رهپویان وصال شیراز _ انجوی نژاد
4.13K subscribers
7.88K photos
2.23K videos
164 files
3.83K links
تنها کانال رسمی حجت الاسلام سید محمد انجوی نژاد و کانون فرهنگی رهپویان وصال شیراز

ادمین کانال:
@rahpouyan_vesal

📩ایتا :
https://eitaa.com/rahpouyancom

📩اینستاگرام:
https://www.instagram.com/rahpouyan_vesal
Download Telegram
🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠

#حماسه_یاسین 44
#قسمت چهل و چهارم



🕊كبوتران خونين


🔻هر چه اصرار كرديم ، به خرجش نرفت كه نرفت . بايد فردا راه مي افتاديم به سمت اهواز ، خسته و كوفته ، با دلي پر داغ ، از عمليات #كربلاي_٥ . روزهاي اول سال را كه با خانواده نبوديم ، حالا مي خواستيم روزهاي آخر تعطيلات را در مشهد بمانيم كه “ #حسين_بهشتي ” قبول نكرد .

🔻چون بيشتر به غواصها پيله كرده بود ، حدس زديم بايد دوباره كار آبي داشته باشيم . ساعت ٣ بعدازظهر ١٤/١/٦٦ با بروبچه ها ريختيم تو كوپه هاي قطار .🚄 هنوز طنين صداي مادرم در گوشم بود : “ هنوز نيامده ، كجا مي ري ؟ اين دو سه روز را هم كه در مجلس ختم بچه ها بودي . پس ما چي ؟ ” 😕

🔻در قطار متوجه شديم يك مسافر ويژه هم داريم ؛ پدر “ #علي_مقدسيان ” ، پيرمرد نوراني و سرزنده كه تاجر فرش در مشهد و از مؤمنين بازار بود و در بين راه ، با خا طرات شيرين و صحبتهاي دلنشين خود ، خستگي راه را از تن ما به در مي كرد . حاجي مثل خودمان سرزنده بود .😃 علي هم از همرزم بودن با پدرش خيلي خوشحال بود ؛ چون قرار بود پدرش به عنوان راننده گردان تخريب انجام وظيفه كند .


🔻ساعت ٤ بعدازظهر 🕓به مقر گردان تخريب در اهواز ر سيديم . هنوز از ماشين پياده نشده بوديم كه “ #مهدي_سعيدي ” معاون تخريب به استقبالمان آمد و با عجله گفت : “ سريع ساكها را تحويل تعاون بدهيد و لوازم شخصي را برداريد ،مي خواهيم برويم ! امشب عمليات است ”

🔻 ٨ نفر غواص بوديم ؛ من و #مقدسيان از #گردان_ياسين گرداني كه در #كربلاي_٥ به صورت آبي خاكي عمل كرد و “#طوسي ” و “ #نعمتي ” و سه چهار نفر ديگر از #گردان_نوح و يكي از بچه هاي جديد تخريب به نام “ مجتبي #قمصريان ” .

🔻همه عقب يك تويوتا جا شديم و با رضا معاون تخريب به سمت خرمشهر حركت كرديم . در خرمشهر وارد مقر شهيد “ ١ #سمندري شاكري” شديم كه اسكله غواصي #لشكر_امام_رضا عليه السلام بود . تعداد زيادي چهره آشنا به چشم مي خورد كه دوره فشرده اي را گذرانده و حال مشغول بستن بار و بنديل خود براي عمليات بودند ؛ بچه هاي تخريب و اطلاعات و بازمانده هاي #گردان_نوح و ياسين .

🔻 ظاهراً شانس آورده بوديم كه بدون هيچ زحمتي مي توانستيم با اينها برويم عمليات ! از محل بچه هاي تخريب پرسيديم . يكي از بچه هاي تخريب ، اتاقي را به ما نشان داد و گفت: “ برم خبر بدم كه شما اومديد . ” . رضا #سمندري بعدها در شهر آزاد شده ماوت به شهادت رسيد .

🕙قسمت چهل و پنجم فردا شب راس 22⁣⁣


🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠

@rahpouyancom
🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠

#حماسه_یاسین
#قسمت پایانی



🔻بعد هم شروع كردم برايش مسائل درسي را گفتن كه قانون دوم نيوتن مي گويد هر عملي عكس العملي دارد ، فرمولهاي لگاريتم اينهاست ،📉📈📊📐 براي حساب كردن گشتاور بايد فلان كنيم . دكتر خندان گفت 😄: “ خيلي خب قبول كردم . ” پرستار را صدا زد تا برايم غذا بياورد .

🔻 سلاحم را از حراست بيمارستان تحويل گرفتند و تحويل دادند و برگه خروج مرا امضا كرد . با عجله از بيمارستان بيرون آمدم و ديدم #يوسفي دم در منتظرم نشسته ! گفتم : “ بابا ، تو مگه بزي ؟ 🐐چرا هيچي نمي گي ؟ مگه نديدي چه بلايي داشتن سرم مي آوردند ؟ ” 😠

🔻خنديد ! مانده بوديم چه جوري برگرديم خرمشهر ؟ مردم هم با تعجب به ما و لباسهاي غواصي نگاه مي كردند . 😒به اولين تاكسي گفتم سه راه خرمشهر ، سوارمان كرد . مرتب برمي گشت نگاه مي كرد و باز با سرعت حركت مي كرد . مسافر ديگري هم سوار نكرد !

🔻اول جاده خرمشهر كه پياده شديم ، تازه يادم آمد كه هيچ پولي ندارم ؛ چون لباس غواصي جيب ندارد ! با شرمندگي به راننده نگاه كردم . دستپاچه گفت : “ نه آقا . كي پول خواست ؟ بريد به سلامت . ” تويوتايي سوارمان كرد . تا خرمشهر خواب بوديم . جلوي مقر تخريب كه پياده شديم ، ساعت ٢ بعدازظهر بود . 🕑

🔻مي دانستم تمام بچه ها فكر مي كنند ما شهيد شده ايم . تا ما را ديدند ، ريختند سرمان ؛ “ #فيروزي ” ، ” #نوراللهيان ” ، “ #فيض_آبادي ” و “ #كچولي ” با خوشحالي از ما استقبال كردند . كمي كه سرو صداها خوابيد ، سرها پايين افتاد . فلاني چي شد ؟ فلاني چرا نيامد و . . . خبر شهادت احمد #طوسي را هم من دادم


🔻 عده ديگري هم مجروح و شهيد شده بودند . مجتبي #قمصريان ، “ #قبادي ” و . . . در همين حال، حاجي #مقدسيان را گوشه اي ديدم . چشمان ورم كرده و سرخ و قد خميده و صورت غمگينش حكايت از خبري جانسوز مي داد . علي شهيد شده بود . سيد حميد #رجبي كه در اين عمليات هم جان سالم به در برده بود ،مي گفت علي اول مجروح شد و بعد صدايش را مي شنيدم كه فرياد مي كشيد حميد كمكم كن ؛ ولي كاري از دستم برنمي آمد .

🔻بعد هم عراقيها به او تير خلاص زده بودند . پرونده ديگري بسته شده و بر تعداد شهدا افزوده شده بود ؛ به مجروحان ؛ به جانبازان . و باز هم تعداد ديگري بازمانده بودند ، تعداد ديگري يتيم ، تعدادي پدر داغديده ، تعدادي مادر رنجيده ، خواهرها و برادرهاي مصيبت زده و . . . 😱😢😭

🔻خدايا ! به حق شهدايي كه با هم نان ونمك خورده ايم ، به حق شهدايي كه خونهايمان با هم مخلوط شد ، به حق شهدايي كه دستهايشان در دستان ما بي رمق شد ، ما را در ادامه راه شهدا موفق و پيروز بدار .

🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠

@rahpouyancom