رهپویان وصال شیراز _ انجوی نژاد
4.12K subscribers
7.72K photos
2.2K videos
164 files
3.76K links
تنها کانال رسمی حجت الاسلام سید محمد انجوی نژاد و کانون فرهنگی رهپویان وصال شیراز

ادمین کانال:
@rahpouyan_vesal

📩ایتا :
https://eitaa.com/rahpouyancom

📩اینستاگرام:
https://www.instagram.com/rahpouyan_vesal
Download Telegram
🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠

#حماسه_یاسین 3
#قسمت سوم



🔶به ٥ گروه ١٠ نفره تقسيم مان كردند؛به سرگروهي برادران #خزاعي ، #صادقي_نژاد ، #عامري و... در گروه ما من بودم و #جعفر_موسوي و #امير_رحماني و #جواد_نظافت و #ناصر_ازاد_فر و #كريم_عبدي و #ابوالفضل_سيرجاني و #علي_محمد _زاده و #تقوايي. #علي_شيباني و #مسعود_احمديان و #شوريده_دل هم كه از رفيقان نزديكم بودند در گروه #تقي_خزاعي بودند. #تقي يكي از بهترين برادرانم بود وخيلي دلم ميخواست در گروه انها باشم اما چيزي نگفتم چون ميدانستم جبهه جاي رفيق بازي نيست. تازه گروه خودمان هم خيلي خوب بود .

🔶روزهاي اول را فقط ميدويديم 🏃🏻وبراي تقويت عضلات پا نرمشهاي سختي مثل در گل ولاي دويدن وفين زدن در خشكي انجام ميداديم كه بسيار سخت بود وبه عضلات شكم وپا فشار زيادي مي اورد بعد هم با لاو چيكت در اب سرد وپر از گل ولاي #كارون ودر هوايي زمستاني تمرين ميكرديم. بچه هايي كه سابقه بيماريهاي مختلف وكليوي داشتند يكي يكي به بيمارستان ميرفتند. 🚑به قول بچه ها در امتحان رفوزه ميشدندو بر ميگشتند مقر تخريب تا در جاي ديگري خدمت كنند. بعد از چند روز لباسهاي غواصي را با يك كيسه انفرادي تحويل دادند ودوره پيش اموزش شروع شد. لباسها كهنه وپاره بود ومعلوم بود هر لباس حداقل در دوسه عمليات شركت كرده است!

🔶كار به چند مرحله تقسيم شده بود كه قرار بود ٣ مرحله ان در اين دوره طي شود غواصي با سر بيرون از اب وبه پشت به بغل وبه شكم مراحلي بود كه.در پيش اموزش تدريس ميشد وقرار بود غواصي با ماسك واشنو گل وغواصي زير اب وقوسها وغواصي با تجهيزات و....بعدا در #گردان_ياسين اموزش داده شود.

🔶نماز جماعت وكلاس اخلاق بعد از صبحانه با حاج اقا #ناجي بود كه هم روحاني👳🏻 بود وهم نقش يك برادر بزرگتر را براي ما داشت. دعا هاي شبها و توسلات وسينه زني هم به عهده حاجي #ابراهيم_زاده بود. او جانباز بود وانگشتان قطع شده دستش حكايت از #تخريبچي بودنش داشت. در لبنان وسوريه هم مبارزه كرده بود وبسيار با سوز وگداز مي خواند😭

🔶. شبهايي كه قرار نبود به اب بزنيم ، نگهباني ميداديم. موقع نگهباني،بعضي بچه ها كه بي خوابي به سرشان ميزد،به ديگران كمك ميكردند. درس هم ميخوانديم؛دانشجوها درس دانشگاه وماپشت كنكوريها 🎓هم جزوه هاي كنكور را. من و#علي_شيباني و#كريم_عيدي و #سعيد_دانشور و #مصطفي_كاظمي در هر فرصتي با درست كردن يك كتري چايي دور هم مي نشستيم ودرس مي خوانديم. #علي_شيباني علاوه بر درسهاي كنكور با حاجي #ناجي حسابي اخت شده بود ودرس طلبگي هم ميخواند. #مصطفي_كاظمي بدون هيچ سابقه اي يك سلماني صلواتي راه انداخته بود وبه قول بچه ها داشت روي سروكل بچه ها استاد ميشد!به قول خودش بعد از جنگ بايد فكر يك وكارو كاسبي بود

🔶. باند اشرار يا محترمانه تر''#ملامتيون''كاملاشكل گرفته بود. ملامتيه نام يكي از فرقه هاي اسلام است كه افرادش با تظاهر به بدي اعمال خوب انجام ميدهند. 😎مثلا بطري مشروب زير بغل گرفته 😱از جلوي همه رد ميشدند ودر گوشه اي خلوت به نماز مي ايستادند. البته بچه هاي ما اينكاره نبودند چون خلاف ايين تشييع است واين فقط يك اصطلاح بود اينها بچه هايي بودند كه ظاهرا خود را بي خيال نشان ميدادند ولي باطني پاك وضميري اگاه واعمالي در خور تحسين داشتند.

🔶اعضاي اين باند عبارت بودند از:#مسعود_احمديان #حسين_صادقي_نژاد #حسين_گيوه_چي ، #شهروز_شوريده_دل ، #جعفر_موسوي وچند نخبه ديگر به رهبري #تقي_خزاعي!كاروبارشان هم عبارت بود از اخلال در پستهاي نگهباني!بيدار كردن بچه ها به انحاي مختلف!👹😈در رفتن از صبحگاه به هر قيمتي كه شده!وشلوغ بازي در اب!البته اين شوخيها در روحيه بچه ها تاثير زيادي داشت. به قول بعضي بچه ها همه چيزشان درست بود هم خنده شان هم گريه شان هم كار كردنشان وهم خرابكاريشان.

💡ادامه دارد ...
🔸🔶🔸🔶🔸
@rahpouyancom
⁣⁣🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠

#حماسه_یاسین 3
#قسمت سوم



🔶به ٥ گروه ١٠ نفره تقسيم مان كردند؛به سرگروهي برادران #خزاعي ، #صادقي_نژاد ، #عامري و... در گروه ما من بودم و #جعفر_موسوي و #امير_رحماني و #جواد_نظافت و #ناصر_ازاد_فر و #كريم_عبدي و #ابوالفضل_سيرجاني و #علي_محمد _زاده و #تقوايي. #علي_شيباني و #مسعود_احمديان و #شوريده_دل هم كه از رفيقان نزديكم بودند در گروه #تقي_خزاعي بودند. #تقي يكي از بهترين برادرانم بود وخيلي دلم ميخواست در گروه انها باشم اما چيزي نگفتم چون ميدانستم جبهه جاي رفيق بازي نيست. تازه گروه خودمان هم خيلي خوب بود .

🔶روزهاي اول را فقط ميدويديم 🏃🏻وبراي تقويت عضلات پا نرمشهاي سختي مثل در گل ولاي دويدن وفين زدن در خشكي انجام ميداديم كه بسيار سخت بود وبه عضلات شكم وپا فشار زيادي مي اورد بعد هم با لاو چيكت در اب سرد وپر از گل ولاي #كارون ودر هوايي زمستاني تمرين ميكرديم. بچه هايي كه سابقه بيماريهاي مختلف وكليوي داشتند يكي يكي به بيمارستان ميرفتند. 🚑به قول بچه ها در امتحان رفوزه ميشدندو بر ميگشتند مقر تخريب تا در جاي ديگري خدمت كنند. بعد از چند روز لباسهاي غواصي را با يك كيسه انفرادي تحويل دادند ودوره پيش اموزش شروع شد. لباسها كهنه وپاره بود ومعلوم بود هر لباس حداقل در دوسه عمليات شركت كرده است!

🔶كار به چند مرحله تقسيم شده بود كه قرار بود ٣ مرحله ان در اين دوره طي شود غواصي با سر بيرون از اب وبه پشت به بغل وبه شكم مراحلي بود كه.در پيش اموزش تدريس ميشد وقرار بود غواصي با ماسك واشنو گل وغواصي زير اب وقوسها وغواصي با تجهيزات و....بعدا در #گردان_ياسين اموزش داده شود.

🔶نماز جماعت وكلاس اخلاق بعد از صبحانه با حاج اقا #ناجي بود كه هم روحاني👳🏻 بود وهم نقش يك برادر بزرگتر را براي ما داشت. دعا هاي شبها و توسلات وسينه زني هم به عهده حاجي #ابراهيم_زاده بود. او جانباز بود وانگشتان قطع شده دستش حكايت از #تخريبچي بودنش داشت. در لبنان وسوريه هم مبارزه كرده بود وبسيار با سوز وگداز مي خواند😭

🔶. شبهايي كه قرار نبود به اب بزنيم ، نگهباني ميداديم. موقع نگهباني،بعضي بچه ها كه بي خوابي به سرشان ميزد،به ديگران كمك ميكردند. درس هم ميخوانديم؛دانشجوها درس دانشگاه وماپشت كنكوريها 🎓هم جزوه هاي كنكور را. من و#علي_شيباني و#كريم_عيدي و #سعيد_دانشور و #مصطفي_كاظمي در هر فرصتي با درست كردن يك كتري چايي دور هم مي نشستيم ودرس مي خوانديم. #علي_شيباني علاوه بر درسهاي كنكور با حاجي #ناجي حسابي اخت شده بود ودرس طلبگي هم ميخواند. #مصطفي_كاظمي بدون هيچ سابقه اي يك سلماني صلواتي راه انداخته بود وبه قول بچه ها داشت روي سروكل بچه ها استاد ميشد!به قول خودش بعد از جنگ بايد فكر يك وكارو كاسبي بود

🔶. باند اشرار يا محترمانه تر''#ملامتيون''كاملاشكل گرفته بود. ملامتيه نام يكي از فرقه هاي اسلام است كه افرادش با تظاهر به بدي اعمال خوب انجام ميدهند. 😎مثلا بطري مشروب زير بغل گرفته 😱از جلوي همه رد ميشدند ودر گوشه اي خلوت به نماز مي ايستادند. البته بچه هاي ما اينكاره نبودند چون خلاف ايين تشييع است واين فقط يك اصطلاح بود اينها بچه هايي بودند كه ظاهرا خود را بي خيال نشان ميدادند ولي باطني پاك وضميري اگاه واعمالي در خور تحسين داشتند.

🔶اعضاي اين باند عبارت بودند از:#مسعود_احمديان #حسين_صادقي_نژاد #حسين_گيوه_چي ، #شهروز_شوريده_دل ، #جعفر_موسوي وچند نخبه ديگر به رهبري #تقي_خزاعي!كاروبارشان هم عبارت بود از اخلال در پستهاي نگهباني!بيدار كردن بچه ها به انحاي مختلف!👹😈در رفتن از صبحگاه به هر قيمتي كه شده!وشلوغ بازي در اب!البته اين شوخيها در روحيه بچه ها تاثير زيادي داشت. به قول بعضي بچه ها همه چيزشان درست بود هم خنده شان هم گريه شان هم كار كردنشان وهم خرابكاريشان.

💡ادامه داستان فردا شب راس ساعت 10⁣🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠

@seyyedanjavi
@seyyedanjavi2
@rahpouyancom
⁣⁣🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠

#حماسه_یاسین
#قسمت ششم




💠٤ گروهان گردان به اسامي #ستار، #غفار، #قهارو #جبار، چهار فرمانده رشيد ولايق بودند به نامهاي# محمد_رضا_كرابي ، #كوهستاني ، #مومن و#حسن_شاد. معاونان ايشان هم به ترتيب #عليرضا_نوراللهي، #محمدرضا_رنجبر و #عليرضا_#دلبريان بودند. مسئولان دسته ها هم #عامري ، #مرادي ، #رضوي ، #سيفي، #صادقي_نژاد ، #كافي و... بودند.

💠در تقسيم بندي جاي من مشخص شد: #گروهان_قهار دسته يك به فرماندهي #محمود_سيفي پسري مخلص نوراني رئوف مهربان. #لكزايي ، #سرچاهي ، #محمد_پور، #مشتاقيان ، #بوژميراني ، #پاكدل ، #صحرانورد ، #ميشاني_حسينيان، لشكري ، #شادكام ومن اعضاي اين دسته بوديم . توضيح داده شد كه برادرها بايد دوبه دو باهم هميار باشند. 👬هميار اصطلاحي در كار غواصي بود. چون حركت در اب بصورت گروهاني انجام ميشد. وهمه گروهان با يك طناب به هم متصل بودند دونفري كه در دوطرف طناب هم عرض كار ميكردند هميار ناميده ميشدند كه در دوره هاي اوليه هميارها به جاي طناب دست يكديگر را ميگرفتند.👬

💠 به دليل حساس بودن وظيفه دوهميار نسبت به يكديگرسعي ميشد بين هميارهااخوت ووفاداري خاصي برقرار شود. 👨👨از اين رو گفته بودند كه دوهميار يكجا بخوابند از يك ظرف غذا بخورند در صف با هم حركت كنند وهميشه با هم باشند تا كاملا عادتي شوند!هميار من بچه اي بود پرجنب وجوش فعال ونوراني وخوش سروزبان وهمسن خودم از خيابان سي متري #احمد_اباد مشهد بنام #سيد_هادي_مشتاقيان. از همان نگاه اول احساس خوبي در دلم ايجاد شد.😍 از بچه هاي قديمي جنگ بود وسابقه كار در گردانها و واحد اطلاعات وعمليات داشت. در عمليات #والفجر_هشت هم سابقه غواصي داشت. همصحبت بسيار خوبي بود كه در نمازها وتوسلات گوشه اي از حالاتش بروز ميكرد .

💠 از نظر غذايي توپ توپ بوديم🍨🍧🍣🍛🍩🍹🍻. يك اشپزخانه مخصوص جدا از اشپزخانه لشكر براي دو#گردان_نوح و #ياسين برپا شده بود. غذاي پرگوشت 🍗🍖وصبحانه مقوي به علاوه شير وعسل قبل از ورود به اب واجيل وشلغم وچاي دارچين بعد از خروج از اب جز برنامه هاي غذايي بود. كيكهاي اهدايي وكمپوت وابميوه ونوشابه قوطي اي كه توسط استان قدس فرستاده شده بود انقدر فراوان بود كه دسته ها كارتن كارتن انها رابه تداركات پس ميدادند .

💠 چند روز از اقامتم در گردان نگذشته بود كه فهميدم در گردان خبرهايي هست . خبرهايي كه تا ان وقت برايم سابقه نداشت. يك ساعت به اذان صبح مانده در تاريكي فضاي حسينيه گردان مانند نماز جماعت جو نوراني نماز شب حاكم وصداي ناله ومناجات بلند بود. هر ساعت از شب كه اتفاقي از خواب بيدار ميشدم ، ميديدم كسي در اتاق نيست ! اين برايم معما شده بود. كار طاقت فرساي اموزش غواصي ديگر رمقي براي كسي باقي نميگذاشت🤕🤒😞

🎯قسمت هفتم فردا شب راس 22
⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠

#حماسه_یاسین 16
#قسمت شانزدهم



🔶اين بابا اينجا هم ول كن نبود . از اين تكه پرانيها خيلي داشت .😜 پسر شجاع و بي كله اي بود . تجربه هم خيلي داشت . دوباره مسير را ادامه دادم . حميد #رجبي جلوي من بود و #علي_تشكري پشت سرم . ناگهان يك گلوله خورد لبة كانال و تا آمدم به خودم بجنبم ، ديدم روي هوا هستم . 👼🏼شايد هفت ، هشت متر به هوا پرتاب شدم ؛ طوري كه يك لحظه احساس كردم شهيد شده ام ؛ كه با كمر آمدم روي زمين و عشق وعاشقي از سرم پريد ! در همين موقع ، دو نفر ديگر هم افتادند رويم !🤕 يكي حميد #رجبي بود ، ديگري هم #تشكري . سه تايي ، سالمِ سالم بوديم ؛ فقط يك كم كوفتگي داشتيم . با داد و فرياد ، آنان را از روي خودم بلند كردم 😲و سه تايي شروع كرديم به دويدن تا پاساژ . 🏃🏻🏃🏻🏃🏻


🔶به پاساژ كه رسيديم ، گفتند استراحت كنيد تا خبرتان كنيم . خودمان را سرگرم كرديم ؛ خواب كه ابداً به چشممان راه نيافت ! 😕صبح كه شد ، گفتند برويد به سمت خرمشهر ! با همين لباسهاي غواصي و پياده ! منتهي چند نفر چند نفر . بهتمان زده بود .😳 صحنة شهادت بچه هاي گروهان #قهار بسيار مظلومانه بود . يكي يكي با ناله اي خفيف به زير آب مي رفتند . شهادت غواص ، از مظلومانه ترين شهادتهاست ؛ زيرا نه راه پيش دارد ، نه راه پس و نه حتي راه دفاع كردن .😔 اين كه يك دفعه ، يك گروهان جلوي چشممان بروند و ديگر از هيچ كدامشان خبري نرسد ، دردناك بود .


🔶 وقتي با لباسهاي گل آلود غواصي داشتم نماز صبح مي خواندم ، يك ماشين فيلمبرداري آمد از بغل از من فيلمبرداري كرد و رفت !📽 حيف كه سرنماز بودم ؛ وگرنه اصلاً دلم نمي خواست از قيافة خسته و محزونم فيلمبرداري شود ! برگشتيم داخل محوطة گردان . همة بچه ها ساكت و ماتم زده تكيه داده بودند به ديوارها و زير آفتاب نشسته بودند . صداي گرية بعضي ها بلند بود . شوخي كه نبود ؛ از يك گروهان گردان ، بعد از ٨ ساعت هنوز خبري نبود . از گروهان ما هم كه داخل اروند نشده بود ، ٣ نفر مجروح شدند

🔶 ٥/٩ ١٠ صبح بود كه سرو كلة « #محمد_خداياري » و « #محمد_شعباني » پيدا شد ؛ از بچه هاي گروهان #ستار بودند . همه ريختند سرشان . آنها خود را به #جزيرة_ماهي رسانده و با وجود كم بودن تعدادشان ، به جزيره حمله كرده بودند . خبر شهادت #كرابي فرماندة گروهان #عليرضا_نوراللهي معاون گردان #عامري و #عابديني ٢ تا از مسؤولان دسته ها و چند نفر ديگر را هم داشتند ؛ اما از بقيه بي خبر بودند . با ترس پرسيدم : ” #علي_شيباني را نديديد ؟! “ جواب داد : ” چرا ، شهيد شد 😐😢

📢قسمت هفدهم فردا راس ساعت 22⁣

🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠

@rahpouyancom
🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠

#حماسه_یاسین 43
#قسمت چهل و سوم




🔻اتاق ها را جمع و جور كرديم ؛ چون قرار بود بچه هاي تخريب در محل گردان مستقر شوند . تحويل ساكهاي بچه ها و جمع كردن لوازم شخصي آنها بسيار دردناك بود .😔 روي ساك #بخشي ، ٣ تا چتر منور زيبا قرار داشت كه مي خواست براي خواهرش ببرد !👧🏽 با اشك و گريه فراوان ، وسايل شهدا را تحويل داديم . 😭

🔻شب كه شد ، بچه هاي تخريب ريختند در محوطه گردان و دوباره گردان شلوغ شد ؛ اما چهره ها اغلب جديد بود و از بچه هاي قديمي جز چند نفر كسي نمانده بود . بچه ها تعريف مي كردند كه در پشت خط #گردان_ياسين و در خط خودي ، يك گروه به نام گروه “ #لنگها” تشكيل شده بود كه بچه هاي گردان را با آر پي جي حمايت مي كردند .

🔻 اعضاي اين گروه كه پاي مصنوعي داشتند ، رشادت بسياري به خرج داده بودند ؛ “ #محمد_خليل نژاد” ، “ #حسين_حاج_عرب ” ، “ #سعيد_راسخيان ” ، “ #مرتضي_نوكاريزي ” ، #حميد_فاني ” و . . . اعضاي گروه بودند .

🔻بچه هاي تخريب يكي يكي مي آمدند سراغ دوستانشان را مي گرفتند و با چشماني اشك آلود بر مي گشتند ! ما هم در گروه هاي تخريب تقسيم شديم . آخر شب ناخودآگاه به سمت خاكريزهاي پشت گردان كشيده شدم . خيال مي كردم كه الان #سيفي مرا به آنجا مي برد . به قبرهاي خالي كه رسيدم ، عجيب دلم گرفت . 😞يكي يكي قبرها را بوييدم و بوسيدم و براي صاحبانشان فاتحه خواندم . همين جا بود كه #تشكري با خدايش خلوت مي كرد . همين جا بود كه #عامري نماز شبش را مي خواند . همين جا بود كه # رنجبر براي خودش روضه حضرت زهرا (س) مي خواند و اشك مي ريخت و . . . .


🔻بعد از يكي دو ماه ديگر كه كربلاي ٥ ادامه داشت ، بچه هاي ديگري هم به شهادت رسيدند . ما هم بعد از چند روز به اجبار به مشهد برگردانده شديم تا استراحتي چند روزه بكنيم و در تشييع جنازه بچه ها شركت كنيم و تازه نفس برگرديم .


🔻در مشهد هم غوغا بود و هر روز تعداد زيادي از شهدا خاكسپاري مي شدند . من هم در بهشت رضا دائماً مورد سؤال خانواده شهدا بودم . يادم نمي رود كه هنگام تشييع جنازه و خاكسپاري شهيد #سيد_هادي_مشتاقيان ، پدر و مادرش چه روحيه اي داشتند و سيد امير #مشتاقيان برادر بزرگ سيد هادي با لباس فرم كميته انقلاب اسلامي ، قبل از خاكسپاري برادرش ، در حالي كه عطر زده بود ، در قبر دراز كشيد و لحظاتي به جاي برادر خوابيد .


🔻آنجا احساس كردم كه واقعاً امير دوست داشت او به جاي برادرش به خاك سپرده مي شد ! بعدها در ماووت ، برادر #جليل_محدثي ، اين يادگار شهدا و سرباز رشيد امام زمان به شهادت رسيد . او كه سالها مانده و پرواز ياران را ديده بود ، اين بار خودش براي ما جامانده ها پروازي زيبا ترسيم كرد و كمر ما را در داغش خم كرد 😔😢

🕙قسمت چهل و چهارم فردا شب راس 22⁣

🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠

@rahpouyancom
⁣⁣🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠

#حماسه_یاسین 46
#قسمت چهل و ششم




🔻دست نوازش مسئول دسته مان در #گردان_ياسين را بر سرم احساس مي كردم . طنين آخرين “ يا مهدي ” “ #علي_#تشكري” ، غروب ضجه گونه برادرم “ #مشتاقيان ” ، سوز و گداز “ #شادكام ” ، دلاوريهاي “ #كرابي ” و “ #عامري ” ، شوخيهاي “ #رنجبر ” و “ #احمديان ” و . . .

🔻با يك صلوات ، برادر مجيد #مصباح مسئول اطلاعات عمليات لشكر توضيح لازم را براي بار آخر از روي نقشه به همه داد . باورم نمي شد . همه چيز خيلي سريع گذشت . پريشب مشهد ، ديشب تهران ، امشب عمليات . تا به حال اين جوري عمليات نرفته بودم . 😶

🔻من و احمد #طوسي و محسن #نعمتي و #يوسفي و #رحمتي براي گروهان انتخاب و سوار تويوتايي جداگانه شديم . زياد طول نكشيد كه رسيديم به محل پياده شدن . كنار خاكريز پياده شده ، پشت به درياچه خوابيديم . خط تقريباً ساكت بود و گاه صداي شليك تير يا منوري به گوش مي رسيد . گروهان آماده حركت بود .


🔻قرار بود دو نفر اول ، بچه هاي اطلاعات باشند ؛ بعد ، بچه هاي تخريب و بچه هاي گروهان هم به ستون يك وارد آب شوند . مهتاب هوا را روشن كرده بود.🌜 دشمن فكر نمي كرد در مهتاب عمليات كنيم . با نوعي فريب ، به آرامي وارد آب شديم . يكي دو كيلومتر اول ، در منطقه خودمان بوديم ؛ ولي ازز كيلومتر سوم رسيديم به اول خط عراقيها

🔻ما ، خاكريز و افراد عراقي را مي ديديم ، اما خورشيدي ها و سيم خاردارها و كمكهاي الهي باعث مي شد تا آنان ما را نبينند . با يك سرفه يا عطسه يا كوچكترين صدايي ، كار تمام بود . در تمام مسير ، بچه ها ذكر مي گ فتند ؛ مخصوصاً “ و جعلنا ” كه در كور كردن عراقيها تخصص داشت !👌🏼

🔻 احمد #طوسي در طول راه با من شوخي مي كرد و چرت و پرت مي گفت ! هر چي هم خواستم حاليش كنم ، نشد كه نشد . اصلاً جور خاصي بود ؛ شنگول شنگول !😃 بعد از مدتي رسيديم پاي راهكار . حالا بايد معبر مي زديم . با سيم خاردار قطع كنها شروع كرديم به معبر زدن .

🔻 صداي تق سيم خاردارها كه بلند مي شد ، انگار بمب منفجر كرده اي ! سيم خاردارها را زير آب قطع مي كرديم تا صدايش عراقيها را متوجه نكند . كار معبر زدن تمام شد و من و احمد #طوسي رفتيم زير پاي كمين پشت خاكريز خوابيديم . يكي از بچه ها هم برگشت گردان را بياورد جلوي معبر تا هر وقتت بچه هاي گروهان يك زدند به خط و عراقيها حواسشان پرت شد ، ما حمله كنيم .

🔻صداي عراقيهاي داخل كمين كه در باره كنسروي كه مي خواستند بخورند ، بحث مي كردند ، به گوش مي رسید.بعد از مدتي ، صداي ناگهاني انفجار و يكپارچه آتش 💥شدن خط مقدم ، خبر از درگير شدن بچه هاي گروهان يك داد .



🔻عراقيها با داد و فرياد آمده بودند روي خاكريز و با انگشت به خط مقدم اشاره مي كردند و از هم مي پرسيدند كه چه كنيم ؟ 😨😧در همين موقع ، بچه هاي گردان هم رسيدند پاي خاكريز و برادر #طلوع فرمانده گروهان با دست فرمان حمله داد .👈🏼 تا عراقيها آمدند به خود بجنبند ، روي سرشان بوديم و سنگرها و خودشان را با كنسروهايشان درهم مخلوط كرديم . 😆


🔻#طلوع ، همان اول كار تير خورد به چشمش و رفت عقب . قسمتهايي را كه لازم بود ، پاكسازي كرديم . هركس كه كارش را انجام مي داد ، مي پريد در آب و به سمت عقبه حركت مي كرد . راه برگشت هم با يك سيم تلفن مشخص بود .

🔻 تا بچه هاي گروهان يك مستقر شدند ، دستور برگشت آمد و چون ما اول از همه آمده بوديم ، بايد آخر از همه مي رفتيم ؛ اين قانون تخريب بود . براي همين ، بچه ها كه رفتند ، من و احمد #طوسي حركت كرديم به سمت معبر . هنوز كاملاً درون آب نرفته بوديم كه عراقيها سر رسيدند و شروع به داد وو هوارر و تيراندازي .

🔻 احمد #طوسي با يك تير افتاد لاي خورشيديها و گير كرد . هر كار كردم ، در نمي آمد . تير هم مثل نقل و نبات مي آمد . رفتم زير آب تا بعد كه تير اندازي تمام شد ، دوباره بالا بيايم . وقتي بالا آمدم ، احمد ديگر جاني نداشت . 😔

🔻با اين كه مثل #كربلاي_٥ نبود ، اما شهادتها داشت شروع مي شد . با احمد خداحافظي كردم و شروع كردم از معبر بيرون رفتن . بيرون معبر و وسط آب ، هيچ كس نبود . هر چه گشتم ، سيم تلفن را پيدا نكردم . تازه عراقيها پي به ماجرا برده بودند و ديگر نمي شد برگردم .



🕙قسمت چهل و هفتم فردا شب راس 22⁣

🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠

@rahpouyancom