راه توده - Rahetudeh
4.73K subscribers
6.64K photos
25 videos
3 files
6.71K links
سیاسی،فرهنگی،اجتماعی
Download Telegram
راه توده 708
خاطرات بزرگان تئاتر ایران از "نوشین"

"نوشین" پدر تئاتر نوین ایران
و خاطرات عزت الله انتظامی:

بيشتر هنرپيشگان آن روزهاي تئاترهاي فردوسي و سعدي از ميان ما رفته‌اند، هرچند كه يادشان باقي است، پيش‌كسوتان هنر تئاتر اين مرز و بوم، چهره‌هايي مثل عبدالحسين نوشين، لرتا، حسين خيرخواه، حسن خاشع، محمد‌علي جعفري، عطاءالله زاهد، محمدتقي كهنمويي، تقي مينا، رضا مينا، منوچهر كي‌مرام، رضا رخشاني و...
اما هنوز هستند تعدادي از آن ياران ديروز كه حضورشان غنيمتي است، اگر بهايشان را بدانيم: نصرا‌الله كريمي، مهدي اميني، توران مهرزاد، ايران عاصمي و فلور انتظامي به سراغشان رفتيم تا روايت آن‌ها را هم از آن روزها بشنويم.
توران مهرزاد كه نوشين را افتخار نمايش ايران و بهترين استاد تئاتر و نيز شاگردانش را جزء بهترين‌ها مي‌داند، معتقد است: «كه خودش الفباي تئاتر را از او ياد گرفته است.»
نام واقعي من فاطمه بزرگمهر است كه در خانه همه مرا توران صدا مي‌كردند. روزي استادم از من پرسيد: «متولد چه روزي هستي»، گفتم: «ده مهر.» آن روز استادم، نوشين نام مرا مهرزاد گذاشت و از آن به بعد همه مرا توران مهرزاد صدا كردند. يك شب در تئاتر سعدي يكي از بچه‌ها كه مرا مي‌شناخت آمد و به من گفت: «شب، چه ساعتي به خانه‌ات مي‌روي؟» گفتم: «ساعت نه». گفت: «ساعت نه و نيم در خانه‌ات را باز بگذار كه يكي از دوستان عزيز مي‌آيد.» اسمش را نگفت. نمي‌دانيد وقتي كه ديدمش چه حالي داشتم، نوشين بود. همان شب از زندان فرار كرده بود. چند روزي پيش ما بود كه بعد بردنش جايي ديگر، كه ما اول نفهميديم كجا رفته است. ولي بعد، يك روز فلور همسر آقاي انتظامي ما را براي ناهار دعوت كرد كه با همسرم خاشع آنجا رفتيم. آقاي نوشين هم آنجا بودند و من آن روز فهميدم كه مخفي‌گاه نوشين منزل آقاي انتظامي بوده است. بعدها هم شنيدم كه نوشين از مرز خارج شده. ولي اين‌كه چند وقت در منزل آقاي انتظامي بوده و كي رفته دقيقاً نمي‌دانم. آن‌ موقع نوشين فراري بود و مخفي. نمي‌شد زياد رفت و آمد كنيم...
ايرن زازيانس (عاصمي)، هنرمندي كه از تئاتر سعدي وارد اين گروه شد، مي‌گويد: «براي افتتاح تئاتر سعدي قرار بود خانم لرتا «بادبزن خانم ويندرمير» را به روي صحنه ببرد. براي نقش «خانم ويندرمير» مرا انتخاب كردند. ولي خانم مهرزاد توقع داشت با توجه به سابقه‌اش اين نقش را به او بدهند نه به من كه يك دختر جوان تازه از راه رسيده بودم. بعد خانم لرتا با آقاي نوشين كه در زندان بود صحبت كردند و جريان را گفتند. آقاي نوشين خواسته بودند مرا ببينند. به همين دليل من به همراه خانم لرتا به زندان قصر رفتم. اولين بار بود كه آقاي نوشين را ملاقات مي‌كردم؛ آن هم در دفتر زندان. نوشين از من خواست كه از روي ميز يك كتاب بياورم. شايد مي‌خواست به اين بهانه راه رفتن مرا ببيند. در حقيقت آن روز در زندان قصر من اولين تست بازيگري‌ام را دادم. كلي با هم حرف زديم. بعد با خانم لرتا به زبان فرانسه صحبت كرد و گفت كه اين نقش را به من بدهند.
فكر مي‌كنم هنگام اجراي همين نمايش بود كه مي‌ديدم در پشت صحنه خانم لرتا اشك به چشمان داشت و ناراحت بود. بعد بچه‌ها گفتند: «اعضاي كميته مركزي حزب توده از زندان فرار كرده‌اند كه نوشين هم يكي از آن‌ها بود، چند وقت بعد متوجه شدم كه نوشين در منزل آقاي انتظامي مخفي شده است. به هر صورت هر زنداني سياسي كه فرار مي‌كرد در خانه كسي مخفي مي‌شد؛ ولي اين‌ گونه نبود كه هر كسي به ديدن آن فرد فراري برود. به غير از همسر و پسرش، فقط كساني مي‌توانستند به ملاقاتش بروند كه از دوستان قديمي تئاتري‌اش بودند و آشنايي‌شان برمي‌‌گشت به سال‌هاي گذشته، سال‌هاي تئاتر فردوسي؛ يا آدم‌هاي حزبي بودند كه گاهي پيام حزبي هم داشتند. و من دختر جوان نوزده ساله‌اي كه تازه وارد گروه شده بودم و حزبي هم كه نبودم، ديگر دليلي وجود نداشت كه به من بگويند بيا اينجا نوشين را ببين. بنابراين هيچ وقت فرصت و موردي پيش نيامد بروم منزل آقاي انتظامي كه ايشان را ببينم.
فلور انتظامي (فاطمه روستا) همسر عزت‌الله انتظامي كه در تئاتر سعدي در نمايش‌هاي «شنل‌قرمز»، «تارتوف»، «از طبح خارج شده» و «مونتسرا» ايفاي نقش داشته است و همچنين پنجاه و هفت سال در صحنه زندگي همراه و هم‌دوش انتظامي بوده، از آن روزها مي‌گويد: «پنجاه و هفت سال زندگي مشترك با يك هنرمند طبيعتاً خاطرات زيادي را به همراه دارد. آن زمان كه آقاي نوشين منزل ما مخفي بود، شب بايد خيلي زود خودم را به منزل مي‌رساندم تا غذا را تهيه و آماده كنم. بعضي از بچه‌ها براي تمرين خانه ما مي‌آمدند؛ مرحوم خاشع، مرحوم خيرخواه، مرحوم تقي مينا، لرتا همسر آقاي نوشين، همچنين آقاي نصرت كريمي، خانم توران مهرزاد، ولي بقيه هنرپيشگان اجازه نداشتند بيايند. روزهاي خيلي سختي بود. ما با هيچ كدام از اقوام رفت و آمد نداشتيم. تا جايي كه يادم مي‌آيد حدودا نزديك به هفده يا هجده ماه آقاي نوشين با ما زندگي مي‌كردند كه در تمام اين مدت من با ترس و نگراني زندگي مي‌كردم.
نصرت‌الله كريمي هم از معدود افرادي است كه در مدت مخفي بودن نوشين، به خانه انتظامي رفت و آمد داشته، چنين مي‌گويد: «با دوست ديرين و هنرمندم عزت‌الله انتظامي، در كلاس اول هنرستان صنعتي آشنا شدم. هر دو از شاگردان سيد عبدالحسين نوشين بوديم و در تئاترهاي فرهنگ، فردوسي و سعدي همكاري هنري داشتيم و در گروه تئاترال سيار به كارگرداني حسين خيرخواه، در اغلب شهرستان‌هاي ايران نمايش اجرا كرديم. دو دوست يك‌رنگ و همكار در فعاليت‌هاي هنري بوديم. اين دوستي هنوز هم ادامه دارد.
هنگامي كه نوشين نمايشنامه «خروس سحر» را كه خود نوشته بود، تمرين مي‌كرد، نقش بزرگي به انتظامي محول كرده بود. وقتي بعضي از همكاران با حيرت و شايد هم باانگيزة حسادت از استاد پرسيدند: «چرا اين نقش بزرگ را به انتظامي تازه‌كار داده است»، استاد نوشين پاسخ داد: «اين انتظامي تيپ‌هاي عامي جامعه ايران را مي‌شناسد. او بهتر از من مي‌داند يك قهوه‌چي چگونه پاشنه گيوه را ور مي‌كشد و تلوتلوخوران راه مي‌رود.» نوشين پس از يك ماه تمرين، نمايشنامه‌اي را كه خود نوشته بود، ضعيف تشخيص داد و از اجراي آن صرف‌نظر كرد.
هنگامي كه نوشين همراه ديگر رهبران حزب توده ناخواسته از زندان گريخت. در خانه دوستان و همكارانش مخفيانه زندگي مي‌كرد. او قبل از پناهندگي به شوروي سابق، در حدود يك سال و نيم در خانه انتظامي مخفي بود. اعضاي گروه پنج نفري كه مسئول اداره امور هنري تئاتر سعدي بودند، گاه‌به‌گاه براي دريافت رهنمودهاي هنري يا حل اختلاف بازيگران در مورد تقسيم نقش يا پايه حقوق مادي كه بيشتر اوقات به علت خودخواهي‌هاي بعضي از بازيگران بروز مي‌كرد، در آن خانه با نوشين ملاقات مي‌كردند.
نوشين فقط به سه سال حبس محكوم شده بود و هنگام فرار، در حدود يك سال از محكوميت او باقي بود. اصرار متعصبانه رهبري حزب توده بر اينكه همه با هم فرار كنند. موجب شد كه او را هم با خود ببرند. اگر نمي‌رفت مي‌توانست خدمات شايسته‌اي به تئاتر معاصر ايران ارائه دهد.
پس از نمايش، چراغ گاز، در تئاتر سعدي، گويا كيانوري با كمك چند نفر از پرقيچي‌هاي خود شايع كرده بود كه نوشين از نظر ايدئولوژي مسئله‌دار است. نمي‌دانم اين شايعه از كجا به گوش محمدعلي جعفري رسيده بود. يك شب هنگامي كه پس از نمايش، تئاتر را ترك مي‌كرديم، من و صادق شباويز و جعفري چون راهمان يكي بود. از بهارستان عبور مي‌كرديم. جعفري مسئله‌دار بودن نوشين را با ما در ميان گذاشت بدون اين‌كه بگويد از چه كسي شنيده است. صادق كه صادقانه رابطه مريد و مرادي با نوشين داشت، گفته جعفري را به گوش نوشين رساند و نوشين كه سخت عصباني شده بود، نامه اعتراض‌آميزي گويا به كميته مركزي نوشته بود. از پراكندن اين‌ گونه شايعات شكايت كرده بود. رهبري حزب براي اينكه پاي كيانوري به ميان نيايد، دستور داده بود براي رسيدگي به اين شايعه، جلسة محاكمه حزبي تشكيل شود. اين جلسه با هيئت پنج نفري در حضور نوشين، در خانة انتظامي تشكيل شد كه تا نيمة شب ادامه داشت. من هم در اين جلسه حضور داشتم. زنده‌ياد جعفري به عنوان سپرِ بلاي كيانوري محكوم شد و به اين طريق غائله هم ظاهراً ختم شد. اين اختلافِ نظر در تمام دوران مهاجرت هم گويا بين نوشين و گروه طرفداران كيانوري ادامه داشته است، زيرا نوشين به طور غير رسمي خود را از جلسات هفتگي هيئت رهبري كنار كشيد و اواخر عمر به طور پي‌گير به پژوهش در شاهنامة فردوسي پرداخت.
مهدي اميني كارگردان، بازيگر و مترجم تئاترهاي فردوسي و سعدي هم در اين باره گفت: تا آنجا كه به ياد دارم در آن زمان من هم مانند بسياري ديگر اطلاع دقيقي نداشتم كه آقاي نوشين كجاست و ظاهراً تصور مي‌شد، كه ايشان به اتفاق ساير زنداني‌ها بلافاصله از ايران خارج شده است. در سال‌هاي بعد كه نوشين ديگر در ايران نبود من از همكار خودم آقاي خيرخواه شنيدم كه آقاي نوشين قبل از خروج از ايران مدتي در خانة آقاي عزت‌الله انتظامي به طور مخفي
زندگي مي‌كرده است.
و اينك مروري بر شرح حال نوشين به قلم احسان طبري (برگرفته از مجلة آرمان، دوره دوم، سال اول، شماره 12، 8 ارديبهشت 1358):
عبدالحسين نوشين فرزند محمدباقر نوشين در سال 1284 شمسي (1905 ميلادي) در مشهد متولد شد، وي در كودكي يتيم شد، لذا دايي او كه زندگي مرفهي داشت، تربيتش را به عهده گرفت. نوشين در اوان جواني به جنبشي كه كلنل محمدتقي‌خان پسيان بر رأس آن قرار داشت، علاقه‌مند شد و حتي گويا در سازمان ژاندارمري نام نوشت. بعدها نوشين در تهران وارد مدرسه نظام گرديد. او را به بهانة نقض انضباط و نافرماني ولي، در واقع به علت آنكه زير اطاعت كوركورانه و زورگويي نمي‌رفت از مدرسة نظام اخراج كردند. از آن پس او تحصيل متوسطه خود را در دارالفنون دنبال كرد. در سال 1307 كه نخستين گروه محصلين ايراني به اروپا اعزام شد، نوشين در ميان آن‌ها بود.
در جريان تحصيل نوشين در اواسط تحصيل خود يك‌ بار به تهران آمد و در كلوپ ايران جوان پيس‌هايي را كه خود وي يا ديگران ترجمه كرده بودند به صحنه گذاشت. پس از يك دوران فعاليت كوتاه تئاتري نوشين يك بار ديگر براي تكميل تحصيل به اروپا بازگشت. سرانجام در سال 1311 نوشين از فرانسه به ايران مراجعت كرد.
شخصيت هنري نوشين به ويژه در دوران هزارة فردوسي بروز مي‌كند. در دوران اين جشن‌ها خاورشناسان از اكناف جهان به تهران آمدند. در اين ايام نوشين به همراهي آهنگساز، مين‌باشيان، سه قطعه از شاهنامة فردوسي يعني «رستم و تهمينه»، «زال و رودابه»، «رستم و كيقباد» را به صحنه مي‌گذارد. در قطعه اول و سوم نوشين خود نقش رستم را ايفا مي‌كرده است. در اين ايام است، همكاري او با لرتا همسر آيند‌ه‌اش كه از چند سال پيشتر شروع شده بود، بيش از بيش بسط مي‌يابد و سرانجام منجر به زندگي مشترك و فعاليت مشترك هنري مي‌شود.
در همين ايام است كه آشنايي با دكتر تقي اراني شروع مي‌شود. اراني در آن ايام سرگرم فعاليت‌هاي سياسي و انقلابي بود و مجله دنيا را انتشار مي‌داد. نوشين پيوسته خاطرات نيرومند اين آشنايي و همكاري را با خود داشت. پس از دستگيري دكتر تقي اراني و گروه پنجاه‌وسه نفره در سال 1316 نوشين بنا به دعوتي كه شده بود به همراهي لرتا و حسين خيرخواه هنرپيشه براي شركت در فستيوال تئاتري شوروي به مسكو رفت. نوشين در مسكو با فعاليت خلاق تئاتري كساني مانند «استانيسلاوسكي» و «ميرهلد» آشنا مي‌شود و از آن‌ها عميقاً فيض مي‌گيرد. خاطرات اين سفر نيز در ضمير نوشين به شكل عميقي حك شده بود. نوشين از آنجا به فرانسه مراجعت مي‌كند. در فرانسه جهان‌بيني انقلابي ماركسيستي ـ لنينيستي نوشين شكل گرفت.
پس از بازگشت به ايران، نوشين به انواع فعاليت‌هاي تئاتري و ادبي پرداخت و دست به ترجمة برخي آثار شكسپير زد. وي همراه روشن‌فكران ديگر مانند صادق هدايت، فضل‌الله صبحي مهتدي، نيما يوشيج و ديگران در «مجله موسيقي» كه تحت نظر آهنگ‌ساز مين‌باشيان نشر مي‌يافت مشغول كار شد. در همين سال‌هاست كه همراه بعضي از هنرپيشگان تئاتر، «هنرستان هنرپيشگي تهران» را در سال 1318 تأسيس مي‌كند. ولي نوشين در امور اين هنرستان بعدها دخالتي نداشت و حتي به آن با نظر انتقادي مي‌نگريست.
دوران پس از شهريور سال1320 (سپتامبر 1941) براي نوشين دوران فعاليت وسيع اجتماعي، هنري و ادبي است. نوشين به همراه رفقاي آزادشده از زندان يا بازگشته از تبعيد در تأسيس حزب تودة ايران شركت مؤثر ورزديد. در مهر ماه سال 1321 در نخستين كنفرانس تهران به عضويت كميته ايالتي تهران كه در آن ايام نقش كميته مركزي را ايفا مي‌نمود انتخاب شد و از آن تاريخ تا پايان عمر در سمت عضو دستگاه رهبري مركزي حزب باقي ماند.
در سال 1323 (1944) نوشين تئاتر فرهنگ را بنياد مي‌گذارد. اين نخستين مؤسسه تئاترال جدي در تاريخ تكامل تئاتر ايران است. نوشين به همراه همسرش لرتا و هنرپيشگان حسين خيرخواه، حسن خاشع، صادق شباويز، جلال رياحي، توران مهرزاد، نصرت‌الله كريمي، مهين و مصطفي اسكويي، جعفري، بهرامي، كهنمويي، اميني و ديگران برخي آثاري را كه ترجمه كرده بود به صحنه مي‌آورد.
از آن جمله است «تپاز» يا «مردم» اثر دراماتورگ فرانسوي «مارسل پانيول» كه نوشين قبل از آن نيز آن را چند بار به صحنه آورده بود. «ولپن» اثر دراماتورگ كلاسيك انگليسي «بن‌جانسن» (به تنظيم رومن رولان نويسنده فرانسوي و استفان تسوايك يك نويسنده آلماني) كه براي اولين بار به صحنه مي‌آمد، و نيز «وزيرخان لنكران» اثر «ميرزا فتحعلي آخوندف» كه نوشين آن را به عنوان نمايش ايراني و ملي به صحنه آورد. بعدها كار او را در اين تئاتر همكاران او دنبال كردند.
در آن دوران كه نوشين نقش خود را در تكامل تئاتر كشوري بازي مي‌كرد، به تدريج هنر نمايشي سنتي ايران كه متعلق به جامعه فئودال ما بود، به سوي زوال مي‌رفت. سياست مدرنيزاسيون سطحي و عاميانه‌اي كه در زمان رضاشاه دنبال مي‌شد به اين زوال هنر سنتي كمك كرد. هنرهاي نمايشي از قبيل «شبيه‌خواني يا تعزيه‌گرداني»، «بقال‌بازي»، «تقليد‌هاي روحوضي»، «خيمه شب بازي»، «معركه گيري و مناقب‌خواني»، «نقالي و سخنوري»، «حاج فيروز» و امثال آن از رواج افتاده بود. پس از انقلاب مشروطيت تكان نيرومندي در شئون زندگي معنوي ما پديد آمد و از آن جمله گام‌هايي براي تقليد هنر نمايشي و دراماتورژي غربي به عمل آمد و مفاهيم و مقولات اين هنر مانند: «پيس»، «دكور»، «گريم»، «آكتور»، «صحنه»، «پرده»، «تراژدي»، «كمدي» و غيره در ايران رخنه كرد.
قبل از نوشين كساني مانند محمودآقا ظهير‌الديني مؤسس «كمدي اخوان» (١٣٠٣) و ميريوسف‌الدين كرمانشاهي مؤسس استوديوي درام كرمانشاهي (1311 ـ 1312) دست به كوشش‌هاي ارزنده‌اي براي اعتلاي هنر نمايشي در ايران زدند. به تدريج كلوپ‌ها و مؤسسات تئاتري مانند «كلوپ موزيكال»، «جامعه باربد»، «تئاتر نكيسا»، «تئاتر هنر» و غيره به وجود آمد، ولي هيچ‌ يك از اين مؤسسات و كارگردانان، هنرپيشگان و مديراني كه در آن به نوبه خود مساعي متعددي براي تئاتر ايران به كار بردند، موفق نشدند براي تئاتر آن جاذبه، نفوذ و اتوريته‌اي را ايجاد كنند كه نوشين توانست. اين تحول كيفي به قدري بارز و محسوس بود كه همه حتي كساني كه با نوشين رقابت مي‌كردند، به آن اعتراف داشتند و دارند.
نوشين پس از آن كه در مرداد ماه سال 1323 در نخستين كنگره حزب توده ايران به عنوان عضو كميسيون تفتيش كل انتخاب شد، براي انجام كار حزبي به خراسان رفت و مسئوليت كميته ايالتي حزب توده ايران در خراسان را متعهد گرديد. سال‌هاي 1324 و 1325 را نوشين در مشهد گذراند. سپس به تهران بازگشت. اين ‌بار نوشين «تئاتر فردوسي» را در سال 1325 (1946) بنياد گذاشت و آثاري مانند «مستنطق»، اثر ج. پريستلي دراماتورگ انگليسي ترجمه بزرگ علوي:
«پرنده آبي»، اثر موريس مترلينگ نويسنده بلژيكي ترجمه خود نوشين»، «سه دزد»، يك پيس ايتاليايي ترجمه خود نوشين و غيره را به صحنه مي‌گذارد. همكاران نوشين در تئاتر فردوسي همان همكاران او در تئاتر فرهنگ بودند. اين تئاتر نيز اهميت و شهرت و محبوبيت بزرگي كسب كرد. در همين سال نوشين در نخستين كنگره نويسندگان ايراني شركت جست و در بحث‌هاي كنگره شركت فعال ورزيد. در سال 1326 نوشين مهم‌ترين درام خود را به نام «خروس سحر» در مجله «مردم» منتشر ساخت.
در ارديبهشت سال 1327 دومين كنگره حزب توده ايران تشكيل شد. نوشين در اين كنگره به عضويت كميته مركزي انتخاب گرديد. چنان‌چه مي‌دانيم پس از كنگره حزب به سوي تحكيم سازماني خود مي‌رفت. ولي در بهمن سال 1327 ارتجاع ايران با بهانة قرار دادن سوء‌قصد ناصر فخر‌آرائي به جان شاه، حزب ما را غيرقانوني اعلام كرد و دست به توقيف رهبران و فعالان حزب زد. نوشين در اين ايام بازداشت شد. و در ايام بازداشت او، با همكاري و راهنمايي‌هاي وي از زندان و تحتِ نظر مستقيم لرتا همسر وي، تئاتر سعدي تأسيس گرديد. در اين تئاتر نيز دوستان و شاگردان هنري نوشين از تئاترهاي فرهنگ و فردوسي مانند خيرخواه، خاشع، شباويز، رياحي، جعفري، توران مهرزاد و ديگران فعاليت داشتند. اين تئاتر بيش از دو ماه قبل خود موفقيت يافت و با به صحنه آوردن پيس‌هايي مانند، «چراغ گاز» (اثر پتريك هاميلتون دراماتورگ انگليسي)، «بادبزن خانم ويندرمير» (اثر اسكار وايلد ترجمه شخصي به نام مسعودي با تنقيح و تصحيح نوشين)، «شنل قرمز» (اثر اژن بريو ترجمه نوشين) و غيره توانست شهرت و اتوريته هنري بزرگي كسب كند. در ايام زندان نوشين اثر مهم خود را تحت عنوان «هنر تئاتر» كه قبلاً تهيه كرده بود تكميل كرد. اين كتاب كه نوشين آن را به لرتا تقديم داشته است با تصريح آنكه در زندان قصر نوشته‌شده تاكنون دو بار در ايران به چاپ رسيده و كماكان بهترين درسنامه تئاتري است كه به زبان فارسي نوشته شده است. نوشين كليه تجارب غني خود را به عنوان كارگردان و هنرپيشه در اين كتاب جالب و پُرمحتوي منعكس كرده است.
در 25 آذر سال 1329 نوشين همراه نه تن ديگر از رهبران حزب و از آن جمله رفيق شهيد خسرو روزبه كه با نوشين دوستي و آميزش نزديك داشت موفق به فرار از زندان مي‌شود. يك سال بعد نوشين به مهاجرت مي‌رود و بيست و يك سال آخر زندگي او در مهاجرت ـ در اتحاد شوروي مي‌گذرد.
كار بزرگ و پرارزش نوشين در مهاجرت شركت در تصحيح شاهنامه اثر بزرگ حماسي فردوسي و انتشار متن انتقادي دقيقي است كه تاكنون هشت جلد آن نشر يافته است. نوشين در عين حال واژه‌نامه دقيقي درباره اين اثر و پژوهش در اطراف داستان‌هاي اساطيري شاهنامه دست زد. در جريان اين فعاليت بزرگ و پردامنه نوشين سناريوهايي براي فيلم و تئاتر از شاهنامه تهيه كرده است. تمام كساني كه با نوشين كار كرده‌اند به نقش درجه اول او در انجام كار پُرمسئوليت و خطير تصحيح شاهنامه نوشين اذعان دارند. نوشين در زمينة تحقيق ادبي و تاريخي از خود شخصيتي نشان داد كه مي‌توان براي آن ارزش عالي قائل شد.
يكي از فعاليت‌هاي مهم ادبي نوشين در دوران مهاجرت ترجمة آثار هنري از روسي به فارسي بود. ترجمه‌هاي متعدد نوشين از چخوف، تورگينف نويسندگان روس، يوري ناگي‌بين، چنگيز آيتماتف، نويسندگان معاصر شوروي چاپ شده است. اصولاً ترجمه آثار هنري از فرانسه و روسي به فارسي در فعاليت ادبي نوشين پيوسته جاي مهمي داشته است. نوشين ترجمه «پرنده آبي»، اثر مترلينگ اتللو اثر شكسپير را به ترتيب در سال‌هاي 1318 و 1319 در مجله موسيقي نشر داد. بعدها ترجمه پيس معروف گوركي «در اعماق اجتماع» را در مجله پيام نو منتشر كرد. ترجمه «هياهوي بسيار براي هيچ» اثر شكسپير را در سال 1329 نشر داد.
در ايام مهاجرت همچنين به نوشتن داستان‌هاي بزرگ و كوچك مانند «خان و ديگران»، «لاله»، «آدم بزرگ»، «شغال بيشه مازندران»، و غيره دست زد، برخي از اين نوشته‌ها در شماره‌هاي مجله دنيا منتشر شده است. داستان «خان و ديگران» نيز به وسيله دايره نشريات حزب ما، طبع و نشر گرديده است. برخي از داستان‌هاي نوشين و از آن جمله «خان و ديگران» به زبان‌هاي روسي و آلماني ترجمه شده است.
و اينك كه از داستان‌نويسي نوشين سخن مي‌گوييم خوب است يادآوري كنيم كه در ايام توقف در ايران نيز نوشين داستان‌هايي نوشته است. از جمله: «ميرزا محسن» و «استكان شكسته». داستان كوچك اخير در مجله «مردم» ارگان تئوريك و سياسي حزب نشر يافته بود.
رفيق عبدالحسين نوشين در روز يكشنبه 12 ارديبهشت سال 1350 پس از يك سال بيماري دشوار در سن 66 سالگي درگذشت. رفيق و دوست گرانمايه و هنرمند از جمع ما رفت. قلبي پرهيجان و بشردوست كه عواطف اصيل زندگي و رنج‌هاي آن را شناخته بود از تپيدن باز ايستاد، ولي خاطره اين دوست زوال‌ناپذير است. بي‌شك فرهنگ ايران نام او را در كنار نام خادمان ارزنده خود قرار خواهد داد و اين خود پيروزي بزرگي براي يك انسان است. (آنچه را خواندید وبلاگ "بیدار ما" منتشر کرد و خاطرات انتظامی از نوشین را از کتاب خاطرات وی برگرفته است.)

تلگرام راه توده:

https://telegram.me/rahetudeh
راه توده 708
احسان طبری به قلم احمد شاملو

احمد شاملو:
نخستین بار که احسان طبری را دیدم. در کمیته ولایتی حزب توده ی بابل بود...تفریبا همه ما دانش اموزان دبیرستان شاهپور. پس از پایان کار مدرسه به حزب می رفتیم که جلسات کتاب خوانی و بحث و سخنرانی بود و باید نوشت که کلاسهای مفید و اموزنده ای بود وبسا چیزهاکه ازاین جلسات اموختیم. در یکی از همین جلسات بود که احسان طبری را دیدم...
جوانی بلند بالا. خوش رو وخوش بیان و جذاب..... سخنوری شیرین گفتارکه شنونده را تسخیر می کرد. قرار بود روزنامه صفا به عنوان ارگان حزب توده ی مازندران وزیر نظر احسان انتشار یابد....
احسان به چند تنی از ما تکلیف نوشتن مطالبی برای روزنامه کرد.
اولین مقاله ای که نوشتم با استفاده از شعر"نشنیده ای که زیر چناری کدوبنی..." بود...
احسان مقاله را که خواند با صراحتی تمام گفت:
چه شعر قشنگی را انتخاب کردی ولی چه بسیار پرت و نا مربوط. مطلب را پروراندی...
دمق شدم و صدایم در نیامد که گفت :
- حالا لازم نیست که بلافاصله روترش کنی. باید یاد بگیری که عیب کارت را بنماید... و انگاه با حوصله ی یک معلم دلسوز به راهنمایی پرداخت و ان مقاله را چنان که می خواست پرورانید و به چاپ سپرد واز ان پس همیشه و در هر شرایطی معلم و راهنما و راهگشای من بود ...
تا انجا که من میدانم. یعنی درواقع از سال 1322 تا 1327 که نخستین دربدری های این دوره شروع شد و سپس تا سال 1332 که مزه تلخ اوارگی های بعد از 28 مرداد را چشیدم. احسان طبری به عنوان فیلسوف. نویسنده . پژوهنده، منتقد، نوساز و نوپرداز زبان فارسی به ویژه در روزنامه نگاری نقشی داشت که مانند آنرا در صد سال اخیر- دست کم - من نمی شناسم.
بزرگانی چون طالبوف، صوراسرافیل، کاظم زاده ایرانشهر،دهخدا، صادق هدایت و ده ها تن از راه مطبوعات وابسته به حزب توده که در سال هایی که برشمردم از گسترده ترین و مردمی ترین نشریه های زبان فارسی بودند به خوانندگان، بویژه جوانان آنروزی معرفی شدند و اگر درستی این نکته را بپذیریم، ناگزیر باید به این مطلب نیز توجه کنیم که بدون اگاهی، روشن بینی و پیگیری - همین سه وازه نیز خود پرداخته ان دورانند- مردی یا خود بر سر این مطبوعات بود و یا از دور بر آنها نظاره می کرد...چنین پدیده ای روی نمی داد...
اما کار احسان طبری به این رده مختصر نمی شود... به کمک و گاه به اصرار او بود که گویندگان و سرایندگانی چون نیما یوشیج و سازندگانی چون پرویزمحمود و یا از جوانترها، باغچه بان، ناصحی، حنانه، گلسرخی... از پرده انجمن ها و گروهای کوچک دوستانه بیرون آمدند و نام و کارشان بر زبان ها افتاد. باز احسان و تنها او بود که کسانی چون ابراهیم گلستان، منصورشکی، پرویزداریوش را که خود در این مسیر بودند به پی جویی بیشترادبیات امریکایی تشویق کرد. نام هایی چون اشتاین بک، فاست، درایز، ارنست همینگوی... نخستین بار از راه اعضا و یا دوستاران حزب توده و به پشتیبانی شخص طبری در نوشته های فارسی شناخته شدند و هم او بود که ویزگی های هنری این نویسندگان را نشان داد. اگاهی شگفت انگیز احسان طبری به زبان های فرانسه، انگلیسی و عربی و دیرتر روسی و المانی، البته با پشتوانه ، میدانی در اختیارش می نهاد که بیشتر خود او می توانست در آن تک تازی کند.
به تر جمه ی دلپذیر و استادانه ای "برنای تیره پشت" اثر مایاکوفسکی. نگاه کنید. انگاه خواهید دانست که من در باره ی چه انسانی حرف میزنم... آنهم در سالهای بیست، یعنی زمانی که بیش از هفتاد درصد مردم امروزی ایران هنوز به دنیا نیامده بودند.
--

تلگرام راه توده:

https://telegram.me/rahetudeh
راه توده 708
"چادر مشکی"
حجاب برتر غارت بیشتر!

بهمن احمدی امویی پژوهشگر اقتصادی و نویسنده کتاب تحقیقی ارزنده "اقتصاد سیاسی صندوق‌های قرض الحسنه و موسسات اعتباری" اخیرا طی یاداشتی به مسئله "چادر مشکی" و دست‌های پشت پرده واردات آن پرداخته و می نویسد: ‏"پارچه چادر مشکی و نه حجاب، بخشی از اقتصاد رانتی و وارداتی جمهوری اسلامی است. سالانه 50 میلیون متر مربع پارچه چادر مشکی در ایران مصرف می شود که بیش از دو سوم آن وارداتی است. در 40 سال گذشته تنها یک کارخانه برای تولید این محصول در داخل راه‌اندازی شد. در حالیکه فقط در ده سال گذشته بیش از 300 میلیون دلار صرف واردات پارچه چادر مشکی شده است. با این میزان پول امکان راه‌اندازی 10 کارخانه برای تولید این پارچه در کشور وجود دارد. آن هم با بالاترین کیفیت و مرغوبیت . ضمن اینکه امکان ایجاد چندین هزار فرصت شغلی به طور مستقیم و غیر مستقیم وجود داشت."
آقای امویی با محاسبه نرخ نخ و تولید در بازار جهانی، سود واردات چادر مشکی را بیش از 20 برابر هزینه آن ارزیابی می کند و می نویسد : "آنقدر تجارت پر سودی است که خیلی‌ها در آن نقش دارند. از نهادهای حکومتی و عمومی گرفته تا بازاری‌های خوش فکری که برای تداوم مصرف آن مشاوره به جاهای خاص می دهند و آنها هم آن را تجویز و اجباری می کنند."
ماجرای دست‌های پشت پرده چادر مشکی و واردات آن ماجرای امروز و دیروز نیست، دردی چهل ساله است که از آغاز انقلاب ادامه داشته است. فقط آن اوایل انقلاب ظاهرا هنوز "انصاف" بیشتر بود یا تجار بیشتر می ترسیدند و پنج برابر سود می کردند، اکنون سود آنها به گفته آقای امویی به بیست برابر رسیده است. برای نمونه چند خطی از گفته‌های "نورالدین کیانوری" رهبر حزب توده ایران در شهریور 1361 یعنی درست 37 سال پیش را بخوانیم:
"... به نوشته روزنامه کیهان "33 میلیون تومان پارچه وارداتی در اختیار تعاونی صنف پارچه فروشان قرار می گیرد... یک قواره چادری مشکی، که این روزها بازار متقاضی فراوانی دارد و قیمت آن بین 180 تا 800 تومان است، بین 1500 تا 4000 تومان به دست مصرف کننده می رسد. یعنی پارچه چادری بیش از 5 برابر قیمت به دست مصرف کنند می‌رسد! آدم ناگهان یادش می آید که این شعار: "خواهر حجاب سیاه تو از خون سرخ من کوبنده تر است"، که ناگهان تمام شهر را در برگرفت از همین واردکنندگان چادر سیاه نیست؟ آری خواهر! چادر سیاه سرت کن تا من وارد کنم به قیمت 800 تومان، آن را 4000 تومان به تو بفروشم و 3200 تومان این وسط پول به جیب بزنم و تبدیل به طلا کنم و بفرستم به امریکا‍!... اینهاست سرچشمه‌های نارضایتی! مردم این سرچشمه‌ها را می بینند. مردم می بینند که چه کسانی دست‌اندرکار این غارت هستند. مردم می بینند که این غارتگران به افراطی گری مذهبی تظاهر می‌کنند. مردم در عین حال می‌بینند که وقتی شب به خانه بر می گردند، نصف جیبشان یا همه جیبشان به وسیله همین تروریست‌های اقتصادی غارت شده است." ( این نقل قول از پرسش و پاسخ 20 شهریور 1361 نورالدین کیانوری است.)
به هر حال 6 ماه نگذشت که کیانوری و دیگر رهبران حزب توده ایران را گرفتند و‌انداختند زندان. گفتند داشتند کودتای خزنده می‌کردند و می‌خواستند جمهوری اسلامی را براندازی کنند! وقتی میرحسین موسوی به خاطر گفتن اینکه مملکت را با واردات ویران کرده‌اند متهم به "کودتای رنگی" می شود تکلیف رهبران حزب توده ایران روشن است. فقط میان آن "کودتای خزنده" و این "کودتای رنگی" نزدیک به چهل سال تجربه و آگاهی مردم فاصله است.
پشت ادعای "حجاب برتر" و فتوای مراجع تقلید و مجبور کردن مردم به ورود به برخی بیمارستان‌ها و دانشگاه‌ها و ادارت با چادر مشکی منافع تجار خوابیده است واگرنه چادر سیاه هیچ ربطی به اسلام و مسلمانی ندارد که در زمان قاجاریه و از طریق عثمانی وارد ایران شد. دلیل هم این بود که در سال 1879 (1296 قمری) یک نویسنده و افسر فرانسوی "بنام پیر لوتی" رمانی نوشت بنام "آزیاده" (آزاده خانم) که داستان معاشقه یک فرنگی با زوجه یک افندی مسلمان بود. انتشار این کتاب به سلطان عبدالحمید عثمانی گران آمد و در سال 1298 قمری دستور داد که زنان از آن پس از چادر سیاه و روبند و پیچه برای خروج از منزل استفاده کنند و این عادت از آنجا به تبریز و تهران و دیگر شهرهای بزرگ سرایت کرد. و اگرنه تا پیش از آن زنان ایرانی از لباس‌ها و چادرهایی رنگارنگ و چشم نواز معمولا به رنگ‌های آبی و سفید و بنفش استفاده می کردند که هنوز هم در مناطق روستایی رایج است و چادر سیاه هرگز به روستاها راه پیدا نکرد.
اکنون حجاب تحمیلی سلطان عبدالحمید عثمانی تبدیل شده به "حجاب برتر" و "چادر سیاهی که از خون سرخ شهدا کوبنده تر است" چون منافع ارتجاع مذهبی و سود 20 برابری تجار در واردات چادر مشکی و نابودی صنعت نساجی داخلی پشت آن پنهان است.

تلگرام راه توده:

https://telegram.me/rahetudeh
راه توده 708
سفرنامه شاملو به لس انجلس - بخش سیزدهم
به قبر پدرش خندید که گفت
شاهنامه آخرش خوش است!

دعوت رسمی که از ما و نوکرهای ملازم رکاب شده بود مدت ها است به آخر رسیده و چندی هم به خرج کیسه اضافه مانده ایم.
کم کم باید دست و پای مان را جمع کنیم که دیگر باید رفت. هر که گفته عمر سفر کوتاه است الحق راست گفته. خیلی دلمان می خواست تا عید گل سال دیگر هم این گوشه کنارها می ماندیم، چه کنیم که امروز صبح خازن الممالک خبر داد که دیگر کفگیر دارد از کف دیگ فحش های سلطانی چارواداری تحویل می گیرد. گفت:
- برای این که خاطر مبارک مشوش نشود چند بار محرمانه به صدراعظم تلغراف رمز مخابره کرده ام پول بفرستد، جواب سربالا داده. بسیار بسیار اسباب حیرت شد. فرستادیم رفت سواد تلغرافات را آورد از لحاظ مبارک ما گذراند. به واقع خیلی بسیار بی ناموس بود.
صورت تلغراف نمره ی 75.
یوم یکشنبه 8 رجب المرجب به طهران:
"جناب جلالت ماب نبالت نصاب کفایت و درایت انتساب، صدراعظم کل ممالک محروسه ی ایران، حفظ الله من جمیع الافات فی جمیع الاوقات، روحی فداک. مشفقا، سرورا، دوستان استظهارا! اگر از احوالات این دور افتاده گان خواسته باشید همه گی مصادیق عینی مصراع جانخراش "غریبی درد بی درمان غریبی" می باشیم.
نه در غربت دلی شاد و نه رویی در وطن داریم
الاهی بخت برگردد از این طالع که ما داریم.
که همانا همین غلط افتادن قافیه نیز خود شاهدی غیبی است به شهادت بر احوال زار ما!
باری غرض از مزاحمت به طریق سلام روستایی تقاضای ارسال وجه است. البته معترفیم که وجوه مالیات شش سال آینده را تا دینار آخر پیشخور کرده ایم، اما به نان و نمک خود آن سرور سوگند که گرچه از هیچ بابتی مطالبتی نداریم چه توان کرد که الحال نیازمند یک دیناریم. اگر آن آصف عهد دست کرم از آستین محبت بیرون نیاورده نیمی از مالیات سال هفتم آینده را کارسازی نفرماید همین فردا است که در کاغذ اخبار خبر به گدایی افتادن این بنده گان در ولایت غربت را به رای العین ملاحظه فرماید.
الغیاث! الغیاث! الغیاث!
مرید سالک و گرفتار فقر هلاک
بنده ی درگاه خازن الممالک."

جواب صدراعظم:
"حضرت خازن الممالک سلمه الله تعالا. تلغراف ارسالی به ساعت سعد عز وصول بخشید. بدانید و آگاه باشید که نه حوصله یی هست نه حالی، نه نقدینه یی هست نه مالی، خزانه یکسره از قاز و پاپاسی خالی.
آرزومند توفیقات حضرت مستطاب عالی
صدر اعظم کشور بی خیالی."

تلغراف فقره ی دوم نمره ی 76.
دوازدهم رجب المرجب، به طهران:
مکرما و معظما! خوشا به سعادت جناب عالی که در وطن اید و فاقد اندوه و محن اید و مالک اید و متمکن اید. دل تان شاد است و بغدادتان آباد است. و منت خدای را که اگر چشمان ما گریان است لبان شما خندان است: به اشک ما محتاجان نگاه می کنید و به جای کرامت با ما دل سوخته گان مزاح می کنید. قربان ات گردم، همین امروز و فردا است که به قاعده ی نامردانه ی این دیار دم ما گرفته از هتل به در اندازند و جگر ما بگدازند. نه در جیب پشیزی داریم نه فروش را از مال دنیا چیزی داریم. کل مایملک مان قاب عکس بزرگی مزین به گوش ماهی است و مقادیری باسمه جات که سخت مورد علاقه ی حضرت صاحب جاهی است. دیگر یک فقره خرس ماهوتی است که به هیچ وجه فروشی نیست چرا که در شمار افتخارات ملی است (و تازه گیرم ما به فروش اش رضا دادیم، آن که به خریدش نقدینه بشمارد کیست؟). یک صندوق تیله شیشه یی در بطری لیموناد هم خریداری کرده ایم که به جان قبله ی عالم بسته است و شب تا مبلغی با آن ها بازی نکنند میل به خواب پیدا نمی کنند. حالا دیگر بماند که تیله در این جا پنجاه تایش چهار سنت و نیم است که با ما بیست تا دو دلار حساب کرده اند! البته قبله ی عالم در همان بدو ورود به این صفحات برای هر یک از خواتین و چرده گیان خرگاهی، به رسم اغر راهی، یک دست کامل جواهر ابتیاع فرموده بودند هر دست مشتمل بر زوجی گوشوار و چهار جفت دست آورنجن با سینه ریز و رشته یی مروارید و سنجاق سر و گل سینه و نیم تاج و خلخال همه از طلای سفید مرصع به نگین های درشت الماس و زبرجد و یاقوت های بادامی. و از آن جا که ماشاء الله خواتین و پرده گیان حرم … به تعداد ستاره گان آسمان است و آن حضرت خود بهتر از دیگر نوکران می دانند، این مجموعه کوهی از جواهر گشت و بهایش، علاوه بر کل قرضه ی بانک روس از وجوه پیش خور شده ی آن دو سال مالیات نیز بر گذشت، لیکن صد البته آن همه در هر حال پشتوانه ی قدرت خزانه بود و گرچه مختصر فشاری بر گرده ی اکثریت وارد می کرد، چون به دیده انصاف می نگریستیم همانا نه ثروت دربار که ثروت خلص ملت بود… باری، پس از چند ماه خبر آمد که بهای فلزات گرانبها و احجار کریمه هشت درصد بالا رفته است. بی درنگ چند جواهرشناس خبره خبر کردیم که ببینیم در این سودا چه مقدار سود برده ایم، که معلوم شد آن چه طلای سفید می پنداشتیم مس آب داده است و حتا نقره نیز نیست، و آن چه احجار مفیده می انگاشتیم بلور تراشیده است و حتا خر مهره نیز نیست! فروشنده گان نابکار را جستیم، رییس مرکز تامینات آمد خنده زنان که آن نابکاران پس از معامله از ینگه دنیا گریخته اند. آرد را نابیخته به چشم خریداران ریخته الک را به میخ کلک آویخته اند!
الحال ما مانده ایم و این همه نیاز و راهی چنین دراز. چشم مان به عنایات آن جناب است ورنه کارمان خراب است و قلزم امیدمان سراب است.
گرفتار اقسام مهالک،
بنده ی آستان آصف دوران: خازن الممالک."

پاسخ مجدد صدراعظم:
"خازن الممالک! از قرار معلوم باید جنون ات عود کرده باشد که هیچ حرف حالی ات نمی شود. می گویم نر است، می گویی بدوش! در خزانه که از اول دیناری نبود: خودسرانه دست به دامن روس منحوس شدید گمرکات کشور را به گرو دادید خدا می داند چند میلیون منات با ربح سنگین وام گرفتید و بی خبر به کوچه زدید.
دو بار مالیات کشور را پیش خور کردید، به هر ذلتی که بود تهیه کرده رساندم. یک بار مالیات چهار سال و بار دوم مالیات دو سال را… کل قرضه ی روس به اضافه ی مالیات بیش از دو سال مملکت را صرف خرید جواهرات کردید: گفتیم باشد، جای دوری نمی رود، جواهر همیشه ی خدا پول است. - الحال کاشف به عمل می آید که در این مورد هم گل کاشته اید، که اگر عقیده ی مرا خواسته باشید بی تعارف عرض می کنم همه گی در این فقره از صدر تا ذیل دست داشته اید: یا از نخست با فروشنده گان تبانی فرموده بودید، یا این مال کلان را بالمناصفه ربوده اید. در هر حال دیگر دیناری ارسال نخواهد شد. همانا خر باشیم گر در این سن و سال یائسه گی بیوه زنی شویم و به ارضای شوی جوان کالا دهیم و به آخر، خلاص جان را نقدینه یی نیز بالا دهیم. هر چه زودتر برگردید که ملت در تدارک شورش است. باید در فقره ی چپاول مردم در پیشگاه خلق جوابگو باشید والسلام. دارالخلافه ی تهران.
بی ناموس…! -
امضاء: خازن الممالک."
و آخرین پاسخ از دارالخلافه:
خازن الممالک … دربار همایونی، مقیم موقت هتل هفت ستاره ی آمباسادور.
لس آنجلس. ایالت کالیفرنیا. ممالک متحده ی امریکا. -
در نهایت توقیر، بی ناموس … هم تو کلاه ات است. - امضا: قدر اعظم.

گاه گریه هم به درد دوا نیست

فرستادیم دنبال آقا سید حسین آمد روضه ی مفصلی خواند. از رسم این جا که با یک بلیت دو نمایش می بینند پیش افتادیم گفتیم در یک مجلس سه روضه بخواند: روضه ی ابوالفضل و سید الشهدا و دو طفلان مسلم. ماده مستعد بود، گریه ی زیاد کردیم اما عقده ی دل خالی نشد.
کفاف کی دهد این گریه ها به غصه ما!
رفتیم سجاده را باز کردیم ایستادیم به نماز. اشک بند نمی آمد. سرش ول شد. سجاده خیس و مهر گل شد. ساعت ها نماز خواندیم. صد رکعت هم بیش تر. افاقه نکرد.
اشک ریزان رفتیم قدری در بالکن جلو عمارت راه رفتیم. بعد اشک ریزان رفتیم پایین کنار دریا راه رفتیم. نوکرها چند عدد لیمو ترش نوبر آورده بودند. اشک ریزان فرمودیم چند بطری خالی حاضر کردند لیمو ترش ها را گذاشتند سر بطری ها و همان طور که آسید حسین به معارضه با هیاهوی دریا که نمی گذاشت صدا به صدا برسد نعره زنان روضه می خواند لیموها را اشک ریزان با تپانچه نشانه رفتیم زدیم. یکی ش نخورد یکی ش خورد به بطری. سومی ش کمانه کرد گوش کاکا سیاهی را که هاج و واج به تماشای ما ایستاده بود با خود برد. بعد همان طور اشک ریزان رفتیم به گارماشین دودی میان خطوط راه رفتیم. بی فایده بود. برگشتیم به هتل قدری با نوکرها جوزبازی فرمودیم اشک ریزان سی چهل گردو بردیم دو تایش را شتل التفات نمودیم. به هیچ وجه افاقه نکرد.

فائده

اگر شاهی بمیرد از وطن دور
به خواری می برندش جانب گور.

الحق پدر سوخته وصف حال ما را آورده و خوب هم آورده.
الحال که اواخر شب است شب کلاه به سر در رختخواب همایونی نشسته ایم و همین جور اشک ریزان داریم جریانات امروز را تقریر می فرماییم تا فردا دیگر

چه بازی کند قحبه ی روزگار.

دده ئین یاندرسون روزگار! هه ی ی ی!

لینک های شماره های گذشته:
1 - http://www.rahetudeh.com/raht etude/2019/jon/695/shamlo.h
2 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2019/jon/696/shamloo.
3 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2019/jon/697/shamluhtm.
4 -http://www.rahetudeh.com/rahetude/2019/jon/698/shamloohtm.
5 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2019/jon/699/shamlhtml
6 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2019/jolay/701/shamloohtm.
7 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2019/jolay/702/shamloohtm
8 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2019/jolay/703/shamluhtm
9 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2019/agost/704/shamlu.
10 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2019/agost/705/shamloo.html
11 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2019/sptamr/706/shamloo.html
12 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2019/sptamr/707/shamloo.html

تلگرام راه توده:
https://telegram.me/rahetudeh
راه توده 708
آنچه را سناتور سندرز گفت و آنچه را نگفت!

سناتور برنی سندرز - نامزد انتخابات آینده ریاست جمهوری آمریکا از حزب دمکرات- هفته گذشته با اشاره به اینکه جهان ‌گرمایی، هم بزرگترین خطری است که ایالات متحده و جهان با آن روبروست و هم می‌تواند بهترین موقعیت برای تحولی بزرگ به‌ شمار رود، از یک طرح جامع اقتصادی سبز پرده‌برداری کرد که به گفته وی اقتصاد ایالات متحده را بطور کامل از انرژی‌های فسیلی و تجدید ناپذیر خلاص کرده و به انرژی تجدید پذیر یا نو انتقال می‌دهد؛ تحولی که به گفته سندرز می‌تواند در طول یک ‌دهه ۲۰ میلیون شغل با دستمزد مناسب ایجاد کند.
روزنامه شرق با اعلام این خبر می نویسد: "‌سندرز در بیانیه‌ای اعلام کرد: "این لحظه‌ای بسیار مهم در تاریخ امریکا و بشریت است. اگر ما در کاخ سفید باشیم، دهه اقتصادی سبز جدیدی به راه خواهیم ‌انداخت؛ برای پیش‌گیری از فاجعه اقلیمی، یک برنامه ده ساله بسیج نیروها که در جریان آن تغییر اقلیم، عدالت و برابری در تقریبا هر زمینه‌‌ای از سیاست، از مهاجرت گرفته تا تجارت و سیاست خارجی و فراتر از آن مورد توجه قرار خواهد گرفت."
سندرز اضافه می‌کند: "جنگل‌های بارانی آمازون در حال سوختن هستند، یخ‌های گرینلند آب می‌شوند و شمالگان آتش گرفته. مردم در سراسر کشور و دنیا نتایج مر‌گبار بحران اقلیمی را با رخدادهای آب و هوایی مانند موج های گرمایی بی‌سابقه، خشکسالی، سیلاب، و توفان‌هایی که تمامی جوامع، اکوسیستم‌ها، اقتصاد و روش‌های زندگی را واژگون می‌کنند و زندگی میلیون‌ها نفر را به‌خطر می‌اندازند، در حال تجربه هستند."
در واقع آنچه از آن بعنوان جهان گرمایی یا بحران محیط زیست یا تغییرات آب و هوایی نام می برند نتیجه حاکمیت سودآوری سرمایه داری است که می رود جهان را با بزرگترین فجایع زیست محیطی و انسانی روبرو کند. به همین دلیل جک شاپیرو، کنشگر ارشد اقلیمی که با سازمان صلح سبز آمریکا همکاری دارد می‌گوید: "اگر مقامات اجرایی و لابی‌گرهای صنعت سوخت فسیلی برنامه سندرز را بخوانند، وحشت زده می‌شوند و باید هم که بشوند." وحشت آنها از چیزی جز این نیست که سودهای خود را از دست خواهند داد.
مشکل برنامه برنی سندرز بنظر ما در اینجاست که به این منشا اصلی فاجعه زیست محیطی اشاره نمی کند هرچند اصلاحاتی که برای حل آن ارائه می کند می تواند آغاز زیر سوال بردن منطق سودآوری باشد، یعنی دینامیکی ایجاد کند که از مضمون اصلاحات مورد نظر آن فراتر رود. از آغاز دهه 80 که رهبران جهان سرمایه داری برای جبران کاهش نرخ سود برنامه نولیبرالی سودآوری به هر قیمت را به همه جهان توصیه و تحمیل کردند تا به امروز آنچه از آن به "بدهی زیست محیطی" تعبیر می شود از مرزهای بسیار خطرناک عبور کرده است. منظور از بدهی زیست محیطی، آن هنگام از سال است که بشریت بیش از آنچه طبیعت می تواند بازتولید کند، مصرف کرده باشد. این موعد در آغاز دهه هشتاد در حدود 24 اسفند ماه بود، در سال 2007 به 4 بهمن ماه و در 2017 به 30 آبان ماه رسید. یعنی بشریت امروز در ظرف هشت ماه همه آنچه را طبیعت می تواند بازتولید کند مصرف کرده است. با این آهنگ مصرف طبیعت، بسرعت به نقطه ای می رسیم که امکان برداشت ما از طبیعت و در نتیجه امکان حیات بر روی کره زمین برای بخشی از بشریت پایان می‌یابد. رسیدن به این نقطه ربطی به تغیرات آب و هوایی یا جهان گرمایی ندارد بلکه نتیجه مستقیم سودآوری سرمایه داری و حاکمیت دادن به نیروهای کور بازار است که خود منشا گرمایش زمین و پیامدهای ویرانگر آن نیز هستند. به همین دلیل مشکل ادامه زیست در سیاره ما تنها با مقابله با جهان گرمایی حل نمی شود، باید به حاکمیت سودآوری سرمایه خاتمه داد و به سمت یک نظم اقتصادی مبتنی بر الویت بخشیدن به رفع نیازهای منطقی انسان با صرفه جویی در طبیعت و آزاد کردن نیروی کار انسانی گام برداشت.
بحران زیست محیطی امروز جزیی از بحران وسیع تر سیستم تولید برای سودآوریست که خود جزیی از بحرانی باز هم وسیعتر، یعنی "بحران تاریخی" جامعه طبقاتی، بحرانی تمدنی است. تمدن سرمایه داری وارد سیکل پایانی خود گردیده و هر راه حلی در نهایت باید چشم‌انداز گذار از تمدن سرمایه داری و بنای تمدنی بر روی پایه ها و منطقی دیگر را درون خود بگنجاند.

تلگرام راه توده:

https://telegram.me/rahetudeh
راه توده 708
کنفرانس تهران- گزارش مترجم استالین
زیرکانه ترین سیاست را
ترکیه در جنگ دوم اتخاذ کرد!

گزارش کنفرانس تهران را بی انگیزه و دلیل منتشر نمی کنیم. اصلی ترین انگیزه ما دو مسئله زیر است:

1-آشنائی با آنچه که برای دوران پس از جنگ دوم می اندیشیدند و این که انگلیس و امریکا چگونه برای گشودن جبهه تازه ای علیه ارتش آلمان منتظر بودند ارتش اتحاد شوروی در جنگ با آلمان تضعیف شود.
2- درباره ماجرای مذاکرات اتمی و برجام و کارشکنی مخالفان دولت روحانی همگام با اسرائیل و ترامپ علیه آن شک نیست که مانند کنفرانس تهران، جزئیات آن سرانجام فاش خواهد شد.

چرچیل برای آینده ترکیه نقشه هائی کشیده بود. ورود ترکیه به جنگ (که تا آن موقع بین دو جبهه جنگ مانور می کرد. راه توده ) توسط نخست وزیرانگلستان با این تاکید که انگلستان اهمیت بسیاری به آن می دهد، مطرح گردید.

باید درنظرداشت که این مسئله طی مدت مدیدی در لندن مورد بحث قرار گرفته بود. در اواخر سال 1943موضوع ورود ترکیه به جنگ در لندن مسئله گرهی متحدین در بخش شرقی دریای مدیترانه بشمارمی رفت. از آن جا که اوضاع نظامی سوق الجیشی به واشنگتن و لندن اجازه نمی داد نیروی نظامی را در بالکان گسترش دهند، انگلیس ها توجه خود را به دریای اژه معطوف کرده بودند و می کوشیدند ترکیه را برای ورود به جنگ راضی سازند و در نتیجه به تحقق نقشه های چرچیل نایل آیند. بعقیده لندن که مدتی پیش از گفتگوهای ایدن وزیر امورخارجه انگلستان با "سلمنجی اغلو" وزیر امورخارجه ترکیه 5- 8 نوامبر در قاهره اظهارشده بود، یک نظر سیاسی برای ورود ترکیه به جنگ وجود داشت. وزارت امورخارجه انگلستان عقیده داشت که ورود ترکیه به جنگ بهترین، بلکه یگانه وسیله «بازداشتن روس ها از کنترل بالکان» است. اگر ترک ها بی طرفی را حفظ کنند بدیهی است که نیروی بریتانیا نخواهد توانست قبل از رفتن آلمانی ها و یا قبل از «استقرار روس ها» در بالکان به آنجا راه یابد.
در کنفرانس تهران هیئت نمایندگی انگلیس ضمن متقاعد ساختن دو شرکت کننده دیگر به اهمیت ورود ترکیه به جنگ در ائتلاف ضد هیتلری «مزایای بزرگی» را که از این امر عاید متحدین می گردید را متذکرمی شد: باز شدن راه بالکان؛ باز شدن راه های ارتباطی داردانل به دریای سیاه است. چرچیل اطمینان می داد که ازهمه اینها می شود هم برای اعزام نیروی دریائی کمکی برای اتحاد شوروی و هم برای رساندن محمولات به اتحاد شوروی از راه کوتاه استفاده کرد.
بالاخره یک دلیل اضافی نیز پیش کشیده شد: احتمال خروج رومانی و بلغارستان از جنگ و همچنین بمباران اروپای جنوب شرقی و قبل از هرچیز، میدان های نفت رومانی از پایگاه های آلمان.
هیئت نمایندگی شوروی هم اصولا طرفدارشرکت ترکیه در جنگ به طرفداری از متحدین بود. اما در یکی از اجلاس های عمومی کنفرانس استالین از چرچیل پرسید:
- اگرترکیه وارد جنگ شود، در این صورت چه اقداماتی در نظراست؟
چرچیل جواب داد:
- می توانم بگویم که برای اشغال جزایر واقع در امتداد کرانه غربی ترکیه بیش از دو سه لشکرضروری نیست. آن وقت کشتی های حامل محمولات می تواند به ترکیه و دریای سیاه بروند. اما اولین کاری را که انجام خواهیم داد این است که 20 واحد نیروی هوائی و چند هنگ نیروی ضد هوائی برای ترک ها اعزام کنیم. این کار زیانی به عملیات دیگر نمی زند.
رئیس دولت شوروی پس از استماع این توضیح، نسبت به امکانات جلب ترکیه به طرف متحدین ابراز تردید نمود.
استالین گفت:
- بنظرمن هرقدرهم روی ترکیه فشار بیاوریم حاضر نخواهد شد وارد جنگ شود.
چرچیل منظورش را دقیق تر بیان نمود:
- منظور این است که دولت شوروی بسیار ذینفع است که ترکیه را وادار به ورود به جنگ کند. البته ممکن است نتوانیم آنها را به این کار واداریم ولی باید هرچه از دستمان برمی آید در این جهت انجام بدهیم.
استالین موافقت کرد:
- بلی، ما باید بکوشیم ترکیه را وارد جنگ کنیم. خوب بود اگر ترکیه وارد جنگ می شد.
نخست وزیر بریتانیا پرسید آیا لازم نیست مسئله ترکیه را برای بررسی به کارشناسان نظامی واگذار کنیم؟
استالین مخالفت کرد:
- این مسئله هم سیاسی و هم نظامی است. ترکیه متحد بریتانیای کبیراست و با اتحاد شوروی و ایالات متحده مناسبات دوستانه دارد. ترکیه دیگر نباید با ما و آلمان بازی کند.
سپس روزولت که قبلا موضع ایالات متحده را نسبت به ترکیه بیان نکرده بود، حرف زد و گفت:
- البته من طرفدار آن هستم که ترکیه را واداریم وارد جنگ شود، ولی اگر من رئیس جمهور ترکیه بودم چنان بهائی را برای این کار درخواست می کردم که تنها با ضربه خوردن عملیات "اورلرد" آنرا بشود پرداخت.
بحث پیرامون مسئله ترکیه در یکی از اجلاس های بعدی از سرگرفته شد. چرچیل گفت انگلستان که متحد ترکیه است مسئولیت آنرا به عهده می گیرد که آنکارا را متقاعد سازد، یا وادارد قبل از آغاز سال جدید وارد جنگ گردد.
چرچیل حرفش را ادامه داد:
- اگر رئیس جمهور بخواهد به ما بپیوندد و یا نقش رهبری را به عهده بگیرد این کار برای ما انگلیسی ها قابل قبول است. ولی ما به کمک مارشال استالین نیز احتیاج خواهیم داشت. از طرف دولت بریتانیا می توانم بگویم که حاضریم به ترکیه تذکر بدهیم هرگاه پیشنهاد در مورد ورود به جنگ را قبول نکند، این امر ممکن است پیامدهای جدی را برای ترکیه داشته باشد و در حق آن نسبت به "تنگه بسفور" و "داردانل" تاثیر می گذارد. پیشنهاد می کنم بطور اساسی این مسئله را مورد بحث قرار دهیم. اگر ترکیه وارد جنگ نشود ما دچار ناکامی بزرگی خواهیم شد. علاوه بر این، من می خواهم نیرو و هواپیماهای مستقر در مصر، در صورت ورود ترکیه به جنگ هر چه زودتر مورد استفاده قرارگیرد.
ملاحظاتی را که نخست وزیر بریتانیا مطرح کرد موجب هیچ بحث ویژه ای نشد و در نظر هم گرفته نشد.
تنها در آخرین روز کنفرانس، در ماه دسامبر، هنگام ضیافت صبح که در آن سران هیئت های نمایندگی و نزدیکترین معاونانشان شرکت داشتند مسئله ورود به جنگ ترکیه دوباره مطرح گردید.
هاری هیکیتس نزدیک ترین معاون ریاست جمهوری ایالات متحده گفت می خواهد بعضی ملاحظات را درمورد مسئله ترکیه طرح کند. او تذکر داد که موضوع دعوت از ترکیه برای ورود به جنگ به آن ارتباط دارد که ترکیه چه کمکی بتواند از بریتانیای کبیر و ایالات متحده دریافت کند. علاوه بر این لازم است ورود ترکیه به جنگ با استراتژی مشترک متحدین هماهنگ شود.
روزولت میان حرف او پریده و گفت:
به دیگرسخن، اینونو (نخست وزیر ترکیه) از ما خواهد پرسید که آیا ما از ترکیه پشتیبانی خواهیم کرد یا خیر. بنظرم این مسئله را باید بررسی کنیم.
استالین یادآورشد که چرچیل وعده کرده بود به ترکیه کمک کند.
روزولت گفت:
- اشکال من این است که ستاد امریکائی هنوز مسئله تعداد ناوهای مخصوص پیاده کردن نیرو را که برای عملیات «اورلرد» در انگلستان و برای عملیات در اقیانوس هند ضرور است، مطالعه نکرده است. بنابر این من در زمینه وعده ها به ترکیه باید طرف احتیاط را حفظ کنم.
چرچیل اعلام کرد که انگلستان آن چه را نمی تواند بدهد پیشنهاد نکرده بود.
چرچیل پرسید:
ممکن است امریکائی ها چیزی بر این تعداد بیافزایند؟ که بتوانیم واحدهای نیروی ضد هوائی را در اختیار ترک ها بگذاریم. و اما وسایل پیاده کردن نیرو درماه مارس لازم خواهد بود و من گمان می کنم که بتوانیم این وسایل را درفاصله میان اشغال رم و آغاز «اورلرد» بیابیم.
من می خواهم با نظامی ها مشورت کنم. امیدوارم حق با چرچیل باشد ولی مشاوران من می گویند که در زمینه استفاده از ناوهای مخصوص پیاده کردن نیرو در فاصله میان رم و آغاز «اورلرد» ممکن است اشکالاتی بروزکند. آنها گمان می کنند که حتما باید تا آوریل ناوهای مخصوص پیاده کردن نیرو را که درعملیات «اورلرد» ازآنها استفاده خواهد شد، داشته باشیم.
چرچیل مخالفت کرد:
- من هیچ اشکالی نمی بینم. لیکن ما هنوزهیچ پیشنهادی به ترکیه نکرده ایم و من نمی دانم آیا اینونو آنرا قبول خواهد کرد یا خیر. او قراراست به قاهره برود و درآنجا با اوضاع آشنا شود. من می توانم به ترکها 20 واحد نیروی هوایی بدهم، هیچ نیروی دیگری به آنها نخواهم داد. گذشته از این، بنظرم احتیاج به نیرویی نداشته باشند. اما ریشه مسئله اینجاست که مطمئن نیستم اینونو به قاهره برود.

استالین با لحن استهزاء آمیز پرسید:
- نکند بیمارشود؟
چرچیل فورا حرف استالین را ادامه داد:
- کاملا امکان دارد. اگراینونو موافقت نکند برای دیدار با من و رئیس جمهور به قاهره برود در این صورت من حاضرم با یک رزمناو نزد او بروم. اینونو به آنجا می رود. من دورنمای ناگواری را برای او ترسیم می کنم که ترکها اگرموافقت نکنند وارد جنگ شوند آنرا در پیش خواهند داشت و بر عکس، نتایج صحبت های خود با اینونو را ابلاغ می کنم.
چند روز پس از اتمام کنفرانس تهران، عصمت اینونو به قاهره پروازکرد. 4- 6 دسامبر در آنجا مذاکراتی بین او و چرچیل و روزولت صورت گرفت. این دیدارهیچ نتیجه ای نداد.
تنها درماه اوت سال 1944 یعنی 2 ماه پس ازافتتاح جبهه دوم در شمال فرانسه، دولت ترکیه قطع روابط دیپلماتیک و اقتصادی با آلمان را اعلام نمود، 23 ماه فوریه سال 1945، بالاخره، ترکیه به آلمان و ژاپن اعلام جنگ کرد. تا آن زمان ارتش شوروی بلغارستان و رومانی را آزاد و به ارتش رهائی بخش یوگسلاوی کمک کرد کشورشان را از وجود فاشیست ها پاک کند. جبهه به فاصله 1000 کیلومتری از مرزهای ترکیه دورشد. ارتش ترکیه درصحنه اروپا هیچ مرز مشترکی با دشمن نداشت، تا چه رسد به ژاپن که نسبت به آلمان از ترکیه بسیار دورتر قرارداشت.

بخش های گذشته - ( توصیه می کنیم اگر بخش های گذشته را نخوانده اید در تکمیل بخش ششم آنها را هم بخوانید).

1-
http://www.rahetudeh.com/rahetude/2015/mey/504/tehran.html
2-
http://www.rahetudeh.com/rahetude/2015/mey/505/tehran.html
3-