رهپویان وصال شیراز _ انجوی نژاد
4.12K subscribers
7.72K photos
2.2K videos
164 files
3.76K links
تنها کانال رسمی حجت الاسلام سید محمد انجوی نژاد و کانون فرهنگی رهپویان وصال شیراز

ادمین کانال:
@rahpouyan_vesal

📩ایتا :
https://eitaa.com/rahpouyancom

📩اینستاگرام:
https://www.instagram.com/rahpouyan_vesal
Download Telegram


🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠

#حماسه_یاسین 37
#قسمت سی و هفتم



🔻 سمت راست هم اسماعيل زاده و #عبداللهي بودند و #رجبي كه از بس خون ازش رفته بود ، ديگر ناي ايستادن نداشت .😞 #دايي و #حسني هم از رمق افتاده بودند .😞🤕 من و #بهاري هم حال و روز خوشي نداشتيم .🤕 با سرشماري شديم ٨ نفر ! #دلبريان با برادر #جليل_محدثي تماس گرفت .📞 جليل گفت : ” مي دانم مشكل است ؛ اما فقط يك ساعت ديگر و يك پاتك ديگر را مقاومت كنيد ، بعد بيائيد عقب . . . ! “💪🏼 و اعلام كرد هر كدام از مجروحان مي توانند خود را به عقب برسانند ؛ چون كمكي از عقب نمي رسد .

🔻بچه هاي مجروح را خبر كردم . آنهايي كه مي توانستند ، افتان و خيزان به بالاي خاكريز رفتند و به سمت #نهر_خين ، خود را روي زمين مي كشاندند . بقيه هم كه ناي تكان خوردن نداشتند ، شروع كردند به راز و نياز با خدا ؛ چرا كه دقايق آخر عمرشان بود . صحنة دردناكي بود . 😖😣☹️

🔻#صحرانورد بدون توجه به دور و بر ، مشغول تنظيم و مرتب كردن سلاح ها بود . #دلبريان هم داشت صحنه و نحوة مقاومت را وارسي و به بچه ها و سلاحها سركشي مي كرد .📃 گلولة تيربارم كم بود . رفتم دنبال گلوله . داخل يك سنگر عراقي ، چند بسته فشنگ بود . دل و روده و مغز عراقي ، فشنگها را كثيف كرده بود . هر كاري كردم ، دلم نيامد بردارم .😷 #دلبريان را صدا زدم . او باخونسردي خشابها را برداشت و با يك كيسة گوني تميز كرد و به من داد و گفت : ” بيا بابا ! اين كه كاري نداشت ! “

🔻قرار شد تا مي توانيم ، جلوي پاتك بايستيم . آرايش هم مشخص شد . از سمت چپ به راست به فاصله ٥٠ متر ، به ترتيب ، اول من ؛ بعد ، #صحرانورد ؛ #بهاري ؛ #دلبريان ؛ #رجبي ؛ و آخر هم #اسماعيل_زاده و چند تا از مجروحان كه نشسته به ما كمك مي كردند و هر كاري كرديم ، عقب نرفتند . ارتباط ما با يكديگر هم ممكن نبود ؛ فقط همديگر را دورا دور مي ديديم .

🔻قرار شد تا #دلبريان اشاره نكرده ، تيراندازي نكنيم و تا اشاره نكرده ، عقب نرويم و هر وقت #دلبريان اشاره كرد ، اگر توانستيم و زنده بوديم برگرديم ! روحيه ها عالي بود✌🏼 . بچه ها خود را براي نبرد آخر آماده مي كردند . لبخندي روي لبها نشسته بود 😊. خودمان مي دانستيم كه هفت ، هشت نفره نمي شود خط را نگاه داشت ؛ اما هرچه بيشتر مقاومت مي كرديم و عراقي ها را به خود مشغول مي كرديم ، غنيمت بود . دستور هم همين بود .

🔻بچه هاي #لشكر_نصر و #گردان_كوثر در خطر بودند . چون وقت داشتم ، شروع كردم به تله كردن هر چيزي كه دور و برم بود . زير جنازة عراقي ها نارنجك مي گذاشتم و ضامن آن را مي كشيدم . مين هاي نفر صخره اي و گوجه اي را هرچند تا كه مي توانستم ، در كانالهاي فرعي كار مي گذاشتم . سلاحها و تيربارها را هم با نارنجك تله كردم . با سيم تله و يكي دو تا مين والمري كه در سنگرهاي مهمات عراقي ها بود ، راه كانال را هم بستم . براي آخرين بار به بچه ها نگاه كردم .

🕙قسمت سی وهشتم فردا شب راس 22⁣

🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠

@rahpouyancom
🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠

#حماسه_یاسین 39
#قسمت سی و نهم



🔻تازه فهميدم كه محاصره شده ام . 😑ناگهان برگشتم و دو عراقي را ديدم كه در سه چهار متري من دارند به سمتم مي آيند تا مرا به اسارت بگيرند . خيلي سريع خود را پرت كردم روي زمين و با رگباري كلكشان را كندم . آمدم بلند شوم ، ديدم دو تا عراقي درست پريدند بالاي سرم . تكان نخوردم و نفسم را حبس كردم .😑😶 آنها هم به گمان اين كه مرده ام ، از كنارم رد شدند 👌. پاي يكي از آنها رفت روي دستم و حلقة نارنجك به دستم فرو رفت . درد را تحمل كردم و صدايم درنيامد .😐

🔻دو سه متري كه دور شدند ، يك خشاب كامل رويشان خالي كردم و پريدم روي كانال .👏🏼 ناگهان ديدم كه كانال پر از عراقي شد . كارم تمام بود ؛ ولي با چند انفجار 💥💥💥، عراقي ها حسابي ريختند به هم . فهميدم تله ها كار كرده اند .🎯 خيلي سريع شروع كردم از لب كانال به سمت معبر سينه خيز رفتن .


🔻در اين مدت ، كاملاً از بالاي كانال ، عراقي ها را زير پايم مي ديدم . آخرين تيربارها و نارنجكهايم را شليك كردم . با چشم خود ديدم كه مجروحان گردان را تير خلاص مي زدند .😖 براي آخرين بار به جنازه هاي مطهر بچه ها نگاه كردم . يكي از مجروحان زنده بود و شروع كرد به صحبتهايي به زبان عربي . ظاهراً مي گفت مرا نكشيد و پيش فرماندة خود ببريد ؛ من اَسرار مهمي دارم 😳. لجم گرفت !😠😤 يعني چه ؟ هرچه دقت كردم ، نشناختمش . منتظر نشستم ببينم چه مي شود .

🔻چند عراقي خواستند بلندش كنند ، داد و فرياد كرد كه من نمي توانم تكان بخورم ؛ بگوئيد او بيايد . در همين هنگام ، يك ستوان عراقي با چند نفر ديگر دور مجروح را گرفتند . من طرف را نمي ديدم ؛ فقط ناگهان ديدم عراقي ها با وحشت از جا پريدند و ناگهان انفجاري شديد 💥💥🗯🗯صورت گرفت و گرد و خاك زيادي به پا خاست . كيف كردم . احسنت !😄👌 اما هر كاري كردم ، نفهميدم كدام يك از بچه ها بود .

🔻با سرعت داخل معبر شدم تا به لب نهرخين برسم . #دايي در گوشه اي افتاده بود . پايش روي مين رفته و قطع شده بود و با چشماني باز در اثر خون ريزي به شهادت رسيده بود . #حسني در گوشه اي ديگر پايش روي مين رفته بود . نگاهي ملتمسانه به من كرد . آمدم به سمتش بروم كه عراقيها ريختند بالاي سرمان و رگبار گلوله را روي سرمان ريختند . همان تيرهاي اولي ، حسني را نقش زمين كرد. ديگر كسي نبود . با عجله پريدم داخل نهر . #دلبريان را ديدم كه پايش قطع شده و با يك پا دارد از آب رد مي شود . دعا كردم خدا كمكش كند .


🕙قسمت چهل ام فردا شب راس 22⁣⁣🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠

@rahpouyancom