رهپویان وصال شیراز _ انجوی نژاد
4.05K subscribers
8.04K photos
2.28K videos
166 files
3.92K links
تنها کانال رسمی حجت الاسلام سید محمد انجوی نژاد و کانون فرهنگی رهپویان وصال شیراز

ادمین کانال:
@rahpouyan_vesal

📩ایتا :
https://eitaa.com/rahpouyancom

📩اینستاگرام:
https://www.instagram.com/rahpouyan_vesal
Download Telegram
⁣⁣🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠

#حماسه_یاسین
#قسمت ششم




💠٤ گروهان گردان به اسامي #ستار، #غفار، #قهارو #جبار، چهار فرمانده رشيد ولايق بودند به نامهاي# محمد_رضا_كرابي ، #كوهستاني ، #مومن و#حسن_شاد. معاونان ايشان هم به ترتيب #عليرضا_نوراللهي، #محمدرضا_رنجبر و #عليرضا_#دلبريان بودند. مسئولان دسته ها هم #عامري ، #مرادي ، #رضوي ، #سيفي، #صادقي_نژاد ، #كافي و... بودند.

💠در تقسيم بندي جاي من مشخص شد: #گروهان_قهار دسته يك به فرماندهي #محمود_سيفي پسري مخلص نوراني رئوف مهربان. #لكزايي ، #سرچاهي ، #محمد_پور، #مشتاقيان ، #بوژميراني ، #پاكدل ، #صحرانورد ، #ميشاني_حسينيان، لشكري ، #شادكام ومن اعضاي اين دسته بوديم . توضيح داده شد كه برادرها بايد دوبه دو باهم هميار باشند. 👬هميار اصطلاحي در كار غواصي بود. چون حركت در اب بصورت گروهاني انجام ميشد. وهمه گروهان با يك طناب به هم متصل بودند دونفري كه در دوطرف طناب هم عرض كار ميكردند هميار ناميده ميشدند كه در دوره هاي اوليه هميارها به جاي طناب دست يكديگر را ميگرفتند.👬

💠 به دليل حساس بودن وظيفه دوهميار نسبت به يكديگرسعي ميشد بين هميارهااخوت ووفاداري خاصي برقرار شود. 👨👨از اين رو گفته بودند كه دوهميار يكجا بخوابند از يك ظرف غذا بخورند در صف با هم حركت كنند وهميشه با هم باشند تا كاملا عادتي شوند!هميار من بچه اي بود پرجنب وجوش فعال ونوراني وخوش سروزبان وهمسن خودم از خيابان سي متري #احمد_اباد مشهد بنام #سيد_هادي_مشتاقيان. از همان نگاه اول احساس خوبي در دلم ايجاد شد.😍 از بچه هاي قديمي جنگ بود وسابقه كار در گردانها و واحد اطلاعات وعمليات داشت. در عمليات #والفجر_هشت هم سابقه غواصي داشت. همصحبت بسيار خوبي بود كه در نمازها وتوسلات گوشه اي از حالاتش بروز ميكرد .

💠 از نظر غذايي توپ توپ بوديم🍨🍧🍣🍛🍩🍹🍻. يك اشپزخانه مخصوص جدا از اشپزخانه لشكر براي دو#گردان_نوح و #ياسين برپا شده بود. غذاي پرگوشت 🍗🍖وصبحانه مقوي به علاوه شير وعسل قبل از ورود به اب واجيل وشلغم وچاي دارچين بعد از خروج از اب جز برنامه هاي غذايي بود. كيكهاي اهدايي وكمپوت وابميوه ونوشابه قوطي اي كه توسط استان قدس فرستاده شده بود انقدر فراوان بود كه دسته ها كارتن كارتن انها رابه تداركات پس ميدادند .

💠 چند روز از اقامتم در گردان نگذشته بود كه فهميدم در گردان خبرهايي هست . خبرهايي كه تا ان وقت برايم سابقه نداشت. يك ساعت به اذان صبح مانده در تاريكي فضاي حسينيه گردان مانند نماز جماعت جو نوراني نماز شب حاكم وصداي ناله ومناجات بلند بود. هر ساعت از شب كه اتفاقي از خواب بيدار ميشدم ، ميديدم كسي در اتاق نيست ! اين برايم معما شده بود. كار طاقت فرساي اموزش غواصي ديگر رمقي براي كسي باقي نميگذاشت🤕🤒😞

🎯قسمت هفتم فردا شب راس 22
⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠

#حماسه_یاسین 19
#قسمت نوزدهم




🔶روز ١٥/١٠/٦٥ اعلام كردند كه قرار است در منطقة #كرخه ، عمليات مشابهي انجام دهيم . منطقه را دقيقاً مثل #بوارين و #نهر_خين آماده كرده بودند . گردانهاي پياده و واحدهاي ديگر لشكر هم بودند . بعد از ظهر راه افتاديم . براي اين كه ديده نشويم ، در يك كانتينر حمل مي شديم .🚚 بچه ها حسابي شلوغ مي كردند 🔊. فرياد برادر #دلبريان معاون گروهان #غفار و مسؤول آموزش گردان همه را به خود آورد . او گفت : ” به جاي اين مسخره بازيها ، يك سرود بخوانيد كه همه لذت ببرند . “😒 همه ساكت شدند . من و بچه هاي شر و شور دور و برمان😈 مثل #مسعود_احمديان و . . . شروع كرديم به آماده كردن سرود و خوانديم : شهر ، شهر خون است ، پنجه در خون خصم دون است . . . برادر #دلبريان كه راضي شده بود ، با سرتكان دادن شروع كرد به همراهي با ما .

🔶 ادامه داديم: پشت سنگر ، گشته پنچر ، ماشين فرمانده لشكر . . . مانده لشكر ، مانده لشكر ! بايد به شط خون شنا كنيم . شَلپ شولوپ شَلپ شولوپ ! . . . لبخند از روي لبان #دلبريان محو شد و در حالي كه به تأسف سر تكان مي داد ، گفت : ” نخير؛ شماها آدم بشو نيستيد ! “ 😶😑

🔶عمليات مشابه با موفقيت انجام شد ؛ البته چند مجروح هم داديم كه از گردان ما نبودند .🤕وقتي براي برگشتن جمع شديم ، « #محمد_بخشي » نبود . #بخشي ، يكي از شوخ ترين بچه هاي گردان بود . ناگهان ديديم دو نفر از بچه هاي حمل مجروح ، در حالي كه يك غواص روي برانكارد آه و ناله مي كند ، به سمت ما مي آيند . رنگ #حسن_شاد ، فرماندة گروهان #غفار پريد. #بخشي بود . برانكاردشان جلوي ما كه رسيد ، #بخشي سر امدادگر فرياد كشيد : ” نگهدار ! “ بعد جلوي چشمان بهت زدة دو امدادگر پريد پائين و گفت : ” قربون دستتون ! چقدر مي شه؟ “ 👻و زد زير خنده و پريد داخل ماشين و بين بچه ها گم شد !




به هر زحمتي بود ، امدادگرها را راضي كرديم كه بروند . #بخشي ، چند چتر منور از داخل لباس غواصي اش درآورد و گفت : ” ببخشيد ؛ رفتم دنبال چتر منور ! چون دير شده بود ، مجبور شدم با تاكسي تلفني بيايم ! چترها را هم مي خواهم بفرستم براي خواهر كوچكم . “

📢قسمت بیستم فردا راس ساعت 22⁣

🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠
@rahpouyancom
⁣⁣⁣🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠

#حماسه_یاسین 27
#قسمت بیست و هفتم




🔘داخل كانال،بچه ها قسمتهاي لازم را با كمترين تلفات پاكسازي كرده بودند. نگاهي به دور وبر انداختم. ناگهان #علي_دايي را ديدم كه با يك عراقي قوي هيكل در گير شده.ظاهرا هيچ كدام سلاح نداشتند.عراقي داشت علي را مي زد. علي،ريزنقش بودوبا١٦سال سن،كم سن وسالترين فرد گردان بود.#سيفي هم رسيد.با هم كمك #علي_دايي رفتيم وبا حدود ٢٠تير،آن غول بياباني را نقش زمين كرديم،اما هنوز زنده بودو يوما يوما مي كرد!😭

🔘عبداللهي رسيد وگفت:از مسئولان گردان وگروهانها ،فقط #عليرضا_دلبريان معاون گروهان #غفار زنده است و فعلا فرماندهي گردان با اوست واو با #برادر_جليل ارتباط بيسمي دارد# . 📞ابطحي، مسئول دسته ٢هم تير توي صورتش خورده بود# . اسماعيل_زاده ،مسئول دسته يك ،بچه ها را در سمت راست هدايت مي كردو محمود #سيفي در سمت چپ.

🔘رفتم طرف #دلبريان ببينم چه خبر است كه ناگهان يكي از بچه ها گفت :#سيفي تير خورد! با تعجب داد زدم :كجاست؟ گفت : ده متر پايين تر . رفتم پيدايش كردم .تير به گلويش خورده بود وداشت خرخر مي كرد.سرش را به روي زانويم گذاشتم و خون از چشمها و دماغش پاك كردم.سرش را كه بر گرداندم خون وخرده هاي زبان ودندانش ريخت روي پاهايم.😑سرش را به شدت تكان دادم كه راه نفس كشيدنش باز شود و خونها بيرون بريزد ؛اما خون زيادي ازش رفته وتير از پشت گردنش بيرون آمده بود . گردنش سوراخ بود . لباس غواصي اش پر از خون شده بود. پلكهايش به آرامي باز شد ،به من نگاهي كرد وچشماهايش را بست .خرخرش هم تمام شد.درست روي دستان من تمام كرد.ياد آن شبي افتادم كه مرا به پشت خاكريزهاي گردان ،محل قبرهاي كنده شده ،راهنمايي كرد .هنوز صداي گرم وشوخش توي گوشم بود :عجله نكن پسره شيطون ! بغضم را خوردم 😕😔

🔘#دلبريان گفت :#سيفي شهيد شده دسته اش سمت چپ هستند .برو آنجا . رفتم سمت چپ ناگهان يكه خوردم .يك گلوله توپ خورده بود وسط بچه هاي دسته .علي #تشكري،#سر_چاهي ،#لكزايي،#ميشاني و ... شهيد شده و روي هم افتاده بودند.دنبال #سيد_هادي گشتم ؛نبود!كمي جلوتر يك هيكل آشنا ديدم كه با حالت سجده روي زمين افتاده بود.دقت كردم ؛#سيد_هادي_مشتاقيان بود!

🕙قسمت بیست و هشتم فردا شب راس 22


🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠

@rahpouyancom
🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠

#حماسه_یاسین 28
#قسمت بیست و هشتم



🔻خودش رفته بود سلامش را به داداشش برساند!😔كمرم خم شد .بالاي سر #سيد_هادي نشستم .سعي كردم او را در يكي از سنگرها بگذارم ؛اما زورم نرسيد . گفتم كه كي ؟ گفتا كنون !گفتم مرو !خنديد و رفت ! 😢

🔻چند نفر از بچه ها ،دو سه تا بيسيمچي گردان ،به وضع رقت باري كنار هم دور بيسيمها شهيد شده بودند.ظاهراً رادارهاي بيسيم ياب دشمن خوب كار ميكردند.📞

🔻چند نفر از بچه ها، سرپيچي كه در كانال بود، معطل ايستاده بودند.اينجا محلي بود كه قرار بود به #گردان_نوح ملحق شويم.پرسيدم : ((چي شده؟براي چي نمي رين جلو ؟مگه بچه هاي نوح نيامده اند؟ )) گفتند: ((نميدونيم.هر چي كلمه رمز را ميگيم، جواب بي ربط ميدن !)) داد زدم: ((اژدر، اژدر)) صدايي به فارسي ،اما به لهجه عربي مثل خوزستانيها جواب داد : ((بيا جلو من اينجام !)) تعجب كردم.يك قدم جلوتر رفتم كه ناگهان رگبار شليك شد!😯فهميدم كار بچه هاي #گردان_نوح گره خورده است.

🔻#رضوي در يك سنگر انفرادي گير كرده بود.با سرعت پريدم در سنگر انفرادي،كنار سنگر او. عراقيها در كانال مستقر بودند. ناگهان يك عراقي با سرعت شيرجه رفت كف كانال و به حالت درازكش يك نارنجك انداخت داخل سنگر #رضوي، نارنجك منفجر شد و #رضوي، خونين و مالين پرت شد بيرون.🗯يك رگبار بستم به پشت سرباز عراقيِ كه داشت فرار ميكرد.آمدم وسط كانال #رضوي را كشيدم كنار. جلو را كه نگاه كردم،ديدم يك عراقي به زانو نشسته، با آرپي جي به سمت من نشانه رفته و آماده شليك است.سريع گفتم ((و ما رميت اذ رميت و لكن االله رمي ))، سر سلاح را بدون نشانه گيري طرفش گرفتم و يك تير زدم. از آنجا كه ((االله رمي)) بود، تير خورد به صورتش و در حالي كه با صورت به زمين ميخورد، گلوله آرپي جي اش با سر به زمين خورد و منفجر شد👍🏼.

🔻دور و بريهاي عراقي هم ريختند روي هم.بچه ها كه ديدند شلوغ شده، ريختند سر جاي عراقيها و با درگيري شديدي سنگر ها را فتح كردند.به بچه ها گفتم شما مواظب اينجا باشيد، من ميروم از #دلبريان كسب تكليف كنم. زير پايم، جنازه تعداد زيادي از دوستان دير آشنا ريخته بود .

⁣⁣🕙قسمت بیست و نهم فردا شب راس 22

🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠

@rahpouyancom
⁣⁣⁣⁣🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠

#حماسه_یاسین 29
#قسمت بیست و نهم


🔻#دلبريان راپيدا كردم.مشغول سازماندهي بچه ها بود. يك ساعت گذشته بود و قرار بود تا به حال بچه هاي گردان پياده برسند. از #دلبريان سوال كردم. گفت: ((پل را منهدم كرده و بچه هاي يگان دريايي را زده اند.يك تيربار سمت چپ ما و يك تير بار ،سمت چپ #گردان_نوح ،كار را خراب كرده اند جريان سمت چپ را گفتم.تماس گرفت،خوشحال گفت: ((بارك االله.همان تيربار سمت #گردان_نوح وصل شده و گردان كوثر داخل بوارين شده.پل ما كه خراب شده،ولي تيربار سمت چپ ما اگر خاموش شود،خيلي خوب ميشود،چون بچه هاي كوثر، سمت چپ بوارين را ميگيرند وسمت راست هم بچه هاي لشكر ٥نصر هستند.اگر تيربار را خاموش كنيم و مقاومت كنيم،بوارين محاصره ميشود.فعلاً بايد تا صبح با همين استعداد مقاومت كنيم.))


🔻بعد نگاهي به من كرد و گفت: ((محمد،اگه ميتوني از بالاي كانال برو اين لعنتي رو خفه كن !)) 😐گشتم و يك لوله خالي پيدا كردم.چند نارنجك هم برداشتم و رفتم روي لبه كانال.از آن بالا، دور و بر كاملاً در ديد بود.👀از پشت خاكريز خودمان،آرپي جي زنها امان از عراقيها برده بودند.پل ماه هم دوتكه شده و عده زيادي از بچه هاي مهندسي و يگان دريايي در كنار آن به شهادت رسيده بودند.تيرها مثل فشفشه از روي سرم عبور مي كردند.

🔻٢٠٠متري سينه خيز رفتم تا رسيدم زير دريچه سنگر تيربار.دائم شليك ميكرد.كمي منتظر شدم تا خاموش شود و بتوانم كاري بكنم. تا خاموش شد، كوله را انداختم روي لوله تيربار،كه از حرارت قرمز شده بود،و با تمام قدرت به سمت پايين كشيدم. تيربار كه به پايين كشيده شد، يك روزنه براي نارنجك باز شد.نارنجك را انداختم داخل سنگر. چند ثانيه گذشت تا منفجر شد. 🗯💥💥سريع پريدم روي كانال و از در اصلي يك نارنجك ديگر انداختم تو سنگر و باداد و فرياد سعي ميكردم به بچه ها بفهمانم كه بيايند؛ اما صدا نمي رسيد.با سرعت رفتم به سمت بچه ها.كار خطرناكي بود شايد مرا اشتباهي ميزدند.چون ميدانستم اسماعيل زاده و حميد #رجبي آنجا هستند، بلند بلند صدا ميزدم حميد،اسماعيل زاده و جلو ميرفتم🏃🏻

🕙قسمت سی ام فردا شب راس 22⁣🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠

@rahpouyancom
🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠

#حماسه_یاسین 30
#قسمت سی ام



🔻وقتي ميخواستم بروم سنگر را خاموش كنم، يك كلاه عراقي براي حفاظ بر سرم گذاشته بودم و يادم رفته بود آن را بردارم.🎩يكدفعه ديدم حميد #رجبي پريد و مرا به تيربار بست! پريدم يك گوشه. او كه مرا شناخته بود، با عجله دويد به طرفم و با گريه، داد زد: ((محمد!محمد !)) داد زدم: ((محمد و مرگ! محمد و زهر مار !مگه كوري!؟))🙈😎 با شرمندگي گفت: ((آخه تو اينجا چه كار ميكني؟ فكر كردم عراقي هستي !))🙈

🔻 گفتم: ((تيربار رو خفه كردم .)) كلاه رو با خوشحالي از سرم برداشتم،پرت كردم كنار، رفتم سمت چپ و به بچه ها گفتم: ((حالا حالاها بايد اينجا رو نگه داريم .)) مواضع را با كيسه شن محكم كرديم.بعد برگشتم سمت راست.اسماعيل زاده مثل شير🐅 مي غريد و رهبري ميكرد.عراقيها هيچ اميدي نداشتند. در وسط هم #دلبريان رهبري ميكرد و((#بهاري)) ، ((#نعمتي)) ،((#عبدالهي)) ، ((#جباري)) ،#صحرانورد،#عيدي، ((#حسني))، من و چند نفر ديگرهم با او بوديم.

🔻مجموعاً چهل نفري ميشديم ، با خطي در حدود هشتصد متر ! داشتم خشابم را عوض ميكردم. #محمد_خداياري كه از ناحيه شكم مجروح شده بود، با ناله سوال كرد: ((محمد جان، امدادگرها نيامدند؟ )) 🚑با اينكه مي دانستم از امداد گر خبري نيست، براي اينكه دلداريش داده باشم، گفتم: ((يك كم ديگه تحمل كني ، ميرسند . ))

🔻ساعت ٣ بامداد بود.🕒عراقيها داشتند براي يك پاتك همه جانبه سازماندهي ميكردند. من و ((#حمزه_سيد_آبادي)) دويديم كه برويم نوار تيربار بياوريم. ناگهان صداي چاشني نارنجكي كه در كانال افتاد مارا به خود آورد؛ درست بين من و #حمزه و دو نفر ديگر از بچه ها. #حمزه بدون معطلي خودش را انداخت روي نارنجك! 😞ما هم با حيرت خوابيديم . چند لحظه بعد نارنجك منفجر شد💥💥. ضربه شديدي همراه با سوزش، دستم را تكان داد.سلاحم با شدت پرت شد.بلند كه شدم، جنازه تكه پاره #حمزه مقابلم بود.با مقداري باند كه داشتم، دستم را بستم و گيج و منگ برگشتم پيش دلبريان.

🕙قسمت سی و یکم فردا شب راس 22⁣🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠

@rahpouyancom
⁣⁣🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠

#حماسه_یاسین 31
#قسمت سی و یکم



🔻 سيد حميد #رجبي را ديدم كه تركش خورده بود و ناله ميكرد. 😖با خود گفتم بايد راهش بياندازم.گفتم: ((حميد خبر داري #مسعود_احمديان شهيد شد؟ )) فرياد زد: ((مسعود؟ ))😱 و با گريه بلند شد و شروع كرد به تير اندازي بي هدف. 😭گفتم : ((خودت را كنترل كن .)) و در حالي كه تيرباري را به او نشان مي دادم، گفتم: ((برش دار و برو سمت راست، كمك اسماعيل زاده .)) او با گريه شروع كرد به دويدن به آن سمت .🏃🏻


🔻((محمد #عبداالله_زاده )) هم تركش به سرش خورده و بي حال گوشه اي افتاده بود و با سلاحش ، از كانال فرعي مواظبت مي كرد. در دل تحسينش كردم و رفتم .

🔻دم كانال فرعي بعدي ديدم از داخل آن ،باران تير به سمت داخل كانال مي آيد . از همان جا چند نارنجك پرتاب كردم تا تيراندازي قطع شد . وقني داخل كانال فرعي شدم ،ديدم دو تا عرافي با يك تير بار افتاده اند .


🔻بعضيشان عجب جر بزه اي دارند؛تا اينجا آمده بودند جلو . در سمت چپ ، امان از بجه ها بريده شده بود. عراقيها بيست تا بيست تا ، از كانالهاي فرعي و روي خاكريز و پشت خاكريز و داخل كانال ريخته بودند سر بچه ها. با ((#اكبرزاده)) يك جا بودم و داشتم به طرف عراقيها روبه رو تيراندازي مي كردم كه يكدفعه فرياد زد(( محمد،پشت سرت.)) تا آمدم بجنبم ، خودش با يك رگبار ، دو تا عراقي را كه يواشكي مي خواستند از پشت به ما حمله كنند ، كشت.


🔻ناگهان ديدم يك عراقي بالاي سراكبرزاده است.بستمش به رگبار . افتاد پايين. از چپ و راست ، عراقي مي ريخت.😱 #اكبرزاده دويد داخل كانال فرعي و دو تا نارنجك انداخت پشت كانال. 💥💥صداي داد و فرياد پشت كانال ، نشان از اين داشت كه چند عراقي به هلاكت رسيده اند.

🔻 خوشحال و خندان برگشت سمت من و گفت (جمعشون جمع بود.))😄 كه خنده روي لبهايش كمرنگ شد و چشمانش بي حال روي هم افتاد و در حالي كه با دستش لباس مرا گرفته بود ، افتاد زمين . از پشت تير خورده بود توي سرش. 😑


🔻بچه هاي ديگر هم كه اين وضع را ديدند ، با ناراحتي گفتند ((محمد ، برو به #دلبريان بگو اينجا خيلي خر تو خره ! چند نفر كمكي بفرستند.)) دويدم تا به #دلبريان رسيدم . 🏃🏻خونسرد بود و با بيسيم صحبت مي كرد . 📞انگار در خانه شان پاي بخاري دارد تلفني حرف مي زند! 😒


🔻گفتم:(برادر علي ، سمت چپ خيلي شلوغه . چند تا كمكي بديد.)) آرام گفت:(نداريم ، برو!)) 😐😝داد زدم :(عراقيا زيادند. نمي تونيم مقاومت كنيم. از در و ديوار مي ريزن تو كانال.))😤 با خونسردي گفت:(خب، بكشيدشون!))🤐 با تعجب گفتم :(ا...نه بابا! خوب شد گفتي!)) 😠در حالي كه مي خنديد ، گفت :( برو و به همه همين را كه گفتم ، بگو!))😒

🔻برگشتم و جريان را گفتم . همه خنده شان گرفت و سر حال نشستيم منتظر. 😃ناگهان غوغاي عظيمي به پا شد .🤐

🕙قسمت سی و دوم فردا شب راس 22⁣



🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠

@rahpouyancom
⁣⁣🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠

#حماسه_یاسین 32
#قسمت سی و دوم


🔻عراق با استعداد يك تيپ ، به ما سي چهل نفر حمله كرد. دشت رو به رو ، از كماندوهاي عراقي سياه شده بود. هر كدام از ما ، يك تير بار ، چند كلاش ، چند آرپيجي و تعداد زيادي گلوله كنار خود گذاشته بوديم و مجروحان ، با وجود حال و خيمشان ، در پر كردن سلاحها و رفع گير آنها كمك مي كردند . تقريبا همه مجروح شده بودند.

🔻 درگيري شديد شد. عراقيها ديوانه وار با داد و فرياد و نعره با بچه ها درگير شده بود. گاهي از سمت چپ داخل كانال شده، گاهي چهل نفر حمله مي كردند و پنچ نفر پنچ نفر بر مي گشتند . جلوي خاكريز و زير پايمان در كانال ، پر از جنازه شده بود. #يوسفي كه از ناحيه سر مجروح شده بود ، جنازه ها را وارسي مي كرد تا كسي از عراقيها تظاهر به مردن نكرده باشد. سمت راست هم بچه ها با رهبري دليرانه #اسماعيل_زاده ، جنازه روي جنازه مي ريختند .

🔻سيد حميد #رجبي هم در حالي كه تير باري در دستش گرفته بود ، يكنفره دنبال چند عراقي گذاشت و با داد و فرياد #اسماعيل_زاده برگشت. در وسط هم بچه ها با تيربار و آرپي چي و چند تا خمپاره شصت چريكي ، دسته دسته عراقيها را درو مي كردند . بعد از يك ساعت ، پاتك عراق شكست خورد و عراقيها زخمي و گيج فرار كردند. خود عراقيها هم تعجب كرده بودند.


🔻چند عراقي ناگهان از داخل يكي از كانالهاي فرعي با داد و هوار ريختند تو كانال ، ١٠ نفر بودند. وقتي فهميدند نيروها يشان عقب نشيني كرده اند كه دير شده بود . #حسني و #يوسفي ، از پشت سر در آمدند و من و چند نفر ديگر هم با تير اندازي از جلو منتظرشان بوديم . تا آمدند يك فكري به حال خودش بكنند ، كار تمام شده بود. بعد از يك آمار گيري معلوم شد ٢٠ نفر از بچه ها شهيد شده اند و حا لا افراد آماده به جنگ فقط ٢٠ نفر هستند. #دلبريان با بيسيم با #برادر_جليل صحبت كرد . #برادر_جليل گفتالان ساعت ٥ صبح است. اگر يكي دو پاتك ديگر را هم مقاومت كنيد ، كار محاصره تمام مي شود))

🕙قسمت سی و سوم فردا شب راس 22⁣⁣


🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠

@rahpouyancom
⁣⁣⁣🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠

#حماسه_یاسین 33
#قسمت سی و سوم



🔻به سمت چپ نگاه كردم👀 ، در حاشيه اروند ، بچه هاي گردان كوثر تا حاشيه جزيره ماهي پيش رفته بودند و صداي ((االله اكبر )) شان شنيده مي شد. اگر كمي ديگر دوام مي آورديم ، محاصره بوارين تمام مي شد.

🔻با خط ما و خطي كه گردانهاي نوح و كوثر گرفته بودند ، تقريبا سه پنجم بواريون محاصره شده بود. بچه ها داشتند براي جوابگويي به پاتك بعدي آماده م ي شدند . بيست نفر سر پا كه چهرهاي زرد و دستهاي بي حالشان ، نمانگر خون زيادي بود كه از آنها رفته بود.


🔻 شروع كردم به گشتن بين مجروحين و احوالپرسي و ديد و بازديد !🖐🏼🖐🏼 در يكي از سنگرهاي مهمات عراقيها ، در داخل ديواره كانال ، پاهاي يكي از غواصهايمان را ديدم كه از سنگر مهمات بيرون بود و بدنش داخل سنگر افتاده بود.

🔻#ذبيح_االله_يوسفيان بود ، يكي از بچه هاي خيلي با حال گردان كه نماز خواندنهايش هنوز برايم خاطره است ، مخصوصا قنوتش با آن دستهاي مقابل صورت و گردن كج و صورت خيس از اشكش .


🔻 آمدم بيرون بياورمش ، ناله اي كرد و چشمانش نيمه باز شد . با صداي ضعيف گفت:(انجوي ، بند حمايلم را باز كن.)) تمام بدنش سالم بود ، سر ، پا و سينه اش. نشانه اي از جراحت در بدنش نديدم. فكر كردم شايد او را موج گرفته است .


🔻شروع كردم به باز كردن بند حمايلش . تا بند حمايل را باز كردم. خون فراواني از پهلويش روي زمين ريخت. يك شكاف بزرگ در پهلو داشت. ياد حضرت زهرا افتادم. از حال رفت. خواستم به هوشش بياورم، اما هر چه صدايش زدم ، جوابي نداد. نبضش را گرفتم، رفته بود ، با پهلوي شكسته ، مهماني عزيز براي مادرش فاطمه. 😢😭

🔻بچه ها با توسل به حضرت زهرا (س) و استغاثه به درگاه خدا ، از او طلب قدرت مي كردند. #دلبريان اعلام كرد كه اگر خط را در اين پاتك ، تحويل بدهيم ، هم بچه هاي نوح و كوثر قيچي مي شوند، هم عراقيها توجهشان به پشت سرشان جلب مي شود كه بچه هاي لشكر نصر و ديگر لشكرها بودند . از بچه هاي لشكر نصر هم خبرهاي داشت. مي گفت در جاده شيشه ، درگيري شديدي بين بچه هاي نصر و عراق درگرفته و لشكر با دادن شهداي زياد ، جاده را تصرف كرده و به سمت آخر بوارين با استعداد چند گردان پياده در حركت است .

🔻لحظه اي حواسم رفت پيش بچه هاي تخريب لشكر نصر . عده زيادي از دوستانم قرار بود در جاده شيشه كار كنند. با اين حساب ، به هر قيمتي شده ، مي بايست خط را نگه مي داشتيم . مجروحان زيادي از ما بودند كه هنوز رمقي داشتند و اگر مي شد آنها را عقب ببريم ، خيلي خوب مي شد،اما ممكن نبود! حالا هر كدام از ما بايد كار ده نفر را انجام مي داد.

🕙قسمت سی و چهارم فردا شب راس 22⁣⁣

🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠

@rahpouyancom
🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠

#حماسه_یاسین 34
#قسمت سی و چهارم



🔻جعبه هاي نارنجك و خشابهاي تير و تير بار و گلوله هاي آرپي جي را منظم كنار خود قرار داده بوديم. چند خمپاره چريكي ٦٠ هم پيدا كرده بوديم كه توسط جباري مستقر شد تا اگر لازم شد ، بزنيم. با باران خمپاره و آرپي جي و توپ به سمت ما معلوم شد عراق قصد پاتك دارد.. آتش خيلي حجيم بود. چند نفر از بچه ها دوباره مجروح شدند و سه چهار نفر هم به شهادت رسيدند.

🔻به سمت يكي از بچه ها مي دويدم تا ببينم چه شده ، ناگهان با ضربه اي شديد ، خود را ميان زمين و هوا ديدم و با كمر به ديواره كانال خوردم .🤕 وقتي حالم سر جا آمد ، فهميدم پايم اذيت شده است . در فكر كار خودم بودم كه با فرياد #دلبريان از جا پريدم . پايم را محكم بستم و به سمت مقر دويدم. 🏃🏻


🔻عراقيها دشت را سياه كرده بودند . با عجله شروع كرديم به پرتاب نارنجك و باران گلوله و آرپي جي و خمپاره. دشت سراپا آتش و خون شده بود. از سمت راست ، كماكان #اسماعيل_زاده ، #عبداللهي ، #رجبي و #جباري مقاومت مي كردند. #جباري ، خمپاره چريكي را مستقر كرده بود و شليك مي كرد. بعد هم مي پريد روي كانال تا ببيند گلوله اش كجا خورده و بعد دوباره تنظيم مي كرد. يعني هم ديده بان بود ، هم خمپاره چي ضمن اينكه آرپي جي زن ، تك تير انداز ، تير بار چي و نارنجك انداز هم بود.


🔻اگر غير از اين بود ، حريف نمي شديم. تا سلاحي گير مي كرد ، پرتش مي كرديم و يكي ديگر بر مي داشتيم. وقت سر خاراندن هم نبود . داد زدم و خواستم از #اسماعيل_زاده چيزي بپرسم . در حالي كه شديدا مشغول بود ، بلند گفت : (( منشي . . . . منشي . . . اول وقت قبلي بگير ! )) و دوباره مشغول شد . 😁😑

🔻سمت چپ هم (( #جليل_دهقان )) ، (( #فني_زاده )) ، (( #حسين_زاده )) و (( #كبيري)) مقاومت مي كردند و وسط را هم ما داشتيم . عراقيها از در و ديوار ريخته بودند توي كانال. درگيري نفر به نفر شده بود. سمت چپ، بچه ها داشتند با عراقيها كلنجار مي رفتند. حواسم به سمت چپ جلب شده بود كه اگر وضعيت ناجور شد بروم كمك كه يكدفعه سر يك عراقي درست رو به روي من از جلوي خاكريز آمد بالا. 👹تنها كاري كه توانستم انجام بدهم، اين بود كه با كلاش بكوبم به صورتش .👊🏻 پرت شد عقب.سريع يك نارنجك انداختم💥. چندين عراقي زخمي شدند و چند تا هم پا به فرار گذاشتند. تعجب كردم كه اين همه عراقي چگونه خود را به زير پايم رسانده اند و من نديده ام.⁣

⁣⁣🕙قسمت سی و پنجم فردا شب راس 22⁣

🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠

@rahpouyancom