رهپویان وصال شیراز _ انجوی نژاد
4.05K subscribers
8.04K photos
2.28K videos
166 files
3.92K links
تنها کانال رسمی حجت الاسلام سید محمد انجوی نژاد و کانون فرهنگی رهپویان وصال شیراز

ادمین کانال:
@rahpouyan_vesal

📩ایتا :
https://eitaa.com/rahpouyancom

📩اینستاگرام:
https://www.instagram.com/rahpouyan_vesal
Download Telegram
🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠

#حماسه_یاسین 2
#قسمت دوم


🔶از دور اسمان خونين رنگ #خرمشهر كه رو به تاريكي ميرفت نمودار شد داخل شهر كه شديم غربت شهر وبوي تازه خون شهدا اميخته با بوي باروت همه را منقلب كرد. زمزمه « كجاييد اي شهيدان خدايي پيچيد». به گلزار شهدا رسيديم. دلم بدجوري گرفته بود. 😔عكس شهدا از جلوي چشم رژه ميرفتند شهداي #كربلاي_١
#كربلاي_٣ #والفجر_٨ #ميمك #بدر #جزيره و... #حيدري #تناكي #شمس_ابادي #حسين_زاده #محمودي #جان_پناه #سيدي #تباد_كاني #هروي #راسخي و....😔

🔶راه افتاديم ورسيديم به ١٠٠ متري رود كارون. اتوبوس ايستاد. در اينجا بود كه برادر #اميرنظري كه از معاونان #تخريب بود گفت :"برادرا اينجا خرمشهره واين مرغدوني هم مقر ماست.وبه يك مرغداني مخروطي فوق العاده كثيف اشاره كرد."😐🐔🐔🐓🐓
تكه پرانيها شروع شد يكي گفت ميخوايم براشون تخم كنيم !يكي گفت ميخوان پروارمون كنن وبعد مارو بدن به سلاخي برادر #نظري گفت: "تا دير نشده شروع كنيد به تميز كردن. بعدا براتون همه چيز رو ميگم"

🔶 بعد از چند ساعت مرغداني كاملا شسته ورفته وتميز باپتوهاي قشنگ فرش شد. #جعفرموسوي و #شوريده_دل هم داشتند با موتور برق ور ميرفتند وسيم كشي مي كردند.بچه هاي تبليغات هم در وديوار مرغداني را كرده بودند مثل حسينيه پر از كتيبه وشعروحديث وعكس امام وشهدا ! من و #تقي_خزاعي ويكي دوتا چايي خور ديگر هم با هيزم ويك ديگ بزرگ داشتيم ترتيب چايي رو ميداديم. ☕️☕️

🔶اب را توي ديگ جوش مي اورديم سه چهارمشت چاي خشك اعلا ميريختيم توي چفيه وان را گره ميزديم ومي انداختيم توي ديگ ميشد يك چاي ليپتون بزرگ .كارها تمام شد. بعد از خوردن كنسرو وصرف چاي ، امير #نظري شروع كرد:
📣"بسم رب الشهدا والصديقين. برادرا خسته هستند. من بدون مقدمه لب مطلب رو بگم توضيحات وتفصيلاتش باشد براي بعد..."
فهميديم كه قرار است لشكر در منطقه اي كه كار ابي لازم دارد عمليات انجام بدهد و براي همين بايد دو #گردان_غواص از نيروهاي زبده لشكر اماده شوند يكي در اختيار #تخريب وديگري در اختيار #اطلاعات_عمليات قرار بگيرد.حالا هم قرار است از بين بچه هاي تخريب وطي يك اموزش فشرده براي ٢ گروه ٥٠ نفره - كه ما گروه اول بوديم - در مدت ٢٠روز يك عده انتخاب شوند براي گرداني بنام #ياسين تا با بقيه بچه هايي كه از گردانهاي ديگر لشكر دست چين شده اند گردان ويژه غواصي راتشكيل بدهند و اموزش تكميلي راببينند در منطقه اي كه بعدا توضيح داده خواهد شد كار كنند.🏊🏻🌊


🔶 چند تن از غواصان تخريب هم بايد به گردان ديگر غواصي كه دست بچه هاي اطلاعات بود يعني #گردان_نوح براي معبر زدن ميرفتند.شور وشعف خاصي بر بچه ها حاكم بود. هم فال بود وهم تماشا ! هم اب بازي ميكرديم هم گردان ويژه خط شكن بوديم.با امدن برادران #رضايي و #كشاورز وكمك انها به برادر نظري كه غواص با سابقه اي بودجمع مربيان تشكيل شد.خيلي زود پي برديم كه خوشحالي اوليه ما بي ربط بوده است چرا كه فشار كار وسختي ان از همان اول خود را نشان داد. پس خيلي سريع افكار رفت تو خط كار براي رضاي خداوتحمل سختيها براي خدا چرا كه نه فال بود ونه تماشا .😑


ادامه دارد ...

🔸🔶🔸🔶🔸
@rahpouyancom
@seyyedanjavi
🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠

#حماسه_یاسین
💡مقدمه



🔘کتاب #حماسه_یاسین، مجموعه خاطرات #سید_محمد_انجوی_نژاد از رزمندگان و غواصان #گردان_یاسین، و #گروهان_قهار است که به صورت خاطرات داستانی روایی در 99 صفحه نگارش شده است.

🔘این کتاب خاطرات و شرح حالی است از رازها، شب زنده داریها ، عملیات #کربلای_4، همرزمان #گردان_نوح، #گروهان_ستار، #حاج_اسماعیل_قاآنی ،فرماندهان#لشکر_21_امام رضا (ع)، مخلصین جبهه های جنگ ، #گردان_یاسین ، شهید #امیر_نظری معاون گردان یاسین و معاون تخریب لشکر 21 امام رضا (ع) شهید #جلیل_محدثی_فر ،فرمانده گردان یاسین وبزرگان و حوادث گردانها و شهادت شهیدان و...

🔘داستان با حرکت از نگارنده کتاب از مشهد مقدس به سمت اهواز و پیوستن به لشکر تخریب 21 امام رضا آغاز ، و در ادامه داستان آشنایی با گردانهایی نظیر نوح، ستار، یاسین، شرکت در عملیات کربلای 4، شهادت همرزمان و عزیزان که از دوران دبستان با هم بوده اند ( مانند شهید #شیبانی) آورده شده است

🔘نحوه شهادت، شوخیهای شهادت گونه شهیدان در هنگام آماده شدن برای رحل سفر، روبرو شدن با نیروهای عراقی، پیروزی پس از جنگ، تمرین غواصی، جنگهای دریایی غواصی از اهم مطالب کتاب حاضر است.

🔘کتاب تقدیم شده است به همة شهدای غواص و خانواده های شهدای گردان یاسین. در کتاب همواره از دو شهید علی شیبانی و سید هادی مشتاقیان یاد می شود این کتاب حائز رتبه اول کتاب دفاع مقدس، ادبیات دفاع مقدس و جشنواره ایثار، ادب و پایداری 1379 گردیده است و ان شالله متن کامل کتاب هر شب حوالی ساعت 22 و به تدریج در کانال #رهپویان_وصال منتشر می گردد.
🔸🔶🔸🔶🔸
@rahpouyancom
@seyyedanjavi
🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠

#حماسه_یاسین 2
#قسمت دوم


🔶از دور اسمان خونين رنگ #خرمشهر كه رو به تاريكي ميرفت نمودار شد داخل شهر كه شديم غربت شهر وبوي تازه خون شهدا اميخته با بوي باروت همه را منقلب كرد. زمزمه « كجاييد اي شهيدان خدايي پيچيد». به گلزار شهدا رسيديم. دلم بدجوري گرفته بود. 😔عكس شهدا از جلوي چشم رژه ميرفتند شهداي #كربلاي_١
#كربلاي_٣ #والفجر_٨ #ميمك #بدر #جزيره و... #حيدري #تناكي #شمس_ابادي #حسين_زاده #محمودي #جان_پناه #سيدي #تباد_كاني #هروي #راسخي و....😔

🔶راه افتاديم ورسيديم به ١٠٠ متري رود كارون. اتوبوس ايستاد. در اينجا بود كه برادر #اميرنظري كه از معاونان #تخريب بود گفت :"برادرا اينجا خرمشهره واين مرغدوني هم مقر ماست.وبه يك مرغداني مخروطي فوق العاده كثيف اشاره كرد."😐🐔🐔🐓🐓
تكه پرانيها شروع شد يكي گفت ميخوايم براشون تخم كنيم !يكي گفت ميخوان پروارمون كنن وبعد مارو بدن به سلاخي برادر #نظري گفت: "تا دير نشده شروع كنيد به تميز كردن. بعدا براتون همه چيز رو ميگم"

🔶 بعد از چند ساعت مرغداني كاملا شسته ورفته وتميز باپتوهاي قشنگ فرش شد. #جعفرموسوي و #شوريده_دل هم داشتند با موتور برق ور ميرفتند وسيم كشي مي كردند.بچه هاي تبليغات هم در وديوار مرغداني را كرده بودند مثل حسينيه پر از كتيبه وشعروحديث وعكس امام وشهدا ! من و #تقي_خزاعي ويكي دوتا چايي خور ديگر هم با هيزم ويك ديگ بزرگ داشتيم ترتيب چايي رو ميداديم.

🔶اب را توي ديگ جوش مي اورديم سه چهارمشت چاي خشك اعلا ميريختيم توي چفيه وان را گره ميزديم ومي انداختيم توي ديگ ميشد يك چاي ليپتون بزرگ .كارها تمام شد. بعد از خوردن كنسرو وصرف چاي ، امير #نظري شروع كرد:
📣"بسم رب الشهدا والصديقين. برادرا خسته هستند. من بدون مقدمه لب مطلب رو بگم توضيحات وتفصيلاتش باشد براي بعد..."
فهميديم كه قرار است لشكر در منطقه اي كه كار ابي لازم دارد عمليات انجام بدهد و براي همين بايد دو #گردان_غواص از نيروهاي زبده لشكر اماده شوند يكي در اختيار #تخريب وديگري در اختيار #اطلاعات_عمليات قرار بگيرد.حالا هم قرار است از بين بچه هاي تخريب وطي يك اموزش فشرده براي ٢ گروه ٥٠ نفره - كه ما گروه اول بوديم - در مدت ٢٠روز يك عده انتخاب شوند براي گرداني بنام #ياسين تا با بقيه بچه هايي كه از گردانهاي ديگر لشكر دست چين شده اند گردان ويژه غواصي راتشكيل بدهند و اموزش تكميلي راببينند در منطقه اي كه بعدا توضيح داده خواهد شد كار كنند.🏊🏻🌊


🔶 چند تن از غواصان تخريب هم بايد به گردان ديگر غواصي كه دست بچه هاي اطلاعات بود يعني #گردان_نوح براي معبر زدن ميرفتند.شور وشعف خاصي بر بچه ها حاكم بود. هم فال بود وهم تماشا ! هم اب بازي ميكرديم هم گردان ويژه خط شكن بوديم.با امدن برادران #رضايي و #كشاورز وكمك انها به برادر نظري كه غواص با سابقه اي بودجمع مربيان تشكيل شد.خيلي زود پي برديم كه خوشحالي اوليه ما بي ربط بوده است چرا كه فشار كار وسختي ان از همان اول خود را نشان داد. پس خيلي سريع افكار رفت تو خط كار براي رضاي خداوتحمل سختيها براي خدا چرا كه نه فال بود ونه تماشا .😑


قسمت سوم داستان فردا شب ساعت 22

🔸🔶🔸🔶🔸
@rahpouyancom
@seyyedanjavi
🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠

#حماسه_یاسین
#قسمت چهارم



يك روز صبح كه من خادم بودم وصبحگاه نرفته بودم بعد از درست كردن چايي وتقسيم غذاها🍛 و...از داخل مرغداني 🐓🐓كه بيرون امدم چشمم خورد به منظره اي كه بشدت گريه ام گرفت.
يكي از مسئولان كه به صبحگاه نرفته ويواشكي كمين كرده بود بعد از رفتن نيروها ميبيند كه بچه هاي باند اشرار يكي يكي از سوراخهاي خود بيرون ميريزند وشروع ميكنند به سروصدا.😈 او هم همه را از مخفيگاهها بيرون كشيده بودو داشت برايشان يك مراسم صبحگاه كاملا رسمي اجرا ميكرد. ديدن قيافه هاي پكر بچه ها وحتي قران خواندن يكي از انها در يك صبحگاه زوركي واقعا خنده دار بود. 😐😁با ديدن من شكلك در اوردند 👻ومن هم خوشحال وخندان رفتم بيرون. اين صبحگاه باعث شد انها هم از فردا همگي در صف اول صبحگاه بايستند😄

. يك بار هم به محموله انار 🍎بچه ها در بين راه كمين زدندواشك همه را دراوردند تا به هر كس يك انار دادند. تازه خودشان تا مدتها انار داشتند!شبها هم بچه ها را به عناوين مختلف از خواب بيدار ميكردند و سر به سرشان ميگذاشتند. مثلا بيدارشان ميكردند وخيلي رسمي وجدي سوال ميكردند دوزاري داري ؟! يا برادر سريعا بفرماييد شماره پلاكتان چنده؟يا اب براي خوردن ميدادند وكارهاي ديگر... 😂👹

#مسعود_احمديان هم براي بيدار كردن بچه ها به خاطر نماز شب طريقه مخصوص #ملامتيون را داشت. مثلا يكي را بيدار ميكرد كه :(بابا پاشو من ميخوام نماز شب بخونم هيچ كس نيست نگام كنه!)يا اينكه ميگفت : (پاشو جون من اسم سه چهار نفر مومن رو بگو تو قنوت نماز شبم كم اوردم !)😐

روزهاي هفتم هشتم اموزش بود كه #امير_نظري و#مهدي_نوراللهيان به شدت كليه درد گرفتند 😖به طوريكه راه رفتن هم برايشان سخت شد. با رفتن #امير_نظري يك قدري كارها عقب افتاد. به جاي او #اكبر_مقدم مسئول اردوگاه شد. اكبر به معناي واقعي اقا بود. 👼🏼از طرف ديگر #تقي_خزاعي راهم گذاشتند مدير داخلي كه امتيازي براي باند اشرار بود.😉 بدين ترتيب همه كارها افتاد دست #ملامتيون!وابدارخانه غذاخانه پتو خانه وتمام نقاط استراتژيك خيلي زود تصرف شد

روزهاي اخر مشخص شد كه عده اي از بچه ها به دلايل جسمي رد ميشوند وميروند تخريب براي كارهاي ديگر واموزش انفجارات واز ميان قبول شدگان ما ودوره ٥٠ نفري بعدي كه بعد از ما شروع كردند چند نفري به #گردان_نوح ميروند وبقيه #گردان_ياسين را تشكيل ميدهند.
#گردان_ياسين به فرماندهي برادر #جليل_محدثي بود كه از باسلبقه ترين وكار امد ترين فرمانده گردانهاي لشكر بود از بچه هاي قديمي جنگ كه اوايل با #شهيد_چمران همكاري كرده بود فردي بود قد بلند رشيد سربه زير با ابهتي غير قابل توصيف بياني بسيار گرم وگيرا لحني كاملا امرانه واخلاقي بسيار نيكو.😌

🎯قسمت پنجم فردا شب راس 22

🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠

@seyyedanjavi
@seyyedanjavi2
@rahpouyancom
🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁

#حماسه_یاسین
"قسمت پنجم"

🔻بچه های کادر گردان و بچه هایی که از گردان های دیگر دستچین شده بودند، به اندازه ما آموزش دیده بودند و قرار بود برای آموزش تکمیلی با هم باشیم. زمستان کم کم نزدیک می شد.🌨🌨🌨 در اوایل یا اواسط آبان بودیم که هوا داشت رو سردی می گذاشت. شب ها آب کارون از هوا هم گرم تر بود! ما هم کم کم داشتیم عادت می کردیم.

🔻روز آخر دوره، اسامی را خواندند؛ #کریم_عبدی، #ابوالفضل_سیرجانی، #مجید_آزادفر، #تقی_زاده، #ناصری، #حمید_عبدالله_زاده، #امیر_یگانگی، #رضا_باریانی، #حسین_ضمیری، #حسین_صراف_نژاد، #محسن_حسینی، #شوریده_دل، #تقوایی، #سعید_دانش_پور و... به #گردان_نوح رفتند و بقیه راهی #گردان_یاسین شدند. 

🔻البته بعد از دو روز استراحتی که در نهایت مخفی کاری و پلیس بازی انجام گرفت.😬👮 از بین بچه هایی که به نوح رفتند، با خیلیشان صمیمی بودیم و از بابت جدایی خیلی دلمان سوخت.😞😞
 

🔻قبل از اعزام به گردان یاسین، فرمانده محبوب و مخلص لشکرمان، #حاج_اسماعیل_قاآنی، برایمان صحبت کرد. صحبت ها دو پهلو بود.🤔🤔🤔🤔 اصلا نفهمیدیم که ما کجا، چگونه و کی قرار است کار کنیم. البته ما به این دو پهلو صحبت کردن ها که لازمه کار جنگ است، عادت داشتیم.

🔻رفتیم به مقر گردان یاسین. وقتی کادر گردان یاسین را دیدیم، که همه از بچه های تخریب بودند، فهمیدیم عملیات مهمی در پیش است؛ شاید قوی ترین کادر موجود در لشکر بودند.😯 هر کدام از فرماندهان گروهان ها و معاونان گردان برای خودشان یک فرمانده گردان محسوب می شدند. مسئولان دسته ها نیز بسیار با سابقه و شجاع بودند که در گردان های دیگر سابقه رده های فرمانده گروهانی و معاون گردانی داشتند.

🔻گردانی به این قدرت را در تمام مدتی که در منطقه بودم، به یاد نمی آورم. #برادر_جلیل، فرمانده گردان و برادران #نمدچیان، #موفق، #سیدحسین_حیدری و #پوستچی معاونان گردان بودند. معاونان گردان هر کدام در لشکر یک آچار فرانسه محسوب می شدند...🛠🔧🛠

🔸قسمت ششم، فردا شب...

@rahpouyancom
⁣⁣🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠

#حماسه_یاسین
#قسمت ششم




💠٤ گروهان گردان به اسامي #ستار، #غفار، #قهارو #جبار، چهار فرمانده رشيد ولايق بودند به نامهاي# محمد_رضا_كرابي ، #كوهستاني ، #مومن و#حسن_شاد. معاونان ايشان هم به ترتيب #عليرضا_نوراللهي، #محمدرضا_رنجبر و #عليرضا_#دلبريان بودند. مسئولان دسته ها هم #عامري ، #مرادي ، #رضوي ، #سيفي، #صادقي_نژاد ، #كافي و... بودند.

💠در تقسيم بندي جاي من مشخص شد: #گروهان_قهار دسته يك به فرماندهي #محمود_سيفي پسري مخلص نوراني رئوف مهربان. #لكزايي ، #سرچاهي ، #محمد_پور، #مشتاقيان ، #بوژميراني ، #پاكدل ، #صحرانورد ، #ميشاني_حسينيان، لشكري ، #شادكام ومن اعضاي اين دسته بوديم . توضيح داده شد كه برادرها بايد دوبه دو باهم هميار باشند. 👬هميار اصطلاحي در كار غواصي بود. چون حركت در اب بصورت گروهاني انجام ميشد. وهمه گروهان با يك طناب به هم متصل بودند دونفري كه در دوطرف طناب هم عرض كار ميكردند هميار ناميده ميشدند كه در دوره هاي اوليه هميارها به جاي طناب دست يكديگر را ميگرفتند.👬

💠 به دليل حساس بودن وظيفه دوهميار نسبت به يكديگرسعي ميشد بين هميارهااخوت ووفاداري خاصي برقرار شود. 👨👨از اين رو گفته بودند كه دوهميار يكجا بخوابند از يك ظرف غذا بخورند در صف با هم حركت كنند وهميشه با هم باشند تا كاملا عادتي شوند!هميار من بچه اي بود پرجنب وجوش فعال ونوراني وخوش سروزبان وهمسن خودم از خيابان سي متري #احمد_اباد مشهد بنام #سيد_هادي_مشتاقيان. از همان نگاه اول احساس خوبي در دلم ايجاد شد.😍 از بچه هاي قديمي جنگ بود وسابقه كار در گردانها و واحد اطلاعات وعمليات داشت. در عمليات #والفجر_هشت هم سابقه غواصي داشت. همصحبت بسيار خوبي بود كه در نمازها وتوسلات گوشه اي از حالاتش بروز ميكرد .

💠 از نظر غذايي توپ توپ بوديم🍨🍧🍣🍛🍩🍹🍻. يك اشپزخانه مخصوص جدا از اشپزخانه لشكر براي دو#گردان_نوح و #ياسين برپا شده بود. غذاي پرگوشت 🍗🍖وصبحانه مقوي به علاوه شير وعسل قبل از ورود به اب واجيل وشلغم وچاي دارچين بعد از خروج از اب جز برنامه هاي غذايي بود. كيكهاي اهدايي وكمپوت وابميوه ونوشابه قوطي اي كه توسط استان قدس فرستاده شده بود انقدر فراوان بود كه دسته ها كارتن كارتن انها رابه تداركات پس ميدادند .

💠 چند روز از اقامتم در گردان نگذشته بود كه فهميدم در گردان خبرهايي هست . خبرهايي كه تا ان وقت برايم سابقه نداشت. يك ساعت به اذان صبح مانده در تاريكي فضاي حسينيه گردان مانند نماز جماعت جو نوراني نماز شب حاكم وصداي ناله ومناجات بلند بود. هر ساعت از شب كه اتفاقي از خواب بيدار ميشدم ، ميديدم كسي در اتاق نيست ! اين برايم معما شده بود. كار طاقت فرساي اموزش غواصي ديگر رمقي براي كسي باقي نميگذاشت🤕🤒😞

🎯قسمت هفتم فردا شب راس 22

⁣⁣⁣⁣🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠

#حماسه_یاسین 10
#قسمت دهم




دادو بيداد بچه ها وما كه موقعيت خود را فراموش كرده بوديم به اسمان بلند شد!خلاصه با كمك طناب وتيوپ وفعاليت برادر #كرابي مساله اي پيش نيامد ولي دوتا سلاح وتعدادي نارنجك 💣💣ومهماتي كه بچه ها با خود داشتند به زير اب رفت . يك روز ديگر كه بچه ها داشتند خود را با نارنجك و مهمات سبك سنگين مي كردند #علي_محمد_زاده كه كمك ارپي جي زن بود با مهمات وارد اب شد تا خود را امتحان كند ولي در گرداب گير كرد وبه زير اب رفت .😳 بعد از ٢٠ ثانيه در مقابل چشمان بهت زده ما امد روي اب ودر حاليكه دهني واشنو گلش هم جدا شده وماسكش به پشت گردنش افتاده بود به ما كه از كنار #كارون نگاهش مي كرديم لبخندي زد دستي تكان داد ومظلومانه به زير اب رفت و ديگر هم در نيامد تا چند ماه بعد كه جنازه اش را زير پل كارون پيدا كردند😢😢

. به اين ترتيب دسته ما #اولين_شهيد خود را تقديم كرد. 😭البته بچه ها همه با تجربه كار كرده وشهيد ديده بودند و اين مسائل برايشان تازگي نداشت . ان شب دسته ما حال ديگري داشت. جاي #محمد_زاده را پهن كرديم وبرايش با سوز وگدازي وصف ناپذير نماز ليله الدفن خوانديم. 😭#ميشاني پيش نماز بود و ما هم انقدر بين نماز گريه كرديم كه نفهميديم چه جوري نماز خوانديم. وقتي سفره را انداختند هيچكس ميل به خوردن نداشت. 🤐#تشكري و#مشتاقيان پتو را روي سرشان كشيده بودند وارام ارام گريه مي كردند . 😢#سيفي هم در گوشه اتاق زانو هايش را بغل كرده و نشسته بود ومن بهت زده تو نخ اين سه تا بودم. بقيه بچه ها هم از اتاق بيرون رفته و در تاريكي خلوت كرده بودند.

#محمد_زاده بچه اي بسيار نجيب كم حرف و دوست د اشتني بود .😊 در جواب شوخيهاي ما هم فقط مي خنديد وهر چه بارش مي كرديم جوابي نمي داد. از گروهان #ستار هم يك نفر به همين نحو شهيد شد كه اسمش را به خاطر ندارم و اين دو تا به قول بچه ها رفته بودند كار هاي مقدماتي پذيرايي از بچه ها را در بهشت انجام دهند. يكي از بچه هاي با حال دسته ما #محمد_پوربود.

يادم مي آيد روزي #سيفي نبود و چون #محمد_پورمعاون دسته بود ، رفتم سراغش تا براي رفتن به #گردان_نوح از او اجازه بگيرم . روي خاكريز بالاي منبع هاي آب ، تك و تنها نشسته و به بيابان چشم دوخته بود . آرام رفتم بالاي سرش، دستم را گذشتم روي شانه اش و صدايش زدم . به تندي برگشت. صحنه اي را ديدم كه هرگز يادم نمي رود . از خير اجازه گرفتن گذشتم ، سريع برگشتم و او را به حال خودش گذاشتم . چشمهايش متورم و قرمز بود و تمام پهناي صورتش پر از اشك. از روي صورت تا پاهايش ، ردي از اشك كاملا لباسش را خيس كرده بود😭. يك عالمه اشك ريخته بود؛ آن هم آرام و بي صدا . تغجب كردم كه چطور بعضي اين قدر اشك دارند !
🔸قسمت یازدهم، فردا شب راس ساعت 22
🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠

@rahpouyancom



⁣⁣⁣🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠

#حماسه_یاسین 11
#قسمت یازدهم








در اوقات فراعت، بيشتر با #علي_شيباني كه جزء گروهان #ستار بود و از پنجم دبستان با هم بوديم ، به سر مي بردم و همين طور با #سيد_هادي_مشتاقيان و (( #حسن_ديزجي)) كه بچه محل بوديم 👬👬. گاهي هم به #گردان_نوح مي رفتيم و ديداري تازه مي كرديم ؛ با #شوريده_دل ، #يگانگي، #حميد_عبداالله_زاده، #صراف_نژاد، #بادياني، #حسين_ضميري و ...

سه شنبه ها هم صبحگاه مشترك داشتيم كه برادر#جليل_محدثي فرمانده ي محبوب و رشيد گردان با صحبتهاي گرم و شيوايش همه را سر كيف مي آورد. 😍داخل دسته هم حال و هوايي داشتيم . #علي_تشكري، يك عارف به تمام معنا بود؛😌 تودار ، دلسوخته، متواضع، كم حرف و بسيار خجول. تعريف مي كرد كه در مشهد وضع خوبي نداشته ودر تيپهاي آنچناني و آرايش و لباس و كارهاي مبتذل غرق بوده است .😶 در سال ٦٢ ،يك نفر با او صحبت مي كند و به او مي گويد يك ماه برو جبهه ؛ اگر خوب نبود، برگرد. 😏😉علي مي گفت چندين بار به طرف تاكيد كردم كه من سر يك ماه بر مي گردم ها ! بنده خدا هم تضمين كرده بود سر يك ماه خودش علي را برگرداند . مي خنديد و مي گفت نمي دانم چرا اين يك ماه تما م نمي شود؟😅 خانواده ام فكر مي كنند معجزه شده و امامي ، معصومي، كسي مرا متحول كرده !👹👈🏼👳🏻 يك بار به او گفتم : (( علي ، وقتي برگردي، چه كار مي كني؟ نمي ترسي باز هم رفيقاي سابق عوضت كنند؟)) لبخندي زد و گفت : (( سيد ، فعلا كه نمي خوام برم ؛ هر وقت خواستم برگردم، فكرش را مي كنم!.))

#سيد_هادي_مشتاقيان هم با همه شر و شوري كه داشت ، وقتي بعدازظهر با بچه هاي دسته مي نشستم دور هم ، شروع مي كرد به مرثيه خواندن. با اين كه اينكاره نبود، اما چشمان اشك آلود و بغض صدايش ، همه را به گريه مي انداخت .😢 به خانم فاطمه زهرا(س) ، ارادتي ويژه داشت و اگر در مجلسي مصيبت مادر را مي شنيد ، حالش بد مي شد و با آب قند به حالش مي آوردند. يك شب گفتند شامتان را كه خورديد، بياييد توي حسينيه ، ويديو آورده ايم، فيلم هفت دلاور را تماشا كنيد . فيلم را گذاشتند؛ از آن فيلمهاي سوپر چاخان بود! 😜فيلم كه تمام شد، بچه ها برو بر همديگر را نگاه كردند و دو نفر هم آهنگ فيلم را با دهان تقليد كردند!🎧 بعد دو نفر دونفر و بعد ده نفرو آخر كار، همه گردان افتادند به جان هم و به سبك فيلم شروع كردند به قيل و قال و كتك كاري! 😝🙄منظره خنده داري بود. خلاصه آن شب با دو نفر دست د ر رفته و ٢ تا گردن جا به جا شده به خير گذشت!مسئولان گردان هم پشت دستشان را داغ كردند كه ديگر از اين فيلمها نياوردند

قسمت دوازدهم، فردا شب راس ساعت 22

🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠


@rahpouyancom


⁣⁣⁣🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠

#حماسه_یاسین 12
#قسمت دوازدهم



⁣صبح روز ٢٩/٩/٦٥ ، بلندگوي گردان📣📣 به صدا درآمد كه كليه برادران #گردان_ياسين را به مسجد مي خواند. برادر #جليل_محدثي رفت پشت ميكروفون 🎤و شروع كرد((بسم االله الرحمن الرحيم و به نستعين.و سارعوا الي مغفره من ربكم...)) تا اين آيه تلاوت شد، صداي گريه خوشحالي بچه ها در آمد .😃 بوي عمليات مي آمد . مضمون صحبتها از برنامه غواصي يي بود 🏊🏻كه به #لشكر٢١_امام_رضا داده شده بود . براي كار در اروند رود و توجيهات جزئي تر توسط گروهانها و دسته ها انجام مي شود .

🎯👌🏼كار توجيه بسيار دقيق بود . منطقة عملياتي #لشكر_٢١ ، #جزاير_ماهي🐡🐠🐟 و #ام_الطويل در عمق شش كيلومتري اروند رود از خط خودي بود كه #جزيرة_ماهي را به #گردان_ياسين و جزيرة #ام_الطويل يا #فياضيه را به #گردان_نوح سپرده بودند . مناطق #ام_الرصاص و #پتروشيمي را هم كه آن طرف اروندرود و روبروي ما بود ، به لشكرهاي #٣١_عاشورا و امام حسين عليه السلام سپرده بودند .

توسط نقشه و عكس هوايي 🌍، با نقشة عمليات آشنا شديم و روز ٣٠/٩/٦٥ و ١/١٠/٦٥ را به تنظيم وسايل ، توجيه كار ، تقسيم وظايف در گروهانها ، دسته ها و تيمها و هميارها مشغول بوديم . صبح روز ٢/١٠/٦٥ خبر دادند امشب عمليات است . قلبها به تپش درآمده و چهره ها نورانيت👼🏼🌝💡 خاصي گرفته بود . با بچه ها راه افتاديم ، رفتيم مقر #گردان_نوح براي خداحافظي .😘

آغوش گرم و اشكهاي داغ و خنده هاي معني دار ، از كليات اين خدا حافظي بود . شهروز #شوريده_دل ، در حالي كه طبق معمول شلوغ كاري مي كرد و همه جا را به هم مي ريخت 👻، با صداي بلند گفت : ” آقا ! من كه بادمجون بَم هستم ! ولي هر كي شهيد شد ، ياد من هم باشد ! “ #حسين_ضميري ، سرش را پائين انداخته بود و آرام اشك مي ريخت . 😢آخرش با صداي گرفته اي گفت : ” محمد ! خيلي وقته منتظر امشبم ، برام دعا كن . . . “ و به زيبايي خنديد 😄! نمي دانم چرا خندة بي آلايش اين بچه ها اين قدر زيبا بود و دلگير كننده ! 🙁


⁣قسمت سیزدهم، فردا شب راس ساعت 22

🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠
@rahpouyancom