رهپویان وصال شیراز _ انجوی نژاد
4.13K subscribers
7.88K photos
2.23K videos
164 files
3.83K links
تنها کانال رسمی حجت الاسلام سید محمد انجوی نژاد و کانون فرهنگی رهپویان وصال شیراز

ادمین کانال:
@rahpouyan_vesal

📩ایتا :
https://eitaa.com/rahpouyancom

📩اینستاگرام:
https://www.instagram.com/rahpouyan_vesal
Download Telegram
⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠

#حماسه_یاسین 16
#قسمت شانزدهم



🔶اين بابا اينجا هم ول كن نبود . از اين تكه پرانيها خيلي داشت .😜 پسر شجاع و بي كله اي بود . تجربه هم خيلي داشت . دوباره مسير را ادامه دادم . حميد #رجبي جلوي من بود و #علي_تشكري پشت سرم . ناگهان يك گلوله خورد لبة كانال و تا آمدم به خودم بجنبم ، ديدم روي هوا هستم . 👼🏼شايد هفت ، هشت متر به هوا پرتاب شدم ؛ طوري كه يك لحظه احساس كردم شهيد شده ام ؛ كه با كمر آمدم روي زمين و عشق وعاشقي از سرم پريد ! در همين موقع ، دو نفر ديگر هم افتادند رويم !🤕 يكي حميد #رجبي بود ، ديگري هم #تشكري . سه تايي ، سالمِ سالم بوديم ؛ فقط يك كم كوفتگي داشتيم . با داد و فرياد ، آنان را از روي خودم بلند كردم 😲و سه تايي شروع كرديم به دويدن تا پاساژ . 🏃🏻🏃🏻🏃🏻


🔶به پاساژ كه رسيديم ، گفتند استراحت كنيد تا خبرتان كنيم . خودمان را سرگرم كرديم ؛ خواب كه ابداً به چشممان راه نيافت ! 😕صبح كه شد ، گفتند برويد به سمت خرمشهر ! با همين لباسهاي غواصي و پياده ! منتهي چند نفر چند نفر . بهتمان زده بود .😳 صحنة شهادت بچه هاي گروهان #قهار بسيار مظلومانه بود . يكي يكي با ناله اي خفيف به زير آب مي رفتند . شهادت غواص ، از مظلومانه ترين شهادتهاست ؛ زيرا نه راه پيش دارد ، نه راه پس و نه حتي راه دفاع كردن .😔 اين كه يك دفعه ، يك گروهان جلوي چشممان بروند و ديگر از هيچ كدامشان خبري نرسد ، دردناك بود .


🔶 وقتي با لباسهاي گل آلود غواصي داشتم نماز صبح مي خواندم ، يك ماشين فيلمبرداري آمد از بغل از من فيلمبرداري كرد و رفت !📽 حيف كه سرنماز بودم ؛ وگرنه اصلاً دلم نمي خواست از قيافة خسته و محزونم فيلمبرداري شود ! برگشتيم داخل محوطة گردان . همة بچه ها ساكت و ماتم زده تكيه داده بودند به ديوارها و زير آفتاب نشسته بودند . صداي گرية بعضي ها بلند بود . شوخي كه نبود ؛ از يك گروهان گردان ، بعد از ٨ ساعت هنوز خبري نبود . از گروهان ما هم كه داخل اروند نشده بود ، ٣ نفر مجروح شدند

🔶 ٥/٩ ١٠ صبح بود كه سرو كلة « #محمد_خداياري » و « #محمد_شعباني » پيدا شد ؛ از بچه هاي گروهان #ستار بودند . همه ريختند سرشان . آنها خود را به #جزيرة_ماهي رسانده و با وجود كم بودن تعدادشان ، به جزيره حمله كرده بودند . خبر شهادت #كرابي فرماندة گروهان #عليرضا_نوراللهي معاون گردان #عامري و #عابديني ٢ تا از مسؤولان دسته ها و چند نفر ديگر را هم داشتند ؛ اما از بقيه بي خبر بودند . با ترس پرسيدم : ” #علي_شيباني را نديديد ؟! “ جواب داد : ” چرا ، شهيد شد 😐😢

📢قسمت هفدهم فردا راس ساعت 22⁣

🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠

@rahpouyancom
🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠

#حماسه_یاسین 30
#قسمت سی ام



🔻وقتي ميخواستم بروم سنگر را خاموش كنم، يك كلاه عراقي براي حفاظ بر سرم گذاشته بودم و يادم رفته بود آن را بردارم.🎩يكدفعه ديدم حميد #رجبي پريد و مرا به تيربار بست! پريدم يك گوشه. او كه مرا شناخته بود، با عجله دويد به طرفم و با گريه، داد زد: ((محمد!محمد !)) داد زدم: ((محمد و مرگ! محمد و زهر مار !مگه كوري!؟))🙈😎 با شرمندگي گفت: ((آخه تو اينجا چه كار ميكني؟ فكر كردم عراقي هستي !))🙈

🔻 گفتم: ((تيربار رو خفه كردم .)) كلاه رو با خوشحالي از سرم برداشتم،پرت كردم كنار، رفتم سمت چپ و به بچه ها گفتم: ((حالا حالاها بايد اينجا رو نگه داريم .)) مواضع را با كيسه شن محكم كرديم.بعد برگشتم سمت راست.اسماعيل زاده مثل شير🐅 مي غريد و رهبري ميكرد.عراقيها هيچ اميدي نداشتند. در وسط هم #دلبريان رهبري ميكرد و((#بهاري)) ، ((#نعمتي)) ،((#عبدالهي)) ، ((#جباري)) ،#صحرانورد،#عيدي، ((#حسني))، من و چند نفر ديگرهم با او بوديم.

🔻مجموعاً چهل نفري ميشديم ، با خطي در حدود هشتصد متر ! داشتم خشابم را عوض ميكردم. #محمد_خداياري كه از ناحيه شكم مجروح شده بود، با ناله سوال كرد: ((محمد جان، امدادگرها نيامدند؟ )) 🚑با اينكه مي دانستم از امداد گر خبري نيست، براي اينكه دلداريش داده باشم، گفتم: ((يك كم ديگه تحمل كني ، ميرسند . ))

🔻ساعت ٣ بامداد بود.🕒عراقيها داشتند براي يك پاتك همه جانبه سازماندهي ميكردند. من و ((#حمزه_سيد_آبادي)) دويديم كه برويم نوار تيربار بياوريم. ناگهان صداي چاشني نارنجكي كه در كانال افتاد مارا به خود آورد؛ درست بين من و #حمزه و دو نفر ديگر از بچه ها. #حمزه بدون معطلي خودش را انداخت روي نارنجك! 😞ما هم با حيرت خوابيديم . چند لحظه بعد نارنجك منفجر شد💥💥. ضربه شديدي همراه با سوزش، دستم را تكان داد.سلاحم با شدت پرت شد.بلند كه شدم، جنازه تكه پاره #حمزه مقابلم بود.با مقداري باند كه داشتم، دستم را بستم و گيج و منگ برگشتم پيش دلبريان.

🕙قسمت سی و یکم فردا شب راس 22⁣🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠

@rahpouyancom