بعد راننده های زحمت کش لطف کنند و درب (در ِ) سمت چپ جلو و عقب خودروی خود را به مدت چهار سال پلمپ کنند! پس از پایان چهار سال، مدت یاد شده خود به خود تمدید خواهد شد!
۸_ راننده های محترم ، گواهی نامه، کارت ماشین ، بیمه نامه ی خودرو و...(این غیره شامل هر چیزی می شود حتی شیرینی!) را فقط با دست راست به مامورین پرتلاش تقدیم کنند!
۹_ خداوند همه ی شما و ما را به راه راست(نه جناح راست!) هدایت کند.
#خالوراشد
@rashedansari
نشانی کانال راشدانصاری شاعر ، روزنامه نگار و طنزپرداز👆
برای دوست نادیده ام
سروده: استادمهدی مباشر _شیراز
ای مظهر طنازی ، ای راشدانصاری
در مجمع خوش خوابان، بینم که تو بیداری
از رشد شعور خود ، راشد شده ای ، احسنت
چون ناصر ِ فرهنگی، فامیل تو انصاری
از دور رخت بوسم، با این که نمی دانم
هستی تو بلوند و بور، یا سرخی و گلناری
چشمان تو رنگین است، یا چون دل بعضی ها!
باشد کمکی تیره ، یا میشی و زنگاری
هم نیز نمی دانم ، طاسی تو وَ یا مودار؟
ریشوی چنان زندی ، یا کوسه چو قاجاری
پیری تو و یا برنا، قویی تو وَ یا دُرنا
نزدیک به هندی چون ، طوطی ِ شکرخواری
در بین ندانم ها، یک نکته همی دانم
با کید و ریا دشمن ، با پاک دلان یاری
این دفتر "مشکوکت" رندانه به ما گوید"۱"
در مرز یقین و شک، هستند چه بسیاری
هم نیز نمی دانم ، در ساحل آن بندر
جنتلمن و با نظمی یا این که ولنگاری
از طعم مقالاتت ، پیداست که قنادی
هم عطر بیاناتت گویند که عطاری
در خط دلاری تو ، یا اهل قماری تو؟!
سرمایه گر بانکی، یا این که بُنکداری
در ساختن ِ برجی ، یا بر سر هر برجی:
چشمی به اضافات و ترفیع و کوپن داری
"آزاده " ی آزاده ، ناگاه اسیرم کرد "۲"
در پنجه ی آن مرد ِ مشکوک(نه بازاری)
آن شب که به مشکوکت، سرگرم شدم ناگاه
گلبانگ سحر برخاست از ساعت دیواری
با این که غمین بودم ، از شوخی مشکوکت
شادانه بخندیدم ، در عین گرفتاری
در وصف جمالاتت، علم اَنا لا یعلم
در شرح کمالاتت ، المُشته و خرواری
گویا که تویی خالو ، بس گنده و چاقالو
العُهدت و الراوی ، مسوولت و اخباری
بینم که وجود تو، در ساحل آن بندر
الروضه رضوانی ، فی مسکنهُ ناری
ناری که بسی خوشتر ، از جنت بی گانه
الخلق سلیقاتی و المغزهُ افکاری
" تذکار مدیرانت" و"اخبار مشاکیکت"۳
اَلنیش و اشاراتی والباقیه ستاری
یک دسته در این عالم لایُدرک و لا یعلم
جمع دگری بر دل زخمی و بسی کاری
.......
ای کاش که در حکام آن قدر شجاعت بود
تا این که نمایندی بر ضعف خود اقراری
اَلعدل و مصافاتا ، والظلم و مکافاتا
العینتهُ مشهودا ، الکذبهُ انکاری
بایست که مسوولین خود قاضی خود باشند
اهریمن هر کاری، کید است و ریاکاری
در وصف تو می گفتم، ناگه قلمم سُر خورد
شد موی دماغاتی ، العادت و اجباری
اکنون که تویی راشد ، ارشاد نما ما را
شاید نفس حقت ، آید به مددکاری
ورسرخ زبان دارد، پروای سر ِ سبزت
با ما نشود کارَت ، کن فکر دگر یاری
@@@
بشنو دو کلامی هم تا این که ز خود گویم
باشد که شود روزی انگیزه دیداری
قامت صد و شصت و پنج، هفتاد بُود وزنم
مویم فر و کافوری، بینی تک و پرواری
سال ِ من اگرخواهی از "قطره" بپرس اما"۴"
بین خودمان باشد ، با کس مکن اظهاری
زیرا که دو صد کشته ، همراه سه صد مرده
در سطح جهان دارم ، از بستکی و لاری
پی نوشت:
۱_ اشاره است به کتاب "این مرد مشکوک" اثر راشدانصاری
۲_ منظور آقای حسین آزاده شاعر و پژوهشگر شیرازی که مسبب اصلی این کار خیر یعنی آشنایی بنده با خالوشدند.
۳_ اشاره است به ستون های طنز تذکره المدیران و خبرهای مشکوک نوشته ی: راشدانصاری
۴_ اشاره است به "قطره" مجموعه اشعار استادمباشر
#خالوراشد
@rashedansari
نشانی کانال راشدانصاری شاعر ، روزنامه نگار و طنزپرداز👆
سروده: استادمهدی مباشر _شیراز
ای مظهر طنازی ، ای راشدانصاری
در مجمع خوش خوابان، بینم که تو بیداری
از رشد شعور خود ، راشد شده ای ، احسنت
چون ناصر ِ فرهنگی، فامیل تو انصاری
از دور رخت بوسم، با این که نمی دانم
هستی تو بلوند و بور، یا سرخی و گلناری
چشمان تو رنگین است، یا چون دل بعضی ها!
باشد کمکی تیره ، یا میشی و زنگاری
هم نیز نمی دانم ، طاسی تو وَ یا مودار؟
ریشوی چنان زندی ، یا کوسه چو قاجاری
پیری تو و یا برنا، قویی تو وَ یا دُرنا
نزدیک به هندی چون ، طوطی ِ شکرخواری
در بین ندانم ها، یک نکته همی دانم
با کید و ریا دشمن ، با پاک دلان یاری
این دفتر "مشکوکت" رندانه به ما گوید"۱"
در مرز یقین و شک، هستند چه بسیاری
هم نیز نمی دانم ، در ساحل آن بندر
جنتلمن و با نظمی یا این که ولنگاری
از طعم مقالاتت ، پیداست که قنادی
هم عطر بیاناتت گویند که عطاری
در خط دلاری تو ، یا اهل قماری تو؟!
سرمایه گر بانکی، یا این که بُنکداری
در ساختن ِ برجی ، یا بر سر هر برجی:
چشمی به اضافات و ترفیع و کوپن داری
"آزاده " ی آزاده ، ناگاه اسیرم کرد "۲"
در پنجه ی آن مرد ِ مشکوک(نه بازاری)
آن شب که به مشکوکت، سرگرم شدم ناگاه
گلبانگ سحر برخاست از ساعت دیواری
با این که غمین بودم ، از شوخی مشکوکت
شادانه بخندیدم ، در عین گرفتاری
در وصف جمالاتت، علم اَنا لا یعلم
در شرح کمالاتت ، المُشته و خرواری
گویا که تویی خالو ، بس گنده و چاقالو
العُهدت و الراوی ، مسوولت و اخباری
بینم که وجود تو، در ساحل آن بندر
الروضه رضوانی ، فی مسکنهُ ناری
ناری که بسی خوشتر ، از جنت بی گانه
الخلق سلیقاتی و المغزهُ افکاری
" تذکار مدیرانت" و"اخبار مشاکیکت"۳
اَلنیش و اشاراتی والباقیه ستاری
یک دسته در این عالم لایُدرک و لا یعلم
جمع دگری بر دل زخمی و بسی کاری
.......
ای کاش که در حکام آن قدر شجاعت بود
تا این که نمایندی بر ضعف خود اقراری
اَلعدل و مصافاتا ، والظلم و مکافاتا
العینتهُ مشهودا ، الکذبهُ انکاری
بایست که مسوولین خود قاضی خود باشند
اهریمن هر کاری، کید است و ریاکاری
در وصف تو می گفتم، ناگه قلمم سُر خورد
شد موی دماغاتی ، العادت و اجباری
اکنون که تویی راشد ، ارشاد نما ما را
شاید نفس حقت ، آید به مددکاری
ورسرخ زبان دارد، پروای سر ِ سبزت
با ما نشود کارَت ، کن فکر دگر یاری
@@@
بشنو دو کلامی هم تا این که ز خود گویم
باشد که شود روزی انگیزه دیداری
قامت صد و شصت و پنج، هفتاد بُود وزنم
مویم فر و کافوری، بینی تک و پرواری
سال ِ من اگرخواهی از "قطره" بپرس اما"۴"
بین خودمان باشد ، با کس مکن اظهاری
زیرا که دو صد کشته ، همراه سه صد مرده
در سطح جهان دارم ، از بستکی و لاری
پی نوشت:
۱_ اشاره است به کتاب "این مرد مشکوک" اثر راشدانصاری
۲_ منظور آقای حسین آزاده شاعر و پژوهشگر شیرازی که مسبب اصلی این کار خیر یعنی آشنایی بنده با خالوشدند.
۳_ اشاره است به ستون های طنز تذکره المدیران و خبرهای مشکوک نوشته ی: راشدانصاری
۴_ اشاره است به "قطره" مجموعه اشعار استادمباشر
#خالوراشد
@rashedansari
نشانی کانال راشدانصاری شاعر ، روزنامه نگار و طنزپرداز👆
خالوبندی!
شوخی با نشریات استان
نوشته ی: راشد انصاری ( خالو راشد)
Khaloo.rashed@gmail.com
ندای هرمزگان: «روند افزایش قیمت کالاها را متوقف کردیم.»
خالو راشد: خیلی ممنون. واقعاً زحمت کشیدید! راضی به زحمت نبودیم به خدا...
انشاء الله با همین فرمان بروید جلو.
فقط خواهشی داشتم، شما که دست به متوقف کردن تان خوب است ! ای کاش روند افزایش نرخ بی کاری را هم متوقف می کردید. روند رو به رشد آمار خودکشی ها را نیز متوقف می کردید. روند اختلاس ها و ارتشاء ها را همچنین . روند رو به رشد جمعیت معتادان همیشه در صحنه نیز متوقف می کردید. روند آمار طلاق را هم متوقف می کردید. روند رو به رشد جمعیت دختران فراری را متوقف می کردید. روند روز افزون آمار فحشاء هم به هکذا. و خیلی از روندهای دیگر که نمی توان به زبان آورد!
دریا: « بسیاری از درس هایی که دانشجویان می خوانند فایده ای ندارد. »
خالو راشد: پس خدا را شکر که بیشتر دانشجویان ما اصولاً درس نمی خوانند!
ندای هرمزگان: « شهرداری ها و دهیاری های هرمزگان اعتبار ویژه دریافت می کنند.»
خالو راشد: قابل توجه سازمان فرهنگی ورزشی شهرداری که از شب یلدا تا به امروز بابت مبلغ ناقابلی ما را همچون توپ فوتبال به این طرف و آن طرف پاس می دهند !
ندای هرمزگان: « عبور از ساحل بندرعباس احتمال سقط جنین را بالا می برد. رئیس جمعیت مبارزه با استعمال دخانیات کشور با ابراز نگرانی از عرضه قلیان در مکان های تفریحی شهر بندرعباس از جمله بلوار ساحلی، اظهار کرد: یک خانم باردار اگر از این مسیر عبور کند دود از طریق مادر و جفت وارد بدن جنین می شود و در نهایت رشد جنین متوقف خواهد شد و در برخی موارد احتمال سقط جنین نیز است.»
خالو راشد: یعنی می فرمایید برای انجام این عمل، (سقط جنین) دیگر نیازی به پرداخت هزینه های سنگین و دستمزد بالای پزشک و ... نیست ؟!
با این تفاصیل اگر چه کار درستی نیست اما یحتمل از فردا عده ای از شهروندان مشتاق، به سمت ساحل هجوم خواهند برد!
این احتمال نیز وجود دارد که سیل مشتری از سراسر کشور به ساحل بندرعباس سرازیر شود و مشکل سقط خود را بدون درد و خونریزی فقط با عبور از ساحل حل کنند !
پیشنهاد می کنیم اگر در ساحل ترافیک ایجاد شد، تعدادی از مشتری ها را به سطح خیابان های بندرعباس هدایت کنند تا با افتادنِ خودروهایشان در چاله چوله های خیابان، در جا و بی دردسر سقط کنند!
البته پیشنهادات دیگری هم داشتیم که باید حضوری خدمت عزیزان عرض کنیم !
#خالوراشد
@rashedansari
نشانی کانال راشدانصاری شاعر ، روزنامه نگار و طنزپرداز👆
شوخی با نشریات استان
نوشته ی: راشد انصاری ( خالو راشد)
Khaloo.rashed@gmail.com
ندای هرمزگان: «روند افزایش قیمت کالاها را متوقف کردیم.»
خالو راشد: خیلی ممنون. واقعاً زحمت کشیدید! راضی به زحمت نبودیم به خدا...
انشاء الله با همین فرمان بروید جلو.
فقط خواهشی داشتم، شما که دست به متوقف کردن تان خوب است ! ای کاش روند افزایش نرخ بی کاری را هم متوقف می کردید. روند رو به رشد آمار خودکشی ها را نیز متوقف می کردید. روند اختلاس ها و ارتشاء ها را همچنین . روند رو به رشد جمعیت معتادان همیشه در صحنه نیز متوقف می کردید. روند آمار طلاق را هم متوقف می کردید. روند رو به رشد جمعیت دختران فراری را متوقف می کردید. روند روز افزون آمار فحشاء هم به هکذا. و خیلی از روندهای دیگر که نمی توان به زبان آورد!
دریا: « بسیاری از درس هایی که دانشجویان می خوانند فایده ای ندارد. »
خالو راشد: پس خدا را شکر که بیشتر دانشجویان ما اصولاً درس نمی خوانند!
ندای هرمزگان: « شهرداری ها و دهیاری های هرمزگان اعتبار ویژه دریافت می کنند.»
خالو راشد: قابل توجه سازمان فرهنگی ورزشی شهرداری که از شب یلدا تا به امروز بابت مبلغ ناقابلی ما را همچون توپ فوتبال به این طرف و آن طرف پاس می دهند !
ندای هرمزگان: « عبور از ساحل بندرعباس احتمال سقط جنین را بالا می برد. رئیس جمعیت مبارزه با استعمال دخانیات کشور با ابراز نگرانی از عرضه قلیان در مکان های تفریحی شهر بندرعباس از جمله بلوار ساحلی، اظهار کرد: یک خانم باردار اگر از این مسیر عبور کند دود از طریق مادر و جفت وارد بدن جنین می شود و در نهایت رشد جنین متوقف خواهد شد و در برخی موارد احتمال سقط جنین نیز است.»
خالو راشد: یعنی می فرمایید برای انجام این عمل، (سقط جنین) دیگر نیازی به پرداخت هزینه های سنگین و دستمزد بالای پزشک و ... نیست ؟!
با این تفاصیل اگر چه کار درستی نیست اما یحتمل از فردا عده ای از شهروندان مشتاق، به سمت ساحل هجوم خواهند برد!
این احتمال نیز وجود دارد که سیل مشتری از سراسر کشور به ساحل بندرعباس سرازیر شود و مشکل سقط خود را بدون درد و خونریزی فقط با عبور از ساحل حل کنند !
پیشنهاد می کنیم اگر در ساحل ترافیک ایجاد شد، تعدادی از مشتری ها را به سطح خیابان های بندرعباس هدایت کنند تا با افتادنِ خودروهایشان در چاله چوله های خیابان، در جا و بی دردسر سقط کنند!
البته پیشنهادات دیگری هم داشتیم که باید حضوری خدمت عزیزان عرض کنیم !
#خالوراشد
@rashedansari
نشانی کانال راشدانصاری شاعر ، روزنامه نگار و طنزپرداز👆