رهپویان وصال شیراز _ انجوی نژاد
4.14K subscribers
7.72K photos
2.2K videos
164 files
3.76K links
تنها کانال رسمی حجت الاسلام سید محمد انجوی نژاد و کانون فرهنگی رهپویان وصال شیراز

ادمین کانال:
@rahpouyan_vesal

📩ایتا :
https://eitaa.com/rahpouyancom

📩اینستاگرام:
https://www.instagram.com/rahpouyan_vesal
Download Telegram

⁣⁣⁣⁣🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠

#حماسه_یاسین 10
#قسمت دهم




دادو بيداد بچه ها وما كه موقعيت خود را فراموش كرده بوديم به اسمان بلند شد!خلاصه با كمك طناب وتيوپ وفعاليت برادر #كرابي مساله اي پيش نيامد ولي دوتا سلاح وتعدادي نارنجك 💣💣ومهماتي كه بچه ها با خود داشتند به زير اب رفت . يك روز ديگر كه بچه ها داشتند خود را با نارنجك و مهمات سبك سنگين مي كردند #علي_محمد_زاده كه كمك ارپي جي زن بود با مهمات وارد اب شد تا خود را امتحان كند ولي در گرداب گير كرد وبه زير اب رفت .😳 بعد از ٢٠ ثانيه در مقابل چشمان بهت زده ما امد روي اب ودر حاليكه دهني واشنو گلش هم جدا شده وماسكش به پشت گردنش افتاده بود به ما كه از كنار #كارون نگاهش مي كرديم لبخندي زد دستي تكان داد ومظلومانه به زير اب رفت و ديگر هم در نيامد تا چند ماه بعد كه جنازه اش را زير پل كارون پيدا كردند😢😢

. به اين ترتيب دسته ما #اولين_شهيد خود را تقديم كرد. 😭البته بچه ها همه با تجربه كار كرده وشهيد ديده بودند و اين مسائل برايشان تازگي نداشت . ان شب دسته ما حال ديگري داشت. جاي #محمد_زاده را پهن كرديم وبرايش با سوز وگدازي وصف ناپذير نماز ليله الدفن خوانديم. 😭#ميشاني پيش نماز بود و ما هم انقدر بين نماز گريه كرديم كه نفهميديم چه جوري نماز خوانديم. وقتي سفره را انداختند هيچكس ميل به خوردن نداشت. 🤐#تشكري و#مشتاقيان پتو را روي سرشان كشيده بودند وارام ارام گريه مي كردند . 😢#سيفي هم در گوشه اتاق زانو هايش را بغل كرده و نشسته بود ومن بهت زده تو نخ اين سه تا بودم. بقيه بچه ها هم از اتاق بيرون رفته و در تاريكي خلوت كرده بودند.

#محمد_زاده بچه اي بسيار نجيب كم حرف و دوست د اشتني بود .😊 در جواب شوخيهاي ما هم فقط مي خنديد وهر چه بارش مي كرديم جوابي نمي داد. از گروهان #ستار هم يك نفر به همين نحو شهيد شد كه اسمش را به خاطر ندارم و اين دو تا به قول بچه ها رفته بودند كار هاي مقدماتي پذيرايي از بچه ها را در بهشت انجام دهند. يكي از بچه هاي با حال دسته ما #محمد_پوربود.

يادم مي آيد روزي #سيفي نبود و چون #محمد_پورمعاون دسته بود ، رفتم سراغش تا براي رفتن به #گردان_نوح از او اجازه بگيرم . روي خاكريز بالاي منبع هاي آب ، تك و تنها نشسته و به بيابان چشم دوخته بود . آرام رفتم بالاي سرش، دستم را گذشتم روي شانه اش و صدايش زدم . به تندي برگشت. صحنه اي را ديدم كه هرگز يادم نمي رود . از خير اجازه گرفتن گذشتم ، سريع برگشتم و او را به حال خودش گذاشتم . چشمهايش متورم و قرمز بود و تمام پهناي صورتش پر از اشك. از روي صورت تا پاهايش ، ردي از اشك كاملا لباسش را خيس كرده بود😭. يك عالمه اشك ريخته بود؛ آن هم آرام و بي صدا . تغجب كردم كه چطور بعضي اين قدر اشك دارند !
🔸قسمت یازدهم، فردا شب راس ساعت 22
🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠

@rahpouyancom