رهپویان وصال شیراز _ انجوی نژاد
4.13K subscribers
7.72K photos
2.2K videos
164 files
3.76K links
تنها کانال رسمی حجت الاسلام سید محمد انجوی نژاد و کانون فرهنگی رهپویان وصال شیراز

ادمین کانال:
@rahpouyan_vesal

📩ایتا :
https://eitaa.com/rahpouyancom

📩اینستاگرام:
https://www.instagram.com/rahpouyan_vesal
Download Telegram
⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠
#حماسه_یاسین 21

#قسمت بیست و یکم



🔶درد زيادي داشت ؛😖 ولي چون فهميدم شوخي مي كند ، به روي خود نياوردم . از اين كارها زياد مي كرد . به قول خودش ابراز محبت بود !! بعد دو زانو نشست روبرويم . جريان اشكش را زير نور فانوس ديدم . گفت : ” تو الان تو دستة ويژه هستي ، بعيد مي دونم زنده در بري ! مونده ام اگر همون اولِ عمليات ، جنازة تو را در معبر ديدم ، چه جو ري روحيه ام را حفظ كنم ؛ آخه خيلي دوستت دارم ! “

🔶اولين بار بود كه اين حرف را به من مي زد ! گفتم : ” ما تو اين خط ها نيستيم . “ 😶بي توجه ادامه داد : ” اگر اون طرفها رفتي ، سلام منو به داداشم مهدي برسون . بهش بگو خيلي بي معرفتي ! چرا يه سري به ما نمي زني ؟ “ از هم جدا شديم . رفتم در سنگر دستة ويژه .

🔶همة چشمها سرخ بود . نوبت جلسة توجيهي آخر براي شكستن خط و جزئيات بود . برادر #حسين_حيدري، آخرين سفارشهاي لازم را كرد . توضيح داد كه چند توپ ١٠٥ ميلي متري ،💣 اين طرف خط آماده است كه اگر شما در معبر لُو رفتيد ، به سمت سنگرهاي كمين شليك كنند تا سنگرها تخريب شوند . ضمناً بعد از اينكه دستة ويژه ، راه را باز كرد و اولين سنگرهاي خط خاموش شد ، بقية بچه هاي غواصي🏊🏻 از راه همان تونل از آب رد مي شدند و بقية خط را تصرف مي كنند و بعد هم قرار است خاكريزها توسط بچه هاي انفجارات بُرش داده شود و بچه هاي يگان دريايي ، پل شناور را روي رودخانة خين بيندازند و گردانهاي پياده ، داخل بوارين شوند و كار پاكسازي را ادامه دهند .

🔶 نحوة آرايش سنگرهاي انفرادي و اجتماعي عراق در خط اول را هم توضيح داد ؛ طوري كه خط اول را مثل اتاقهاي خانة خودمان مي شناختيم ! 👌🏼حتي توضيح دادند كه سنگرهاي اجتماعي عراق ، درِ توري دارد كه به طرف بيرون باز مي شود و ضد نارنجك است . از اين رو براي انداختن نارنجك حتماً بايد در را باز كنيم . نام عمليات را هم گفتند كه #كربلاي_٥ است ؛ اما اعلام رمز آن ماند براي بعد .

🔶ساعت شروع عمليات هم ٣٠/١ 🕜نيمه شب اعلام شد و گفتند كه ما و #گردان_نوح از سمت چپ ما حدود ساعت يك كار را شروع خواهيم كرد . قرار الحاق ما نيز از سمت چپ بود . بعد هم گفتند تا ساعت ٤٥/١٢ بدون سروصدا استراحت كنيد . #مسعود_احمديان كه بغل دست من دراز كشيده بود ، گفت : ” سيد ! مي گن هر كي تو آب شهيد بشه ، حق الناس نداره ؛ درسته ؟ “😢

🕙قسمت بیست و دوم داستان فردا شب راس ساعت 22⁣


🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠
@rahpouyancom
🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠

#حماسه_یاسین 44
#قسمت چهل و چهارم



🕊كبوتران خونين


🔻هر چه اصرار كرديم ، به خرجش نرفت كه نرفت . بايد فردا راه مي افتاديم به سمت اهواز ، خسته و كوفته ، با دلي پر داغ ، از عمليات #كربلاي_٥ . روزهاي اول سال را كه با خانواده نبوديم ، حالا مي خواستيم روزهاي آخر تعطيلات را در مشهد بمانيم كه “ #حسين_بهشتي ” قبول نكرد .

🔻چون بيشتر به غواصها پيله كرده بود ، حدس زديم بايد دوباره كار آبي داشته باشيم . ساعت ٣ بعدازظهر ١٤/١/٦٦ با بروبچه ها ريختيم تو كوپه هاي قطار .🚄 هنوز طنين صداي مادرم در گوشم بود : “ هنوز نيامده ، كجا مي ري ؟ اين دو سه روز را هم كه در مجلس ختم بچه ها بودي . پس ما چي ؟ ” 😕

🔻در قطار متوجه شديم يك مسافر ويژه هم داريم ؛ پدر “ #علي_مقدسيان ” ، پيرمرد نوراني و سرزنده كه تاجر فرش در مشهد و از مؤمنين بازار بود و در بين راه ، با خا طرات شيرين و صحبتهاي دلنشين خود ، خستگي راه را از تن ما به در مي كرد . حاجي مثل خودمان سرزنده بود .😃 علي هم از همرزم بودن با پدرش خيلي خوشحال بود ؛ چون قرار بود پدرش به عنوان راننده گردان تخريب انجام وظيفه كند .


🔻ساعت ٤ بعدازظهر 🕓به مقر گردان تخريب در اهواز ر سيديم . هنوز از ماشين پياده نشده بوديم كه “ #مهدي_سعيدي ” معاون تخريب به استقبالمان آمد و با عجله گفت : “ سريع ساكها را تحويل تعاون بدهيد و لوازم شخصي را برداريد ،مي خواهيم برويم ! امشب عمليات است ”

🔻 ٨ نفر غواص بوديم ؛ من و #مقدسيان از #گردان_ياسين گرداني كه در #كربلاي_٥ به صورت آبي خاكي عمل كرد و “#طوسي ” و “ #نعمتي ” و سه چهار نفر ديگر از #گردان_نوح و يكي از بچه هاي جديد تخريب به نام “ مجتبي #قمصريان ” .

🔻همه عقب يك تويوتا جا شديم و با رضا معاون تخريب به سمت خرمشهر حركت كرديم . در خرمشهر وارد مقر شهيد “ ١ #سمندري شاكري” شديم كه اسكله غواصي #لشكر_امام_رضا عليه السلام بود . تعداد زيادي چهره آشنا به چشم مي خورد كه دوره فشرده اي را گذرانده و حال مشغول بستن بار و بنديل خود براي عمليات بودند ؛ بچه هاي تخريب و اطلاعات و بازمانده هاي #گردان_نوح و ياسين .

🔻 ظاهراً شانس آورده بوديم كه بدون هيچ زحمتي مي توانستيم با اينها برويم عمليات ! از محل بچه هاي تخريب پرسيديم . يكي از بچه هاي تخريب ، اتاقي را به ما نشان داد و گفت: “ برم خبر بدم كه شما اومديد . ” . رضا #سمندري بعدها در شهر آزاد شده ماوت به شهادت رسيد .

🕙قسمت چهل و پنجم فردا شب راس 22⁣⁣


🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠

@rahpouyancom
⁣⁣🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠

#حماسه_یاسین 46
#قسمت چهل و ششم




🔻دست نوازش مسئول دسته مان در #گردان_ياسين را بر سرم احساس مي كردم . طنين آخرين “ يا مهدي ” “ #علي_#تشكري” ، غروب ضجه گونه برادرم “ #مشتاقيان ” ، سوز و گداز “ #شادكام ” ، دلاوريهاي “ #كرابي ” و “ #عامري ” ، شوخيهاي “ #رنجبر ” و “ #احمديان ” و . . .

🔻با يك صلوات ، برادر مجيد #مصباح مسئول اطلاعات عمليات لشكر توضيح لازم را براي بار آخر از روي نقشه به همه داد . باورم نمي شد . همه چيز خيلي سريع گذشت . پريشب مشهد ، ديشب تهران ، امشب عمليات . تا به حال اين جوري عمليات نرفته بودم . 😶

🔻من و احمد #طوسي و محسن #نعمتي و #يوسفي و #رحمتي براي گروهان انتخاب و سوار تويوتايي جداگانه شديم . زياد طول نكشيد كه رسيديم به محل پياده شدن . كنار خاكريز پياده شده ، پشت به درياچه خوابيديم . خط تقريباً ساكت بود و گاه صداي شليك تير يا منوري به گوش مي رسيد . گروهان آماده حركت بود .


🔻قرار بود دو نفر اول ، بچه هاي اطلاعات باشند ؛ بعد ، بچه هاي تخريب و بچه هاي گروهان هم به ستون يك وارد آب شوند . مهتاب هوا را روشن كرده بود.🌜 دشمن فكر نمي كرد در مهتاب عمليات كنيم . با نوعي فريب ، به آرامي وارد آب شديم . يكي دو كيلومتر اول ، در منطقه خودمان بوديم ؛ ولي ازز كيلومتر سوم رسيديم به اول خط عراقيها

🔻ما ، خاكريز و افراد عراقي را مي ديديم ، اما خورشيدي ها و سيم خاردارها و كمكهاي الهي باعث مي شد تا آنان ما را نبينند . با يك سرفه يا عطسه يا كوچكترين صدايي ، كار تمام بود . در تمام مسير ، بچه ها ذكر مي گ فتند ؛ مخصوصاً “ و جعلنا ” كه در كور كردن عراقيها تخصص داشت !👌🏼

🔻 احمد #طوسي در طول راه با من شوخي مي كرد و چرت و پرت مي گفت ! هر چي هم خواستم حاليش كنم ، نشد كه نشد . اصلاً جور خاصي بود ؛ شنگول شنگول !😃 بعد از مدتي رسيديم پاي راهكار . حالا بايد معبر مي زديم . با سيم خاردار قطع كنها شروع كرديم به معبر زدن .

🔻 صداي تق سيم خاردارها كه بلند مي شد ، انگار بمب منفجر كرده اي ! سيم خاردارها را زير آب قطع مي كرديم تا صدايش عراقيها را متوجه نكند . كار معبر زدن تمام شد و من و احمد #طوسي رفتيم زير پاي كمين پشت خاكريز خوابيديم . يكي از بچه ها هم برگشت گردان را بياورد جلوي معبر تا هر وقتت بچه هاي گروهان يك زدند به خط و عراقيها حواسشان پرت شد ، ما حمله كنيم .

🔻صداي عراقيهاي داخل كمين كه در باره كنسروي كه مي خواستند بخورند ، بحث مي كردند ، به گوش مي رسید.بعد از مدتي ، صداي ناگهاني انفجار و يكپارچه آتش 💥شدن خط مقدم ، خبر از درگير شدن بچه هاي گروهان يك داد .



🔻عراقيها با داد و فرياد آمده بودند روي خاكريز و با انگشت به خط مقدم اشاره مي كردند و از هم مي پرسيدند كه چه كنيم ؟ 😨😧در همين موقع ، بچه هاي گردان هم رسيدند پاي خاكريز و برادر #طلوع فرمانده گروهان با دست فرمان حمله داد .👈🏼 تا عراقيها آمدند به خود بجنبند ، روي سرشان بوديم و سنگرها و خودشان را با كنسروهايشان درهم مخلوط كرديم . 😆


🔻#طلوع ، همان اول كار تير خورد به چشمش و رفت عقب . قسمتهايي را كه لازم بود ، پاكسازي كرديم . هركس كه كارش را انجام مي داد ، مي پريد در آب و به سمت عقبه حركت مي كرد . راه برگشت هم با يك سيم تلفن مشخص بود .

🔻 تا بچه هاي گروهان يك مستقر شدند ، دستور برگشت آمد و چون ما اول از همه آمده بوديم ، بايد آخر از همه مي رفتيم ؛ اين قانون تخريب بود . براي همين ، بچه ها كه رفتند ، من و احمد #طوسي حركت كرديم به سمت معبر . هنوز كاملاً درون آب نرفته بوديم كه عراقيها سر رسيدند و شروع به داد وو هوارر و تيراندازي .

🔻 احمد #طوسي با يك تير افتاد لاي خورشيديها و گير كرد . هر كار كردم ، در نمي آمد . تير هم مثل نقل و نبات مي آمد . رفتم زير آب تا بعد كه تير اندازي تمام شد ، دوباره بالا بيايم . وقتي بالا آمدم ، احمد ديگر جاني نداشت . 😔

🔻با اين كه مثل #كربلاي_٥ نبود ، اما شهادتها داشت شروع مي شد . با احمد خداحافظي كردم و شروع كردم از معبر بيرون رفتن . بيرون معبر و وسط آب ، هيچ كس نبود . هر چه گشتم ، سيم تلفن را پيدا نكردم . تازه عراقيها پي به ماجرا برده بودند و ديگر نمي شد برگردم .



🕙قسمت چهل و هفتم فردا شب راس 22⁣

🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠

@rahpouyancom